تبیان، دستیار زندگی
مقایسه ی خسرو و شیرین نظامی با رومئو و ژولیتشکسپیر
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خسرو و شیرین، رومئو و ژولیت

مقایسه ی "خسرو و شیرین" با "رومئو و ژولیت"

بخش اول:

پیش گفتار

خسرو و شیرین، رومئو و ژولیت

یکی از ستارگان پر فروغ ادب غنایی، حکیم نظامی است که در راس سرایندگان مثنوی های عاشقانه و داستانی جای گرفته است. پر ارزش ترین حاصل عمر نظامی، پنج گنج اوست که همواره مورد ستایش شاعران و محققان بعد از خود بوده و هم چون پنج ستاره ی تابناک بر آسمان ادبیات می درخشد.

منظومه ی بی نظیر "خسرو و شیرین" ، یکی از این پنج گنج زیباست. با کنکاشی در ادبیات عاشقانه و تراژیک دنیا در می یابیم که این اثر شباهت های بسیاری با داستان عشق "رومئو و ژولیت" سروده ی "ویلیام شکسپیر- William Shakespeare"، شاعر پر آوازه ی انگلستان دارد.

هدف از اجرای این طرح نمایاندن جلوه های هنر و ادب شاعر بلند آوازه ی ایرانی، نظامی گنجوی، در مقایسه با شاعر پر آوازه ی انگلیس، ویلیام شکسپیر، است.

شباهت های زندگی دو شاعر

نکته ی قابل توجه این است که بین زندگی این دو ادیب فرزانه از دیدگاه های مختلف، شباهت ها و نقاط مشترک زیادی وجود دارد که برخی از آن ها را به اختصار ذکر می کنیم.

1- علاقه به زادگاه
  • 2- همراه بودن با دوستانی از صنف خود و علاقمندی به طبیعت
  • 3- ارج نهادن به نظام خانواده
  • 4- موقعیت اجتماعی
  • 5- رفاه اقتصادی
  • 6- ارتباط آن ها با پادشاهان وقت و عدم تملق گویی و پاچه خواری
  • 7- تأثیر و تأثر از شاعران، فلاسفه و بزرگان
  • 8- آشنایی با فنون جنگ؛ تحت تأثیر وضعیت جامعه
  • 9- ابهام در زندگی نامه هایشان
  • 10- جاودانگی و شهرت جهانی
  • خلاصه ای از داستان خسرو و شیرین

    خسرو شاه زاده ی ایرانی به دنبال نقلی که دوست نقاشش "شاپور" در مورد "شیرین"، ولیعهد سرزمین اران، برایش می کند، نادیده دل به عشق شیرین می بندد و شاپور را به جست جوی او می فرستد. شاپور به سرزمین اران می رسد و شیرین را در اطراف کوه می یابد که با هفتاد تن از دختران هم سال خویـش تفرج می کند. شاپور سـه بار صورت خسرو را بر پـاره ای کاغـذ می نـگارد و بر تنه ی درخت می چسباند. سپس شیرین با دیدن آن صورت دل ربا چنان به او دل می بازد که کارش به پریشان گویی می کشد. شاپور در فرصتی، حکایت حال خسرو و عشقش را برای شیرین بازگو می¬کند، انگشتری خسرو را به او می دهد و پیشنهاد می کند که دیگر روز شیرین بر اسب خود "شبدیز" بنشیند و خود را به مداین برساند و آن انگشتر را به عنوان نشان به پاسداران قصر خسرو نشان دهد تا اجازه ی ورود گیرد. از سوی دیگر خسرو طی توطئه ای که "بهرام چوبین"علیه او کرده، مورد خشم پدرش "هرمز" واقع شده و با لباس مبدل از مداین به سمت ارمن عزیمت می کند. خسرو و همراهانش در نزدیکی چشمه ساری که شیرین در میان راه برای زدودن خستگی خود را درآن می شسته، فرود می آیند. خسرو نیز به سمت چشمه سار می رود. آن دو از دیدن زیبایی هم-دیگر غرق حیرت می شوند. دو دلداده که مشتاقانه طالب آشـنایی و دیدار هم هستـند با وجود این برخورد ناگهانی، یک دیگر را نمی شـناسند و از هم جدا می شوند. خسرو به راه ارمن می رود و شیرین به سمت مداین می شتابد. شیرین به مداین می رسد و از ماجرای خسرو و گریختن او خبر می یابد. محرمان خسرو که از زیبایی این مهمان زیبا رشک و کینه به دلشان راه می یابد، برای او در کوهستان صعب العبور و بد آب و هوایی قصری درست می کنند و وی را به آن جا می فرستند.

    از دیگر سو خسرو به زادگاه شیرین می رسد و مورد اسـتقبال عـمه ی شیرین "مـیهن بانو" واقع می شود. شاپور خبر اقامت شیرین نزدیک قصر خسرو را به او می دهد. مهین بانو اسبی به نام "گلگون" به خسـرو هدیه می دهد و شاپور با آن اسب به طلب شیرین، آهـنگ مداین می کند و او را به ارمن می آورد. در همین اثنا به خسرو خبر می رسد که پدرش هرمز را مخالفان خلع کرده اند و چشم وی را میل کشیده اند و کشته اند. او نیز قبل از رسیدن شیرین، به ناچار به سمت مداین روی می نهد و بر تخت می نشیند و پس از چندی به زادگاه شیرین باز می گردد و بالاخره دو دلداده هم دیگر را می بینند ولی از آن جا که شیرین مصمم است که به جاذبه ی عشق، در چاه نیفتد و جز با رسم زناشویی با او نباشد، خسرو رنجیده خاطر می شود و سوار بر شبدیز از سرزمین ارمن راهی روم می شود و با دختر فرمانروای روم "مریم" ازدواج می کند. شیرین پس از مرگ میهن بانو به فرمان روایی ارمن می رسد ولی عشق خسرو باعث می شود تاج و تخت را رها کرده، به قصر خود در آن کوهستان گرم و ناخوش برود. خسرو از شنیدن خبر آمدن شیرین شاد می شود ولی مریم به او رخصت ملاقات شیرین را نمی دهد. شیرین در قصر دلگیر خود غذایی جز شیر نمی خورد در عین حال رمه گوسفندانش از حوالی قصر دور است و او وسیله ای می جوید تا شیر گوسفندانش را زودتر به قصر برساند. شاپور او را با جوان مهندس و هنرمندی به نام" فرهاد"، آشنا می کند و او که در اولین دیدار به شیرین دل می بازد یک ماهه از میان سنگ خارا در کوه جویی به وجود می آورد که شیر، سریع از کوهستان به قصر آمده، میان حوضی سرازیر شود. خبر عشق فرهاد که از شور شیرین سر به کوه و دشت نهاده و با وحش صحرا انس گرفته، به خسرو می رسد. خسرو پس از مناظره ای با فرهاد، او را در عشق مصــمم می یابد و برای از میان برداشتنـش دسـتور می دهد کوه گرانی به نام بیستون را که سر راه شیرین است از میان بردارد. فرهاد نیز به شرط آن که خسرو، شیرین را ترک کند می پذیرد. وقتی به خسرو خبر می رسد کندن کوه رو به اتمام است، خسرو کسی را به کوه می فرستد و به دروغ خبر مرگ شیرین را به فرهاد می دهد. فرهاد با شنیدن این خبر از کوه پرت می شود و می میرد.

    پس از مرگ مریم، خسرو که از ناز شیرین عاجز می شود در پی "شکر" ،زیبا رویی از اصفهان، می رود ولی باز هم عشق شیرین را نمی تواند فراموش کند و سرانجام به خواستگاری شیرین می فرستد و او را با آرایشی شاهانه به مداین می آورد. پس از چندی خسرو به خواست شـیرین به داد و دانش رو می آورد و "شیرویه" فرزندی که از مریم دارد بر تخت می نشیند. شیرویه از بدخویی و بد سگالی و عشقی که به شیرین دارد، پدر را به بند می کشد و شبی به خواست وی، خسرو در خواب با دشنه ای به قتل می رسد و دیگر روز، شیرویه ی پدر کش طی پیام عاشقانه ای به شیرین وعده می دهد که چون سوگ شاه پایان یابد، او را به همسری خواهد گزید. شیرین به دخمه ی شاه می رود. بر جگر گاه شکافته ی شاه بوسه ای می زند و با دشـنه ای سینه ی خود را می شکـافد و همان جا در کنار پیکر خونین خسرو جان می دهد.

    خلاصه ای از داستان رومئو و ژولیت

    "رومئو" جوانی نجیب زاده از خاندان" مونتاگو-Montague" به همراه دوستش" بن ولیو-"Benvolio ناشناخته به مهمانی  خاندان "کاپولت- "Capulet می رود. این دو خاندان، دشمنی دیرینه ای با هم دارند تا جایی که کینه و خون ریزی را به جایی رسانده اند که شاه زاده¬ی شهر" ورنا-"Verona به آن ها هشدار داده است که سزای عاملان هر دعوایی مرگ خواهد بود.

    در آن مهمانی چشمان رومئو ناگهان به ژولیت، دختر چهارده ساله ی کاپولت، می افتد و زیبایی راستین را در وجود او حس می کند و عشقی را که تا ساعاتی قبل از آن به دختری به نام" رزالین- Rosalin" داشته، به دست فراموشی می سپارد.

    هر دو با نخستین نگاه عاشق می شوند. آن گاه که پاسی از شب می گذرد، رومئو به باغ کاپولت می رود، تا در کنار دریچه¬ی اتاق ژولیت، زیبایی او را پرستش کند. ژولیت را در بالکن می بیند که همانند خورشید از خاور بر آمده است. ژولیت با خود نجوا می کند و راز نهان را آشکار می کند و می گوید دریغا که رومئو از"مونتاگو" هاست، حال آن که خودش "کاپولت" است. آن ها از عشق خود با یک دیگر سخن می گویند و پیمان ازدواج می بندند. رومئو نزد "راهب لارنس- "Friar Lawrenceمی رود، تا ترتیب عقد و ازدواج را بدهد و آن ها پنهانی ازدواج می کنند.

    "تیبالت"Tybalt-، پسر عموی ژولیت که در مهمانی رقص رومئو را شناخته، ولی به خاطر پافـشاری کاپولت پیر از جـدال پرهیز کـرده بود، روز بـعد با دیدن رومـئو در خیابان او را به ستیز فرا می خواند، با این همه رومئو هرگز خواستار جدال نیست . "مرکوتیو " Mercutio-دوست رومئو، ستیز را می پذیرد و سخت زخمی می شود. رومئو ناچار تیبالت را می کشد و در نتیجه به فرمان شاه زاده از ورونا به جایی دور دست تبعید می شود.

    ژولیت به کمک پرستار از رومئو می خواهد تا پیش از ترک ورونا با او دیدار کند و این در حالی است که رومئو آماده¬ی خود کشی است. اما راهب لارنس او را دلداری می دهد که برای بخشش و بازگشت او کوشش خواهد کرد.

    پدر و مادر ژولیت که از ازدواج او با رومئو ناآگاهند، پافشاری می کنند که هر چه زودتر ژولیت با "پاریس"Paris-، خویشاوند شاهزاده، ازدواج کند.

    ژولیت با راهب لارنس مشورت می کند و طبق اندرز راهب، ژولیت باید معجونی که او را برای مدت چهل و دو ساعت مرده نشان می دهد، بنوشد. وی به ژولیت وعده می دهد که بی درنگ پس از این که مراسم سوگواری به پایان برسد، رومئو پنهانی او را از ورونا خواهد برد.

    ژولیت معجون را می نوشد. راهب لارنس پیغامی برای رومئو می فرستد و از او می خواهد قبل از به هوش آمدن ژولیت خود را به گورستان برساند. با این همه، پیغام راهب لارنس به رومئو نمی رسد. خبر مرگ ژولیت در"مانتوا – "Mantuaبه رومئو می رسد و تصمیم می گیرد به همراه ژولیت خاک را به آغوش کشد. زمانی که او و نوکرش، گور ژولیت را می شکافند، پاریس ناگهان به آن ها یورش می برد و به دست رومئو کشته می شود.

    رومئو بر جنازه ی ژولیت مویه می کند، او را در آغوش می گیرد و می بوسد و با نوشیدن زهری که به همراه آورده، جان می دهد. هنگامی که ژولیت به هوش می آید، راهب لارنس آمده تا گور او را بشکافد زیرا فهمیده که پیغامش به رومئو نرسیده است. ژولیت و راهب لارنس جنازه های رومئو و پاریس را می بینند. ژولیت از حادثه آگاه می شود و با بوسیدن رومئو و نوشیدن زهری که او نوشیده است، در پی آن بر می آید که جان خود را بگیرد. سرانجام با خنجر رومئو سینه¬ی خود را می درد و بر جنازه ی او جان می دهد.

    دو خاندان کاپولت و مونتاگو از دشمنی دیرینه پشیمان می شوند و با اندوه و شرمساری دست از دشمنی بر می دارند.

    سؤالی که در این جا به ذهن می رسد این است که آیا اصل داستان" خسرو و شیرین" زاده ی ذهن نظامی بوده است؟ و آیا "رومئو و ژولیت" داستانی است پرورده ی ذهن خود شکسپیر، یا آن که این داستان ها قدمت و پیشینه ای داشته اند که مربوط به قبل از روزگار این دو شاعر بوده است و نظامی و شکسپیر در واقع آن داستان ها را به زبان شیرین خود آراسته و بازگویی کرده اند؟

    در ادامه به این سوالات پاسخ داده خواهد شد، با ما همراه باشید...

    لیلا جوادپور

    تهیه، تنظیم و تلخیص: مهسا رضایی- ادبیات تبیان