تبیان، دستیار زندگی
آن روز صبح زود خرس کوچولو به طرف جنگل راه افتاد. وقتی که نزدیکی کندو رسید،احساس کرد که اتفاق بدی برای زنبورها افتاده است. درختی که کندوی زنبورها روی آن قرار داشت شکسته بود و کندو روی زمین افتاده بود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خرس کوچولو و خرس قهوه ای

تصمیم بزرگ خرس کوچولو

در قسمت قبل خواندید خرس كوچكی كه علاقه نداشت برای غذا خوردن زحمت بكشد پس از دوستی با زنبورها از آنان عسل می خواست. زنبورها تا مدتی حاضر شدند به دوستشان عسل بدهند ولی پس از مدتی از او تقاضا كردند كه برای یافتن غذا به جنگل برود.

خرس تنبل یك روز وقتی زنبورها كندو را ترك كرده بودند به سراغ كندو رفت و تمام عسلی را كه در كندو بود، خورد.

زنبورها پس از بازگشت به كندو به سراغ او رفتند. خرس كوچولو پس از آن تصمیم گرفت به طرف رودخانه برود. او بالاخره موفق شد تا چند ماهی برای خوردن شكار كند. او كه از رفتار گذشته پشیمان شده بود تصمیم گرفت از زنبورها عذرخواهی كند.

بخش پایانی قصه را بخوانید.

آن روز صبح زود خرس کوچولو به طرف جنگل راه افتاد. وقتی که نزدیکی کندو رسید، احساس کرد که اتفاق بدی برای زنبورها افتاده است. درختی که کندوی زنبورها روی آن قرار داشت شکسته بود و کندو روی زمین افتاده بود. تعدادی از زنبورها بال هایشان شکسته و گوشه ای افتاده بودند. خرس کوچولو چند تا از زنبورها را زنده پیدا کرد.

یکی از زنبورها به او گفت: بعد از رفتن تو یک خرس قهوه ای به اینجا آمد و به کندوی عسل حمله کرد. ما سعی کردیم در برابر او مقاومت کنیم ولی هیچ فایده ای نداشت. او قوی تر از آن بود که بتوانیم در برابرش مقاومت کنیم به همین علت او موفق شد درخت را بشکند، عسل هایمان را بخورد و تعدادی از زنبورها را زخمی کند.

زنبور کوچولو ادامه داد: اگر تو از پیش ما نرفته بودی و ما را تنها نگذاشته بودی، شاید این اتفاق بد نمی افتاد.

خرس کوچولو در حالی که اشک در چشمانش پر شده بود به زنبور ها گفت: شما باید به من کمک کنید تا به خرس قهوه ای درس بزرگی بدهیم.

زنبورها بعد از شنیدن نقشه خرس کوچولو تصمیم گرفتند با همکاری خرس کوچولو، خرس قهوه ای را ادب کنند.

زنبورها خیلی سریع دست به کار شدند و کندوی دیگری درست کردند. آنها شبانه روز تلاش کردند تا مقداری عسل در کندو ذخیره شود.

آن روز خرس کوچولو پشت یک صخره بزرگ پنهان شد. زنبورها طبق معمول شروع به پرواز کردند چند ساعت گذشت تا اینکه از دور سایه خرس قهوه ای پیدا شد. قلب خرس کوچولو بشدت می تپید. او می دانست که احتمال دارد قدرت او به اندازه قدرت خرس قهوه ای نباشد.

وقتی قهوه ای به کندو نزدیک شد، خرس کوچولو با صدای بلندی گفت: دست از سر زنبورهای زحمتکش و مهربان بردار. تو باید برای به دست آوردن غذا، خودت تلاش کنی. خرس قهوه ای خنده ای کرد و گفت: من هر کاری که صلاح باشد انجام می دهم و منتظر شنیدن دستور تو نیستم.

تصمیم بزرگ خرس کوچولو

خرس کوچولو به طرف قهوه ای حمله ور شد. دو خرس با هم درگیر شدند. قهوه ای پر زور تر از خرس کوچولو بود. زنبورها که دیدند خرس کوچولو به خاطر آنها به خطر افتاده است، همگی به قهوه ای حمله ور شدند.

چند دقیقه بعد قهوه ای در حالی که زخمی شده بود، فرار کرد.

بعد از رفتن قهوه ای، زنبورها می خواستند برای تشکر به خرس کوچولو مقداری عسل بدهند ولی او عسل را نپذیرفت و به آنها گفت: من متوجه شده ام که باید برای پیدا کردن غذا زحمت بکشم و نباید غذایی را که دیگران برای خود جمع کرده اند، بخورم. این درس مهم را شما به من یاد دادید و من از تمام شما ممنون و متشکر هستم.

خرس کوچولو آرام به طرف رودخانه راه افتاد او می خواست هرطور شده برای خودش یک ماهی بزرگ شکار کند.

منصوره رضایی

گروه کودک و نوجوان سایت تبیان

مطالب مرتبط

گرگ ترسو و بزغاله ی کوچک

ماهی گُلی مغرور و پسرك بازیگوش

پرواز 3 جوجه در آسمان آبی

ماجرای مزرعه‌دار تنبل و مرد زرنگ

ما دیگه مدرسه نمی ریم!!!

ماجرای توپ بازی 2 برادر بازیگوش

ماجرای دوستی زنبور کوچولو با پروانه ها

ماجرای توپ بازی 2 برادر بازیگوش

تلاش 3 سنجاب کوچولو در جنگل

ماجراهای ناپدید شدن چوپان قلعه

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.