بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
نگاهي به آثار و انديشههاي مارينا آبرامويچ در حوزه هنرهاي اجرايي
نگاهي به آثار و انديشههاي مارينا آبرامويچ در حوزه هنرهاي اجرايي
عليرضا اميرحاجبي
مارينا- آبرامويچ(Marina Abramovic) در سال 1946 از والديني پارتيزان در يوگوسلاوي متولد شد.
از سن دوازده سالگي نقاشي را آغاز ميكند. دغدغه آن زمان او طراحي و نقاشي آسمان، ابرها و بخصوص عبور هواپيماها بود. خط سفيدي كه درپي حركت هواپيما به جاي ميماند به مانند طراحي بر روي سطحي آبي و شفاف است. تصميم ميگيرد كه با مراجعه به نيروي هوايي از مسئولين درخواست كند تا پانزده هواپيماي جنگي در اختيارش قرار گيرد تا بتواند با دود آنها در آسمان به طراحي بپردازد. مسئولين نيروي هوايي با درخواست وي مخالفت ميكنند. طراحي آسمان را با موادي مثل آب، آتش و يخ بر روي كاغذ ادامه ميدهد و پس از مدتي به سمت چيدمان صوتي گرايش مييابد.
با ضبط صوت از عبور اتوموبيلهايي كه از روي پل در حال تردد هستند، اصواتي را ضبط و آنها را به شكل خاصي در خانهاش پخش ميكند كه با واكنش شديد همسايگان مواجه ميشود. تجربه بعدي او درمركز فرهنگي بلگراد است. وي با نسب چندين بلندگو در تالار انتظار به پخش صدايي ميپردازد كه شماره و ساعت حركت هواپيماها را اعلام ميكند:«هواپيما جهت پرواز به مقصد توكيو، بانكوك و هنگكنگ تا چند لحظه ديگر پرواز ميكند؛ مسافران محترم، هر چه سريعتر به خروجي شمار 242 مراجعه فرمائيد.»
نكته قابل توجه و طنزآلود چيدمان مفهومي وي در اينجاست كه درآن زمان خطوط هوايي يوگوسلاوي هيچ پروازي را به مقصد هنگكنگ و بانكوك نداشته و همچنين در فرودگاه بلگراد تنها دو خروجي براي مسافران در نظر گرفته شده بود.
اين چيدمان صوتي در زماني اجرا ميشود كه فضاي سياسي- اجتماعي يوگوسلاوي بشدت بسته بوده و چنين فعاليتهايي با مخالفت شديد و گاهي اوقات به دستگيري شخص و اعزام او به بيمارستان رواني ختم ميشد.
اولين پرفورمنس آبرامويچ در سال 1973 و به نام«ريتم ده» (Rhythm 10) به اجرا گذاشته ميشود. ريتم ده اجرايي است با بيست چاقو در ابعاد و اشكال مختلف كه به تبديل و انتقال انرژي و تركيب آن با رسانهاي مثل ضبط صوت مي پردازد:
بر روي صفحه كاغذ سفيدي بيست چاقو چيده ميشود.
وي ناخنهاي دستچپ خود را با لاك آبي رنگ آميزي ميكند. ضبط صوت روشن ميشود. چاقويي انتخاب شده و سپس دستچپ را بر روي زمين گذاشته و با ريتمي سريع و خاص به وسيله چاقو فضاي خالي بين انگشتان دست چپ را مورد اصابت و هدف قرار ميدهد.
هرگاه كه بر اثر اشتباه ضربه چاقو به يكي از انگشتان برخورد ميكند چاقو تعويض ميشود. در طول مدت اين كنشها ضبط صوت روشن است. در قسمت دوم پرفورمنس، صداي ضبط شده دوباره پخش ميشود و ضربه زدن با ريتمي متفاوت آغاز ميگردد. ريتم ثانوي بايد خود را به ريتم نخستين بازگرداند.
جهان آزاد: وي پس از ترك كشورش در ادينبورگ اسكاتلند با هنرمند برجسته جوزف بويز( Joseph Beuys) و تادئوس كانتور(Tadeuz Kantor) آشنا ميشود و از آنها تاثير ميگيرد.
دهه هفتاد آغاز فعاليتهاي نويني در عرصه هنر مفهومي و پرفورمنس است. آثار گروهي از هنرمندان اجرايي- مفهومي شباهتهاي فراواني با ايدههاي آبرامويچ دارد. به طور مثال: ويتو آكونچي(Vito-Acconci) با پرفورمنسهايي پرخاشجويانه و عصبي بدن را به عنوان شاخصهاي مطلوب جهت بهرهگيري هنري به كار ميگيرد. بدن به عنوان مادهاي خام كه ميتوان با آن به طراحي پرداخت. بدن پاره پارهميشود،باز ميگردد و ميتوان مانند پزشكان قرن هفدهم درون آن را حريصانه كاويد.
ميتوان درد، رنج، فقدان را در آن به خوبي مشاهده كرد و به چيستيهاي پنهان آن پي برد. در مطالعه فيزيكي ـ پرفورماتيو بدن، ذهن راه كارهاي بي شماري دارد، از محدوديتهاي طبيعي عبور كرده و به"مابعد بدن" دست مييابد.
دنيس اوپن هايم(Dennis Oppenhiem) و تري فاكس(Terry Fox) نيز در اين راه با آكونچي همراهند. هر سه در ژانويه 1971 پرفورمنسهايي را در گالري ريس پالي(Rees Palley Gallery) نيويورك به اجرا ميگذارند.
آكونچي تبديل به عقربه يك ساعت ميشود. تري فاكس با صابون نان ميپزد. دنيس اپن هايم نيز به مانند جادوگران سرش را درون تيوپ چرخ ماشين ميكند و آواز ميخواند. كريس بوردن(Chris Burden) همان سال در حركتي راديكال و انتحاري به نام(Shoot) با اسلحه به بازوي خود شليك ميكند. وي در 1974 در پرفورمنسي به نام"انتقال تثبيت شده"( Fixed Trans) خود را به يك فولكس واگن مصلوب ميكند. سه سال پيش نيز با ريختن آب و پرتاب سيم برق در خيابان يك حركت راديكال ديگر را به نام"115 يا 220" به نمايش ميگذارد.
دنيس اپن هايم در پرفورمنسي ديگر به مدت 4 روز و در حالي كه كتابي را روي سينهاش گذاشته بود در آفتاب دراز ميكشد.
جينا پين(Gina Pane) پس از تركيب شير و خون خود(به عنوان دو ماده حامل و حياتي) تركيب را نوشيده و سپس آن را به بيرون ميپاشد آبرامويچ همراه ا دوستش اولي(Ulay) از سقف گالري به مانند آونگي خود را معلق ساخته و با بدنهاي خود به يكديگر ضربه ميزنند.
در اين دوره با نوعي مازوخيسمِ پسا جنگ، نوعي بيماري پوياي روان ـ تني و جنسيتي مواجه هستيم كه دلالت بر انباشت نيروهاي غريزي، اشباع لذت، سرعت، رفاه و معنا باختگي هنرمندان دارد.
يكي از برجستهترين آثار آبرامويچ در اين دهه"عبور از درياي شب" (Nightsea Crossing) پرفورمنسي است براي دو نفر كه با مشاركت دوست آلماني خود اولي به اجرا گذاشته ميشود. پرفورمنسي ثابت كه از 10 صبح آغاز و تا پنج بعدازظهر ادامه مييافت. هفت ساعت پر رفت و آمد روز. به شكلي كه شروع و پايان اجرا(نشستن و برخاستن) براي مخاطبان غيرقابل ديدن باشد. مردم وقتي وارد گالري ميشدند آن دو رو به روي يكديگر نشسته بودند و زمان پايان كار گالري، مخاطب مجبور به ترك محل ميشد.
كل مفهوم اين اجرا، عدم حركت و ثبات بدني و سياليت ذهن بود. در پروژه عبور از درياي شب پس از گذشت سه تا چهار ساعت اتفاقاتي روي ميداد. مخاطبان بي اختيار مينشستند و آن دو را نظاره ميكردند. در انتظار ميماندند تا حادثهاي روي دهد؛ اما هيچ اتفاقي در كار نبود.
اين ناكنشمندي، اين عدم تحرك پس از مدتي باعث انتقال انرژي از اجراگر به مخاطب و تاثيرگذاري ميشد.
آبرامويچ با دخيل كردن مخاطب در امر اجرايي، كنشي ساده و عميق را جهت به چنگ آوري زمان حال پديد ميآورد. حضور ذهن و بدن در يك مكان و زمان، در يك رويداد غيرقابل تكرار. ايده اين پرفورمنس زماني آغاز شد كه آبرامويچ براي مدتي در بيابانهاي گرم استراليا با درجه حرارت طاقتفرسايي حدود 50 درجه سانتيگراد به زندگي مشغول بود. در چنين شرايطي حركات فيزيكي به حداقل رسيده و تنها ذهن است كه به فعاليت پرداخته و جهان و تصوير ديگري براي انسان قابل دريافت و مشاهده ميشود.
مخاطب در اين پرفورمنس به شكلي واضح با كنشهاي بدوي و آئينهاي آغازين مواجه است كه از سمتي با ايستايي و عدم تحرك، فضايي عملي را براي باز تعريف و درك"حضور" در لحظه را فراهم ميآورد و از سمت ديگر با سمبوليسم بدوي در ارتباطي تنگاتنگ قرار گرفته تا بدين وسيله نشانگان انساني وجود، درنگ و ثَبات را به نمايش گذارد.
***
"راه رفتن روي ديوار بزرگ چين": يك پروژه چند رسانهايي سال 1980 . تلاش و ايجاد ارتباط با مقامات جمهوري خلق چين جهت توجيه آنان درباره اين پرفورمنس آغاز شده و نزديك به هشت سال به طول ميانجامد.
پروژهاي كه عبارت بود از حركت هر كدام از دو هنرمند(مارينا آبرامويچ و اولي) از دو طرف ديوار بزرگ چين و رسيدن همزمان آن دو به دروازه مركزي ديوار به نام شانگزي(Shaanxi). در اين اقدام بي سابقه، ماهواره به ضبط تصوير ميپرداخت. طول راهپيمايي پنج هزار كيلومتر و مدت آن حدود يك سال در نظر گرفته شده بود.
نقطه آغازين حركت روي ديوار چين از دريا(نماد آب) و نقطه پايان آن صحراي گوبي(نماد آتش) است. بر سَردرِ بخش آغازين ديوار كه در چين به"سر اژدها" معروف است چنين حك شده است:
«نخستين مسير روي زمين.» بر سر در بخش انتهاي ديوار كه در صحرا واقع است نوشتهاند"مسيري قهرمانانه به سمت آسمان."
در حقيقت آبرامويچ راهپيمايي را از سمت آب، سر اژدها آغاز ميكرد و اولي از سمت آتش و دُم اژدها. آن دو به صورت محاسبه شدهاي در مركز ديوار همديگر را ملاقات ميكردند. يك سال راهپيمايي در چهار فصل كه به شكلي نمادين نشان دهنده عبور از چهار مرحله زندگي است. دوگانگي و تضاد نيروهاي نرينه و مادينه، يكي ديگر از مفاهيم نمادين اين پرفورمنس طولاني بود.
امر رواني و پديدههاي عيني و سركوبگر انديشه آبرامويچ مبتني بر اصول و آثار تغيير شكل يافته است. پرفورمنس در چنين نگرشي يكي از شيوههايي است كه ميتواند در ساختاري روان شناسانه، واقعيت را مورد هجوم قرار داده و به تغيير و تبديل ماده و كنشِ معطوف به ذهن دست يابد.
ساير آثار آبرامويچ نيز اين چنيناند:
"زندگي نگاري" (Biography) اثري است چند رسانهاي كه در آن به نمايش زندگي خصوصي و هيجانهاي شديد روحي خود ميپردازد يا"توهم" (Delusion-al) پرفورمنسي است براي يك اجراگر و چهارصد موش صحرايي(Rat) روي صحنه. در اغلب آثار او ميتوان فرايند پاكسازي رواني را ردگيري نمود؛ به طور مثال او در"زندگي نگاري" مانند"ريتم 10" خود را با چاقو زخمي ميكند و خون ريزي را به شكلي واقعي به نمايش ميگذارد. در اين جا مخاطب به هيچ وجه با مقوله"بازنمايي" سر كار ندارد. اين ايدهاي است مبتني بر تهاجم مستقيم به واقعيت با واقعيت كه در ظهوري غير مترقبه عادات مخاطب را كه همواره همه چيز را در سطح امر نمادين و بازنمايي نظارهگر است، مخدوش ميكند. فرايند پاكسازي در آثار او ميتواند بسياري از فشارهاي عصبي ـ رواني را در واقعيتي بحراني به نمايش گذارده و ذهن را به پالايش برساند.
در پرفورمنس"توهم" او باز هم در تلاش است تا به پاكسازي رواني خود بپردازد. در اين اثر آبرامويچ تمركز خود را بر پديده رواني"شرم" ميگذارد. شرم از چيزي كه در برابر ديدگان مردم روي ميدهد. اين اثر نيز برگرفته از زندگي شخصي و تجارب تلخ روحي وي در يوگسلاوي است. در نزد او شرم يكي از پرفشارترين نيروهاي رواني است كه به سركوب من(Ego) انسان ميپردازد.
يكي از آخرين اجراهاي آبرامويچ"حماسه هوسناك بالكان" (Balkan erotic-epic) ويدئو پرفورمنسي است كه به بازگشت وي به سرزمين مادرياش يوگسلاوي(كه ديگر وجود ندارد) و ستايش زمينِ زنانه/ مادرانه و نمايش هيجانات خود در مواجه با فرهنگ حوزه بالكان ميپردازد.
آبرامويچ ميگويد:«تمامي آثار من استعاراتي هستند دال بر پايان هزاره و آغاز هزار نوين و دوزخي كه به شكل عيني در جوامع انساني پديد آمده است.»
بين زندگي و هنر آبرامويچ هيچ مرز قطعي وجود ندارد؛«بودن» در نزد وي چكيده اي است از هنر و زيست مايههاي احساسي. سفرهاي متعدد وي از مهمترين كنشهاي هنري ـ رواني اوست.
مارينا آبرامويچ هيچ گاه مكان مشخصي را براي اقامت برنميگزيند و 15 سال اخير را به سفر، زندگي و آفرينش پرداخته است.
منابع مطالعاتي: 1- Kaye.N. (1996-2000) Marino Abaramovic: Art into Theater. Amsterdam: Harwood.
2- Abramovic. M. (1994) Biography. Germany. Cantz Verlag
3- Mac Ritchie, L (1995) Marino Abramovic: Exchanging Enetgies. Performance Re-Search Vol. 1-2.