آیات و احادیث در منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آیات و احادیث در منطق الطیر - نسخه متنی

نصرت الله فروهر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

کيهان فرهنگي ـ ش120، فروردين و ارديبهشت 1374

آيات و احاديث در منطقالطير

دکتر نصرت الله فروهر

از پديده هاي بسيار دل انگيز و ظريف فرهنگ و تمدن اسلامي، عرفان و تصوف را مي توان در نظر آورد. اگر چه همه دين ها به نوعي خود داراي اين پديده فکري هستند و نمي توان مردمي را يافت که به حالت دروني نفس و نيروهاي آن بي توجه باشند. بايد گفت انسان از آغاز پيدايش خود همواره به اين پديده فکري خويشتن را آرامش مي بخشيده است. زيرا ناشناختن علت ها در طبيعت انسان را به فرانگري وادار ميسازد و اين فرانگري در طبيعت زاييده درون گرايي و انديشيدن ژرف اوست و اگر در پيدا کردن علت چاره به جايي نبرد، اين نيرو در وي بيشتر پرورده مي شود، و حاصل و فرآيند آن به شکل هاي گوناگون: ادبيات، دين، نقاشي، موسيقي، انزوا و گوشه نشيني، زهد، تصوف و ادبيات عرفاني جلوه مي کند.

اگر از اين ديدگاه به زايش انديشه و آفرينش فکري انسان انديشيده شود شايد امروزه روز چندان براي بسياري خوشآيند نباشد. پس بهتر است به گونه اي ديگر اين واقعيت را بازگويي کرد، يعني انديشه والاي انساني را - که يکي از پديده هاي انديشه عرفاني و ادبي انسان در تاريخ بوده است - به شکل ديگر مطرح کرد.

چنان که ادبيات هر قوم يکسان نيست (زمان و مکان در آن تأثير دارد) عرفان و باورهاي عارفانه و صوفيانه و نقاشي و موسيقي و... قوم هاي گوناگون نيز نمي‌تواند يکسان بوده باشد.

اگر چه در اساس و پايه فرقي و اختلافي در آن نمي توان تصور کرد، اما اعمال و عبادت و اخلاق هر گروهي به يقين با گروه ديگر نمي‌تواند يکي باشد.

همه انسانها در باطن به سوي چيزي کشيده مي شوند که:




  • «در اندرون من خسته دل ندانم کيست
    که من خموشم و او در فغان و در غوغاست»



  • که من خموشم و او در فغان و در غوغاست»
    که من خموشم و او در فغان و در غوغاست»



(حافظ)

اين کشش دروني چه چيز مي‌تواند مي باشد؟

مگر غير از اين است که انسان در اين خراب آباد هستي غربت زده اي است که با هيچ يک از مخلوقات نمي تواند احساس يگانگي کند؟ و مگر بجز اين است که مي بيند موجودات پيرامون وي از دردي که او را مي آزارد بي بهره اند. و احساس درد ندارند؟

در واقع انسان اين عنصر غربت زده طبيعت براي يافتن همدرد مي کوشد و چون نمي يابد، درون گرا مي شود، در خود فرو مي رود، با خويشتن سخن مي گويد، که شايد از گمشده اي که مي تواند درد وي را تسکين دهد و آرامش بخشد، به شادماني دروني اش وادارد تا ردپايي پيدا کند. ولي هر چه مي کوشد کمتر مي يابد و از همين درد است که خواجه کائنات فرمود «من عرف نفسه فقد عرف ربه»

خمير مايه همه اين دردمندي ها را «خويشتن دردمند» انسان تشکيل مي دهد و از اين خمير مايه است که از سرچشمه دل و جان، نظام فکري عرفاني زاييده مي شود که در هر قومي به گونه اي پديدار شده و به گونه اي ديگر جلوه مي کند که:




  • «روشن از پرتو رويت نظري نيست که نيست
    «جلوه گاه رخ او ديده من تنها نيست
    ماه و خورشيد هم اين دايره مي گردانند»



  • منت خاک درت بر بصري نيست که نيست»
    ماه و خورشيد هم اين دايره مي گردانند»
    ماه و خورشيد هم اين دايره مي گردانند»



(حافظ)

و همين پديده است که صوفي عارف را پيش از شناخت هر پديده ديگر، به شناخت خود وامي دارد و او پيروان خود را بدان خوانده و راز کشف مجهولات و ندانسته ها را در اين راه مي داند.

مگر نه اين است که يزدان پاک فرمود: «انا عند منکسرة قلوبهم» . و نيز مگر چنين نفرمود که: «لا يسعني ارضي و لا سمايي بل يسعني قلب عبدي» و نيز مگر رسول (ص) نفرمود که: خلق الله آدم علي صورته.»

در مسير همين باورهاي دل انگيز و باريک بود که عارفان گفتند:




  • اي دوست تو را به هر مکان مي جستم
    ديدم به تو «خويش» را تو «خود» «من» بودي.
    خود در غلطم کز تو نشان مي جستم».



  • دايم خبرت از اين و آن مي جستم
    خود در غلطم کز تو نشان مي جستم».
    خود در غلطم کز تو نشان مي جستم».



و مولانا جلال الدين نيز همين مسأله را به گونه اي ديگر در «مثنوي معنوي» مي پرورد:




  • حضرت پر رحمت است و پر کرم
    عاشق او هم «وجود» و هم «عدم»



  • عاشق او هم «وجود» و هم «عدم»
    عاشق او هم «وجود» و هم «عدم»



کفر و ايمان عاشق آن کبريا مس و نقره بنده آن کيميا...




  • موسي و فرعون معني را رهي
    روز موسي پيش حق نالان شده
    چون که بي رنگي اسير رنگ شد
    چون به بي رنگي رسي کان داشتي
    موسي و فرعون دارند آشتي»



  • ظاهر آن ره دارد و اين بي رهي
    نيمه شب فرعون هم گريان شده
    موسيي با موسيي در جنگ شد
    موسي و فرعون دارند آشتي»
    موسي و فرعون دارند آشتي»



و با اين ديد و بينش است که عرفان به دور از هر گونه جانب داري و تعصب مي خواهد پيکار و دوگانه بيني پيروان دين هاي فراوان را حل کند، زيرا بر اين عقيده است که خداي ذوالجلال در هر دلي جاي دارد و همه اديان الهام و وحي خداي يگانه، و همه انديشه ها و دانش هاي بشري عطيه و داده اوست پس: «از هر دلي به کوي محبت رهي بود

حيران دوست را تو به غم مبتلا ببين».

زيرا که همه پيامبران، مردم بي دانش را براي شناخت خداي يگانه فرا خوانده اند، چنان که در اين باره سخنان بي شماري را از عرفاي بزرگ در کتاب هاي عرفاني مي توان ديد.

تا آنجا که تاريخ مکتوب ما به زندگي صوفيان و زاهدان و عارفان اشاره مي کند در قرون نخستين اسلامي به ويژه در ايران ـ تعليم اسلامي بر مبناي قرآن بوده، چنان که صحابه و تابعين قرآن را به همراه تفسير و قرائت آن به کساني که به آموختن آن علاقه مند بودند ياد مي دادند و چون در آن عصر و دوره، مدرسه اي و يا آموزشگاهي که امروزه داريم وجود نداشته، تنها جاي تعليم و تعلم «مسجد» بوده است، همچنان که در مدرسه در دين هاي ديگر «کنيسه و يا ديرها» بود.

در آن زمان شاگرداني که در محضر يکي از دانايان براي يادگيري قرآن جمع مي شدند و از او دانش هاي قرآني را ياد مي گرفتند «حلقه» ها را تشکيل مي دادند. اگر چه در آغاز به دليل گسترده نبودن علوم قرآني تنها يک «حلقه» در هر مسجد کافي به نظر مي آمد، اما بعدها با گسترش علوم قرآني و گرايش برخي دانايان به فلسفه و منطق روزگار، در همان حلقه، به وجود حلقه ها و دورهاي ديگر احساس نياز شد، چنان که براي يک علم از زاويه هاي گوناگون حلقه هاي بسيار تشکيل مي شد و هر حلقه به نام استاد آن درس خوانده مي شد. مانند «حلقه ابو اسحق شيرازي» (م/485 هـ. ق‏). هر يک از مسجدها که در آن حلقه يا دوري بود، داراي کتابخانه‌اي بود که شاگردان بدان مراجعه کرده و به مطالعه مي پرداختند، از آن پس که حلقه ها زياد شدند مسجدها گنجايش آن را نداشتند لذا بعضي از حلقه ها خارج از مسجد داير بود تنها جايگاهي که هم جنبه تعليمي به خود گرفت و هم جنبه تبليغي داشت «کاروان سرا»ها بود که چنين حلقه ها را «رباط» مي خواندند و به طور معمول چنين حلقه هاي رباطي در مرزهاي اسلامي داير بود، و اين حلقه هاي رباط به سه دليل در مرزها قرار داشت:

نخست اينکه طرفداران و حاميان مکتب اسلام در موارد لزوم از مرزها نگهداري و حراست نمايند؛ ديگر آنکه مخالفان نظرهاي اسلامي بتوانند از مرز خارج شوند و در زير فرمان کشوري ديگر به زندگي ادامه دهند؛ سوم آنکه حضور مردم کشورهاي ديگر براي بهره گيري از نظرهاي طرفداران مکتب اسلام و اظهار نظرهاي مخالف با آنها ممکن باشد. به نظر مي رسد دليل سوم بزرگترين اثر را در پويايي و حرکت فکري طرفداران مکتب اسلام داشته است. و بهره يابي پيروان اسلام در اين محل ها از نظر و انديشه هاي ملت هاي غير مسلمان به شکلي چشم گير در تاريخ ثبت است و براي مثال مي توان از سوريه، يمن، و ايران نام برد. در اين رباط ها بود که انديشه و تفکر و عبادت و جهاد در هم آميخته بود.

پس از اين حلقه هاي درس است که براي نخستين بار «جامع الازهر» در قاهره ـ بر مبناي گفت و شنودهاي پيش از اسلام مصر و مجموعه باور هاي فرنگ اسکندراني ـ هر مسي ـ فيثاغورثي و ... شکل گرفت، و بدين وسيله فاطميان مصر ـ که در تاريخ خرد گراترين گروه اسلامي است ـ پايه گذاري شد. در اين جامع علومي همچون: قرآن و فقه، کلام و... درس داده مي شد، و گروهي از دانش آموزان در آن جمع آمده بودند، که آنان را «مجاوران» مي گفتند. در بين مجاوران کساني از ايران، يمن، شام و مغرب، ترکستان، چين و هندوستان يافت مي شدند، که براي اين گونه دانش آموختگان جاگاهي ويژه ساخته بودند و آن را رواق مي گفتند، همچون: رواق ايرانيان، رواق يمني ها ، رواق هندوان. امروزه ما به آن کوي دانشجويان مي گوييم.

سياست اداره اين گونه حلقه ها، رباط ها، جامع‌ها و رواق ها با تغيير حاکمان و نفوذ فکر آنان در حال دگرگوني بود. و هر حاکمي موافق خواست و سياست خود اين جايگاه ها را تغيير مي داد و اين خود يکي از عامل هاي عقب ماندگي و واپس گرايي در اين مراکز علمي محسوب مي شد. اين گونه رواق ها هنوز هم در ضمن مسجدهاي بزرگ و زيارتگاهها ساخته مي شود، اگر چه ديگر نه استادي در آن مي نشيند و نه دانش آموخته اي در دور آن حلقه مي زند. تاريخ نويسان درباره پايه گذاري مدارس در تمدن اسلامي نظري واحد دارند و همه معتقدند که نخستين آموزشگاه ها به وسيله وزير با تدبير سلجوقيان خواجه نظام الملک طوسي (مقتـ. 485 هـ. ق‏) ـ که خود از پرورش يافتگان مدرسه نيشابور و همکلاس خيام نيشابوري بود ـ پايه گذاري شد.

اگر چه در منابع غربي از جمله دايرة المعارف انگليسي پايه ريزي مدارس را به دوره عباسي منسوب داشته اند، اما سندي تاريخي بر آن به نظر نويسنده اين سطور نرسيده است، و به ظاهر مأمون عباسي را در اين کار پيشرو ديگران مي دانند.

در «وفيات الاعيان» پيش از خواجه نظام الملک از مدرسه هايي به نام‌هاي مدرسه ابن فورک (متوفي 406 هجري .ق) و مدرسه «بيهقيه» منسوب به بيهقي (متوفي به 450 هـ. ق‏) و ... ياد شده است که همه آنها پيش از آنکه خواجه نظام الملک «نظاميه ها» را به پايه گذارد، وجود داشته اند و نمي دانيم اين مدارس همان رباط ها بودند که نام مدرسه گرفتند يا اينکه غير از آنها بودند.

به نظر چنين مي آيد که نظم حاکم و قانون نظاميه بغداد که خواجه آن را پايه ريخت با قانون و نظم مدارس ديگر فرق فاحش داشته و حتي با بيت الحکمه بغداد، نيز که در زمان مأمون خليفه عباسي (198 - 218 هـ. ق‏) تکميل شد (ضحي الاسلام 2/61)

لذا از آن به بعد هر چه مدرسه داير شد، بر نظام مدرسه بغداد بنا نهاده شد و مدارس ديگر از رواج و رونق افتادند. به همين دليل نظام الملک را نخستين پايه گذار مدارس بر مبناي نظم نو دانسته اند، که خود بسيار جاي شگفتي است و جاي دارد که بر چنين فکري آفرين گفت. در اين نوشته هدف آن نيست که از نظاميه ها و تاريخ آن گسترده گزارشي فراهم شود، بلکه بيشتر اين نکته ها جاي تأمل است که علما و فقها، فيلسوفان، انديشمندان، متکلمان، شاعران، عارفان... طي قرون چهارم تا هفتم در کدام دانشکده ها تربيت يافته اند و چه محيطي براي آنان فراهم بوده است که آن همه شکوفايي را در تاريخ سبب شده اند؟

گفته اند: انگيزه تأسيس و پي ريزي نظاميه بغداد توسط نظام الملک، رقابت با دار الحکمة قاهره بوده که در آن رواج علوم ديني و اشاعه و نشر مذهب اسماعيلي اولين آرمان بوده است، و خواجه در نظاميه بغداد مي خواست طريقه و کلام تسنن را در قبال کلام فرقه هاي شيعه، به ويژه فاطميان رونق و استحکام بخشد.

اما هر چه در دارالحکمة قاهره نسبت به تدريس و آموزش فلسفه و علوم گوناگون توجه مي شد، در نظاميه بغداد نسبت به تدريس و آموزش فلسفه سخت گيري مي شد و به ظاهر ممنوع بود و از اشاعه آن جلوگيري مي شد، و تنها توجه به کتب قديم و علوم سنتي معمول بود، و تدريس منطق تنها براي آشنا شدن فقها به فنون جدل و خلاف و مجادله با مخالفان رواج داشت. با اين تمهيد است که مي توان از نظاميه اي مشهور ـ که بزرگاني در دامن خود پرورده است ـ ياد کرد. اما اين نظاميه در کشور ايران بوده نه جاي ديگر، و آن «نظاميه نيشابور» بوده است که نوابغ عالي قدر و نام آوري همچون: امام موفق نيشابوري، حکيم عمر خيام، حسن صباح، امام الحرمين جويني، امام محمد غزالي، و امام احمد غزالي، امام محمد يحيي نيشابوري و عطار نيشابوري را در خود پرورده و اين پروردگان از زمان غزنويان تا حمله مغول در اين مرکز فرهنگي پرورش و تربيت يافته اند.

چنان که نوشته اند دانشجويان حلقه درس فقيه ابو طيب صعلوکي در اواخر قرن چهارم هجري در نيشابور بيش از پانصد نفر بوده اند. ناصر خسرو در «سفرنامه» از تأسيس مدرسه اي در نيشابور به سال 437 هـ. ق‏ ـ که به دستور طغرل سلجوقي پايه ريزي شده بود ـ نام مي برد. همچنين بعدها خواجه نظام الملک دستور داد نزد همان نظاميه بيمارستاني بنا شود و رصد خانه معروف ملکشاهي نيز به همت خواجه و ملک شاه سلجوقي در نيشابور تأسيس شد.

اما بيش از همه عوامل که مدارس نظاميه را به نظام الملک اختصاص داده است، عامل اصلي آن است که خواجه تعليم و تعلم را در مدرسه بزرگ بغداد رايگان ساخت و براي شاگردان و دانشجويان مدرسه شهريه و سرپرست و ديگر لوازم آسايش و رفاه معين کرد و چنانکه نوشته اند شهريه مستمري مدرسان و دانشجويان بغداد سالانه ششصد هزار دينار بود.

آنچه مسلم است در همه مدارس مسلمانان، به ويژه نظاميه ها قرآن کريم اساس تعليم و تعلم بوده است. اين خدمت و کار خواجه چنان مورد توجه قرار گرفت که پس از وي بزرگاني در محدوده اين کشور پهناور به تأسيس مدارس با همان شيوه اي که خواجه پايه ريخته بود، اقدام کردند و نسبت به موقعيت و زمان خود سازمانها و تشکيلاتي نيز بدان افزودند، از جمله:

نورالدين زنگي صاحب دمشق (متوفي 577 هـ. ق‏) ـ که از نژاد ترک بوده است ـ مدارسي در بلاد شام و در شهرهاي دمشق و حلب و حماة و حمص و بعلبک و رحبه ساخت و در احترام به علما و تکريم اهل ادب کوشيد و نيز بيمارستان، مسجد، رباط و خانه هايي براي اهل حديث ساخت.

سلطان صلاح الدين ايوبي (متوفي به 589 هـ. ق‏) که اصل کردي داشت در مصر و اسکندريه و قدس مدارسي بنا کرد.

ملک معظم مظفر الدين (متوفي به 630 هـ. ق‏) افزون بر تأسيس مدارس، يتيم خانه ها و مکان هايي براي پير زنان و بي سرپرستان (لقطاء) تأسيس کرد.

نمونه اي که ذکر شد اثرگذاري خواجه را بر پادشاهان کشورهاي همسايه مسلم مي دارد و بايد به چنين بينشي که توانست محدوده پهناور تمدن اسلامي را از داشتن چنين مدارسي برخوردار سازد و دانش آموختگان بسياري را که براي بارور ساختن علم و دانش تمدن اسلامي نقش شايسته اي ايفا کردند، آفرين گفت و ستايش کرد.

چنان که گفته شد در اين مدارس تحصيل رايگان بود و علومي که در آن تدريس مي شد - عبارت بود از قرآن، فقه، صرف و نحو و کلام.

و نيز پزشکاني همچون محمد زکرياي رازي مجلسي براي خود داشتند و گويند وي هرگاه بر اسب مي‌نشست، سيصد نفر فقيه از شاگردان دور او جمع مي آمدند. در اين دوره ها و حلقه ها همه طبقات مردم بدون هيچ گونه تبعيض جمع مي آمدند، چنان که مملوکان و کنيزکان، بندگان و مخنثان مي توانستند در حلقه هاي ياد شده حاضر شوند. بنا بر آنچه از مدارک تاريخي به دست مي آيد، نظاميه نيشابور تا سال (548 هـ. ق‏) که سال قتل مدرس بزرگ اين مدرسه محمد يحيي نيشابوري به دست فتنه غزهاي ترک نژاد بي فرهنگ است، داير بوده است و از آن به بعد يعني تا سال 618 که مغول ها با ترکتازي به نيشابور دست يافتند، آگاهي چنداني در دست نيست. عطار نيشابوري پرورده چنين فرهنگ و تمدني است و بديهي است کسي که با علومي همچون علوم قرآن، حديث، فقه و کلام تربيت شده باشد همواره در نوشته و گفته هايش اشاره به آنها را مراعات مي کند و چون «قرآن و حديث» اساس پرورش فکري دانش اندوختگان چنين مدارسي را تشکيل مي داد، لذا در قرون ششم و هفتم هر چه اثر منظوم و منثور فراهم مي شود بي تأثير از آن نميتوان باشد، زيرا دانش آموخته چنين مدارس مي بايست با همه قصص و احکام و امثله و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و حديث و فروع آن آشنا بوده باشد.

اصرار بر اينکه عطار پيرو مذهب حنبلي، شافعي، مالکي، حنفي، و يا شيعي بوده، گرهي از مشکلي را نمي گشايد. موضوع اصلي اين است که نويسنده يا شاعر تا چه حد در گفتار و نوشتار و زندگي خود از آيات، احاديث و غيره متأثر بوده است؛ زيرا شاعري که در دامن فرهنگ پوياي اسلامي با جهان بيني تصوف و عرفان پرورده شده است پاي بند حجاب فکري نيست و افکار او به تعصبات رايج زمان بي توجه است که براي چنين فردي تنها و تنها حق و حقيقت اعتبار دارد که خواه به مذهب مختار و يا باور رايج جامعه بوده باشد و يا نباشد.

همين موضوع دليل اصلي و اساسي قتل و شهادت بسياري از انديشمندان را در تاريخ فراهم ساخته است. نظر ما در اين نوشته توجه به يکي از ابعاد فکري عطار است که در آن به کاربرد مستقيم و غير مستقيم مسايل قرآني پرداخته است و از قرآن و حديث و حتي قصص قرآن بهره مند شده است.

در زير چند بيت آغازين «منطق الطير» را که در آنها به آيات قرآن اشاره شده است مورد بررسي قرار مي دهيم.




  • 1ـ « آفرين جان آفرين پاک را
    آن که جان بخشيد و ايمان خاک را» ب 1



  • آن که جان بخشيد و ايمان خاک را» ب 1
    آن که جان بخشيد و ايمان خاک را» ب 1



مصراع اول ناظر است بر «الحمد لله رب العالمين» (1/11) و نيز: «و اذا سويته و نفخت فيه من روحي» (س حجر، ي 29)

مصراع دوم ناظر است بر نظر قرآن درباره آفرينش انسان و کاينات، و به يقين در آوردن اين مضمون به آيه هاي بسياري که در قرآن آمده توجه داشته است.

به نظر مي رسد در مصراع دوم، منظور شاعر از خاک همان انسان بوده است:

«هو الذي خلقکم من طين» (س انعام، ي2) ؛

«لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين» (س مؤمنون، ي 12)؛ «بدأ خلق الانسان من طين» (س سجده، ي 7)؛ «انا خلقناکم من طين لازب» (س صافات، ي 11)؛ «خلق الانسان من صلصال کالفخار (س الرحمن، ي 14).




  • 2ـ «عرش را بر آب بنياد او نهاد خاکيان را
    عمر بر باد او نهاد» ب 2



  • عمر بر باد او نهاد» ب 2
    عمر بر باد او نهاد» ب 2



اشاره اي که قرآن به مکان و جايگاه استقرار عرش دارد بر آب قرار داده شدن عرش است؛ البته با توجه به معني ظاهري واژه اين معني به نظر مي آيد در مصراع اول بيت به آن اشاره رفته است که قرآن مي فرمايد:

«و کان عرشه علي الماء» (س هود، ي 7)

مصراع دوم به فناي موجودات - که در قرآن به شکل هاي گوناگون بدان اشاره رفته است - نظر داشته که:

«کل نفس ذائقة الموت» ( س انبيا، ي 25)

«کل من عليها فان، و يبقي وجه ربک ذوالجلال و الاکرام» (س الرحمن، ي 7ـ 26)




  • 3ـ آسمان را در زبر دستي بداشت
    خاک را در غايت پستي بداشت» ب3



  • خاک را در غايت پستي بداشت» ب3
    خاک را در غايت پستي بداشت» ب3



چون پيشينيان آسمان را محدود مي دانستند و عدم وجود وسايل شناخت مافوق زمين عامل چنان پنداره اي بوده است، لذا بر آن اعتقاد بودند که آسمان در بالا قرار گرفته و محدود به حدي است که قرآن به آن اشاره مي کند:

«و السماء رفعها و وضع الميزان» (س الرحمن، ي 7)

در مصراع دوم نيز فرمايش قرآن تأثير مستقيم بر انديشه عطار داشته است که:

«هو الذي مدّ الارض و جعل رواسي و انهارا» (س اعراف، ي 3)

«الم نجعل الارض مهاداً» (س نباء، ي 6)

حضرت علي (ع) در نهج البلاغه چنين مي فرمايد:

«... فرفعه في هواء منفتق و جو منفهق، فسوي مند سبع سماوات، جعل سفلاهن موجاً مکفوفاً و علياهن سقفا محفوظاً و سمکاً مرفوعاً بغير عمدٍ يدعمها و لادسار ينظمها» (خطبه نخست، بخش 12).




  • 4ـ «آن يکي را جنبش مادام داد
    و اين دگر را دائماً آرام داد» ب 4



  • و اين دگر را دائماً آرام داد» ب 4
    و اين دگر را دائماً آرام داد» ب 4



در اين بيت به طور مستقيم از فرمايش حضرت علي در نهج البلاغه متأثر شده که مولا علي (ع) چنين فرموده است: «... وجعلها للارض عماداً، و ارزها فيها اوتاداً، فسکنت علي حرکتها من ان تميد باهلها»

براي حرکت کرات و زمين و آسمان قرآن اشاره اي زيبا دارد:

«هو الذي خلق الليل و النهار و الشمس و القمر، کل في فلک يسبحون» (س انبيا، ي 33)

اينکه زمين پيوسته در آرامش است، باور قدما بوده و اين اصل در فرهنگ آن روزگار از بديهيات به شمار مي آمده، حتي در قرون وسطي در اروپا مخالفان اين باور را با جام شوکران شهيد مي کردند که تاريخ از اين جنايات پرده بر مي دارد.




  • 5ـ «آسمان چون خيمه اي بر پا کرد
    بي ستون کرد و زمينش جاي کرد» ب 5



  • بي ستون کرد و زمينش جاي کرد» ب 5
    بي ستون کرد و زمينش جاي کرد» ب 5



دو بيت اخير نوعي تأييد براي بيت سوم است و در اين دو بلندي و زبردستي آسمان مورد نظر عطار با توجه به آيات قرآن بوده است که:

«الله الذي رفع السموات بغير عمد ترونها» (س رعد، ي 2)

«خلق السموات بغير عمد ترونها ، والقي في الارض رواسي ان تميد بکم» (س لقمان، ي 10).




  • 6ـ کرد در شش روز هفت انجم پديد
    وز دو حرف «امر» نه طارم پديد» ب 6



  • وز دو حرف «امر» نه طارم پديد» ب 6
    وز دو حرف «امر» نه طارم پديد» ب 6



براي خلقت شش روز کاينات در قرآن اشاره هاي فراواني وجود دارد که: در مصراع اول بدان اشاره دارد «هو الذي خلق السموات و الارض في ستة ايام» (س هود، ي 7، و نيز س 25، ي 59 و س 7، ي 54، س 41، ي 12 و س 57، ي 4)

در تورات «سفر پيدايش» باب اول نيز به اين موضوع اشاره شده است. منظور از هفت انجم که پيشينيان به آن باور داشتند آن است که آسمان را هفت طبقه مي دانستند و ترتيب آنها به صورت زير بوده است: ماه، تير، ناهيد، خورشيد، بهرام، برجيس، کيوان که طبقات هفتگانه آسمان را تشکيل مي دادند و چون بالاتر از اين طبقات هفتگانه به دو فلک: فلک اطلس (لوح و قلم) و فلک الافلاک (فلک عرش) را بيفزاييم، در جمع نه طارم، نه ايوان، نه فلک، نه طاق حاصل مي شود. و قرآن مي فرمايد:

«هو الذي خلق لکم ما في الارض جميعاً ثم استوي إلي السماء فسويهن سبع سموات و هو بکل شيء عليم» (س بقره، ي 29)

« الله الذي خلق سبع السموات و من الارض مثلهن» (س طلاق، ي 12)

مصراع دوم اشاره به «امر» خداوند دارد که همان دو حرف «کن» مي باشد. البته نمي خواهيم در تأويل و توجيه مفهومي و کلامي اين دو واژه سخن بگوييم. در قرآن آيه هاي متعدد درباره «امر» خدايي وجود دارد که از آن ميان نظر عطار به آيات زير بوده است:

«و اذا قضي «امرأ» فانما يقول له «کن» فيکون» (س بقره، ي117؛ و س آل عمران، ي 47؛ و س غافر، ي 68) «و انما امره اذ اراد شيئاً ان يقول له «کن» فيکون» (س يس، ي 82)




  • 7ـ «دام تن را مختلف احوال کرد
    مرغ جان را مرغ در دنبال کرد» ب 8



  • مرغ جان را مرغ در دنبال کرد» ب 8
    مرغ جان را مرغ در دنبال کرد» ب 8



در اين بيت نيز به طور حتمي به نهج البلاغه توجه داشته است که حضرت فرمود:

«... و معحوباً بطينة الالوان المختلفة، و الاشباه المؤتلفة، و الاضداد المتعادية، و الاخلاط المتبانية من الحر و البرد و البلة و الجمود، و المساءة و السرود...» (نهج البلاغه، خطبه 1، ص 29)




  • «بحر را بگذشت در تسليم خويش
    کوه را افسرده کرد از بيم خويش» ب 9



  • کوه را افسرده کرد از بيم خويش» ب 9
    کوه را افسرده کرد از بيم خويش» ب 9



براي تسلط بر آب و خشکي و بحر و بر آيات فراواني در قرآن هست که به نمونه اي چند اشاره مي شود:

«هو الذي سخر البحر لتأکلو منه لحماً طرياً» (س نحل، ي 14)

«و النجوم مسخرات بامره ان في ذلک لآيات لقوم يعقلون» (س نحل، ي 16)

اما مصراع دوم بيت به پاره پاره شدن کوه سينا به هنگام جلوه نور حق براي موسي اشاره دارد که از موارد بسيار بحث انگيز قرآن است و کتابهاي صوفيه به ويژه «مرصاد العباد» نجم الدين رازي نکته هاي بسيار در اين موضوع دارد:

«لما جاء موسي لميقاتنا و کلمه ربه، قال رب أرني انظر اليک، قال لن تراني ولکن انظر الي الجبل فان استقر مکانه فسوف تراني، فلما تجلي ربه للجبل جعلنا دکا و خر موسي صعقا، فلما افاق قال سبحانک تبت اليک و انا اول المؤمنين» (س اعراف، ي 142)




  • 9ـ «گاه گل در روي آتش دسته کرد
    گاه پل بر روي دريا بسته کرد» ب 14



  • گاه پل بر روي دريا بسته کرد» ب 14
    گاه پل بر روي دريا بسته کرد» ب 14



شيخ عطار در اين بيت با مختصر ترين کلام همين اسطوره ابراهيم را که قرآن از آن ياد مي کند؛ به همراه داستان گذر قوم موسي از دريا، و فرار بني اسرائيل دست فرعون و فرعونيان، بيان کرده است. در واقع معجزه در بيان عيني يعني همين. براي مصراع اول در قرآن ضمن مخالفت ابراهيم با بت هاي ريز و درشت زمان خود که منجر به در آتش افکنده شدن وي مي شود و آتش براي ابراهيم سرد و سلامت مي شود چنين مي فرمايد:

«... قالوا حرقوه و انصر وا الهتکم ان کنتم فاعلين قلنا يا نارکوني برداً و سلاماً علي ابراهيم»

(س انبياء، ي 21)

و نيز:

«ولقد اوحينا الي موسي ان اسر بعبادي فاضرب لهم طريقاً في البحر يبساً لا تخاف درکا و لا تخشي فاتبعهم فرعون بجنوده فغشاهم من اليم، غشاهم» (س طه، ي 8ـ77)




  • 10ـ «عنکبوتي را به حکمت دام داد
    صدر عالم را در او آرام داد» ب16



  • صدر عالم را در او آرام داد» ب16
    صدر عالم را در او آرام داد» ب16



داستان تنيده شدن تار به وسيله عنکبوت بر مدخل و ورودي غاري که حضرت رسول (ص) به هنگام هجرت بدان پناه برد، در همه داستان هايي که درباره قصص قرآن نوشته شده، ثبت است، اما در قرآن به صراحت بدان اشاره نشده است. احتمال دارد اين گونه روايت ها توجيه کساني در آن زمان باشد که به تعقيب حضرت پرداخته بودند. از آن جمله داستان لانه کردن کبوتر در شکاف غار است که در بعضي تفسيرها بدان اشاره رفته است. صراحت قرآن چنين است:

«الا تنصروه فقد نصره الله اذا اخرجه الذين کفروا ثاني اثنين اذهما في الغار، اذيقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا، فانزل الله سکينته عليه، و ايده بجنود لم تروهبا، و جعل کلمة الذين کفروا السفلي و کلمة الله هي العليا و الله عزيز الحکيم». (س توبه، ي 40)

چنان که بعد از اين آيه اصل مهم مهاجرت را براي همه پيروان حضرتش امر مي فرمايد: «انفروا خفافاً و ثقالاً، و جاهدوا باموالکم و انفسکم في سبيل الله، ذلکم خير لکم ان کنتم تعلمون». (س توبه، ي 41)

شرح بيشتر موضوع غاري را که حضرت (ص) در آن جاي گرفتند مي توان در «کشف الاسرار» (4/8ـ 137)، «ترجمه تاريخ طبري» (3/913)، «ترجمه تفسير طبري» (2/354) به بعد، خواند.




  • 11ـ «بست موري را کمر چون موي سر
    کرده او را با سليمان در گذر» ب 17



  • کرده او را با سليمان در گذر» ب 17
    کرده او را با سليمان در گذر» ب 17



در بيت همه گفتگوي سليمان با مور، و نداي مور به لشکر موران مبني بر داخل شدن به لانه هاي خود و اين که سليمان و لشکريانش از آگاهي بدورند مباد که زير پاي لگدکوبتان نمايند، به خاطر مي‌آيد و قرآن در آيه اي به آن اشاره کرده است: «... حتي اذا اتوا علي واد النمل، قالت نملة يا ايها النمل ادخلوا مساکنکم لا يحطمنکم سليمان و جنودهُ و هم لا يشعرون. فتبسم ضاحکاً من قولها، و قال رب اوزعني ان اشکر نعمتک التي انعمت علي و علي والدي، و ان اعمل صالحاً ترضيهُ، و ادخلني برحمتك في عبادک الصالحين» (س نمل، ي 19ـ 18) آيا سليمان از شنيدن اين سخن مور ـ که گفت آنان ناآگاهند ـ از خشم خنديد يا از شگفتي؟

بي ترديد بخش بعدي آيه نشانگر اين است که سليمان از شگفتي خنديده و تا آن لحظه خود را آگاه مي دانست و پس از آن است که به خداوند دعا مي کند که رحمت خويش را شامل او بکند و توفيق انجام کاري را پيدا بکند که موجب خوشنودي حق گردد.




  • 12ـ «خلعت اولاد عباسش بداد
    طاء و سين بي زحمت طاسش بداد» ب 18



  • طاء و سين بي زحمت طاسش بداد» ب 18
    طاء و سين بي زحمت طاسش بداد» ب 18



چون در قرآن، سوره نمل با حروف مقطعه «طس» آغاز مي شود و سوره اي در قرآن به نام مورچه نازل شده و اين امر دليل بر اهميت زندگي و هوش مورچه و در نتيجه توجه حضرت حق به اين موجود به ظاهر کوچک دارد، جا دارد که به اين نکته اشاره کند که مورچه از نظر اجتماع و تعاون و همبستگي افراد آن از نشانه هاي بارز هشياري و دقت و تحمل و صبر و انجام کارهاي سخت و طاقت فرساست، چنان که مي تواند براي اجتماعات انساني نمونه اي بهتر، از نظر کار و تلاش بوده باشد لذا عطار آغاز سوره را با «طس!» دليل بر اهميت خلقت و مقام مورچه مي داند.

اما در مصرع اول که به خلعت اولاد عباس اشاره رفته است، اشاره به سياه پوشيدن پيروان بني عباس دارد و لباس سياه از زمان عباسيان در تمدن اسلامي رايج شده است.




  • 13ـ «در نگر اول که با آدم چه کرد
    عمرها بر وي در آن ماتم چه کرد» ب 21



  • عمرها بر وي در آن ماتم چه کرد» ب 21
    عمرها بر وي در آن ماتم چه کرد» ب 21



اسطوره آفرينش آدم و نافرماني وي و اخراج او از بهشت و توبه اش همراه با هبوط وي در زمين خاکي و هر چه که در بدو خلقت بر آدم گذشته در اين بيت مستتر و نهفته است و در قرآن جاي جاي از وسوسه شيطان و فريب خوردن وي و خوردن وي از شجره ممنوعه (درخت معرفت و آگاهي) که عامل پي بردن به زشتي ها بوده سخن ها رفته و آياتي نازل شده است از آن جمله است:

«... فسوس اليه الشيطان، قال يا آدم هل ادلک علي شجرة الخلد و ملک لايبلي؟» (س طه، ي 119)

«فاکلا منها فيدت لهما سوآتهما» ( پيش از آن از برهنه بودن خود آگاهي نداشتند و زشتي آن را نمي فهميدند)

«و طفقا يحصفان عليهما من ورق الجنة» (با برگ مي خواستند زشتي خود را پنهان کنند توجيه بسيار جالب قرآني است)

«وعصي آدم ربه فغوي» (نافرماني کرد آدم پروردگارش را و فريب خورد)

«ثم اجتبيه ربه، فتاب عليه و هدي: قال اهبطا منها جميعا» (همه انسانهايي که در وجود آدم ـ به تعبيري ـ موجود بودند)

بعضکم لبعض عدو، فاما يأتينکم مني هدي، فمن اتبع هداي فلا يضل و لا يشقي».

اين آيه در ارتباط تنگاتنگ با آيه ديگر قرآني است که مي فرمايد:

«اذا اخذ الله من بني آدم من ظهورهم و ذريتهم، و اشهدهم علي انفسهم، الست بربکم؟ قالوا بلي شهدنا، ان تقولوا يوم القيامة انا کنا عن هذا غافلين» (س اعراف، ي 172)

که در آن حضور همه انسان‌ها را در حضرت حق مدلل مي دارد. بدين سبب است که در آيه بالا فرموده است «اهبطا منها جميعا»، که اگر آدم تنها بود واژه جميع زايد مي نمود. با اين بيان حضور وجودي همه انسانها در ذات قديم مسلم مي گرديد.




  • 14ـ « باز بنگر نوح را غرقاب کار
    تا چه برد از کافران سالي هزار» ب 22



  • تا چه برد از کافران سالي هزار» ب 22
    تا چه برد از کافران سالي هزار» ب 22



داستان کشتي ساختن و توفان نوح اسطوره اي است که در تمدن سامي بسيار مورد توجه است، چنان که نخستين بار از اين اسطوره در تورات «سفر پيدايش، باب هفتم» سخن رفته است. در قرآن به صورت موجز در آياتي متعدد بدان اشاره شده و از غرق شدن کساني که منکر آيات و نشانه هاي خداوندي بودند، خبر مي دهد:

«و قل عليهم نبأ نوح، اذ قال لقومه يا قوم ان کان کبر عليکم مقامي و تذکيري بايات الله، فعلي الله توکلت، فاجمعوا امرکم و شرکائکم ثم لا يکن امرکم عليکم غمة ثم اقضوا الي و لا تنظرون» ....

«فکذبوه، فنجيناهُ و من معه في الفلک و جعلناهم خلائف، و اغرقنا الذين کذبوا باياتنا، فانظر کيف کان عاقبة المنذرين». (س يونس، ي 72 و 74)




  • 15ـ «باز اسمعيل را بين سوگوار
    کيش او قربان شده در کوي يار» ب 24



  • کيش او قربان شده در کوي يار» ب 24
    کيش او قربان شده در کوي يار» ب 24



در سوره «صافات» در مورد ذبح فرزند به وسيله ابراهيم به صراحت سخن نرفته است، بلکه در دنبال آيات از اسحق ياد کرده مي شود، اما همه مفسران اسلامي فرزند را اسمعيل مي دانند؛ نظام موجود آيات پس از انجام آزمايش به نبوت اسحق خبر مي دهد و اين گفتار با سخن تورات که فرزند را اسحق مي داند مطابقت دارد (رک: تورات، سفر پيدايش، باب 12) و قرآن به آن چنين اشاره دارد:

«... قال اني ذاهب الي ربي ليهدين رب هب لي من الصالحين. فبشرناه بغلام حليم: فلما بلغ معه السعي، قال يا بني اني اري في المنام اني اذبحک فانظر ما ذاتري. قال يا ابت افعل ما تؤمر ستجدني ان شاء الله من الصابرين. فلما اسلما و تله للجبين و نادنياهُ ان يا ابراهيم. قد صدقت الرؤياه انا کذلک نجزي المحسنين ان هذا الهو البلاء المبين. و فديناهُ بذبح عظيم و ترکناه عليه في الاخرين... و بشرناه باسحق نبياً من الصالحين» (س صافات، ي 100ـ 112)

16ـ «باز در يعقوب سرگردان نگر چشم کرده در سر کار پسر» ب 25

داستان يوسف و موضوع کيد برادران به وي و انداختنش در چاه، و فروخته شدنش در مصر و راه يافتن به دربار فرعون مصر اسطوره اي است که همه از آن آگاهند. اين بيت همه رنج و درد‌هاي يعقوب را که در فراق يوسف متحمل شده و از گريه در فراق فرزند چشمانش سفيد شده در بر دارد که در قرآن به صراحت بدان اشاره است: «... و تولي عنهم و قال يا اسفي علي يوسف، و ابيضت عيناه من الحزن فهو کظيم. قالوا تا لله تفتئووا تذکر يوسف حتي تکون حرضأ او تکون من الهالکين. قال انما اشکوبثي و حزني الي الله و اعلم من الله ما لا تعلمون» (س يوسف، ي 86ـ 84)

در تورات سفر پيدايش باب سي و هفت نيز همين داستان مطرح شده است.




  • 17ـ «باز يوسف را نگر در داوري
    بندگي و چاه و زندان بر سري» ب 26



  • بندگي و چاه و زندان بر سري» ب 26
    بندگي و چاه و زندان بر سري» ب 26



و اين بيت تأييدي است بر بيت پيشين که بخشي از سوره يوسف را در بر دارد، آنجا که يوسف را برادران به چاه مي اندازند صراحت قرآن چنين است:

«قال قائل منهم لا تقتلوا يوسف و القوه في غيابت الجب يلتقطه بعض السيارة ان کنتم فاعلين» (س يوسف، ي 10) و درباره فروش يوسف در بازار مصر و بنده شدن او قرآن مي فرمايد:

«و جاءت سيارة فارسلوا و اردهم فادلي دلوه، قال يا بشري هذا غلام و اسروه بضاعة و الله عليم بما يعملون. و شروه بثمن بخس دراهم معدودة و کانوا فيه من الزاهدين. و قال الذي اشتريه من مصر لامرأته اکرمي مثواه عسي ان ينفعنا او تتخذه ولداً و کذلک مکنا ليوسف في الارض و لنعلمه من تأويل الاحاديث و الله غالب علي امره ولکن اکثر الناس لا يعلمون» (س يوسف، ي 21ـ 19)

درباره زندان وي پس از داستان زليخا با وي و دستور زنداني کردن وي چنين بيان مي کند.

«ثم بدالهم من بعد مار أو الايات ليسجننه حتي حين. و دخل معه السجن فتيان...» (س يوسف، ي 35ـ 36)

تورات در سفر پيدايش باب سي و هفت اين موضع را مطرح کرده است.




  • 18ـ «باز ايوب ستمکش را نگر
    مانده در کرمان و گرگان پيش در» ب 27



  • مانده در کرمان و گرگان پيش در» ب 27
    مانده در کرمان و گرگان پيش در» ب 27



در قرآن درباره ايوب چند آيه به رنج وي اشاره کرده است، ولي در تفسيرها به شکل گسترده درباره آن داد سخن داده اند آنجا که از بيماري ايوب سخن مي گويد:

«و ايوب اذ نادي ربه اني مسني الضر و انت ارحم الراحمين، فاستجبنا له فکشفنا ما به من ضر و اتيناه اهله و مثلهم معهم رحمة من عندنا و ذکري للعابدين» (س انبياء، ي 84ـ 83)

و در سوره «ص» چنين آمده است.

«و اذکر عبدنا ايوب اذنادي ربه اني مسني الشيطان بنصب و عذاب... و هبنا له و اهله و مثلهم معهم رحمة منا و ذکري لاولي الاباب» (س ص، ي 43و 41) در تورات، کتاب ايوب اين اسطوره ديده مي شود.




  • 19ـ «باز يونس را نگر سرگشته راه
    آمد از مه تا به ما چند گاه» ب 28



  • آمد از مه تا به ما چند گاه» ب 28
    آمد از مه تا به ما چند گاه» ب 28



در قصص قرآن يونس را پيامبري دانسته اند که در شکم ماهي افتاد و عده اي را باور اين است که معراج وي در فرو رفتن وي در شکم ماهي بوده است، اما اهل اشارت گويند: هر چند که از روي ظاهر شکم ماهي بلاي يونس بود. اما از روي باطن خلوتگاه وي بود، مي خواست تا بي زحمت اغيار با دوست رازي گويد. چنان‌که يونس را شکم ماهي خلوتگاه ساختند، خليل را در ميان آتش نمرود خلوتگاه ساختند، و صديق اکبر را با مهتر عالم (ص) در آن گوشه غار خلوتگاه ساختند» (کشف الاسرار، 8/313)

قرآن به اين رويداد چنين اشاره دارد:

«و ان يونس لمن المرسلين. اذ ابق الي الفلک المشحون. فساهم فکان من المدحضين. فالتقمه الحوت و هومليم. فلو لا انه کان من المسبحين. للبث في بطنه الي اليوم يبعثون. فنبذناه بالعراء و هو سقيم. و انبتنا عليه شجرة من يقطين. و ارسلناه الي مائة الف اويزيدون» (س صافات، ي 147ـ 139)

در تورات کتاب يونس نبي داستان به طور مفصل آمده است.




  • 20ـ «باز موسي را نگر ز آغاز عهد
    دايه فرعون و شده تابوت مهد» ب 29



  • دايه فرعون و شده تابوت مهد» ب 29
    دايه فرعون و شده تابوت مهد» ب 29



دومين بيت همه استکبار فرعوني و اجتماع مصر و چگونگي استضعاف بني اسراييل و تفرعن قبطيان و ظلم و بيدادي که در جامعه فرعوني عليه بني اسراييل اعمال مي شده و اين که فرعون همه فرزندان پسر را در آن روز که منجمانش گفته بودند مي کشت و چگونگي نجات موسي و پرورش موسي در دامن کسي که خود براي رهايي مي کوشيد و... مطرح مي شود. و قرآن در چند آيه به اين ماجرا اشاره مي کند:

«و اوحينا الي ام موسي ان ارضعيه، فاذا خفت عليه فالقيه في اليم و لا تخافي و لا تحزني، انا رادوه اليک و جاعلوه من المرسلين. فالتقطه ال فرعون ليکون لهم عدواً و حزنا، ان فرعون و هامان و جنودهما کانوا خاطئين. و قالت امرأت فرعون قرت عين لي و لک، لا تقتلوه عسي ان ينفعنا او نتخذه ولداً و هم لا يشعرون» (س قصص، ي 9ـ 7) نيز اين اسطوره در تورات سفر خروج باب دوم به تفصيل آمده است.




  • 21ـ «باز داود زره گرد را نگر
    موم کرده آهن از تف جگر» ب30



  • موم کرده آهن از تف جگر» ب30
    موم کرده آهن از تف جگر» ب30



از اسطوره داود در قرآن ضمن سوره انبياء به دنبال داستان سليمان سخن رفته است، زماني که از علم و حکمت هر دو سخن مي گويد؛ داود را با ساختن زره ها معرفي مي کند:

«ففهمناها سليمان و کلاً آتينا کلما و علماً و سخرنا مع داود الجبال يسبحن و الطير، و کنا فاعلين. و علمناه صنعة لبوس لکم لتحصنکم من بأسکم فهل انتم شاکرون». (س انبياء، ي 80ـ 79)

در تورات اين اسطوره را در کتاب دوم سموئيل باب 15ـ 11 مي توان ملاحظه کرد.




  • 22ـ «باز بنگر کز سليمان خديو
    ملک وي بر باد چون بگرفت ديو» ب31



  • ملک وي بر باد چون بگرفت ديو» ب31
    ملک وي بر باد چون بگرفت ديو» ب31



آن گونه که مفسران نوشته اند سليمان انگشتري خود را از دست بر زمين نهاد و آن را فراموش کرد تا ديوي آن را ربود و بر تخت حکومت سليماني تکيه زد و چند روزي فرمان راند تا اين‌که مردم از دستورات خلاف وي فهميدند که او سليمان نيست و در قرآن بدان اشاره رفته است:

«و لقد صدق عليهم ابليس ظنه فاتبعوه الا فريقاً من المؤمنين. و ما کان له عليهم من سلطان الا لنعلم من يؤمن بالاخرة ممّن هو منها في شک، و ربک علي کل شيء حفيظ» (س سباء، ي 21ـ 20)




  • 23ـ «باز آن را بين که دل پر جوش شد
    اره بر سر دم نزد خاموش شد» ب32



  • اره بر سر دم نزد خاموش شد» ب32
    اره بر سر دم نزد خاموش شد» ب32



داستان سر بريده شدن يحيي در قرآن به صراحت وجود ندارد، تنها از پيامبري او خطاب به پدرش زکريا سخن ها رفته است. عطار به يقين اين رويداد را تحت تأثير تفسيرهاي زمان به شعر آورده است، اما از اين داستان در تورات، کتاب زکريا نبي و در جاي ديگر، زکريا پادشاه، باب پانزدهم کتاب پادشاهان مطالبي را مي توان ديد.

حتي در انجيل «لوقا» باب اول نيز درباره يحيي سخن ها رفته است.




  • 24ـ «باز عيسي را نگر کز پاي دار
    شد هزيمت از جهودان چند بار»ب 34



  • شد هزيمت از جهودان چند بار»ب 34
    شد هزيمت از جهودان چند بار»ب 34



داستان شام آخر عيسي بن مريم (ع) براي همگان معلوم است و اين که يکي از حواريون به او خيانت کرد و عامل به دار آويخته شدن وي شد در کتاب ها ثبت شده، و در انجيل «متي» بابهاي دوم و سوم به اين موضوع پرداخته شده است، اما قرآن موضوع را به گونه اي ديگر بيان مي دارد و بسيار خلاصه از آن مي گذرد:

«و قولهم انا قتلنا المسيح عيسي ابن مريم رسول الله، و ما قتلوه و ما صلبوه و لکن شبه لهم، و ان الذين اختلفوا فيه لفي شک منه، مالهم به من علم الا اتباع الظن، و ما قتلوه يقيناً» (س نساء، ي 157)




  • 25ـ «باز بنگر تا سر پيغمبران
    چه جفا و رنج ديد از کافران» ب 35



  • چه جفا و رنج ديد از کافران» ب 35
    چه جفا و رنج ديد از کافران» ب 35



با اينکه در قرآن به آزار و اذيت پيامبر به تعريض در سوره «ابي لهب» اشاره رفته و آن نفرين حضرت حق بر ابي لهب به مناسبت آزار رساندن به پيامبر است، اما خود حضرت رسول در سخنان کوتاهي که فرموده با صراحت به اين موضوع اشاره ها دارد و بي ترديد عطار از سخنان خود حضرت متأثر شده است: «ما اوذي احد مثل ما اوذيت في الله» (حديث، نهج الفصاحة، شماره 543) «ما اوذي نبي مثل ما اوذيت» (تذکرة الاوليا)




  • 26ـ «نه تو در علم آيي و نه در عيان
    نه زيان و سودي از سود و زيان» ب41



  • نه زيان و سودي از سود و زيان» ب41
    نه زيان و سودي از سود و زيان» ب41



در اين بيت قدر مسلم آن است که از فرمايشات مولا علي (ع) متأثر شد و از سخنان ايشان ابيات بعد را پرداخته است.

«الذي لا يدرکه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن» (نهج البلاغه، خطبه اول)

و در مصراع دوم نيز از اين مضمون سود جسته:

«فان الله سبحانه و تعالي ... غنياً عن طاعتهم، آمنا من معصيتهم...» (نهج البلاغه خطبه 14)




  • 27ـ «نه ز موسي هرگزت سودي رسد
    نه ز فرعونت زيان بودي رسد» ب 42



  • نه ز فرعونت زيان بودي رسد» ب 42
    نه ز فرعونت زيان بودي رسد» ب 42



در اين بيت به فرمايش مولا علي (ع) نظر داشته است که فرمود:

«... و لا ينقص سلطانک من عصاک و لا يزيد في ملک من اطاعک...» (نهج البلاغه، خطبه 108)




  • 28ـ «اي خداي بي نهايت جز تو کيست
    چون تويي بي حد و غايت جز تو چيست» ب43



  • چون تويي بي حد و غايت جز تو چيست» ب43
    چون تويي بي حد و غايت جز تو چيست» ب43



و در نهج البلاغه آمده است:

«الذي ليس لصفته حد محدود، و لا نعت موجود، و لا وقت معدود، و لا اجل ممدود...»

و در جاي ديگر آمده است:

« و انک انت الله الذي لم تتناه في العقول، فتکون في مهب فکرها مکيفا، و لا في رويات خواطرها فتکون محدوداً مصرفاً». (خطبه 90)




  • 29ـ «نيستم نوميد و هستم بي قرار
    بوک درگيرد يکي از صد هزار» ب 64



  • بوک درگيرد يکي از صد هزار» ب 64
    بوک درگيرد يکي از صد هزار» ب 64



قرآن مردم را به اميدواري به رحمت خداي کريم و ذوالجلال مي خواند و نوميدان را کافر مي داند زيرا کافران از رحمت حق نااميد مي شوند قرآن مي فرمايد:

«... لاتأيسوا من روح الله انه لا يأيس من روح الله الا القوم الکافرون» (يوسف -81)

و حضرت علي (ع) در خطبه 45 چنين مي فرمايد:

«الحمد لله غير مقنوط من رحمته، و لا فحلو من نعمته، و لا مأيوس من مغفرته... (خطبه 45)




  • 30ـ «در سجودش روز و شب خورشيد و ماه
    کرد پيشاني خود بر خاک راه» ب 89



  • کرد پيشاني خود بر خاک راه» ب 89
    کرد پيشاني خود بر خاک راه» ب 89



قرآن همه کاينات را به درگاه حق مطيع و منقاد و در حال سجده معرفي مي کند، سجده کاينات که فاقد عمل ارادي هستند همان پيروي از نظام قانونمند هستي است، و از پيروي از قانون با واژه سجده نام برده است که:

«الم تران الله يسجد له من في السموات و من في الارض، و الشمس و القمر و النجوم و الجبال و الشجر و الدواب و کثير من الناس، و کثير حق عليه العذاب و من يهن الله فماله من مکرم ان الله يفعل ما يشاء» (س حج، ي18)




  • 31ـ «هست سيمايي ايشان از سجود
    کي بود بي سجده سيما را وجود» ب 90



  • کي بود بي سجده سيما را وجود» ب 90
    کي بود بي سجده سيما را وجود» ب 90



در قرآن به سيماي افراد مؤمن اشاره رفته است که:

«...تريهم رکعاً سجداً يتبغون فضلاً من الله و رضوانا سيماهم في وجوههم من اثر السجود...» (س فتح، ي 29)




  • 32ـ «روز از بسطش سپيد افروخته
    شب ز قبضش در سياهي سوخته» ب 91



  • شب ز قبضش در سياهي سوخته» ب 91
    شب ز قبضش در سياهي سوخته» ب 91



چون عطار نيشابوري پرورده فرنگ رايج روزگار خود است، اگر هم صوفي و عارف نبود، در نوشته و گفته هاي خود تحت تأثير محاسبان و استادان خود به اصطلاحات عرفاني و صوفيانه ناگزير بود اشاره هايي داشته باشد؛ اما به نظر مي رسد اين باور او نيز بي تأثير پذيري از قرآن نيست که:

«و الله يقبض و يبسط و اليه ترجعون» (س بقره، ي 245)

اما بسط در اصطلاح صوفيان عبارت است از ارسال شواهد عبد در مدارج علم است، و يا اشراق قلب به لمعان سرور را گويند. و بسط قلب در حال کشف عبارت است از حالي بدون تکلف که آمدنش به کسب نيست و رفتن آن نيز ارتباطي با جهد ندارد. اما قبض انتزاع هر گونه لذت از قلب به علت امساک را گويند.

قبض و بسط از جمله احوال هستند و مبتدي را از آن نصيبي نيست و منتهيان از آن گذشته باشند. پس ويژه متوسطان است.




  • 33ـ «چرخ را دور شبانروزي دهد
    شب برد روز آورد روزي دهد» 94



  • شب برد روز آورد روزي دهد» 94
    شب برد روز آورد روزي دهد» 94



اين بيت همه واژه ها و مفهوم خود را از آيه قرآن گرفته است که:

«تولج الليل في النهار و تولج النهار في الليل و تخرج الحي من الميت و تخرج الميت من الحي و ترزق من تشاء بغير حساب» (س آل عمران، ي 27)

اين مطلب در تورات (سفر پيدارش، باب اول) نيز مندرج است.




  • 34ـ «چون دمي در گل دمد آدم کند
    وز کف و دودي همه عالم کند» ب 95



  • وز کف و دودي همه عالم کند» ب 95
    وز کف و دودي همه عالم کند» ب 95



اسطوره خلقت آدم از خاک مجدداً مورد توجه شيخ عطار است و با اينکه در ادبيات پيشين از اين موضوع سخن گفته است، اما باز هم از اين موضوع نمي تواند به سادگي بگذرد.

مصراع اول به آيه زير اشاره دارد که:

«اذ قال ربک للملائکة اني خالق بشراً من طين. فاذا سوتيه و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين» (ص 72)

و مصراع دوم درباره اشاره قرآني به «دخان» بودن آسمان است. ما اين بحث را در کتاب «ديدگاههاي تاريخي در قرآن» به طور مفصل به بحث گرفته ايم:

«...ثم استوي الي السماء و هي دخان، فقال لها و للأرض ائتيا طوعاً اوکرهاً، قالتا ايتنا طائعين» (س فصلت، ي11)

چنان که در تورات سفر پيدايش باب اول و دوم اين موضوع مطرح شده است.

/ 1