2 دفاع يا تجاوز - جهاد نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جهاد - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جهاد كه همين آيات است نازل شد . ببينيد لحن آيات اين است : ان الله يدافع عن الذين آمنوا . خدا از اهل ايمان دفاع ميكند خدا خيانت كارهاي كافر پيشه را دوست نميدارد ، اشاره باينكه اينها بشما خيانت كردند ، اينها كفران نعمت كردند آنوقت مي فرمايد : اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا . اجازه داده شد باين مردمي كه ديگران به جنگ اينها آمدند ، كه بجنگند . يعني اي مسلمانان حالا كه كافران بجنگ شما آمده اند پس بجنگيد ، اين درست حالت دفاع است . چرا اين اجازه داده شد بدليل اينكه مظلوم بايد از خودش دفاع كند بعد هم وعده ياري ميدهد : و ان الله علي نصرهم لقدير . الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق الا ان يقولوا ربنا الله . ما با اين مردم كه آنها را از شهر و ديار خودشان بناحق بيرون كردند و جرمي نداشتند جز اينكه مي گفتند پروردگار ما خدا است اجازه جهاد ميدهيم ، جرمشان اين بود كه گفتند : ربنا الله . چنين مردميرا ما اجازه ميدهيم بجنگند . ببينيد لحن چقدر لحن دفاع است . بعد فلسفه كلي جهاد را ذكر ميكند ، عجيب است قرآن در بيان كردن حقايق و در اينكه نكاترا يادآوري ميكند .

بعد كه اين جمله را ميگويد كانه قرآن مواجه شده با همين سؤالات و اشكالاتيكه مسيحيها ميكنند كه اي قرآن تو كتاب آسماني هستي ، تو يك كتاب ديني اي ، تو چگونه اجازه جنگ ميدهي ؟ جنگ بد چيزيست ، تو همه اش بگو صلح ، بگو صفا ، بگو عبادت . قرآن ميگويد : نه ، اگر در مواقعي كه تهاجم از نقطه مقابل شروع ميشوداين طرف دفاع نكند سنگ روي سنگ بند نميشود ، تمام مراكز عبادت هم از ميان ميرود : ولو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله . اگر خدا بوسيله بعضي جلو تهاجم بعضي ديگر را نگيرد تمام اين صومعه ها ، مراكز عبادت ، خراب ميشود ، مراكز يهوديها از بين ميرود ، مراكز صوفيها ، مساجد عبادت مسلمانها از بين ميرود يعني طرف تهاجم ميكند و هيچكس آزادي پيدا نميكندخدا را باين شكل عبادت كند . قرآن بعد هم وعده نصرت ميدهد و لينصرن الله من ينصره ان الله لقوي عزيز . خدا هر كسي كه او را ياري كند يعني حقيقت را ياري كند ، ياري ميكند ، خداوند نيرومند و غالب است .

بعد ببينيد چه جور توصيف ميكند مردميرا كه خدا آنها را ياري ميكند . خدا مردمي را ياري ميكند كه از خودشان دفاع كنند ، مردميكه وقتي حكومت تشكيل بدهند اين شكل هستند : الذين ان مكناهم في الارض مردميكه وقتي ما آنها را در زمين جاي ميدهيمو حكومت آنها را مستقر ميسازيم ، مردمي كه وقتي بانها قدرت ميدهيم و تسلط مي بخشيم باين شكل درميايند ، به چه شكلي ؟ اقاموا الصلوه . عبادت خدارا بپا ميدارند ، و آتوا الزكوه . زكوه را ادا ميكنند . نماز رمز پيوند صحيح با خداست و زكوه رمز تعاون و پيوند صحيح افراد انسان با يكديگر است ، آنها كه خدا را از روي خلوص مي پرستند و بيكديگر كمك ميكنند : و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر . خودشان را متعهد ميدانند كه خوبيها را ترويج كنند و با بديها و زشتي ها مبارزه كنند : و لله عاقبه الامور . عاقبت كارها بدست خداست .

تا اينجا كه ما دانستيم كه قرآن اساسا جهاد را كه تشريح كرده است نه بعنوان تهاجم و تغلب و تسلط است بلكه بعنوان مبارزه با تهاجم است . ولي البته عرض ميكنيم اين تهاجمهائيكه بايد با آنها مبارزه بشود همه باين شكل نيست كه طرف به سرزمين شما حمله كند . ممكن است تهاجم باين شكل باشد كه طرف در سرزمين خودش ، گروهي ضعيف و ناتوانرا و به اصطلاح قرآن " مستضعفين " را ، تحت شكنجه قرار دهد ،شما در چنين شرائطي نميتوانيد بي تفاوت بمانيد . شما رسالت داريد كه آنها را آزاد كنيد ، يا ديگري فضاي خفقاني ايجاد كرده كه نميگذارد دعوت حق در آنجا نشو كند ، سدي ايجاد كرده ، ديواري ايجاد كرده ديوار را بايد خراب كرد ، همه اينها تهاجم است .

مردم را از قيد اسارت هاي فكري و غير فكري بايد آزاد بكني . در همه اين موارد جهاد ضرورت دارد و چنين جهادي دفاع است و مقاومت است در برابر ظلم يعني تهاجم . دفاع بمعني اعم ، يعني مبارزه با يك ظلم موجود ، منتها بايد درباره انواع ظلمها و تهاجمها كه جهاد و مبارزه با آنها از نظر اسلام ضروري است بحث كنيم .

2 دفاع يا تجاوز

بسم الله الرحمن الرحيم قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله و لا باليوم الاخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اتوا الكتاب حتي يعطوا الجزيه عن يدوهم صاغرون . ( توبه - 29 )

انتقاد مسيحيت بر اسلام

قبلا گفتيم كه : دنياي مسيحيت يكي از نقاطيكه بنظر خودش آنرا براي اسلام نقطه ضعف گرفته است مسئله جهادهاي اسلامي است كه ميگويد اسلام دين جنگ است نه دين صلح ، و مسيحيت دين صلح است . ميگويد بطور كلي جنگ بد است و صلح خوب و يك دين كه از طرف خدا هست بايد طرفدار صلح باشد كه چيز خوبي است نه طرفدار جنگ كه چيز بديست ، مسيحيت ديروز از زاويه اخلاق ، اخلاق مخصوص مسيحي ، اخلاقي است كه اگر به طرف راست چهره ات زدند ، طرف چپ را بگير وارد شد، اخلاق ضعيف پروري . ولي مسيحيت امروز موضع خود را عوض كرده ، چهره خود را تغيير داده است ، از زاويه ديگر مي بيند و از مجراي ديگر وارد ميشود از راه حقوق ، از راه حق طبيعي بشر ، از راه حق آزادي ، از راه اينكه جنگ به طور كلي برخلاف حق آزادي است ، آزادي عقيده ، آزادي اراده ، آزادي انتخاب مذهب ، انتخاب مليت و غيره . ما از هر دو زاويه به مطلب نظر مي افكنيم : هم از زاويه اخلاقي و معيارهاي اخلاقي و هم از زاويه حقوق انساني و با معيارهاي جديد انساني . اين مسئله را هم جلسه پيش جوابش را من ذكر كردم . جواب خيلي واضح و روشني است كه اين حرف درستي نيست .

تجاوز بد است نه جنگ ، و هر جنگي تجاوز نيست !

صلح البته خوب است ، شك ندارد ، جنگ هم بمعني تهاجم بافراد ديگر و بمردميكه آن مردم نسبت باين مهاجم كاري ندارند و نسبت باين اجتماع هم كاري ندارند ، تهاجم براي تصرف سرزمينشان و ربودن اموالشان ، يا براي برده ساختن آنها و زير نفوذ و حكم قرار دادن آنها ، شك ندارد كه اين بد است .

آنچه بد است تجاوز است ، تجاوز بد است ، ولي هر جنگي از طرف هر كسي تجاوز نيست ، ممكن است تجاوز باشد و ممكن است جوابگوئي به تجاوز باشد ، چون جواب را گاهي بايد با زور داد يعني راهي غير از زور براي جواب دادن به تجاوز نيست .

صلح ، نه تسليم و تحمل ذلت

يك دين اگر دين جامعي باشد بايد فكر آنروز را كرده باشد كه اگر مورد تجاوز قرار گرفتند و يا اگر فرضا خودشان مورد تجاوز قرار نگرفتند مردم ديگري مورد تجاوز قرار گرفتند ، چه كنند ؟ براي اينجا بايد قانون جنگ و جهاد مقرر بكنند .

ميگويند صلح خوب است ما هم قبول داريم صلح خوب است ، اما تسليم و ذلت چطور ؟ تسليم و ذلت هم خوب است ؟ ! اگر قدرتي با يك قدرت ديگر برابر بشوند و طرفدار مسالمت باشند هر كدام از اينها بخواهند باصطلاح امروز همزيستي مسالمت آميز داشته باشند نه اين بخواهند بان تجاوز كند و نه آن بخواهد باين تجاوز بكند ، بلكه بخواهند باهم در حال آشتي باشند با حقوق متقابل ، با احترام متقابل ، اسمش صلح است و خوب است و بايد باشد .

اما يكوقت هست يكطرف متجاوز است طرف ديگر بعنوان اينكه جنگ بد است تسليم در برابر او است ، يعني ذلت تحمل زور را متحمل شود اين اسمش صلح دوستي نيست اين معنايش زير بار ذلت رفتن است ، تسليم شدن در مقابل زور كه اسمش صلح نيست . اين مثل اينست كه شما در بيابان عبور ميكنيد بعد يك دزد متجاوز مسلح ميايد بشما ميگويد فوري از اتومبيل پياده شو ، دست بالا ، هر چه هم داري بمن بده ، شما هم تسليم بشويد ، شما هم بگوئيد من چون طرفدار صلحم ، با جنگ مطلقا مخالفم ، هر چه تو ميگوئي قبول مي كنم پولهايم را در اختيارات قرار ميدهم ، اسباب و اثاثيه را در اختيارات قرار ميدهم ، اتومبيل را ميدهم ، هر چه كه ميگوئي اطاعت ميكنم ، هر چه ميخواهي بگو تا بدهم ، من طرفدار صلحم . اين طرفداري صلح نيست اين تحمل ذلت است ، در اينجا انسان تا آخرين حديكه امكان دارد بايد دفاع كنداز مالش ، از حيثيتش ، مگر در وقتيكه بداند اگر در مقام دفاع برآيد هم مالش از بين ميرود و هم خونش ريخته ميشود و اثري هم بر اين خون بار نيست يعني بعد هم اين خون لوث ميشود . البته ممكن است يك خون ريخته شود و اين خون بعد بجوشدو ارزش جوشيدن بعدي داشته باشد ، ممكن است نه اينكه خونش سرگردنه بدست يك دزد ريخته شود بعد هم تمام شود . اينجاست كه مقاومت عاقلانه نيست اينجا بايد پول و ثروتش را فدا كند و جانش را حفظ نمايد . پس فرق است ميان طرفداري از صلح و ميان قبول ذلت ، اينجاست كه اسلام هرگز تحمل ذلت را اجازه نمي دهد ولي در عين حال طرفدار صلح است . غرضم اهميت اين مسئله استكه مسيحيها و غير مسيحيها آن را بعنوان يك نقطه ضعف بر اسلام مورد حمله و اعتراض قرار داده اند و بعد هم ميگويند سيره پيغمبر هم اين بوده ، اسلام دين شمشير است ، مسلمين بالاي سر افراد شمشير بلند ميكردند و ميگفتند و اسلام را اختيار بكنيد و اگر نه كشته ميشويد ، مردم هم براي اينكه كشته نشوند اسلام اختيار ميكردند . روي اين جهت ما لازم ميدانيم كه اين مطلب را مستوفا و مستقصا بحث كنيم آيات قرآن و حتي مسلمات احاديث نبوي و سيره نبوي را هم در اينجا بياوريم . از آيات قرآن شروع ميكنيم :

آيات مطلق درباره جهاد

عرض كرديم كه بعضي آيات قرآن در مورد دستور جهاد با كفار مطلق است يعني همين قدر ميگويد : اي پيغمبر با كفار و منافقين جنگ كن ، يا مثلا در مورديكه قبلا آياتش را خوانديم بعد از مهلتي كه بمردم مشرك ميدهد ( چهار ماه ) ميگويداين چهار ماه مهلت كه گذشت هر جا مشركي يافتي ( آيا مقصود در حول و حوش مكه و حدود حرم است يا در هر جا ؟ مطلبي است كه بعدا بايد بحث شود ) اگر بعد از آن مدت اينها اسلام اختيار نكردند يا مهاجرت نكردند هر جا پيدا كرديد اينها را بكشيد .

يا همين آيه اي كه خوانديم : قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله و اليوم الاخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اتوا الكتاب حتي يعطوا الجزيه عن يدوهم صاغرون . كه راجع باهل كتاب است . يا در آيه ديگر : يا ايها النبي جاهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم ( توبه - 73 ) . اي پيغمبر با كافران و با منافقان جهاد كن و بر اينها سخت بگير . خوب اگر ما بوديم و همين چند آيه در قرآن ميگفتيم اسلام بطور كلي دستورش اين استكه با كافران و منافقان در حال جنگ بايد بود و اصلا نبايد با اينها در حال صلح بود ، بايد با اينها جنگيد ، تا هر حديكه ممكن است بايد جنگيد ، اگر اينجور بگوئيم بايد معتقد شويم كه قرآن بلا شرط دستور جنگيدن با كافران را ميدهد .

قاعده حمل مطلق بر مقيد

ولي عرض كرديم يك قاعده ايست در محاورات عرفي كه اگر مطلق و مقيدي داشته باشيم يعني يك دستور را در يك جا مطلق ذكر كرده باشد و در جاي ديگر مقيد ذكر كرده باشد از نظر دستور عرفي در علم اصول ميگويند مطلق را بايد حمل بر مقيد كرد .

اين آيات بصورت مطلق است ، آيات ديگري داريم كه آن آيات بصورت مقيد ذكر ميكند يعني اين جور مي گويد : اي مسلمانان با اين كافران بجنگيد بدليل اينكه اين كافران بشما تجاوز ميكنند ، چون اينها با شما در حال جنگ هستند ، پس شما حتما با اينها بجنگيد .

پس معلوم ميشود آنجا هم كه ميگويد : ايها النبي جاهد الكفار و المنافقين . يعني اين كفار و منافقين كه با شما در حال جنگ هستند اگر شما بجنگيد آنها با شما مي جنگند پس با آنها بجنگيد . در سوره بقره ميفرمايد :

آيات مقيد

و قاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلونكم و لا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين ( بقره - 190 ) . اي مؤمنان ، با اين مردميكه با شما مي جنگيد بجنگيد يعني چون با شما مي جنگند بجنگند . ولي با اينها كه ميجنگيد از حد تجاوز نكنيد . يعني چه از حد تجاوز نكنيد ؟ البته تفسيرش اين است كه با مردميكه با شما ميجنگند فقط با آنها بجنگيد و در ميدان بجنگيد يعني شما با عده اي مي جنگيدو اينها يكعده سرباز فرستاده اند و يكعده مرد جنگي دارند و اين سربازها آماده جنگ با شما هستند ، شما با سربازيكه آماده جنگ است بجنگيد و در ميدان جنگ هم باصطلاح نان و حلوا پخش نميكنند در آنجا بايد زد و خورد ، بجنگيد ،اما افراد ديگريكه آن افراد مرد جنگي نيستند حالتشان حالت سربازي نيست ، مثل پيرمردها ، پيرزنها ، بلكه زنها مطلقا ، چه پيرزن و چه غير پيرزن ، بچه ها ، متعرض اينها نشويد و يا كارهاي ديگريكه اينها را تجاوز ميگويند اين كارها را مرتكب نشويد ، مثلا درختها را قطع نكنيد ، قنات ها را پر نكنيد ، از اين جور كارها نكنيد ، اينها را مي گويند اعتداء ، يعني تجاوز . اشتباه نشود شما نگوئيد ممكن است در يكجائي ما اگر بخواهيم با سربازها بجنگيم چاره اي نداريمجز اينكه خانه ها را خراب بكنيم خوب اينجاها كه مقدمه اينكار باشد كه بدون اينكار نميشود كرد مسئله ديگري است ولي اينكه اين كار خودش جزء عمليات جنگي باشد ممنوع است . پس در اين آيه صريحا مي گويد : قاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلونكم با آنها كه با شما مي جنگند بجنگيد .

آيه ديگر آيه اي بود كه در هفته پيش برايتان خواندم در سوره حج كه پنج شش آيه پشت سريكديگر بود و اولين آيه راجع بجهاد بود مضمون آن آيات هم اين بود كه چون آنها با شما در حال جنگ هستند و چون آنها شمشير بر روي شما كشيدند شما هم مجازيد باين كار . در آيه ديگر كه سوره انفال است ، يا در سوره توبه است ميفرمايد : و قاتلوا المشركين كافه كما يقاتلونكم كافه ( توبه - 36 ) . با تمام اين مشركان بجنگيد همچنانكه آنها با تمام شما ميجنگند .

به كمك مظلوم شتافتن

مقدمه اي براي اين آيه و آيه ديگر برايتان عرض بكنم ، و آن اين است : گفتيم كه ممكن است اجازه جهاد بصورت مقيد باشد ، مقيد به چي ؟ يك قيدش اين است كه طرف در حال تجاوز باشد ، دارد بشما هجوم مياورد ، چون او با شما ميجنگد شما با او بجنگيد .

آيا قيد منحصر بهمين است كه طرف بخواهد با ما بجنگد ؟ يا يك چيز ديگر هم هست ؟ آن چيز ديگر اين است كه ممكن است طرف با ما نخواهد بجنگد ولي مرتكب يك ظلم فاحش نسبت بيك عده افراد انسانها شده است و ما قدرت داريم آن انسانهاي ديگر را كه تحت تجاوز قرار گرفته اندنجات بدهيم ، اگر نجات ندهيم در واقع بظلم اين ظالم نسبت بان مظلوم كمك كرده ايم . ما در جائيكه هستيم كسي بما تجاوزي نكرده ولي يكعده از مردم ديگر كه ممكن است مسلمان باشند و ممكن است مسلمان هم نباشند اگر مسلمان باشند مثل جريان فلسطيني ها كه اسرائيليها آنها را از خانه هايشان آواره كرده اند ، اموالشانرا برده اند ، انواع ظلمها نسبت بانها مرتكب شده ولي فعلا بما كه كاري ندارند ، آيا براي ما جايز است كه بكمك اين مظلومهاي مسلمان بشتابيم براي نجات دادن آنها ؟ بله اينهم جايز است بلكه واجب است ، اينهم يك امر ابتدائي نيست ، اينهم بكمك مظلوم شتافتن است ، براي نجات دادن از دست ظلم بخصوص كه آن مظلوم مسلمان باشد .

مبارزه با اختناق

و اما اگر آن مظلوم غيرمسلمان باشد ، آنهم باز دو جور است يك وقت است آن ظالم مردمرا در حصاري قرار داده است كه مانع نشر دعوت اسلام است ، اسلام بخودش حق ميدهد كه دعوتش را در جهان منتشر بكند ولي اگر دعوتش بخواهد منتشر بشود فرع بر اين است كه آزادي براي نشر دعوت داشته باشد كه بتواند برود دعوت خودشرا منتشر بكند . شما دولتي را در نظر بگيريد كه مانع است از اينكه مسلمين صداي اسلامرا بتوده مردم برسانند ميگويد تو حق نداري كه حرفترا بزني من نميگذارم .

در اينجا جنگ با توده مردم جايز نيست توده مردم كه گناهي ندارند ، توده مردم بي خبرند ، ولي آيا با آن رژيم فاسدي كه يك اعتقاد پوسيده اي را تكيه گاه خود قرار داده و از آن مانند زنجيري برگردن مردم استفاده ميكند و مانع نشر دعوت اسلام در ميان آن مردم است جايز است جنگيدن كه اين مانع از سر راه ملت برداشته بشود يا نه ؟ و در واقع با اين محيط اختناق جايز است مبارزه كردن يا جايز نيست ؟ از نظر اسلام اين هم جايز استبراي اينكه خود اين يكنوع قيام در برابر ظلم است ، گو اينكه خود اين مظلوم بسا هست توجه ندارد باين ظلم ، او تقاضا نكرده است ولي لزومي ندارد تقاضا شده باشد .

آيا تقاضاي كمك لازم است

مسئله تقاضا هم مسئله ايست ، كه آيا مظلوم اگر تقاضاي كمك كرد بر ما جايز است يا واجب است كمك دادن يا حتي اگر تقاضاي كمك هم نكند بر ما جايز بلكه واجب است ؟ نه اينجا لزومي ندارد تقاضاي كمك بكند ولي همين قدر كه در واقع آن مظلوم ، مظلوم باشد كه اين ظلم يك سدي و مانعي براي سعادت او بوجود آورده است و نمي گذارد از دعوتي كه سعادت آن مردم در آن دعوت است آگاه شوند و اگر بشنوندو آگاه شوند خواهند پذيرفت ، اسلام ميگويد اين مانعي را كه بصورت دولت در مقابل توده مردم وجود دارد ميتوانيد بزنيد و برداريد .

جنگهاي صدر اسلام

بسياري از جنگهائيكه در صدر اسلام واقع شد تحت همين عنوان بود ، مسلمين كه ميامدند بجنگند ميگفتند ما با توده هاي مردم جنگي نداريم با حكومتها ميجنگيم براي اينكه توده ها را از ذلت و بردگي اين حكومتها نجات بدهيم .

و رستم فرخ زاد از آن عرب مسلمان پرسيد كه هدفتان چيست ؟ او گفت : لنخرج العباد من عباده العباد الي عباده الله . هدفمان اين است كه بندگان خدا را ، اين مردميكه شما بلطائف الحيل و بزور در زير يوغ بار بردگي و بندگي خودتان كشيده ايد ،از بندگي و بردگي شما خارج كنيم و بيرون بياوريم و آزادشان كنيم و بنده خداي متعال و بنده خالقشان بكنيم نه بنده بشري مثل خودشان . پيغمبر اكرم در نامه ايكه به اهل كتاب نوشت مخصوصا اين آيه قرآن را گنجاند : قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله . ( آل عمران - 64 ) بگو باين اهل كتاب ( همين اهل كتابيكه دستور جهاد با آنهاآمده است ) بيائيد بسوي يك سخن كه اين سخن نسبتش ميان ما و شما بالسويه است . يعني نميگويم سخني كه به سود ما و مربوط بما است بپذيريد ،ميگوئيم يك چيزيكه به سود همه و مربوط بهمه است بپذيريد . يك وقت است مثلا ما بمردم ميگوئيم كه بيائيد شما زبان ما را بپذيريد ، آنها حق دارند بگويند چرا ؟ ما خودمان زباني داريم شما هم زباني داريد ، چرا ما بيائيم زبان شما را بپذيريم ، ميگوئيم شما بيائيدرسم و عادت مخصوص ما را بپذيريد ، ممكن است بگويند چرا ما رسم شما را بپذيريم ؟ رسم خودمانرا مي پذيريم . اما يك وقت ميگوئيم بيائيد اين چيزيرا بپذيريد كه نه مال ما است نه مال شما ، مال همه است ،خدائي خداي همه مان را بپذيريم . اين كه ديگر مربوط بما نيست ، همان ذات را بپرستيم كه هم خالق شما است و هم خالق ما ، نسبتش با شما و با ما مثل يكديگر است . فرمود : تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم . جز الله را كه خالق همه ما هست نپرستيم . يك سخن ديگر كه براي ما و شما هر دو علي السويه است اين است : و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله . اينكه بعضي از ما افراد بشر بعضي ديگر را براي خودمان بعنوان رب و ارباب اتخاذ نكنيم ، يعني نظام آقائي و نوكري ملغي ،نظام تساوي ميان افراد بشر برقرار . اين آيه تصريح ميكند كه من اگر ميجنگم ، براي چيزي ميجنگم كه آن چيز نسبتش با همه افراد بشر علي السويه است ، اين مقدمه را كه دانستيد معلوم شد يكي از قيوديكه ميتواند مطلق ما را مقيد كند اين استكه اگر مردمي در زير بار ظلم يك قومي گرفتار بودند اينجا هم جايز ميشود جنگيدن براي آزاد كردن آن مردم . حالا دو آيه ديگر را من در اين زمينه ميخوانم يكي آيه 39 از سوره انفال ميفرمايد : و قاتلوهم حتي لا تكون فتنه و يكون الدين كله لله . بجنگيد با آنها تا فتنه از ميان برود ، مقصود از " فتنه " چيست ؟ يعني آنها كه ميايند تفتين ميكنند شما را و ميخواهند مسلمانان را از دين خودشان خارج بكنند با آنها بجنگيد تا اينكه اين فتنه از ميان برود ، اينهم خودش يك قيد است ، يك قيد ديگر در آيه ديگر آيه 75 از سوره نساء است : و ما لكم لا تقاتلون في سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان . اي مسلمانان چرا در راه خدا و در راه آن مردميكه بيچاره اند از مرد و از بچه ، بيچارگاني كه گرفتار شده اند چرا براي اينها ، براي نجات اينها نمي جنگيد .

حمل مطلق بر مقيد

اين پنج آيه ايكه اينجا خواندم نشان داد كه دستور اسلام در موضوع جنگها اگر در بعضي آيات مطلق است در بعضي ديگر مقيد است ، و روي قاعده مسلم عرفي و اصولي مطلق را بايد حمل بر مقيد كرد .

يك سلسله آيات ما در قرآن داريم كه در آن آيات تصريح ميكند كه دين بايد با دعوت درست بشود نه با اجبار ، اينهم باز مؤيد اين مطلب است كه اسلام نظريه اش اين نيست كه بزور بمردم بگويد يا بايد مسلمان بشوي و اگر نه كشته ميشوي . اين آيات هم بشكل ديگري مفهوم آن آيات مطلق را باصطلاح روشن ميكند .

لا اكراه في الدين

يكي جمله ايست كه جزء آيه الكرسي است و معروف است : لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي . در كار دين اجبار وجود ندارد ، راه حق از راه باطل آشكار است ، يعني راه را شما روشن براي مردم بيان بكنيد كه حقيقت خودش آشكار است . اجباري نبايد در كار دين باشد يعني كسي را نبايد مجبور كرد باينكه دين اسلام اتخاذ كند . اين آيه صريح است در مدعا . در تفاسير نوشته اند كه مردي انصاري كه قبلا بت پرست بود و دو پسر داشت كه مسيحي شده بودند ، اين پسرها به مسيحيت اي كه گرايش پيدا كرده بودند علاقمند بودند ، اما پدر مسلمان بود و خيلي ناراحت بود از اينكه دو پسرش مسيحي شده اند ، آمد خدمت رسول اكرم و گفت يا رسول الله من چه كنم اين بچه ها مسيحي هستند ، هر كاري ميكنم مسلمان نمي شوند ، آيا اجازه ميدهي اينها را مجبور كنم از دينشان دست بردارند و مسلمان بشوند . فرمود : نه . لا اكراه في الدين . و باز در شأن نزول آيه نوشته اند كه در مدينه چنانكه ميدانيد دو قبيله اوس و قبيله خزرج ساكن بودند و مدنيهاي اصلي همين ها بودند ، اينها همه همسايه بودند با چند قبيله بزرگ يهود كه اين قبيله هاي بزرگ يهود بعدها آمده بودند به مدينه . يكي قبيله بني النظير بود يكي هم قبيله بني قريظه ، يك قبيله ديگر هم بود از اين يهوديها كه اينها در اطراف مدينه بودند يهوديها باعتبار اينكه مذهبشان مذهب يهود بود و كتاب آسماني داشتند كم و بيش در ميان اينها افراد باسواد پيدا ميشد ، بر عكس خود آن مدنيهاي اصلي كه بت پرست بودند و باسواد نداشتند ، اين اواخر چند نفر باسواد در ميانشان پيدا شده بود .

يهوديها چون باصطلاح فرهنگشان بالاتر بود و سطح فكرشان بالاتر بود در اينها نفوذ داشتند ، با اينكه مذهب اوس و خزرجيها با مذهب يهود دو تا بود معذلك تحت تأثير عقايد يهود قرار ميگرفتند و گاهي بچه هايشانرا مي فرستادند پيش يهوديها كه درس بياموزند و احيانا بچه هاي اينها كه ميرفتند پيش يهوديها از مذهب بت پرستي دست برميداشتند و يهودي ميشدند . وقتيكه پيغمبر اكرم وارد مدينه شدند يكعده از اين بچه هاي اهل مدينه در زير تربيت اين يهوديها بودند و دين يهود را انتخاب كرده بودند و چندتاي از اين بچه ها از دين يهود برنگشتند ، پدر و مادرهايشان مسلمان شدند ولي بچه ها از دين يهود برنگشتند. وقتي قرار شد يهوديها از اطراف مدينه خارج شوند و مهاجرت كنند آن بچه ها با همكيشان خود راه افتادند . باز پدرها آمدند خدمت رسول اكرم اجازه خواستند بچه هايشان را جدا كنند از اين يهوديها و مجبور كنند كه دست از دين يهود بردارند و مسلمان بشوند .

پيغمبر اكرم اجازه نداد ، گفتند يا رسول الله اجازه بدهيد اينها را بزور برگردانيم مسلمانشان كنيم . فرمود نه ، حالا كه خودشان انتخاب كرده اند با آنها بروند بگذاريد با آنها بروند و ميگويند اين آيه همينجا نازل شد كه : لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي . آيه ديگر آن آيه معروف است : ادع الي سبيل ربك بالحكمه والموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي احسن . ( نحل - 125 ) مردمرا بخوان بسوي راه پروردگارت ، با چي ؟ با زور ؟ با شمشير ؟ نه ، با حكمت ، با منطق با برهان ، و ديگر با موعظه نيك : و جادلهم بالتي هي احسن . آنها كه با تو مجادله ميكنند تو هم بنحو نيكي با آنها مجادله كن . اين آيه هم كه صريحا راه اسلام آوردن را دعوت معرفي كرد .

در آيه ديگر ميگويد : و قل الحق من ربكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر ( كهف - 29 ) . هر كه دلش ميخواهد ايمان بياورد ، ايمان بياورد ، هر كه هم دلش نميخواهد ايمان بياورد كافر باشد كافر زيست بكند ، پس اين آيه هم كه گفته ايمان و كفر اختياري است بنابر اين اجباري نيست . پس اسلام نميگويد كه بايد به زور اينها را وارد اسلام كرد اگر مسلمان شدند خوب اگر مسلمان نشدند بكشيد ، اختيار با خودشان ، هر كه مي خواهد مؤمن بشود مؤمن بشود هر كه نمي خواهد نه . آيه ديگر : و لو شاء ربك لامن في الارض كلهم جميعا افانت تكره الناس حتي يكونوا مؤمنين . ( يونس - 99 ) خطاب به پيغمبر است .

پيغمبر اكرم خيلي مايل بود مردم مؤمن بشوند . قرآن ميگويد ، زور در مورد ايمان معني ندارد . اگر زور صحيح بود خدا خودش باراده تكويني خودش ميتوانست همه مردم را مؤمن كند اما ايمان يك امريست كه بايد مردم انتخاب بكنند پس بهمان دليل كه خود خدا با اراده تكويني و اجباري مردم را مؤمن نكرده استو مردم را مختار و آزاد گذاشته است تو هم اي پيغمبر مردمرا بايد آزاد بگذاري هر كه دلش بخواهد ايمان بياورد و هر كه دلش ميخواهد ايمان نياورد . آيه اي ديگر : قرآن خطاب به پيغمبر اكرم ميفرمايد : لعلك باخع نفسك ان لا يكونوا مؤمنين . اي پيغمبر تو مثل اينكه خودترا ميخواهي بكشي كه اينها ايمان نمي آورند ، خودترا ميخواهي هلاك كني كه اينها ايمان نمياورند ، اينقدر غصه اينها را نخور ، ما اگر بخواهيم با اراده تكويني و بزور مردم را با ايمان بكنيم كه راهمان باز است و آسان ، ان نشاء ننزل عليهم من السماء آيه فظلت اعناقهم لها خاضعين ( شعراء 4 - 3 ) . ما اگر بخواهيم از آسمان آيه اي نازل ميكنيم ،عذابي نازل ميكنيم بمردم ميگوئيم يا بايد ايمان بياوريد يا با اين عذاب شما را هلاك ميكنيم ، همه مردم بالاجبار ايمان خواهند آورد ولي ما اين كار را نميكنيم چون ميخواهيم ايمان را مردم خودشان اختيار كنند . اين آيات باز نظر اسلام را درباره جهاد روشن ميكند كه هدف اسلام از جهاد آن نيست كه برخي مغرضين گفته اند كه هدف اسلام اجباري است كه هر كس كافر است بايد شمشير بالاي سرش گرفت كه يا اسلام اختيار كن يا كشته ميشوي .

صلح و سازش

يك رديف آيات ديگر هم داريم ، اين رديف آيات را هم ذكر كنيم : بطور كلي اسلام بمسئله صلح اهميت ميدهد . در يك آيه تصريح ميكند : و الصلح خير ( نساء - 128 ) . صلح بهتر است و عرض كرديم صلح غير از ذلت و زور و تسليم است .

در يك آيه ميفرمايد : يا ايها الذين آمنوا ادخلوا في السلم كافه ( بقره - 208 ) . بنابر اينكه مقصود از سلم صلح باشد . ولي از اينها صريح تر اين آيه است : و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكل علي الله ( انفال - 61 ) . اي پيغمبر اگر مخالفين تو طرفدار صلح بشوند و بال خودشانرا براي صلح پهن بكنند تو هم آماده صلح باش يعني اگر آنها صلح طلب باشند تو هم صلح طلب باش . پس اين آيات نيز نشان ميدهد كه اسلام روحش روح صلح است . در آيه ديگر كه در سوره توبه است ،ميفرمايد : فان اعتزلوكم فلم يقاتلوكم و القوا اليكم السلم فما جعل الله لكم عليهم سبيلا . ( نساء - 90 ) . اي پيغمبر اگر اينها كناره گيري كردند از جنگ ، و با شما نجنگيدند و اظهار صلح كردند و گفتندما حاضريم با شما صلح بكنيم خدا بتو اجازه نميدهد ديگر از اينجا بيشتر جلو بروي و با اينها بجنگي . در يكجاي ديگر هم در قرآن درباره منافقين ميگويد : فان تولوا فخذوهم و اقتلوهم حيث وجدتموهم و لا تتخذوا منهم وليا و لا نصيرا . الا الذين يصلون الي قوم بينكم و بينهم ميثاق او جاؤوكم حصرت صدورهم ان يقاتلوكم او يقاتلوا قومهم ( نساء - 90 - 89 ) . اگر منافقينيكه با شما در جنگند فرار كنند بگيريدشان و بكشيدشان هر جا پيدا كرديد ، با اينها دوست نشويدو از اينها كمك نگيريد ، مگر آنانكه با هم پيمانان شما متصل ميشوند و حاضرند با شما همپيمان بشوند آنها را نكشيد يا كسانيكه خودشان از جنگيدن خسته هستند با آنها جنگ نكنيد . ما در اين صورت چهار رديف آيات ذكر كرديم يك رديف آياتي بودكه بصورت مطلق ميگويد بجنگيد كه اگر ما بوديم و اين آيات و آيات ديگري نبود ممكن بود بگوئيم اسلام دين جنگ است . رديف دوم آياتي بود كه جنگيدن با ديگران را مقيد ميكرد به قيدي مانند اينكه آنها با شما در حال جنگ باشند ،يا اين كه آنها يك توده اي از مردم مسلمان يا غير مسلمان را در زير مهميز خودشان قرار داده و آزادي آنها و حقوق آنها را پايمال كرده اند . رديف سوم آياتي بود كه صريحا ميگفت دعوت اسلامي اجباري نيست . رديف چهارم آياتي بود كه اسلام در آن آيات طرفداري خودشرا از صلح صريحا اعلام ميدارد .

3 ماهيت جهاد دفاع است

بسم الله الرحمن الرحيم قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله و اليوم الاخر . . . يكي از مباحثي كه در اينجا وجود دارد اين است كه آيا ماهيت جهاد از كه جهاد و جنگ بايد بعنوان دفاع باشد ، اختلافي كه هست اختلاف صغروي است يعني اختلاف در اين است كه دفاع از چي ؟

انواع دفاع

بعضي ها اينجا نظرشان محدود است ميگويند يعني دفاع از شخص خود ، جنگ آنوقت مشروع است كه انسان چه بعنوان يك فرد و چه بعنوان يك قوم و ملت بخواهد از خودش و از حيات خودش دفاع كند . پس اگر يك قومي يا يك ملتي حياتش از ناحيه ديگري در معرض خطر قرار گرفت اينجا دفاع از حيات امريست مشروع همچنين اگر ثروتش و مالكيتش مورد تهاجم قرار گرفت باز اين از نظر حقوق انساني حق دارد كه از حق خود دفاع كند بنابر اين يك فرد آنوقتيكه مال و ثروتش مورد تهاجم قرار ميگيرد حق دارد كه از ثروت خودش دفاع كند يا يك ملت اگر يك قوم ديگري بخواهند ثروت او را تصاحب كنند و بنحوي ببرند حق دارد كه از ثروت خودش دفاع كند و لو با جنگ .

اسلام ميگويد : المقتول دون اهله و عياله شهيد . يعني كسيكه در مقام دفاع از مالش و از ناموسش كشته بشود از نظر اسلام شهيد است . پس دفاع از ناموس هم مانند دفاع از جان و مال است ، بلكه بالاتر است ، دفاع از شرافت است دفاع از استقلال براي يك ملت قطعا امري مشروع است پس در صورتيكه يك قوم بخواهند استقلال قوم ديگريرا بگيرند و آنها را تحت قيموميت خودشان قرار بدهند و اين ملت بخواهند از استقلال خودش دفاع كند و دست باسلحه ببرد ، كاري مشروع و بلكه ممدوح و قابل تحسين انجام داده است . پس دفاع از حيات ، دفاع از مال و ثروت و سرزمين ، دفاع از استقلال ، دفاع از ناموس ، همه اينها دفاعهائيست مشروع . كسي ترديد نميكند كه در اين موارد دفاع جايز است و لهذا گفتيم كه آن نظريكه بعضي مسيحيان ميگويند دين بايد طرفدار صلح باشد نه طرفدار جنگ ، و جنگ مطلقا بد است و صلح مطلقا خوب است ، حرف بي موردي است .

جنگي كه بعنوان دفاع باشد نه تنها بد نيست بسيار هم خوب است و جزء ضرورتهاي حيات بشر است كه قرآن كريم هم باين مطلب تصريح ميكند كه : لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض ( بقره - 251 ) يا جاي ديگر ميفرمايد : لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله ( حج - 39 ) . تا اينجا را همه تقريبا قبول دارند .

حقوق انسانيت

يك مطلب در اينجا وجود دارد و آن اين است : آيا آنچيزيكه دفاع از آن مشروع است منحصر است باينكه حقوق خودي يك فرد يا حقوق خودي يك ملت از ميان برود ، منحصر بهمين است يا در ميان اموريكه دفاع از آنها واجب و لازم است بعضي از امور است كه اينها جزء حقوق فرد يا حقوق ملت خاص نيست ، بلكه جزء حقوق انسانيت است ، پس اگر حق انسانيت در يك موردي مورد تهاجم قرار بگيرد جنگيدن به عنوان دفاع از حقوق انسانيت چه حكمي دارد ؟ آيا مشروع است يا غير مشروع ؟ ممكن است كسي بگويددفاع از حقوق انسانيت يعني چه ؟ ! من فقط از حقوق فردي خودم بايد دفاع كنم يا حداكثر از حقوق مليم بايد دفاع كنم ، من را بحقوق انسانيت چه كار ! ولي اين حرف درستي نيست . گرفته نيست ، افراد ديگر و ملتهاي ديگر نيز ميتوانند بلكه بايد بكمك آزادي بشتابند و بجنگ سلب آزادي و اختناق بروند . در اينجا چي جواب ميدهيد ؟ گمان نمي كنم كسي ترديد بكند كه مقدسترين اقسام جهادها و مقدسترين اقسام جنگها جنگي است كه بعنوان دفاع از حقوق انسانيت صورت گرفته باشد .

در مدتيكه الجزايريها با استعمار فرانسه مي جنگيدند يكعده افراد حتي از اروپائيها در اين جنگ شركت ميكردند ، يا بصورت سرباز يا بصورت غيرسرباز ، آيا از نظر شما فقط الجزايريها جنگيدنشان مشروع بود چون حقوق خودشان مورد تجاوز قرار گرفته بود ، پس بنابر اين فردي كه از اقصي بلاد اروپا آمده بنفع اين ملت وارد پيكار شده او ظالم و متجاوز استو بايد باو گفت فضولي موقوف ، بتو چه مربوط است ، كسيكه بحقوق تو تجاوز نكرده تو چرا اينجا شركت ميكني ، يا او بايد بگويد من از حق انسانيت دفاع ميكنم ، و حتي جهاد چنين شخصي از جهاد آن الجزايري مقدستر است چون او جنبه دفاع از خود دارد و عمل اين اخلاقي تر است از عمل او و مقدستر است از عمل او ؟ مسلما شق دوم صحيح است . آزاديخواهانيكه يا حقيقتا آزاديخواه هستند يا تظاهر ميكنند بازاديخواهي و احترامي كسب كرده اند در ميان عموم ، احترام خودشانرا در ميان توده مردم مديون همين حالت هستندكه خودشانرا مدافع حقوق انسانيت ميشمارند نه مدافع حقوق فرد خودشان يا ملت خودشان يا قاره خودشان . و احيانا آنها اگر از حدود زبان و قلم و نطق و خطابه و روشن كردن افكار بگذارند و بروند وارد ميدان جنگ بشوند مثلا طرفدار حقوق فلسطينيها يا ويتكنگ ها بشونددنيا خيلي بيشتر آنها را تقديس ميكند نه اينكه دنيا آنها را مورد حمله و هجوم قرار ميدهد كه بتو چه اين فضوليها ، اينها بتو چه مربوط است ؟ ! كسيكه بتو كار ندارد !

مقدسترين دفاعها

دنيا ميگويد جنگيدن هر وقت كه بعنوان دفاع باشد مقدس است ، اگر دفاع از خود باشد مقدس است و اگر دفاع از ملت باشد مقدستر است ، چون جنبه شخصي تبديل ميشود به جنبه ملي و گسترش پيدا ميكند و انسان تنها از خودش دفاع نميكند ، از ديگران هم كه همان افراد ملت خودش باشد دفاع ميكند ، اگر از حدود ملي به حدود انساني برسد از آنهم يكدرجه مقدستر است .

نزاع صغروي است نه كبروي

اين است معناي جمله اي كه عرض كردم كه نزاع در باب جهاد ، باصطلاح طلاب نزاع كبروي نيست نزاع صغروي است ، يعني نزاع در اين نيست كه آيا جهاد بعنوان دفاع مشروع است يا اگر دفاع هم نبود مشروع است در اين كبراي كلي هيچكس ترديد ندارد كه جهاد فقط و فقط بعنوان دفاع مشروع است ولي بحث سر مصداق دفاع است ، بحث در صغراي اين مطلب است كه مصداق دفاع آيا فقط دفاع از شخص خود ، حداكثر از ملت خود است ؟ يا دفاع از انسانيت هم دفاع است .

امر بمعروف مصداق دفاع از حقوق انساني است

عده اي ميگويند و درست هم ميگويند كه دفاع از انسانيت هم دفاع است و لهذا كسانيكه قيام ميكنند بعنوان امر بمعروف و نهي از منكر اينها قيامشان مقدس است ، ممكن است كسي از نظر شخص خودش مورد تجاوز قرار نگيرد خيلي هم محترم و معنون باشدو همه وسائل هم برايش فراهم باشد از نظر ملت هم يعني حقوق مادي ملت مورد تجاوز قرار نگرفته باشد ولي از نظر ايده هاي انساني حقي مورد تجاوز قرار گرفته باشد . يعني در جامعه ايكه زندگي ميكند حقوق مادي آن مردم و حقوق شخصي مادي خودش مورد تجاوز نيست ،اما يك امري كه تعلق دارد ببشريت ، يعني بمصلحت بشريت ، يعني آنجا كه خوبيها و بديها دو دسته ميشوند و دسته خوبيها بايد در اجتماع برقرار بشود و دسته بديها بايد از اجتماع برود ، حالا در اين شرايط اينچنين شخصي اگر ديد كه معروفها بجاي منكرها نشسته اند و منكرها بجاي معروفها نشسته اند و بعنوان امر بمعروف و نهي از منكر قيام كرد ، از چي دارد دفاع ميكند ؟ از حق شخص خودش ؟ نه ، از حق اجتماع هم بمعناي حق مادي ملت خودش ؟ باز هم نه ، بحق مادي مربوط نيست ، ولي از يك حق معنوي كه به هيچ قوم و ملتي اختصاص ندارد دفاع ميكند ، آن حق معنوي تعلق دارد بانسان ها ، آيا ما اين جهاد را بايد محكوم بكنيم يا بايد مقدسش بشماريم ؟ البته بايد مقدسش بشماريم چون دفاع از حقوق انسانهاست .

دفاع از آزادي امروز هم مقدس است

در مسئله آزادي شما مي بينيد امروز همانهائي هم كه با آزادي مبارزه ميكنند براي اينكه عمل خودشانرا موجه جلوه بدهند ميگويند ما از آزادي دفاع ميكنيم ، چون ميدانند كه دفاع از آزادي مفهوم مقدسيست .

اگر جنگيدن واقعا براي دفاع از آزادي باشد بحق است لهذا ميايند نام تجاوز خودشانرا دفاع از آزادي ميگذارند . اين اذعان باين مطلب است كه حقوق انسانيت هم قابل دفاع است ، جنگ براي حقوق انسانيت مشروع و مفيد است .

آيا توحيد حق شخصي است يا حق عمومي

يك مسئله در اينجا بايد مورد توجه قرار گيرد و آن اين كه آيا توحيد ، اصل لا اله الا الله ، جزء حقوق انسانيت است يا جزء حقوق انسانيت نيست ؟ ممكن است كسي اينجور نظر بدهد و بگويد توحيد جزء حقوق انسانيت نيست ، جزء مسائل شخصي افراد و يا حداكثر جزء مسائل قومي ملتهاست . يعني بنده ممكن است موحد باشم ، اختيار دارم ميخواهم موحد باشم ، ميخواهم مشرك ، و وقتي موحد شدم كسي حق ندارد مزاحم من بشود چون حق شخصي من است ، ولي اگر آن ديگري مشرك شد باز هم حق شخصي خودش است .

يك واحد ملي در قوانين خودشان سه حالت دارند يك وقت ميايند توحيد را انتخاب ميكنند بعنوان يك امر رسمي و غير موحد را نمي پذيرند ، يك وقت شرك را مذهب رسمي قرار ميدهند و يك وقت هم آزادي ميدهند هر كسي هر جور بود ميل خودش . اگر توحيد جزء قوانين ملي يك ملت قرار گرفت جزء حقوق آن ملت است ،اگر نبود نه . اين يكجور نظر است . ولي يكنظر ديگر اينجا اين است كه توحيد هم مثل آزادي جزء حقوق انساني است . ما در مورد آزادي عقيده گفتيم كه معني حق آزادي اين نيست كه آزادي يك فرد از طرف ديگري مورد تهديد قرار نگيرد بلكه ممكن است از طرف خودش مورد تهديد قرار گيرد . پس اگر مردمي براي توحيد و براي مبارزه با شرك بجنگند جنگشان جنبه دفاعي دارد نه جنبه استخدامي و استعماري و استثماري و تجاوز. حالا درست توجه كرديد كه نزاع كه ميگوئيم صغروي است چه معنا دارد . اينجا حتي در ميان علماي اسلام هم دو نظر است ، بعضيها طوري نظر داده اند كه معني نظرشان اين است توحيد جزء حقوق عمومي انسانها است پس جنگيدن بخاطر توحيد مشروع است ،چون دفاع از حق انسانيت است ، مثل جنگيدن براي آزادي ملتي ديگر است . ولي عده ديگر طوري نظر ميدهند كه معني حرفشان اين است كه توحيد جزء حقوق فردي و يا حقوق ملي ملتهاست و بحقوق انساني مربوط نيست پس بنابر اين كسي حق ندارد مزاحم فرد ديگر بشود بخاطر توحيد . كداميك از اينها درست است ؟

اموري كه طبعا اجباربردار نيست

ما حالا نظر خودمانرا عرض ميكنيم ولي قبل از اينكه نظر خودمانرا عرض بكنيم يك مطلب ديگر را بايد بگوئيم كه شايد اين دو نظر بحسب نتيجه يكي بشود و آن اين است كه بعضي از مسائل اكراه بردار و اجباربردار استولي بعضي از مسائل ديگر خودش في حد ذاته اجبار بردار نيست طبيعتش اين است كه بايد اختياري باشد . مثلا فرض كنيد بيماري خطرناكي پيدا شده ميخواهند واكسني تزريق بكنند اينجا افراد را ميشود مجبور كرد كه بيايند واكسن بزنندحتي اگر كسي حاضر نشد بيايند بزور دست و پايش را ببندند و هر چقدر بخواهد دست و پا بزند و لو در حال بيهوشي آمپول را باو تزريق كنند . اين كار اجباربردار است ولي بعضي از چيزها است كه اجباربردار نيست و جز از طريق اختيار و انتخاب امكان ندارد ، مثلا تزكيه نفس ، تربيت عالي اينچنين است اگر بخواهيم مردمي را بنحو عالي تربيت كنيم يعني بنحوي تربيت كنيم كه اين مردم فضيلت ها را بعنوان اينكه فضيلت است بپذيرند و انتخاب بكنند و بديها را بعنوان اينكه بد است و نقص در انسانيت است اجتناب كنند يعني از دروغ تنفر داشته باشند و براي راستي احترام و اهميت قائل باشند اين كار بزور شلاق نميشود .

تربيت اجباربردار نيست

بزور شلاق مي شود نگذاشت كسي دزدي بكند ولي با زور شلاق نميشود روح كسي را امين كرد و الا اگر اينجور ميبود اگر كسي مثلا احتياج داشت باينكه تهذيب نفس بشود و شخصيت اخلاقيش خيلي عالي بشود خوب ميبردندش يكصد شلاق باو ميزدند بعد مي آوردند تربيتش عالي ميشد ، يعني در مسئله پرورش بجاي همه چيز فقط شلاق ميزدند و ميگفتند براي اينكه اين آقا در عمرش هرگز دروغ نگويد و از دروغ گفتن بدش بيايد يكصد ضربه شلاق باو بزنيد كه بعد از شلاق خوردن از دروغ گفتن تنفر داشته باشد .

همچنين است دوست داشتن ، آيا ميشود كسي را با ضرب شلاق وادار كرد كسي ديگري را دوست داشته باشد ؟ مهر با زور قابل تحميل نيست . اين ها را ميگويند اموريكه زورپذير نيست اگر تمام نيروهاي عالم را جمع بكنندو بخواهند محبتي را بزور در دل كسي قرار بدهند يا محبتي را بزور از دل كسي بيرون بكشند ممكن نيست .

ايمان زوربردار نيست

حالا كه اين مطلب را دانستيد عرض ميكنم مسئله ايمان قطع نظر از اينكه آيا از حقوق انساني است يا نه ، خودش بطبع خودش زوربردار نيست . فرضا ما بخواهيم بازور ، ايمان بوجود بياوريم خود ايمان با زور درست شدني نيست ، ايمان يعني اعتقاد و گرايش ، ايمان يعني مجذوب شدن بيك فكر و پذيرفتن يك فكر . مجذوب شدن به يك فكر دو ركن دارد يك ركنش جنبه علمي مطلب است ، كه فكر و عقل انسان بپذيرد ، يك ركن ديگر جنبه احساساتي آن استكه دل انسان گرايش داشته باشد و هيچ كدامش در قلمرو زور نيست ، نه جنبه فكريش ، زيرا فكر تابع منطق است اگر به يك بچه اي يك مسئله رياضي را بخواهند ياد بدهند بايد از راه منطق ياد بدهند تا اعتقاد پيدا كند . با شلاق نميشود او را ياد داد ، يعني شلاق كه بزنند او فكرش قبول نميكند ، جنبه گرايشي و احساساتي و محبتي هم همين جور است .

آزادي را ميشود بزور داد ولي ايمان و آزادگي و آزاديخواهي را ، نه

بنابر اين ، اين تفاوت ميان توحيد - و لو توحيد را از حقوق انسانها بدانيم - با غير توحيد ، مثلا آزادي ، وجود دارد . آزادي را بزور ميشود داد بمردم زيرا جلوي متجاوز را بزور ميتوان گرفت ، طبعا اينها آزادند ،پس ملتي را ميشود بازور آزاد كرد چون بازور جلوي متجاوز گرفته ميشود ، ولي آزادگي و روح آزاديخواهي را نميشود به زور تحميل كرد . نميتوانيم با زور معتقد بكنيم بچيزي و ايمان به چيزي را در دل او بازور بوجود آورد بياوريم .

اين است معني لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي . در دين اكراه و اجبار نيست . اينكه قرآن ميگويد در دين اجبار نيست نميخواهد بگوئيد دينرا ميشود با اجبار تحميل كرد ولي با اينكه ميشود با اجبار تحميل كرد شما تحميل نكنيدبگذاريد مردم بدون اجبار ديندار باشند ، بلكه از اين باب است كه دين را با اجبار نميشود تحميل كرد . آنكه با اجبار تحميل بشود دين نيست . قرآن در جواب آن عده اعراب بدوي كه تازه اسلام اختيار كرده بودند بدون اينكه ماهيت اسلام را درك كنندو بدون اينكه اسلام در دلشان نفوذي پيدا كرده باشد و آمده بودند دعوي ايمان ميكردند ميگويد : قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان في قلوبكم ( حجرات - 14 ) . اعراب در اصطلاح قرآن يعني باديه نشينها ، باديه نشينان آمده اند اظهار ميدارندكه ما ايمان آورده ايم ، بانها بگو كه شما ايمان نياورده ايد ، شما بگوئيد " اسلمنا " اسلام آورده ايم يعني بگوئيد اقرار لفظي به اسلام كرده ايم ما كاري كرديم كه حكم ظاهري يك مسلمان را داريم يعني شهادتين را بر زبان جاري كرديم پس در جمع مسلمين هستيم و حقوقمان با حقوق مسلمين ديگر مساويست ، اما آنكه نامش ايمان است در شما پيدا نشده . و لما يدخل الايمان في قلوبكم . هنوز ايمان در دل شما نفوذ نكرده . ميخواهد بگويد ايمان مربوط بدل است .

مؤيد ديگر براي مدعاي ما اينست كه اسلام در اصول دين تقليد را جايز نميداند و ضرورتا تحقيق را لازم ميشمارد . اصول دين مربوط است به عقيده و ايمان پس معلوم ميشود نظر اسلام اينست كه ايمان از روي فكر آزاد تحصيل ميشود از فكر غيرآزاد اعم از اينكه در اسارت تقليد باشد شان اين بود كه توحيد جزء حقوق انسانيت است و از حقوق انسانيت مطلقا ميشود دفاع كرد پس از توحيد ميشود دفاع كرد پس ميشود با قومي بخاطر توحيد جنگيد عده ديگر جوري نظر دارند كه معناي حرفشان اين است كه نه صرفا بخاطر توحيد نميتوانيم بجنگيم اگر يك ملتي مشركند نميتوانيم با آنها بجنگيم .

جنگ براي رفع مانع از ايمان و توحيد

با اين بياني كه عرض كردم اين دو بيان بهم نزديك ميشود چون ما حتي اگر توحيد را از حقوق انساني بدانيم باز نميتوانيم با ملت ديگر بجنگيم براي تحميل عقيده توحيد ، چون خودش في حد ذاته تحميل پذير نيست بله يك چيز ديگر هست و آن اين است اگر ما توحيد را جزء حقوق انسانها دانستيم ممكن است اگر مصلحت انسانيت ايجاب بكند و اگر مصلحت توحيد ايجاب بكند ما با قومي مشرك ميتوانيم بجنگيم نه بخاطر اين كه توحيد را بانها تحميل بكنيم و ايمان را بانها تحميل بكنيم چون توحيد و ايمان تحميل شدني نيست .

با مشركين ميتوانيم بجنگيم بخاطر اينكه ريشه فساد را اساسا بكنيم ريشه كن كردن مبدأ عقيده شرك با زور يك مطلب است و تحميل عقيده توحيد مطلب ديگر . بنابر نظر كسانيكه توحيد را جزء حقوق شخصي و حداكثر حقوق ملي ميدانند ميگويند اين كار جايز نيست ،اغلب طرز تفكر اروپائيها كه در ميان ما هم سرايت كرده همين است . اروپائيان به اينجور مسائل بعنوان يك سلسله مسائل شخصي و مسائل غيرجدي در زندگي نگاه ميكنند مثل تقريبا رسوم كه هر ملتي حق دارد هر رسمي براي خودش ميخواهد انتخاب بكند پس و لو بعنوان قطع ريشه فساد - حق نداريم با شرك مبارزه كنيم .

زيرا شرك فساد نيست ، توحيد يك مسئله شخصي است . ولي اگر توحيد را يك مسئله عمومي و جزء حقوق انساني و از شرايط سعادت عموم بشر دانستيم جنگ ابتدائي با مشرك بعنوان حريم توحيد و دفاع از توحيد و بعنوان قطع ريشه فساد جايز است ، گو اينكه بعنوان تحميل عقيده توحيدي جايز نيست .

جنگ براي آزادي دعوت و رفع مانع از تبليغ

حالا از اينجا ما وارد يك مطلب ديگر ميشويم و آن مطلب اين است ، آيا جنگيدن براي آزادي دعوت جايز است و يا جايز نيست ؟ جنگيدن براي آزادي دعوت يعني چه ؟ يعني ما ميگوئيم كه ما بايد آزاد باشيم كه عقيده و فكر خاصي را در ميان هر ملتي تبليغ كنيم ، تبليغ نه بمعناي امروزي كه پروپا كاند كردن است بلكه باين معني كه بيان كنيم . چه بعنوان اينكه ما آزاديرا يك حق عمومي و انساني بدانيم و چه بعنوان اينكه توحيد را يك حق عمومي انساني بدانيم و يا بعنوان اينكه هر دو را يك حق عمومي انساني بدانيم اين امر جايز است . حالا اگر مانعي براي دعوت ما پيدا شود ، ببينيم يك قدرتي آمده مانع ميشود و ميگويد من بشما اجازه نمي دهم، شما ميرويد افكار اين مردمرا خراب ميكنيد ، ميدانيد كه غالب حكومتها فكر خراب را آن فكري ميدانند كه اگر پيدا بشود مردم مطيع اين حكومتها ديگر نيستند ، آيا با حكومت ها كه مانع نشر دعوت در ميان ملتها هستند جايز استجنگيدن تا حديكه اينها سقوط بكنند و مانع نشر دعوت از ميان برود يا نه ؟ بله اين هم جايز است اين هم باز جنبه دفاع دارد اينهم جزء آن جهادهائيست كه ماهيت آن جهادها در واقع دفاع است .

مقياس حقوق شخصي و حقوق عمومي

ما تا اينجا ماهيت جهاد را تشريح كرديم . فقط يك مسئله باقي ماند كه از نظر ما آيا توحيد جزء حقوق عمومي انسانها است يا جزء حقوق فردي و يا حداكثر حقوق ملي ؟ بايد ببينيم مقياس حقوق عمومي انساني و مقياس حقوق فردي و شخصي چيست . انسانها در بعضي مسائل با همديگر مشتركند همه انسانهاي روي زمين در خيلي چيزها مثل همديگر هستند در خيلي چيزها هم با همديگر اختلاف دارند . اختلافها بقدري زياد است كه حتي دو فرد نميشود پيدا كرد كه از همه جهت مثل يكديگر باشند همين جوريكه دو فرد نميشود كه از نظر اندام و شكل صددرصد مثل هم باشند . شما دو فرد نميتوانيد پيدا كنيد كه از نظر خصائص روحي صددرصد مثل هم باشند . مصالحي كه مربوط است به جهات مشترك انسانها اينها حقوق عمومي است . آزادي يعني اينكه مانع براي بروز استعدادهاي كلي افراد بشر وجود نداشته باشد و اين مربوط به همه انسانها است .

آزادي براي من همان قدر ارزش دارد كه براي شما ارزش دارد ، براي شما همانقدر ارزش دارد كه براي ديگري ارزش دارد . اما من و شما با همديگر در خيلي چيزها فرق داريم آنها را اسمش را ميگذاريم " سليقه " چون اختلافات شخصي است همينجوريكه رنگ و شكل ما با همديگر فرق دارد ، سليقه ها هم فرق ميكند ،من در رنگ لباسها يك رنگي را مي پسندم و شما رنگ ديگر را ، من در دوخت لباس يكدوخت را بپسندم شما دوخت ديگر را ، من يك شهر را براي زندگي بهتر مي پسندم شما شهر ديگريرا ، من يك محلي را بهتر مي پسندمشما محل ديگر را ، من يك نوع زينت در اطاقم ترتيب ميدهم شما نوع ديگري را ، من يكرشته ايرا براي تحصيل انتخاب ميكنم شما يك رشته ديگررا ، اينها مسائل شخصي است ، در مسائل شخصي هيچكس نبايد مزاحم فرد ديگر بشودو لهذا هيچ كس حق ندارد در انتخاب همسر فرد ديگريرا مجبور بكند چون جزء مسائل شخصي است هر كسي كه از نظر سليقه در انتخاب همسر يك سليقه مخصوص بخود دارد اسلام هم ميگويد هيچ كس را نبايد مجبور كرد در انتخاب همسر چون جزء مسائل شخصي است .

فرنگيها كه ميگويند از نظر توحيد و ايمان نبايد مزاحم كسي شد از اينجهت است كه فكر ميكنند اينها جزء امور خصوصي و سليقه اي و ذوقي و فردي و شخصي است . انسان در زندگي به يك چيزي بايد سرگرم باشد كه اسمش ايمان است مثل امور هنريست يك كسي از حافظ خوشش مي آيد يك كسي از سعدي خوشش ميايد يك كسي از مولوي خوشش ميايد يكي از خيام خوشش ميايد يكي از فردوسي خوشش ميايد ديگر نبايد مزاحم كسي شد كه سعديرا دوست دارد كه تو چرا سعديرا دوست داري ، من حافظ را دوست دارم ، تو هم حتما بايستي حافظ را دوست داشته باشي .

ميگويند دين هم همين جور است يك كسي اسلام را دوست دارد ، يك كسي مسيحيت را دوست دارد ، يك كسي زردشتيگري را دوست دارد يك كسي هم هيچيك از اين ها را دوست ندارد ، نبايد مزاحم كسي شد . اينها از نظر فرنگيها به اصل زندگي مربوط نيست ، بخط مشي انسان مربوط نيست ، آنها اصلا طرز تصورشان و طرز تفكرشان در دين با طرز تصور ما فرق ميكند . ديني كه مثل دينهاي آنها باشد همين جور هم بايد بود ولي از نظر ما ، دين يعني صراط مستقيم ، يعني راه راست بشري ، بي تفاوت در مسئله دين بودن ، يعني در راه راست بشريت بي تفاوت بودن .

ما ميگوئيم توحيد با سعادت بشري بستگي دارد ، مربوط به سليقه شخصي نيست مربوط باين قوم و آن قوم نيست پس حق با همان كسانيست كه توحيد را جزء حقوق بشريت مي شمارند . اگر هم ما ميگوئيم جنگ براي تحميل توحيد جايز نيست نه بخاطر اين استكه اين از اموريست كه نبايد از آن دفاع كرد ، نه بخاطر اين است كه از حقوق انسانيت نيست ، بخاطر اين است كه خودش في حد ذاته قابل اجبار نيست كه قرآن هم گفته : لا اكراه في الدين . و الا واقعا جزء حقوق انسانيت است .

آزادي فكر يا آزادي عقيده

يك مسئله ديگر هم اينجا است و آن اينكه در مورد آزادي عقيده فرق است ميان " آزادي فكر " و ميان " آزادي عقيده " . فكر منطق است ، انسان يك قوه اي دارد بنام قوه تفكر كه در مسائل ميتواند حساب بكند و انتخاب بكند بر اساس تفكر و منطق و استدلال ولي عقيده بمعني بستگي و گره خوردگي است . اي بسا عقيده هائيكه هيچ مبناي فكري ندارد صرفا مبنايش تقليد است ، تبعيت است ، عادت است ، حتي مزاحم آزادي بشر است آنچه كه از نظر آزادي بحث ميكنيم كه بايد بشر در آن آزاد باشد فكر كردن است اما اعتقادهائيكه كوچكترين ريشه فكري ندارد فقط يك انعقاد و يك انجماد روحي است كه نسل بنسل آمده است آنها عين اسارت است و جنگيدن براي از بين بردن اين عقيده ها جنگ در راه آزادي بشر است نه جنگ عليه آزادي بشر ، آن كسي كه آمده در مقابل يك بت كه خودش ساخته بدست خودش از او حاجت ميخواهد اين به تعبير قرآن از يك حيوان خيلي پست تر است .

يعني عمل اين آدم كوچكترين مبناي فكري ندارد يك ذره اگر فكرش تكان بخورد اين كار را نميكند ، اين فقط يك انعقاد و انجماد است كه در دلش و در روحش پيدا شده و ريشه اش تقليدهاي كور كورانه است . اين را بايد بزور از اين زنجير دروني آزاد كرد تا بتواند فكر بكند .

بنابر اين كسانيكه آزادي تقليد و آزادي زنجيرهاي روحي را بعنوان آزادي عقيده تجويز مي كنند اشتباه ميكنند آن كه ما طرفداريم بحكم آيه " لا اكراه في الدين " آزادي فكر است نه آزادي عقيده . باز هم در اين باره بحث ميكنيم .

در کتاب منتشر شده اين صفحه خالي بوده است. 4
بسم الله الرحمن الرحيم قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله و اليوم الاخر بحث ما درباره جهاد اسلامي بود . سه مطلبي هست كه امشب بايد برايتان عرض بكنم كه يكي جنبه تفسيري و باصطلاح قرآني دارد و يكي ديگر از بحثهاي عقلي است ،بحث سوم هم داريم كه هم جنبه قرآني دارد و هم جنبه تاريخي . اما آن بحثيكه قرآني است مربوط بايات جهاد است كه قبلا عرض كرديم كه در آيات جهاد بعضي از آيات است كه باصطلاح علماي اصول ، مطلقند و بعضي ديگر آيات مقيد .

مقصود از آيات مطلق يعني آياتي كه بدون هيچ قيد و شرطي فرمان جهاد با مشركين و يا اهل كتاب را صادر كرده آيات مقيد يعني آياتيكه با شرايط بالخصوصي فرمان داده است مثلا گفته است كه اگر آنها با شما ميجنگند و يا در حال جنگيدن و يا شما بيم آنرا داريد و قرائتي در دست داريدكه آنها تصميم بجنگيدن با شما را دارند با آنها بجنگيد . حالا چه بايد كرد آن آيات مطلق را بايد بگيريم يا آيات مقيد را ؟ عرض كرديم كه از نظر علماي فن شناختن محاورات كه قسمتي از آن در علم اصول بحث ميشود ميان مطلق و مقيد تعارضي وجود ندارد تا بگوئيم آيا اين آيات را بايد بگيريم يا آن آيات را ، بلكه اگر ما باشيم و يك مطلق و يك مقيد بايستي آن مقيد را قرينه توضيحي براي آن مطلق بگيريم پس بنابر اين طبق اين بيان ما بايد مفهوم جهاد را همان بدانيم كه آيات مقيد بيان كرده است ، يعني آيات قرآن جهاد را بدون قيد و شرط واجب نميداند ، در يك شرائط خاصي واجب ميداند اين مقدار را بيك بيان ديگر قبلا عرض كرده بوديم .

آيا آيات جهاد ناسخ و منسوخند

بعضي از مفسرين آمده اند مسئله ناسخ و منسوخ را در اينجا طرح كرده اند يعني گفته اند كه در بسياري از آيات قرآن همانطور كه شما ميگوئيد جنگيدن با كافران را مشروط كرده است ولي در بعضي از آيات ديگر آمده همه آن دستورات را يكجا نسخ كرده بنابر اين در اينجا صحبت از ناسخ و منسوخ استآيات اول برائت كه فرمان جهاد را بطور كلي ميدهد و تبري ميجويد از مشركين و يك مهلت براي مشركين مقرر ميكند و بعد از آن مهلت ميگويد ديگر اينها حق ندارند باقي بمانند ، بكشيد اينها را ، در حصارشان قرار بدهيد ،و در كمينشان بنشينيد اين آيات كه سال نهم هجري هم آمده است تمام دستورهاي گذشته را يكجا نسخ كرده است . آيا اين حرف درستي است ؟ اين حرف حرف نادرستي است . به چه دليل ؟ به دو دليل ، يك دليل اين استكه ما در يكجائي مي توانيم يك آيه اي را ناسخ آيه اي ديگر بدانيم كه درست بر ضد او باشد مثلا اگر فرض كنيد كه يك آيه بيايد بگويد كه اصلا با مشركين نجنگيد ، آنگاه يك آيه ديگري بيايد اجازه بدهد كه بعد از اين بجنگيد خوب اين معنايش اين است كه آن دستوريكه ما قبلا داده ايم آن دستور را لغو كرديم و يك دستور ثانوي بجاي آن آورديم . معني ناسخ و منسوخ اين است كه دستور اول لغو بشود و يك دستور ثانوي بجاي آن بيايد پس دستور دوم بايد جوري باشد كه صد درصد بر ضد دستور اول باشد كه بشود اين دومي را لغو آن تلقي كرد اما اگر دومي و اولي مجموعشان با يك ديگر قابل جمع باشند يعني يكيشان توضيح دهنده ديگري باشداينجا كه ناسخ و منسوخ ندارد كه بگوئيم يكي براي لغو ديگري آمده است . آيات سوره برائت جوري نيست كه بگوئيم لغو آياتيست كه قبلا آمده و جهاد را مشروط كرده است ، چرا ؟ چون همين سوره برائت هم وقتيكه ما تمام آن آيات را با يكديگر ميخوانيم مي بينيم كه در مجموع ميگويد ، باين دليل با اين مشركان بجنگيد كه اينها بهيچ اصل انساني ، به وفاي به عهد ، كه يك امري فطري و وجداني است و حتي اگر يك قومي قانون هم نداشته باشند بحكم فطرتشان درك ميكنند كه به پيمان بايد وفادار بود ، پايبند نيستند با آنها اگر پيمان هم ببنديد و فرصت ببينندنقض ميكنند اينها هر لحظه فرصت پيدا كنند كه شما را محو و نابود كنند محو و نابود ميكنند . حالا اينجا عقل چه ميگويد ؟ ميگويد اگر شما درباره قومي قرائني بدست آورديد كه اينها درصدد هستند كه در اولين فرصت شما را از بين ببرند آيا ميگويدصبر كن كه او اول تو را از بين ببرد بعد تو او را از بين ببر ! اگر ما صبر كنيم او ما را از بين ميبرد . امروز هم در دنيا حمله اي را كه مبتني بر قرائن قطعي ميباشد كه حمله كننده تشخيص داشته باشد كه آن طرف تصميم دارد حمله بكند اگر اين پيشدستي بكندو باو حمله بكند همه ميگويند جايز است ، كار صحيحي كرده نميگويند درست است كه تو ميدانستي و خبرهاي قطعي بتو رسيده بود كه مثلا در فلان روز دشمن حمله ميكند ولي تو حق نداشتي امروز حمله بكني تو بايد صبر ميكردي و دستها را روي همديگر ميگذاشتي تا حمله اش را بكند بعد تو حمله بكن ! قرآن در همين آيات سوره برائت كه شديدترين آيات قرآن است در موضوع جهاد ميگويد : كيف و ان يظهروا عليكم لا يرقبوا فيكم الا و لا ذمه يرضونكم بافواههم و تابي قلوبهم ( توبه - 8 ) . ميگويد اينها اگر فرصت پيدا كنند، بهيچ پيماني و بهيچ تعهدي وفادار نيستند هر چه كه ميگويند بزبان ميگويند و دلشان برخلاف است بنابر اين ، اين آيات چنان هم مطلق نيست كه شما گمان كرديد در واقع ميگويد در اين زمينه كه شما احساس خطر از ناحيه دشمن ميكنيدديگر در اينجا دست روي دست گذاشتن و تأخير انداختن كار غلط است پس بنابر اين اين آيات بر ضد آن آيات نيست تا ما اين را ناسخ بدانيم . اين يك مطلب و يك دليل بر اينكه اين آيات ناسخ نيست .

اصل ما من عام الا و قد خص

دليل دوم مطلبي است كه آن را علماي اصول گفته اند كه اگر بتوانم برايتان توضيح بدهم ميتوانم مطلب خود را درباره اين آيه گفته باشم . ميگويند : ما من عام الا و قد خص . يعني هيچ قانوني نيست مگر اينكه يك نوع استثنا برميدارد ، راست هم هست ، بما ميگويند روزه بگيريد و ميگويند مسافر شدي روزه نگير ، مريض شدي روزه نگير ، در نماز همينجور ، در غير نماز همين جور ، ميگويند هيچ عامي نيست مگر اينكه استثنا دارد ، به خود همين قاعده هم ، كه هيچ عامي نيست مگر اينكه استثنا خورده ، استثنا خورده ، يعني بعضي از عامها است كه واقعا استثنا نخورده و استثنا نميپذيرد . مقصود اين است كه بعضي از امور است كه ابا دارد از تخصيص يعني ابا دارد از استثنا ، آهنگ اين عموم آهنگي است كه نميتواند استثنا بپذيرد ، مثلا در قرآن آمده است : و ان تشكروا يرضه لكم ( زمر - 7 ) . اگر شاكر الهي باشيد خدا مي پسندد . اين كلي استثنا نميپذيرد ، يعني ممكن نيست يك وقت انساني واقعا شاكر باشد ولي خدا نپسندد نه اين ديگر چيزي نيست كه در يك مورد بالخصوص طور ديگر باشد مگر اينكه شكر نباشد . حالا در باب ناسخ و منسوخ هم همين جور است ،بعضي از آهنگهاست كه اساسا نسخ پذير نيست چون نسخ معنايش اين است كه منسوخ يك امر موقت است يعني آهنگ آهنگي است كه موقت بودن را نميپذيرد ، اين اگر باشد بايد هميشگي باشد ، چطور ؟ حالا برايتان مثالي ميزنم .

مثلا اگر در قرآن وارد شده كه : لا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين ( بقره - 190 ) . يعني متجاوز نباشيد كه خدا تجاوزكاران را دوست نميدارد . اينجا يك عمومي دارد از نظر افراد و يك استمراري دارد از نظر زمان .

آيا اين عام را ما ميتوانيم استثنا برايش قائل شويم بگوئيم خدا ظالم را دوست نميدارد مگر بعضي از ظالمان را ؟ ! يعني قدوسيت الوهيت از يك طرف و پليدي ظلم از طرف ديگر چيزي نيست كه قابل جوش خوردن باشد كه بگوئيم خدا تجاوزكنندگان را دوست نميدارد مگر آقاي فلانكس و آقاي فلانكس را . اين عام " مگر " نميپذيرد اين مثل روزه گرفتن نيست كه ميگويند آقا روزه بگير " مگر " اينكه اين چنين باشي . خوب ممكن است در يك شرايطي انسان روزه نگيرد اما ظلم چيزي نيست كه بگوئيم در يك شرائطي ظلم بكن در يك شرايطي ظلم نكن هر جا كه ظلم باشد نبايد كرد از هر كه ميخواهد باشد از پيغمبر خدا ظلم ناستوده است ، مثل معصيت و نافرماني است خدا هيچ معصيتكاري را دوست نميدارد ، نميشود گفت مگر پيغمبرانش ، نه پيغمبرانش هم نميشود ، اگر پيغمبران هم العياذ بالله معصيت بكنند خدا آنها را هم دوست نميدارد . فرق پيغمبر و غير پيغمبر در اين است كه او معصيت نميكند و ديگري معصيت مي كند نه آنكه او معصيت مي كندو خدا در عين اينكه او معصيت ميكند باز هم دوستش دارد . اين را ميگوئيم عامي كه تخصيص و استثنا نمي پذيرد . از نظر زمان هم همين جور است . آيا ميشود گفت كه اين يك قانوني است كه مخصوص يك زمان است در يك زمان معين خدا متجاوزان را دوست نداردولي ده سالي كه بگذرد خدا اين حكم را لغو ميكند ميگويد ما از اين ببعد متجاوزان را دوست ميداريم ؟ اين آهنگ آهنگي نيست كه نسخ بپذيرد . ما در آيات جهاد مي بينيم قرآن با چنين آهنگي وارد شده است : و قاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلونكم و لا تعتدوا ان الله لايحب المعتدين ( بقره - 190 ) . با آنانكه با شما مي جنگند ، با آنانكه بنوعي تجاوز دست زده اند بجنگيد ، ولي شما متجاوز نباشيد ، با متجاوز جنگيدن تجاوز نيست ، ولي با غير متجاوز جنگيدن تجاوز است و جايز نيست ، با متجاوز بجنگيد تا تجاوز بوجود نيايد اما اگر با غير متجاوز بجنگيد خودتان متجاوزيد . اين ديگر امري نيست كه نسخ پذير باشد . مثلا ميشود در يك تنها در مورد يك تجاوزي كه وقوع پيدا كرده باشد اجازه مي دهد . ولي در هفته پيش گفتيم نميتوان جهاد براي بسط ارزشهاي انساني را ولو در خطر نيفتاده باشد محكوم كرد . و نيز گفتيم مسئله تجاوز مفهوم عامي است يعني تجاوز لازم نيست تجاوز بجان انسان باشد ،لازم نيست تجاوز بمال باشد ، لازم نيست تجاوز بناموس باشد ، لازم نيست تجاوز به سرزمين باشد ، حتي لازم نيست تجاوز باستقلال باشد ، لازم نيست تجاوز بازادي باشد . اگر يك قوم بارزشهائيكه آن ارزشها ارزش انساني بشمار ميرود تجاوز بكند باز تجاوز است .

ميخواهم برايتان يك مثال ساده اي عرض بكنم : در زمان ما مساعي زيادي بكار برده ميشود براي اينكه ريشه بعضي از بيماريها كنده بشود . هنوز علل اساسي بعضي از بيماريها كشف نشده است مثل سرطان ، و قهرا راه علاج و چاره هنوز بدست نيامده ،ولي فعلا يك سلسله داروهائي هست كه از اين داروها مردم براي مدت موقت براي تأخير اثر اين بيماريها هم كه شده استفاده ميكنند اگر ما فرض كنيم كه مؤسسه اي علاج يك بيماري را كشف كرد ، آن مؤسساتي كه از وجود اين بيماري استفاده ميكنندو آن كارخانه هائيكه داروهائي ميسازند كه فقط براي اين بيماري بدرد ميخورد ، اگر اين بيماري نباشد آنها چه بسا ميليونها يا ميلياردها دلار صدمه ميخورند اينها براي اينكه بازارشان از ميان نرود ، بازارشان خراب نشود بخواهند اين كشفيكه براي انسانها اين قدر عزيز است از بين ببرند ، افرادش را از بين ببرند ، فرمولهاي كشف شده را از بين ببرند كه كسي نفهمد چنين چيزي هست ، حالا آيا بايد از يك چنين ارزش انساني دفاع كرد يا نه ؟ آيا ما ميتوانيم بگوئيم : بجان ما و بمال ما كه كسي حمله نكرده ، بناموس ما و باستقلال ما و بسرزمين ما كه كسي كاري نداشته يك بابائي در يك گوشه دنيا يك كشفي كرده ، يك بابائي ديگر هم دارد آنها را از بين مي برد بمن چه ؟نه ، اينجا جاي بمن چه نيست اينجا يك ارزش انساني است كه در معرض خطر قرار گرفته است ، تجاوز بيكي از ارزشهاي انساني صورت گرفته است ، بنابر اين ما اگر اين جا در مقام معارضه و جنگ برآئيم اينجا ما متجاوزيم ؟ نه نيستيم بلكه بر ضد تجاوز قيام كرده و با متجاوز جنگيده ايم . پس اينكه عرض ميكنيم كه موضوع جهاد دفاع است ، مقصودمان دفاع بمعني محدود نيست كه آقا اگر بتو كسي با شمشير و توپ و تفنگ حمله كرد دفاع كن ، نه بتو يا بيكي از ارزشهاي مادي زندگي تو ، و يا يكي از ارزشهاي معنوي زندگي تو و خلاصه اگر به چيزي كه براي بشريت عزيز و محترم است و از شرايط سعادت بشريت بشمار ميرود ، تجاوز شود دفاع كن . بحث قبلي ما اينجا زنده ميشود كه آيا مسئله توحيد جزء مسائل شخصي و فردي و سليقه اي افراد است يا جزء ارزشهاي انساني است اگر ارزش انسانيت است كه بايد از آن دفاع شود پس اگر در يك قانون آمده باشد كه از توحيد بايد بعنوان يك ارزش انساني دفاع كرد معنايش اين نيست كه تهاجم جايز است ، معنايش اين است كه توحيد يك ارزش معنوي است و دائره دفاع هم آنقدر وسيع استكه شامل اينجور ارزشهاي معنوي ميشود . بله در عين حال مطلبي كه گفتيم دو مرتبه تكرار ميكنيم اسلام نميگويد براي اينكه توحيد را تحميل كنيد بجنگيد چون تحميل شدني نيست ، چون ايمانست ، ايمانرا بايد تشخيص داد و آزادي يعني رفع مانع از فعاليت يك قوه فعال و پيشرو ، ولي عقيده به اين معني نوعي ركود و جمود است . آزادي در ركود مساوي است با مفهوم آزادي زنداني در بقاء در زندان و آزادي آدم به زنجير بسته در بسته بودن ، و تفاوت در اينست كه زنداني و زنجيري جسم حالت خود را حس ميكند اما زنداني و زنجيري روح حس نميكند . اينستكه ما ميگوئيم آزادي عقيده اي كه ناشي از تقليد و تبعيت محيط است نه از تفكر آزادي معني ندارد .

جزيه

مسئله ديگري كه در پايان بحث بايد طرح كنيم مسئله " جزيه " است . در متن آيه كريمه آمده است كه با اهل كتاب ( مطلقا يا آنانكه ايمانشان حقيقي و واقعي نيست ) بجنگيد تا آنگاه كه جزيه بدهند . جزيه چيست ؟ آيا جزيه يعني باج دادن و باج گرفتن ؟آيا مسلمانان كه در گذشته جزيه ميگرفتند در واقع و نفس الامر باج ميگرفتند ؟ باج بهر شكل باشد زور است و ظلم است و خود قرآن ظلم را به هر شكل و بهر صورتي نفي ميكند . جزيه از ماده جزا است ، جزا در لغت عرب هم در مورد پاداش بكار برده ميشود .

هم در مورد كيفر ، اگر اينجا جزيه جزاي كيفري باشد ميشود كسي ادعا بكند كه اين مفهومش همان باج گرفتن است ولي اگر مفهومش پاداش باشد - كه هست - موضوع عوض ميشود . قبلا گفتيم كه بعضيها ادعا كرده اند كه اساسا جزيه لغت معرب است ،نه عربي ، و فارسي هم هست ، معرب كلمه " گزيه " است و گزيه لغتي فارسي است و اين همان ماليات سرانه اي بوده است كه براي اولين بار انوشيروان در ايران وضع كرد ، وقتيكه اين لغت آمد در ميان اعراب طبق قاعده معمول گاف تبديل به جيم شدو عربها بجاي گزيه گفتند جزيه پس جزيه مفهومش ماليات است و بديهي است كه ماليات دادن غير از باج گرفتن است . خود مسلمين نيز بايد انواعي ماليات بدهند . چيزيكه هست شكل ماليات اهل كتاب با مالياتي كه مسلمين مي پردازند فرق ميكند ولي اين نظر نظريست كه متكي بر يك دليل نيست بعد هم ما بلغت كار نداريم ريشه لغويش هر چه ميخواهد باشد ما بايد از روي احكامي كه اسلام در مورد جزيه وضع كرده است ببينيم ماهيت آن چيست ؟

آيا جزيه پاداش است يا كيفر ؟

بعبارت ديگر ما بايد ببينيم اسلام كه جزيه ميگيرد بشكل پاداش ميگيرد يا بشكل باج اگر در مقابل جزيه تعهدي ميسپارد و خدمتي بانها ميكند پس پاداش است اما اگر بدون هيچ پاداش پول ميگيرد باج است . يكوقت است اسلام ميگويد از اهل كتاب جزيه بگيريدولي در مقابلش هم هيچ تعهدي ندهيد فقط پول از آنها بگيريد پول بگيريد براي اينكه با آنها نمي جنگيد اين همان باج است . باج گرفتن يعني حق زور گرفتن ، يعني اينكه يك زورمند به كم زورتر از خود ميگويد فلان مبلغ را بده تا مزاحم تو نشوم ، از سر راهت برخيزم امنيتت را سلب نكنم . يكوقت ميگويد تعهدي در مقابل شما ميكنم و در مقابل اين تعهد جزيه ميگيرم ، مفهوم جزيه در اينصورت پاداش است ، ميخواهد لغت عربي باشد يا فارسي باشد . ما بخود ماده قانون بايد توجه كنيم . ما وقتيكه وارد ماهيت قانون ميشويم مي بينيمكه جزيه براي آن عده از اهل كتاب است كه در ظل دولت اسلامي زندگي ميكنند ، رعيت دولت اسلامي هستند ، دولت اسلامي وظائفي بر عهده ملت خودش دارد و يك تعهداتي در برابر آنها ، وظائف اين است كه اولا بايد مالياتهائي بدهند كه بودجه دولت اسلامي اداره بشود ، آن مالياتها اعم است از آنچه كه بعنوان زكوه گرفته ميشود و از آن چيزهائيكه بعناوين ديگري گرفته ميشود ، بعنوان مثال خراج يا مقاسمه يا مالياتيكه دولت اسلامي بر طبق مصالح اسلامي وضع ميكند بايد مردم بدهند و اگر ندهند قهرا دولت اسلامي مختل مي ماند هيچ دولتي نيست كه بودجه نداشته باشدو قسمتي يا تمام بودجه خود را به شكلي از مردم نگيرد . دولت بودجه ميخواهد بودجه هم بايد از همين مالياتهاي مستقيم يا غير مستقيم وصول شود . و ثانيا مردم بايد تعهداتي از نظر سربازي و فداكاري در برابر دولت داشته باشند .

ممكن است خطري پيش بيايد افراد همين مردم بايد بدفاع بپردازند . اهل كتاب اگر در ظل دولت اسلامي بسر ببرند نه موظفند كه آن مالياتهاي اسلامي را بپردازند و نه موظفند كه در جهادها شركت كنند با اينكه منفعت جهاد عايد حال آنها ميشود ، بنابر اين وقتيكه دولت اسلامي امنيت مردمي را تأمين ميكند و آنها را تحت حمايت خودش قرار ميدهد چه مردم خودش باشد چه غير خودش يك چيزي هم از مردم ميخواهد مالي يا غير مالي ، از اهل كتاب بجاي زكوه و غير زكوه از خراج و مقاسمات ، جزيه ميخواهد و حتي بجاي سربازي هم جزيه ميخواهد و لهذا در صدر اسلام اين چنين بوده است هر وقت اهل كتاب داوطلب ميشدند كه بيايند در صفهاي مسلمين بنفع مسلمين بجنگند مسلمين جزيه را برميداشتند و ميگفتند ما اين جزيه را از شما ميگيريم بدليل اينكه شما سرباز نميدهيدحالا كه شما سرباز ميدهيد ما حق نداريم از شما جزيه بگيريم . در تفسير المنار شواهد تاريخي بسياري از كتب مختلف تاريخ آمده است كه مسلمين صدر اسلام جزيه را بجاي سربازي ميگرفتند ، باهل كتاب ميگفتند شما كه حالا در ظل دولت ما زندگي ميكنيد و ما از شما حمايت ميكنيم ولي شما بما سرباز نميدهيد ( مسلمين هم از آنها سرباز قبول نميكردند ) بجاي سرباز جزيه بدهيد . و اگر مسلمين احيانا در مواردي اعتمادي پيدا ميكردند و از آنها سرباز مي پذيرفتند ديگر جزيه نمي گرفتند . بنابر اين مفهوم جزيه از نظر لغوي ميخواهد عربي و از ماده جزاء باشد و ميخواهد معرب گزيه باشد اينقدرش مسلم استكه از نظر مفهوم قانوني يك پاداشي است بدولت اسلامي از طرف رعيت غير مسلمان اهل كتاب خودش در مقابل خدمتيكه براي آنها انجام ميدهد و در مقابل اينكه از آنها سرباز نميگيرد و از آنها ماليات نميگيرد . از همينجا معلوم شد كه آن ايراد اولي كه گفتند چطور ميشود كه اسلام بخاطر جزيه دست از جهاد بر ميدارد ؟ جوابش اين است كه جهاد را اسلام براي چي ميخواهد ؟جهاد را براي تحميل عقيده نميخواهد ، جهاد را براي مانع از ميان برداشتن ميخواهد ، وقتي طرف ميگويد با تو جنگ ندارم پس بنابر اين ديگر مانعي براي تحميل عقيده ايجاد نميكند ، وقتيكه مانعي براي تحميل عقيده ايجاد نمي كند او هم بايد كه بحكم : و ان جنحوا للسلم فاجنح لها ( انفال - 61 ) . اگر خضوع كردندو اگر بال سلم و صلح را جلو آوردند تو ديگر سرسختي نكن ، نگويد نخير من صلح نميكنم و ميجنگم ، حالا كه آنها آماده اند كه هم زيستي مسالمت آميز داشته باشند تو هم بايد اعلام اينرا بكني ، منتها حالا كه آنها ميخواهند با شما و در ظل شما زندگي بكنند و حال اينكه آنها ماليات اسلامي قهرا نميدهندو سرباز هم قهرا نمي فرستند و شما هم اعتماد نداريد به سربازهاي آنها ، در مقابل يك ماليات سرانه از آنها بگيريد بنام جزيه ، اتفاقا مورخين اروپائي و مسيحي از قبيل گوستاولوبون دوجي زيدان در اين جهت خيلي بحث كرده اند . ويل دورانت در جلد يازدهم تاريخ تمدنش راجع بمسئله جزيه اسلامي بحث كرده و ميگويد كه اين جزيه اسلامي مقدارش آنقدر كم بوده است كه از مالياتهائيكه از خود مسلمين ميگرفتند كمتر بوده بنابر اين هيچ جنبه اجحاف در ميان نبوده است .

/ 3