تبیان، دستیار زندگی
هر وقت نام امام خمینی(ره) به میان می آید، بیشتر فعالیت های سیاسی ایشان برای ما یادآوری می شود. حال آن كه امام انسانی چند بعدی بودند كه در هر یك از ابعاد وجودی ایشان وارد می شویم، حرف های بسیاری می توان داشت. آرامش و اطمینان ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آرامش خاطر امام خمینی رحمة الله علیه (1)

هر وقت نام امام خمینی(ره) به میان می آید، بیشتر فعالیت های سیاسی ایشان برای ما یادآوری می شود. حال آن كه امام انسانی چند بعدی بودند كه در هر یك از ابعاد وجودی ایشان وارد می شویم، حرف های بسیاری می توان داشت.

آرامش و اطمینان امام یكی از مواردی است كه بسیار قابل توجه است كه در این مقاله به ذكر خاطرات نزدیكان و همراهان ایشان در این باب می پردازیم كه رئوس مطالب از این قرار می باشد:

آثار هیجان در صداى امام دیده نمى‏شد

آرام روى منبر نشسته بودند

دیگه چى؟

در صورتش هیچ اضطرابى ندیدم

هیچ تغییرى در صداى امام دیده نشد

امام در مقابل جمعیت گریه نمى‏كردند

اطمینان، آرامش و قدرت در نگاه امام

حالا چرا نمى‏نشینى؟

همه جز امام نگران بودند

فرزندان مرا كتك بزنند!

پاسخ امام مرا شگفت زده كرد

نفس مطمئنه

امام كاملا عادى بودند

اینها خواهند رفت

آرامش در همه حال

والله من نترسیدم

آرامش امام به همه آرامش بخشید

آنها مى‏ترسیدند، من دلدارى مى‏دادم

حس كردم امام از دستمان رفت

همین حالى كه الآن دارم

من از این اتاق تكان نمى‏خورم

در كمال آرامش به ملاقات هاى خود ادامه دادند

هنوز كه اتفاقى نیفتاده

من صبر مى‏كنم

شما با خانم امشب منزل را ترك كنید

آرام روى منبر نشسته بودند

امام در نجف معمولااجازه ضبط درس ها را نمی دادند. ولیبعد از بحث هاى حكومت اسلامى، خودشان فرموده بودند ضبط بشود. ما برنامه گذاشتیم به این عنوان كه صدا ضعیف است ضمن بلند كردن صدای ابتداى درس، نوارها را هم ضبط كنیم. البته حاج احمد آقا هم در این مساله دخالت داشت، ایشان هم گفته بود این كار بشود. ما برنامه را تنظیم كردیم روزى كه امام براى درس تشریف آوردند تا میكروفون را دیدند فرمودند چیه؟ عرض كردم كه صدا در اول درس ضعیف است و آقایان اعتراض دارند البته با بعضى از آقایان هم قبلا صحبت كرده بودیم آنها هم از این كار پشتیبانى كردند و امام اجازه دادند كه میكروفون باشد.

ما دستگاهى داشتیم كه هم آمپلى فایر بود و هم ضبط ، از آن استفاده مى‏كردیم و بعد كم كم توسعه دادیم و آمپلى فایرى تهیه كردیم كه هم صدا را تقویت كردیم و هم نوار ضبط مى‏كردیم معمولا من بیست دقیقه قبل از شروع درس مى‏آمدم و تمام دستگاه را كه زیر منبر جاسازى شده بود چك مى‏كردم و امام هم پنج دقیقه به درس تشریف مى‏آوردند و پاى منبر مى‏نشستند و بعد براى شروع درس بالاى منبر مى‏رفتند. یك روز بعد از این كه امام بالاى منبر نشستند و خواستند درس را شروع كنند یك وقت متوجه شدم كه صداى جرقه و انفجار شدیدى از زیر منبر شنیده شد. دویدم و دیدم كه سیم ها در حال آتش گرفتن است،

دویدم و دیدم كه سیم ها در حال آتش گرفتن است، دسته سیم را از زیر منبر كشیدم بیرون كه در همین حال سیم ها آتش گرفت و شعله بالا كشید تا آن وقت امام همین طور آرام روى منبر نشسته بودند و تمام طلبه‏ها در اثر سر و صداى جرقه‏هاى سیم از جا بلند شده و آمده بودند كه ببینند چى شده، ولى امام آرام روى منبر نشسته بودند. مرحوم حاج آقا مصطفى هم از جاى خودشان تكان نخوردند و همان كنار دیوار نشسته بودند بعد كه سیم ها شعله گرفت و تا نزدیك عباى امام شعله آتش بالا آمد امام آرام از روى منبر پایین تشریف آوردند. ناگهان این پوسته‏هاى سیم كه ذوب شده بود ریخت روى حصیر نایلونى كه كنار منبر بود یك وقت من دیدم كه حصیر هم شروع كرد به آتش گرفتن، با دستم آنها را خاموش مى‏كردم و امام هم ایستاده بودند و نگاه مى‏كردند بعد كه جریان برق را قطع كردند و آتش خاموش شد؛ امام فرمودند آسیبى به شما نرسید؟ عرض كردم خیر و ایشان مجددا تشریف بردند روى‏ منبر و شروع به ادامه درس كردند. (1)

در صورتش هیچ اضطرابى ندیدم

وقتى از یكى از دوستان خانوادگى آیةالله خمینى پرسیدم ایشان داراى چه خصوصیت هایى است؟ او با خاطره غرق شدن دختر بچه آیةالله خمینى حرفش را شروع كرد كه 25 سال پیش غرق شده بود.

وقتى در آن هنگام دوست آیةالله خمینى سر مى‏رسد عالم روحانى (امام) در حال دعا كردن بر روى جسد ششمین فرزند جوان خود بود.

دوست آیةالله امروز مى‏گوید وقتى به صورتش نگاه كردم هیچگونه آثار اضطراب ندیدم در حالى كه مى‏دانستم كه او فرزندش را از جان و دل دوست دارد. امروز هم هیچگونه احساسات نه غمگینى و یا اضطرابى در این مورد از خود نشان نمى‏دهد، او ضمن تشریح ماجراى غرق شدن دختر بچه امام دنباله مطلب را چنین بیان مى‏كند: پس از چند لحظه(امام) خمینى كه بالاى جسد بچه‏اش بود گفت: خدا این بچه را به من داده حالا هم خودش او را خواسته است پس بگیرد و سپس دعایش را از سرگرفت. (2)

امام در مقابل جمعیت گریه نمى‏كردند

در بیشترین مجالس فاتحه و غیر فاتحه‏اى كه به مناسبت ‏شهادت مرحوم حاج آقا مصطفى برگزار مى‏شد من همراه امام بودم. در تمام این فاتحه‏ها من یك ذره حالت تاثر عمیق و یا اشكى از امام ندیدم. و در مجالس نقل مى‏شد كه تا چه حد صبر و استقامت دارند.

امام در مقابل جمعیت اصلا گریه نمى‏كردند. یا وقتى در منزل پیش خانم ها بودند ایشان گریه نمى‏كردند ولى وقتى تنها مى‏شدند زیاد گریه مى‏كردند. (3)

حالا چرا نمى‏نشینى؟

پس از اعلامیه" شاه دوستى یعنى غارتگرى"، عده زیادى از طلاب و فضلا را براى سربازى از قم گرفتند و به باغ شاه تهران بردند، و خلع لباس نموده و به لباس سربازى در آوردند. در همان روزها، روزى خدمت امام بودیم. طلبه سیدى با سر و وضع آشفته طورى در خانه امام را كه باز بود به دیوار زد و وارد خانه و اتاقى كه امام و ما نشسته‏ بودیم شد، كه هم باعث ‏خنده بود و هم موجب تاثر خاطر همه گردید. امام سر پایین داشتند و مشغول نوشتن بودند. سید با صداى بلند گفت: آقا! ما از درس آقاى مشكینى در مسجد امام بیرون آمدیم، مامورین هجوم آوردند و طلاب را گرفتند و سوار كامیون كردند و بردند سربازى، آقاى رفسنجانى را هم گرفتند و بردند. از این خبر و سر و وضع آشفته سید همه متاثر و منقلب شدیم، بعضى هم گریه كردند. امام همان طور كه نشسته بودند و قلم در دست داشتند از بالاى عینك نگاهى به سید كردند و فرمودند: حالا چرا نمى‏نشینى؟ وقتى سید نشست، امام عینك را از چشم برداشتند و با خونسردى (آرامش) همیشگى خود تكیه دادند و فرمودند: بردند سربازى؟ سید با التهاب گفت: بله آقا. امام فرمود: ببرند، اینها باید تمرین نظامى كنند، ما در آینده با اینها كار داریم! این مطلب در آن موقع واقعا از امام در سر حد اعجاز بود! (4)

فرزندان مرا كتك بزنند!

غروب همان روز كه قضیه مدرسه فیضیه اتفاق افتاد، ما در منزل امام بودیم كه خبر آوردند در فیضیه، طلاب را كتك زده‏اند و قصد دارند به این جا بیایند. مرحوم آقا سید محمد صادق لواسانى كه از دوستان بسیار نزدیك امام بود بلند شد و در خانه را بست. تا امام فهمیدند بلافاصله بلند شده و در خانه را باز كردند و فرمودند: «فرزندان مرا كتك بزنند و من در خانه‏ام را به روى خود ببندم؟» سپس به نماز ایستادند و مانند شب هاى دیگر نافله‏هایشان را نیز خواندند، در حالى كه ممكن بود هر لحظه به خانه ایشان هجوم آوردند. (5)

نفس مطمئنه

قبل از حادثه فیضیه و نزدیك عید، یك روز صبح زود، در بین راه كه مى‏رفتم اعلامیه‏هایى را دیدم كه به در و دیوار زده بودند. در آن اعلامیه‏ها كه از ساواك بود و با نام هاى مختلفى از قبیل جبهه ملى، جمعیت زنان و... بر در و دیوار چسبانده بودند با فحش هاى ركیكى به امام توهین شده بود. با دیدن این اعلامیه‏ها به شدت ناراحت‏ شدم. به هر حال به منزل امام رفتم. در آنجا متوجه شدم كه بعضى از افراد هم از این اعلامیه‏ها به آنجا آورده‏اند. در حالى كه خیلى ناراحت ‏بودم به آقاى صانعى گفتم: «با امام كار دارم.» آقاى صانعى آمدن مرا به اطلاع امام رساند و دقایقى بعد امام فرمودند: «بیایید تو». وقتى خدمت امام رسیدم، دیدم ایشان جهت درس دادن، مشغول مطالعه هستند. این موضوع براى من قدرى عجیب آمد كه توى این گیر و دار و در این اوضاع و احوال، در حالى كه مسایل این قدر به هم پیچیده شده و با وجود این اعلامیه‏ها كه همه ما را بشدت ناراحت كرده است، چگونه امام بر اعصابشان مسلطند و به مطالعه مى‏پردازند. آن هم كتابى كه جزو متون درسى نبود. كتابى كه ایشان مطالعه مى‏كردند، كتابى بود كه مثلا یكى از علما راجع به یك بحث، مطلبى نوشته بود و امام آن را مطالعه مى‏كردند كه بیایند آن مطلب را بحث كرده و رد بكنند. من از این روحیه عجیب امام در چنین حالتى كه ما اصلا نمى‏توانستیم به كتاب نگاه بكنیم و ایشان با كمال آرامش مشغول مطالعه بودند، تعجب كردم. (6)

اینها خواهند رفت

دوم فروردین سال 42 كه مزدوران شاه خائن به مدرسه فیضیه حمله كرده بودند ما كه طلبه جوانى بودیم و ندیده بودیم كه عده‏اى با چماق و اسلحه سرد و گرم به سر مردم بریزند و عده‏اى را بكشند و یا از پشت‏ بام به زیر بیاندازند، پس از نماز مغرب و عشا به دنبال امام به اتاق ایشان رفتیم. ما كه بسیار بى‏تجربه بودیم نگران و ناراحت، به سخنان امام گوش دادیم. امام بیست دقیقه صحبت كردند و گفتند:«اینها خواهند رفت و شما خواهید ماند.»(7)

والله من نترسیدم

امام بعد از سخنرانى پانزده خرداد كه مامورین ساواك شبانه به منزلشان ریختند و ایشان را دستگیر كردند، مى‏فرمودند:«مامورین پس از این كه مرا گرفتند، در اتومبیل انداخته و به سرعت‏ خیابان هاى قم را پشت ‏سر گذاشته، رو به سمت تهران به راه افتادند، ولى پیوسته با نگرانى به پشت‏ سر خود و این طرف و آن طرف نگاه مى‏كردند. پرسیدم از چه مى‏ترسید و نگران چه هستید؟ گفتند: مى‏ترسیم مردم ما را تعقیب كنند و به دنبال ما بیایند، چون مردم شما را دوست دارند.» بعد امام فرمودند:«والله من نترسیدم ولى آنها آنقدر مى‏ترسیدند كه اجازه ندادند براى نماز صبح پیاده شوم. مى‏گفتند مى‏ترسیم مردم برسند و از این رو من ناچار شدم همانگونه كه در بین دو مامور در اتومبیل نشسته بودم، نماز خود را نشسته بخوانم.‏» (8)

آنها مى‏ترسیدند، من دلدارى مى‏دادم

در مورد شبى كه امام را از قم دستگیر كردند و به تهران بردند، مرحوم حاج آقا مصطفى تعریف مى‏كرد كه امام فرموده بودند:«وقتى مرا مى‏بردند، بین قم و تهران ماشین از جاده رفت ‏بیرون. من فكر كردم كه مى‏خواهند قضیه را خاتمه بدهند. ولى وقتى مراجعه كردم به قلبم دیدم هیچ تغییرى نكرده است‏» و لذا وقتى در سال 43 بعد از آزادیشان در مسجد اعظم سخنرانى كردند، فرمودند:«والله من به عمرم نترسیده‏ام. آن شبى هم كه آنها مرا مى‏بردند، آنها مى‏ترسیدند من آنها را دلدارى مى‏دادم‏.» (9)

همین حالى كه الآن دارم

حاج احمد آقا در نجف تعریف مى‏كردند. ایشان گفتند كه از آقا سؤال كردم، آن زمانى كه سوار هواپیما شده و به سوى تركیه پرواز مى‏كردید، چه حالى داشتید؟ امام ‏فرمودند:«والله همین حالى كه الآن در كنار شما نشسته‏ام داشتم.‏»  (10)

در كمال آرامش به ملاقات هاى خود ادامه دادند

اولین ملاقاتى كه با امام در قم داشتیم روزى بود كه جنبش خلق مسلمان آن آشوب و بلوا را در قم راه انداخته بود و حتى قصد حمله و جسارت به منزل امام را داشتند كه با مقاومت و ایستادگى عاشقان امام این توطئه استعمارى در هم شكسته شد. به یادم مى‏آید كه بعضى خیابان هاى اصلى قم حالت جنگ زده‏اى داشت ‏شیشه‏هاى داروخانه و در بعضى مغازه‏ها خرد شده بود در این حالت طبیعى قاعدتا هر كس در موقع رهبرى بود حداقل در آن روز ملاقات هایش را تعطیل مى‏كرد ولى امام در كمال آرامش و متانت ‏به ملاقات هاى معمولى خود ادامه مى‏دادند. (11)

من صبر مى‏كنم

... صبح زود، حدود ساعت پنج، من خواب بودم كه با تكان هایى كه به پایم داده مى‏شد، چشمهایم را باز كردم و امام را دیدم كه مى‏گویند: بلند شو و برو خانه‏ مصطفى، گفته‏اند بروى آنجا، فكر مى‏كنم معصومه خانم(همسر حاج آقا مصطفى) ناراحت هستند. چون ایشان مریض بودند و شب قبل هم دكتر رفته بودند. من با عجله به آنجا رفتم. دیدم یك تاكسى جلوى خانه ایشان ایستاده است. وقتى به داخل منزل رفتم، سه نفر را دیدم: از جمله آقاى دعایى و یك برادر افغانى كه در آنجا درس مى‏خواند و یك آقاى دیگر، وقتى به قسمت ‏بالاى منزل رفتم دیدم زیر بغل و پاهاى برادرم را گرفته‏اند كه از پله پایین بیاورند، من دستم را بر پیشانى ایشان گذاشتم، دیدم هنوز گرم است، او را در تاكسى گذاشتیم، ولى انگار كسى در همان لحظه به من گفت كه او مرده است. ایشان را در بغل گرفتم و به بیمارستان رفتیم. دكتر بعد از معاینه او گفت:«متاسفم، ایشان تمام كرده است‏» من به خانه برگشتم، نمى‏دانستم كه به امام چه بگویم، بالاخره مى‏بایست طورى قضیه را به ایشان مى‏گفتم. رفتم در قسمت‏ بیرونى بیت امام، جایى كه مراجعه كنندگان عمومى مى‏آمدند. دو نفر را خدمت ایشان فرستادم كه بگویند حاج آقا مصطفى حالش بد شده است و ایشان را به بیمارستان برده‏اند. آنها هم رفتند و همین را گفتند،امام گفتند:«بگویید احمد بیاید» خدمت ایشان كه رفتم گفتند:«من مى‏خواهم به بیمارستان بروم و مصطفى را ببینم.‏»

خیلى ناراحت‏ شدم، بیرون آمدم و به آقاى رضوانى گفتم آقا چنین چیزى گفته‏اند، خوبست‏ به ایشان بگوییم دكتر ملاقات با حاج آقا مصطفى را ممنوع كرده است كه حتى المقدور امام دیر از جریان مطلع شوند. قرار شد بروند این طور مطلب را بگویند، همه از طرح این قضیه وحشت داشتند. من در طبقه بالا بودم، پنجره‏اى بود كه امام از آنجا مرا دیدند و صدا زدند، و گفتند:«احمد!» من به خدمت ایشان رفتم، گفتند:«مصطفى فوت كرده؟» من خیلى ناراحت ‏شدم و گریه‏ام گرفت، چیزى نگفتم، ایشان همان طور كه نشسته بودند و دست هایشان روى زانو قرار داشت چند بار انگشتانشان را تكان دادند و سه بار گفتند:«انا لله و انا الیه راجعون‏.» تنها عكس العملشان همین بود، هیچ واكنش دیگرى نشان ندادند، و بلافاصله آمدن برادران براى تسلیت دادن به امام شروع شد...

اما امام بعد از شنیدن این خبر هیچ تغییرى در برنامه روزانه خود ندادند، حتى ‏روزى كه جسد فرزند مجاهدشان را به كربلا مى‏بردند در نماز جماعت ظهر و شب حاضر شدند. (12)

آثار هیجان در صداى امام دیده نمى‏شد

آیة الله خمینى در تبعیدگاه خود، نجف(عراق)، فرستاده مخصوص «لوموند» را به حضور پذیرفت. آیة الله خمینى با چهره‏اى لاغر كه محاسنى سفید آن را كشیده‏ تر مى‏كرد، با بیانى متهورانه و لحنى آرام، به مدت دو ساعت‏ با ما سخن گفت. حتى وقتى به این مطلب و تكرار آن مى‏پرداخت كه ایران باید خود را از شر شاه خلاص كند و نیز هنگامى كه به مرگ پسرش اشاره مى‏كرد، نه آثار هیجان در صدایش دیده مى‏شد و نه در خطوط چهره‏اش حركتى ملاحظه مى‏گردید. وضع رفتار و قدرت تسلط  و كف نفس او خردمندانه بود. آیة الله به جاى آن كه با فشار بر روى كلمات، ایمان و اعتقاد خود را به ‏مخاطبش ابلاغ كند، با نگاه خود چنین مى‏كرد، نگاهى كه همواره نافذ بود. اما هنگامى كه مطلب به جاى حساس و عمده‏اى مى‏رسید، تیز و غیر قابل تحمل مى‏شد. آیة الله عزمى راسخ و كامل دارد و در صدد قبول هیچ گونه مصالحه‏اى نیست. مصمم است كه در مبارزه خود علیه شاه تا پایان پیش برود... (13)

دیگه چى؟

روزى كه شاه رفته بود بعد از نماز صبح آمدم خدمت امام و عرض كردم برادران مى‏گویند شاه رفته و رادیو هم خبرش را پخش كرد. طبیعتا همه ذوق زده شده بودند و خوشحالى مى‏كردند. ولى جز عبارت «دیگه چى؟» كلمه دیگرى از امام شنیده نشد. (14)

هیچ تغییرى در صداى امام دیده نشد

موقعى كه خبر دادند، شاه رفته، پلیس فرانسه زنگ زد و من آمدم آقاى غرضى را كه در جمع ما فرانسه بلد بود. آوردم كه گفتند شاه رفته و خبرنگارها هم آمدند. حدود نماز شب امام بود، اطلاع دادیم. امام گفتند روز مى‏آیم. براى خبرنگارها و افراد خارجى عجیب بود كه امام كسى را كه مى‏خواستند از ایران بیرون كنند رفته، اما ایشان هیجانى ندارند و طبق قرار معمول مى‏آیند اما به دلیل ازدیاد خبرنگارها یك ساعت ‏بعد آمدند، محل صحبت آقا، سراشیبى بود، یك صندلى گذاشتیم تا امام مصاحبه كنند. من هم تصور مى‏كردم كه امام هیجانى مى‏شوند. پس نزدیك ایشان ماندم، اما دیدم هیچ هیجانى نشدند. قاعدتا ما آنجا دستگاه صوتى مرتبى هم نداشتیم به وسیله یك میكروفون كه جلو امام گرفتم امام صحبت كردند. این اولین سخنرانى امام بعد از رفتن شاه بود كه خط مشى را معلوم كردند و گفتند این اولین قدمى است كه برداشته شده و من آنقدر نزدیك بودم كه اگر امام هیجانى مى‏شدند من متوجه مى‏شدم. اما نكته ظریف اینجاست كه امام هیجانى نشدند. نماز خواندند، سخنرانى هم كردند و هیچ تغییرى حتى در تن صدایشان نبود. (15)

اطمینان، آرامش و قدرت در نگاه امام

یكى از عكاسان هنرمند ایرانى مقیم پاریس در سفرى كه براى زیارت امام به آنجا رفته بودم به من گفت، فلانى مطلبى را مى‏خواهم برایت ‏بگویم كه دریافت‏ خودم است. وقتى امام به فرودگاه پاریس آمدند، چنان نبود كه با قرار قبلى آمده باشند و معلوم باشد كه حتما براى ورود ایشان به پاریس مشكلى بوجود نخواهد آمد. خوب حساب كنید رهبرى در این سن و سال و در این مقطع حیاتى مبارزه به سمت كویت رفته، نشده است كه برود. صحبت رفتنش به سوریه بوده، نشده. حالا به سمت فرانسه آمده. مى‏گفت من به دلیل آن فن خاص عكاسى و خبرنگارانه‏ام رفته بودم در یك نقطه حساس از فرودگاه، جایى كه مسافرها از جلو آن میز عبور مى‏كنند، ایستادم. مى‏خواستم ببینم چهره و نگاه امام چگونه چهره و نگاهى است. لذا رفتم از یك زاویه بسیار جالب عكس برداشتم. كه عكس را دارم. همان طور كه نگاه توى دوربین مى‏كردم درست دوربین را میزان كردم روى چشمهاى امام كه دوربین تمام نگاه امام را بگیرد. در آن نگاه، جز اطمینان و آرامش و قدرت و قاطعیت هیچ چیز دیده نمى‏شد. (16)

همه جز امام نگران بودند

دو تن از همكارانم در گزارشى كه براى مجله ژون افریك تهیه كرده‏اند، نوشته‏اند: در هواپیمایى كه امام را به تهران مى‏برد همه نگران بودند كه آیا مى‏توانند در تهران فرود بیایند یا این كه مورد حمله هواپیماهاى شكارى رژیم شاه قرار مى‏گیرند. هیچ كس از این نگرانى نتوانست‏ بخوابد جز یك نفر كه آن هم شخص امام خمینى بود كه به طبقه بالاى هواپیما رفتند و روى زمین دراز كشیدند و خوابیدند. (17)

پاسخ امام مرا شگفت زده كرد

در موقع عزیمت امام به تهران چیزى كه باعث تعجب من شد پاسخى بود كه ایشان به این سؤال دادند كه شما چه احساسى دارید؟ و ایشان فقط اظهار داشتند هیچ . این پاسخ كوتاه مرا شگفت زده كرد. (18)

امام كاملا عادى بودند

در هواپیمایى كه امام را از پاریس به ایران مى‏آورد، من در كنار ایشان نشسته بودم. هواپیما كه به تهران نزدیك شد خبرنگارى آمد و از امام پرسید:«شما الآن چه احساسى دارید؟» ایشان فرمودند:«هیچ‏» خبرنگار فكر مى‏كرد كه الآن امام مثل دیگر افراد كه خیلى هیجان زده بودند و اشك شوق مى‏ریختند و عده‏اى هم مى‏ترسیدند و در تردید به سر مى‏بردند كه آیا هواپیما را مى‏زنند یا سالم فرود خواهد آمد، آیا همگى را دستگیر خواهند كرد؟ و... هستند.

اما بر خلاف این تصور امام كاملا حالت عادى داشتند زیرا از قبل خود را براى هر نوع  برخوردى حتى شهادت، آماده كرده بودند و از اول نهضت اعلام كرده بودند كه سینه من براى گلوله‏هاى شما آماده است. (19)

آرامش در همه حال

امام واقعا اتكاء و اعتماد به خدا داشتند و از یك نفس مطمئنه‏اى برخوردار بودند كه این را مى‏شد در آرامش روحى عجیب ایشان در هواپیمایى كه از فرانسه عازم ایران بود مشاهده كرد.

امام در آن شرایطى كه خیلی ها حتى از نزدیكان ایشان عرض مى‏كردند كه آقا بگذارید مردم حكومت را ساقط كنند و اوضاع دست مردم بیافتد آنگاه تشریف بیاورید كه خطرى متوجه شما نباشد، اما ایشان با این كه احتمال شهادت خود را مى‏دادند، شجاعانه تصمیم به حضور در كنار ملت‏ خود گرفتند. در آن لحظات پر اضطراب پس از ورود ایشان به خاك میهن براى ما كه محافظین مخفى امام بودیم بسیار به سختى و سنگینى مى‏گذشت از جمله هلى ‏كوپترى كه امام را به بیمارستان و بعد به بهشت زهرا برد كه در آغاز معلوم نبود كه واقعا از طرفداران رژیم نبوده و قصد نابودى امام را نداشته باشند، اما امام در همه این حالات آرامش داشتند و معتقد بودند كه با شهادت ایشان انقلاب مردم به ثمر مى‏رسد. (20)

آرامش امام به همه آرامش بخشید

روز ورود امام، ما از دانشگاه كه در آنجا متحصن بودیم مى‏رفتیم فرودگاه خدمت امام، همه در ماشین خوشحال بودند و مى‏خندیدند. بنده از نگرانى خطراتى كه ممكن است‏ براى امام وجود داشته باشد، بى‏اختیار اشك مى‏ریختم و نمى‏دانستم كه براى ایشان چه ممكن است پیش بیاید. چون تهدیدهایى هم وجود داشت. بعد رفتیم و وارد فرودگاه شدیم، امام وارد شدند. به مجرد این كه آرامش امام ظاهر شد، نگرانی ها و اضطراب ما به كلى برطرف شد و امام با آرامش خودشان به بنده و یا شاید به خیلی هاى دیگر كه نگران بودند آرامش بخشیدند. وقتى كه بعد از سال هاى متمادى، من امام را در آنجا زیارت مى‏كردم، ناگهان خستگى این چند ساله مثل این كه از تن آدم خارج مى‏شد، احساس مى‏شد كه همه این آرزوها در وجود امام مجسم شده است. (21)

حس كردم امام از دستمان رفت

شاید عكسى از امام را دیده باشید كه ایشان در مراسم بهشت زهرا عمامه به سر ندارند. این عكس متعلق به همین لحظه است كه بر اثر ازدحام فوق العاده جمعیت، عمامه از سر امام افتاد. در این حالت من نگران حال امام بودم كه خداى نكرده بر اثر فشار جمعیت دچار صدمه نشوند، هر چه كه فریاد مى‏زدم كسى گوش نمى‏داد. لذا براى یك لحظه احساس كردم امام از دستمان رفت. امام را از این سو به آن سو مى‏كشاندند ولى آرامشى در چهره امام بود  كه گویا تسلیم خدا شده است، ولى ناگهان دیدم قدرتى امام را از میان جمعیت ‏بیرون كشید كه من هر چه قدر فكر مى‏كنم این چه نیرویى بود به چیزى جز نیروى الهى نمى‏رسم. (22)

من از این اتاق تكان نمى‏خورم

یك روز در مدرسه رفاه بودیم، گفتند كه تقریبا اطلاعات موثقى رسیده كه امشب مى‏خواهند بریزند به مدرسه رفاه و خانه امام را مورد حمله قرار دهند ما یك منزلى را پشت مدرسه علوى دیدیم كه امام را از در پشت مدرسه ببریم به آن خانه، كه شب آنجا باشند. آقاى هاشمى و سایر رفقا رفتند با امام صحبت كردند، ایشان فرمودند:«هر كسى كه مى‏خواهد برود، من از این اتاق تكان نمى‏خورم.» آقاى هاشمى گفتند كه من دوباره خدمت امام رفتم و گفتم كه وجود شما لازم است. ایشان باز فرمودند:«هر كس كه مى‏ترسد برود، من تنها، توى اتاق خودم مى‏مانم.» همه وحشت زده بودند ولى امام یك لحظه ترس و وحشت نداشتند و عین برنامه هر شب، موقع خوابشان خوابیدند و سحر بلند شدند. (23)

هنوز كه اتفاقى نیافتاده

لحظات اولى پیروزى انقلاب، روزى كه به اتفاق بعضى از دوستان رفتیم و ساواك را به اصطلاح خودمان تسخیر كردیم، به منزل آمدم كه ضرابخانه بود. همین كه صداى پیروزى انقلاب اسلامى را از رادیو شنیدم به سرعت رفتم به سوى مدرسه علوى كه اقامتگاه امام بود. آنجا قیامتى برپا شده بود. رفتم خدمت امام، دیدم ایشان نشسته‏اند توى اتاق و خانواده ما هم در خدمتشان هستند و مشغول نگاه كردن تلویزیونند. من با یك شور و شعف و ولعى پریدم و دست ایشان را بوسیدم و پیروزى انقلاب را تبریك گفتم. آقا، با وضع عجیبى فرمودند:هنوز كه اتفاقى نیفتاده، هنوز كه چیزى نشده(عین عبارات را عرض مى‏كنم) عرض كردم: آقا، خیلى مساله مهمى است. امام فرمودند:«الحمد لله رب العالمین، ولى هنوز اتفاقى نیفتاده‏.» من خیلى تعجب كردم. كه رژیم منحوس دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهى با آن ابهتى كه در دنیا برایش ایجاد كرده بودند ساقط شده ولى ایشان مى‏فرمایند چیزى نیست. (24)

شما با خانم امشب منزل را ترك كنید

در شب مورد نظر كه خبر رسیده بود قرار است كودتا شود، من كه در تمام مدت روز براى بررسى اوضاع به بعضى از وزارتخانه‏ها رفته بودم، با كمال خستگى به منزل امام آمدم و به حضور ایشان رسیدم. امام به من فرمودند:«شما امشب با خانم این منزل را ترك كنید.» با كمال تعجب سؤال كردم:«چرا؟» فرمودند:«به ما گزارش شده كه امشب بعضى از عناصر خائن خیال دارند منزل ما را بمباران كنند.» اولین سؤالى كه من از امام كردم این بود:«آیا بهتر آن نیست كه حضرتعالى هم منزل را ترك كنید و به جاى ‏امن ‏ترى بروید؟» امام فرمودند:«این پیشنهاد را دیگران هم كرده‏اند ولى من قبول نكرده‏ام و من هرگز این جایگاه را ترك نخواهم كرد.» (25)

پى‏نوشت‏ها:

1- حجة الاسلام و المسلمین احمد رحمت.

2- مجله تایم آمریكا - روزنامه اطلاعات - 1/5/58.

3- آیة الله خاتم یزدى.

4- امام خمینى در آئینه خاطره‏ها - ص 127.

5- حجة الاسلام و المسلمین توسلى - حوزه - ش 45.

6- حجة الاسلام و المسلمین طاهرى خرم آبادى – گل هاى باغ خاطره.

7- آیة الله خامنه‏اى - روزنامه جمهورى اسلامى - 5/11/59.

8- حجة الاسلام و المسلمین رسولى محلاتى - روزنامه جمهورى اسلامى - 7/4/68.

9- حجة الاسلام و المسلمین عبدالعلى قرهى - ماخذ پیشین - ج 1.

10- در رثاى نور.

11- غلامعلى رجائى.

12- حجة الاسلام و المسلمین سید احمد خمینى - جوانان امروز - ش 766.

مى‏گویند امام بعد از انجام فریضه نماز ظهر به خانه فرزند شهیدشان رفته و خانواده و فرزندان آن شهید را تسلیت داد و به مادر داغدار شهید فرموده بودند:«امانتى خداوند متعال به ما داده بود و اینك از ما گرفت، من صبر مى‏كنم، شما هم صبر كنید، و صبرتان هم براى خدا باشد.»

13- خبرنگار لوموند (در نجف) - طلیعه انقلاب اسلامى. اولین مصاحبه خبرنگاران خارجى با امام توسط خبرنگار روزنامه لوموند در نجف صورت گرفت.

14- مرضیه حدیده چى – سرگذشت هاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 4.

15- مصطفى كفاش زاده.

16- آیة الله شهید دكتر بهشتى - حضور - ش 3.

17- قائدى - روزنامه نگار فرانسوى.

18- مالارد - خبرنگار فرانسوى.

19- حجة الاسلام و المسلمین موسوى خوئینى‏ها - حوزه - ش 37 و 38.

20- حجة الاسلام و المسلمین انصارى كرمانى.

21- آیة الله خامنه‏اى - روزنامه اطلاعات - 29/8/63.

22- حجة الاسلام و المسلمین ناطق نورى - روزنامه جمهورى اسلامى - ویژه اربعین امام.

23- آیة الله شهید محلاتى – سرگذشت هاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 4.

24- حجة الاسلام و المسلمین آشتیانى - پاسدار اسلام - ش 92.

25- آیة الله اشراقى - روزنامه كیهان 21/4/59.