• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 14221
تعداد نظرات : 3204
زمان آخرین مطلب : 3632روز قبل
دعا و زیارت

  ((سبحان الله یا فارِجَ الهَمّ و یا کاشفَ الغَم فرِّجْ هَمّی و

یَسِّرْامری و ارحَمْ ضعفی و قِلةَ حیلتی
 
و ارزُقنی من حیث لا اَحتَسِبُ
 
یاربّ العالمین))
 
منزه است خداوند. ای برطرف كننده اندوه شدید و از بین برنده غم،‌اندوه شدید من را برطرف ساز و امرم را آسان گردان و بر ضعف و كمی چاره ام رحم آور و مرا از جایی كه گمان ندارم روزی ده ای پروردگار جهانیان
 
التماس دعا
پنج شنبه 18/2/1393 - 5:47
تغذیه و تناسب اندام
سالاد، ماست، شوری، ترشی یا سبزی خوردن؟ شما عادت به خوردن کدام یک از این خوراکی‌ها با غذاهای اصلی‌تان دارید؟ آیا می‌دانید که در مورد هریک از این مواد غذایی، بایدها و نبایدهایی مطرح است و شما نمی‌توانید بدون محدودیت، هرچقدر که دلتان خواست، آنها را در کنار غذای خود داشته باشید؟

در این مطلب به بررسی خوبی و بدی این چاشنی‌ها یا کنار بشقابی‌ها می‌پردازیم:

شوری و ترشی
انواع شور و ترشی جزو خوراکی‌های طعم‌دهنده و اشتهاآور محسوب می‌شوند. با این حساب، افراد سالمی که کمی بدغذا هستند و اشتهای چندانی به خوردن ندارند، می‌توانند با همراه کردن انواع ترشی‌ها و شورها با غذاهای اصلی خود، اشتهایشان را تحریک کنند و غذای بیشتری بخورند. البته، این توصیه بیشتر برای افراد لاغر و کم‌غذا مطرح می‌شود و به‌طور حتم، افراد چاق با قرار دادن شور و ترشی در کنار بشقاب اصلی غذای خود، پرخوری بیشتری خواهند کرد و به‌طور حتم،‌ مشکل چاقی و اضافه‌وزنشان هم تشدید خواهد شد. از طرف دیگر، شورها حاوی نمک بالایی هستند و مصرفشان به افراد مبتلا به فشارخون، بیماران قلبی و برخی از بیماران کلیوی و آنهایی که پزشک معالجشان برایشان محدودیت‌هایی در مصرف نمک در نظر گرفته است هم توصیه نمی‌شود. ضمن اینکه پیشنهاد مصرف ترشی همراه غذا هم برای افراد مبتلا به زخم‌های گوارشی چندان مطرح نیست چون احتمال تشدید بیماری با مصرف ترشی‌های حاوی سرکه یا آبغوره برای چنین بیمارانی، وجود خواهد داشت. هرگز فراموش نکنید حتی افراد سالم هم باید حجم مناسب و متعادلی از شوروترشی را با وعده‌های غذایی خود مصرف کنند. این حجم متعادل می‌تواند برابر با حدود 2 تا 3 قاشق مرباخوری باشد. زیاده‌روی در مصرف شورها باعث وارد شدن حجم بالایی از نمک به بدن و کم‌آبی بدن می‌شود.

ماست
ماست‌ها انواع مختلفی دارند؛ از ماست‌های ساده گرفته تا انواع طعم‌دار آنها یا ماست و موسیر و ماست و خیار که طرفداران زیادی هم بین ما ایرانی‌ها دارد. ماست، منبع خوبی برای دریافت کلسیم و پروتئین است و خیار هم یک صیفی کم‌کالری و سرشار از آب محسوب می‌شود. به این ترتیب، همراه کردن ظرف کوچکی از 
ماست و خیار با غذاهای اصلی، مشکلی ایجاد نخواهد کرد. افرادی که مبتلا به چاقی و اضافه‌وزن هستند، می‌توانند سالاد یا ماست و خیار خود را به‌جای همراه غذا، قبل از غذا مصرف کنند. این کار باعث پرشدن حجمی از معده می‌شود و از آنجا که یکی از واکنش‌های سیری، پرشدن حجم معده است، بنابراین اشتهای این افراد برای صرف وعده‌ اصلی غذایی کاهش پیدا می‌کند و آنها غذای کمتری می‌خورند. البته، بهتر است این را هم بدانید که انواع ماست‌ها مانند سایر لبنیات، حاوی پروتئین‌های خاصی هستند که روی جذب آهن موجود در گوشت‌ها تاثیر منفی می‌گذارند. این نوع پروتئین‌ها حتی در جذب آهن «هِم»، اختلال ایجاد می‌کنند. از این‌رو، افراد مبتلا به کم‌خونی، خانم‌ها و دخترخانم‌ها می‌توانند ماست یا ماست‌وخیار خود را با فاصله‌ای از غذای اصلی خود میل کنند و این خوراکی را درست، همراه با غذا نخورند.

سبزی و سالاد
یکی دیگر از کناربشقابی‌های پرطرفدار در ایران، سالاد شیرازی است. شما می‌توانید برای بالا بردن ارزش تغذیه‌ای سالاد شیرازی و وعده اصلی غذایی خود، مقداری آبلیمو، آبغوره یا آب‌نارنج تازه به این سالاد سنتی اضافه کنید. ویتامین C فراوان موجود در لیمو، غوره و نارنج، به جذب بهتر عناصر دوظرفیتی موجود در غذا مانند آهن، کمک می‌کند. با این حساب، افراد سالم می‌توانند غذاهای حاوی گوشت را با سالاد شیرازی میل کنند. نکته مهمی که در مورد این سالاد وجود دارد، این است که با چاشنی‌های ترش طعم‌دار می‌شود و مصرف آن می‌تواند برای افراد مبتلا به مشکل‌های گوارشی مانند زخم یا التهاب معده،‌ مشکل‌ساز بشود. از طرف دیگر، به افراد مبتلا به ناراحتی‌های گوارشی توصیه می‌شود رژیم غذایی کم‌فیبر هم داشته باشند. با این حساب، مصرف انواع سالاد (سالاد کاهو یا سالاد صیفی‌ها)، ماست و خیار و حتی سبزی خوردن باید برای آنها با محدودیت‌هایی همراه باشد. متاسفانه برخی افراد عادت به مصرف سالاد کاهو یا حتی سالاد شیرازی با سس مایونز فراوان دارند. این عادت اشتباه می‌تواند به‌مرور زمان، باعث ابتلا به اضافه‌وزن و چاقی یا بالارفتن چربی خون بشود. افرادی که مشکل گوارشی یا اضافه‌وزن ندارند، می‌توانند سالاد کاهو را با مقداری آبلیمو یا آب نارنج تازه و مقدار کمی روغن زیتون یا کنجد، طعم‌دار کنند.

نظر طب سنتی درباره مصرف سالاد با غذا
دکتر رسول چوپانی، متخصص طب سنتی و عضو هیات‌علمی دانشکده طب سنتی دانشگاه علوم‌پزشکی شهید بهشتی در دومین سمینار تخصصی طب سنتی در زمینه اصلاح سبک زندگی، تاکید کرد که تداخل‌های غذایی باعث ایجاد اختلال در دستگاه گوارشی و سوءهضم می‌شوند: «براساس مطالعه‌های انجام شده در طب سنتی یکی از بدترین عادت‌های خوراکی این است که چند غذای مختلف از نظر رنگ، طعم و کیفیت را در یک نوبت غذایی مصرف کنیم.» براساس این گفته، بهتر است که مصرف انواع سالاد ‌همراه غذای اصلی تاحد ممکن محدود و مصرف سالادها به کمی قبل یا بعد از صرف غذای اصلی، موکول بشود. دکتر چوپانی به این نکته هم اشاره کرد که مصرف یکی، دو بار سالاد ‌همراه غذا، مشکلی ایجاد نمی‌کند اما استمرار این عادت، می‌تواند مشکلات گوارشی مختلفی را در درازمدت برای افراد به وجود بیاورد. وی تاکید داشت که دو غذای سرد، گرم، لزج، نفاخ و قابض نباید همزمان باهم مصرف شوند. به عقیده این متخصص طب سنتی، تداخل غذاها با یکدیگر باعث هضم ناقص، ایجاد اختلال در هضم و در نهایت اثرهای سوء بر دستگاه گوارش می‌شود. از این‌رو، باید با مدیریت در مصرف غذا، شرایط ابتلا به ناراحتی‌های گوارشی و عوارض ناشی از آن را برای خودمان ایجاد نکنیم.
 
منبع : هفته نامه سلامت
پنج شنبه 18/2/1393 - 5:46
آلبوم تصاویر
افسران - عشق است معلم .....
شنبه 13/2/1393 - 12:25
شهدا و دفاع مقدس
روایتی از برخورد احمد متوسلیان با زن و بچه تفنگ‌چی کومله

شهید دستواره می‌گفت: حاج احمد تازه حقوقش را گرفته بود، از در سپاه بیرون آمد که دید یک زن بچه بغل، کنار پیاده‌رو نشسته و گریه می‌کند، احمد رفت جلو.

خبرگزاری فارس: روایتی از برخورد احمد متوسلیان با زن و بچه تفنگ‌چی کومله

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس باشگاه «توانا»، عجب مردهایی بودند که فریب‌خوردگان ضدانقلاب را نجات می‌دادند، شهرها را آزاد می‌کردند، حتی به فکر زن و بچه بی‌گناه کسانی که به بیراهه رفتند، بودند.

به بهانه سالروز آزادسازی پاسگاه مرزی ژالانه در نوار مرزی مریوان ـ پنجوین توسط رزمندگان جبهه مریوان به فرماندهی حاج احمد متوسلیان در 19 فروردین 1360 روایتی خواندنی سردار شهید سیدمحمدرضا دستواره درباره گوشه‌ای از مهربانی حاج‌احمد را می‌خوانیم.

                                                            ***

احمد تازه حقوقش را گرفته بود، از در سپاه بیرون آمد که دید یک زن بچه بغل، کنار پیاده‌رو نشسته و گریه می‌کند، احمد رفت جلو.

ـ خواهر من! شما چرا ناراحتی؟ چی شده؟ چه کسی شما را ناراحت کرده؟

ـ شوهرم، من و این بچه صغیر را توی این شهر گذاشته و رفته تفنگ‌چی کومله شده، به خدا خیلی وقت است یک شکم سیر غذا از گلوی من و این بچه پایین نرفته.

احمد تا این حرف را شنید، بغضش گرفت و بلافاصله دست توی جیب اورکتش کرد و تمام مبلغی را که چند دقیقه پیش بابت حقوقش گرفته بود، دو دستی طرف آن زن گرفت.

ـ خواهر به خدا من شرمنده‌ام، نمی‌دانستم شما چنین مشکلی دارید، این پول ناقابل را بگیرید، هدیه مختصری است، فعلاً امور خودتان را با آن بگذرانید، نشانی‌تان را هم بدهید به برادر دستواره، او مسئول تأمین ارزاق شهر است، بعد از این موارد خوراکی شما را خودش می‌آورد دم در خانه‌تان به شما تحویل می‌دهد.

آن زن خشکش زده بود؛ احمد با التماس پول را به او داد، نشانى‏اش را هم نوشت و داد به من…

به خدا قسم کم نبودند خانواده‏هایى در مریوان که احمد خرج آنها را مى‏داد؛ مى‏دید حقوق خودش کفاف این کار را نمى‏دهد، مى‏رفت از پدرش دستى مى‏گرفت و مى‏آورد خرج محرومین مریوان مى‏کرد. همین طورها بود که همین خانواده‏هایى که او خرج‏شان را مى‏داد، شوهرهاى‏شان را سَرِ غیرت مى‏آوردند که شما خجالت نمى‏کشید؟ اسم خودتان را مى‏گذارید کُرد؟ دارید با مردى مى‏جنگید که خرج خورد و خوراک زن و بچه‏هاى شما را مى‏دهد. به همین خاطر مى‏دیدیم که راه به راه، ضدانقلاب فریب‏خورده، گروه گروه مى‏آمدند و خودشان را به سپاه تسلیم مى‏کردند.

- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920118000854#sthash.jU34Xihl.dpuf- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920118000854#sthash.vdrGiMbz.dpuf
شنبه 13/2/1393 - 12:21
آلبوم تصاویر
افسران - لبیک یا علی بن محمد ایها الهادی النقی (ع)
شنبه 13/2/1393 - 12:17
آلبوم تصاویر

بهترین ادم های زندگی انانند که ...

افسران - بهترین ادم های زندگی انانند که ...
شنبه 13/2/1393 - 12:14
شهدا و دفاع مقدس
ارسال به دوستان
آیا فرمانده گردان شهادت سردار بود

خبرگزاری فارس: حمید داوودآبادی در مطلبی نوشت: به نظر بنده پاریاب سردار نبود! چون سردار که غریبانه و مظلوم، در قرچک ورامین جان نمی‌دهد.

خبرگزاری فارس: آیا فرمانده گردان شهادت سردار بود

 

به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، هفته گذشته خبری مبنی بر شهادت احمد پاریاب(فرمانده گردان شهادت لشکر 27 محمدرسول الله(ص)) در رسانه‌ها منتشر شد. خبری که داغ دل رزمندگان تهرانی را تازه کرد. شاید به همین دلیل هم باشد که حمید داوودآبادی مطلبی را تحت عنوان «چرا از شهید احمد پاریاب نمی‌نویسم؟!» در وبلاگ خود منتشر نموده است که از تظرتان می گذرد:

 

زمستان 1363 پادگان دوکوهه/ شهید احمد پاریاب - حمید داودآبادی – عباس طالبی (معاون پاریاب)

 

برخی دوستان گیر داده اند که چرا در وبلاگم از شهید احمد پاریاب نمی نویسم؟

اولا به نظر بنده پاریاب سردار نبود!

بله سردار نبود.

چون سردار که غریبانه و مظلوم، در قرچک ورامین جان نمی دهد که بعد گذشت چهار روز، اهالی محل از بوی ... متوجه شوند، در را بشکنند و با بدن باد کرده و سیاه شده او روبه رو شوند!

این را به خاطر این می گویم که بسیاری از همرزمان و دوستان قدیمی پاریاب، این روزها برای خود کسی شده اند! یا نماینده مجلس، رئیس فلان قطب اقتصادی یا ...

این از سردار بودن یا نبودن پاریاب.

 

زمستان 1391 – حسینیه گودال قتلگاه مراسم ختم /حمید داودآبادی – احمد پاریاب که دیگر نیست – عباس طالبی

 

دوم این که، من بجز چند روز کوتاه در گردان شهادت و گردان حبیب، دیگر با پاریاب نبودم. بخصوص آن روزها که با چه دعوا و داستانی! پاریاب از لشکر 27 قهر کرد و رفت تیپ دیگر! که بماند.

سوم این که، بنده که در زمان جنگ عددی نبودم، بعد جنگ هم هیچ رفاقت آنچنانی و خودمانی با احمد پاریاب نداشتم که امروز آنچنان سنگ به سینه بکوبم که ...

الحمدلله پاریاب بعد جنگ و بخصوص بعد مرگش، آن قدر دوست و رفیق و همرزم داشت و دارد که دیگر ما جزو قاذوراتیم!

از آقایان "هاشمی رفسنجانی" بگیر تا "موسوی اردبیلی" که پاریاب به عنوان سرتیم حفاظت آنان، جان خویش را بر کف نهاده بود، تا این پایین پایین ها!

همه و همه حق دوستی و رفاقت را بعد مرگش به خوبی ادا کردند! حالا قبل مرگ و زمان حیاتش بماند آن دنیا که مو را از ماست می کشند!

این که پاریاب که بود، در جنگ چه کرد، بعد جنگ چگونه زیست و هزینه سنگین داروهای شیمیایی و درمانش را چگونه و چه کسانی فراهم کردند، بماند تا دوستان نزدیک و یاران غار او برایتان بگویند.

فقط:

وای به روزی که خداوند غفار و ستار، از شدت اعمال زشت ما، پرده ها کنار نهد و ...

آن روز است که در پیشگاه عدل الهی، دوستان واقعی و ... معلوم و شرمسار خواهند شد.

فقط ای کاش احمد پاریاب به عنوان یک شهروند زیر خط فقر، نزد دوستان، همرزمان و یاران دیروز و امروزش حق حیات داشت!

همین.

- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13911227000378#sthash.4ynU2Gtp.dpuf
شنبه 13/2/1393 - 12:13
شهدا و دفاع مقدس
ارسال به دوستان
به مناسبت سالروز شهادت ققنوس فاتح
روایت خواندنی از انتقال یک فرمانده گردان

حاج‌ احمد تأکید داشت نیروها نباید متوجه شوند که برادر وزوایی شهید شده، این شد که یک چفیه سیاه روی صورت آقا محسن کشیدند و جسد او را با یک موتور تریل به عقب منتقل کردند.

خبرگزاری فارس: روایت خواندنی از انتقال یک فرمانده گردان

 

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، شهید «محسن وزوایی» پنجم مرداد ماه 1339 در تهران متولد شد؛ او دانشجوی شاگرد اول رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف بود که دانشجویان را برای مبارزه با رژیم طاغوت دعوت کرده و از اولین نیروهای پیرو خط امام بود و سرانجام محسن روز 10 اردیبهشت 1361 طی عملیات «‌الی بیت‌المقدس» هنگام هدایت نیروهای تحت امر بر اثر  اصابت گلوله به شهادت می‌رسد.

در شرحی از روز شهادت شهید «محسن وزوایی» می‌خوانیم که ساعت 10:30 دقیقه صبح روز جمعه 10 اردیبهشت موج دوم پاتک‌های ارتش بعث با شدت بیشتری آغاز شد. در همین حال درگیری در محور محرم که از ساعت‌ها پیش آغاز شده بود با شدت تمام ادامه داشت و اخبار واصله از آن منطقه اصلاً خوشایند نبود. احمد متوسلیان در تلاش برای اطلاع از وضعیت محور محرم دست به هر تلاشی می‌زد، گاهی از طریق بی‌سیم، گاهی با اعزام پیک و گاهی هم با توسل به فرماندهی قرارگاه نصر در صدد اتخاذ تدبیری برای بیرون رفتن ازاین وضعیت بود.

یکی از نیروهای گردان میثم تمار از محور عملیاتی محرم آخرین وضعیت این محور را قبل از شروع پاتک دوم عراقی‌ها این‌گونه شرح می‌دهد:

در منطقه‌ای که ما مستقر شدیم دیدیم نیروهای تیپ 33 کماندویی عراق یکسری خاکریز و سنگر در غرب جاده و عمود بر آن دارند که از همان‌جا خیلی مسلط ما را زیر آتش گرفته بودند و مانع ادامه پیشروی ما می‌شدند.

برادر وزوایی آمده بود آنجا پیش فرمانده گردان ما برادر شعف تا از نزدیک به کار پیشروی ما نظارت کند. هرچه به او می‌گفتیم ماندن شما در اینجا به صلاح‌نیست قبول نمی‌کرد در عوض نهیب می‌زد: «بروید جلو باید هر طور شده خودتان را به ایستگاه گرمدشت برسانید».

از طرفی جنوب عراقی‌ها داشتند تعدادی تانک و زره‌پوش را به همراه نفرات پیاده به سمت ما جلو می‌کشیدند. آتش تیر مستقیم‌شان به حدی شدید بود که تعداد زیادی از بچه‌های گردان ما لت‌ و ‌پار شدند. برادر وزوایی پای بی‌سیم به تمام گردان‌هایش دستور داد با تمام قوا با فریاد الله اکبر به سمت آن تانک‌ها و زره‌پوش‌ها هجوم ببرند، یکدفعه رگباری از گلوله به سمت ما سرازیر شد، قدری که گرد و خاک فرو نشست دیدم برادر وزوایی، معاون دوم او حسین تقوی‌منش و بی‌سیم‌چی آنها شهید شده‌اند، البته من هم بی‌نصیب نماندم و مجروح شدم.

برادر عباس شعف فرمانده گردان میثم (16 روز بعد از محسن شهید شد) خیلی با آقا محسن رفیق بود، وقتی این صحنه را دید به کلی حالش دگرگون شد؛ آخر سر هم تصمیم گرفت تا با بی‌سیم قضیه را به حاج احمد متوسلیان اطلاع بدهد، برادر شعف در حالی که به شدت گریه می‌کرد و حال منقلبی داشت از حاجی کسب تکلیف کرد و گفت: «حالا چه کار باید بکنیم؟».

حاج احمد به او گفت: «خیلی سریع چند نفر را مأمور کن تا جسد محسن را به عقب منتقل کنند».

حاج‌ احمد تأکید داشت نیروها نباید متوجه شوند که برادر وزوایی شهید شده، این شد که یک چفیه سیاه روی صورت آقا محسن کشیدند و جسد او را با یک موتور تریل به عقب منتقل کردند.

- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930210000655#sthash.SdwNjrvy.dpuf
شنبه 13/2/1393 - 12:11
شهدا و دفاع مقدس
ارسال به دوستان
یادبودشهید «حسین نوروزی»؛
شهیدی که در میلاد حضرت زینب (س) گره‌گشایی می‌کند

خبرگزاری فارس: دختر شهید «حسین نوروزی» می‌گوید: پدرم در سالروز میلاد حضر زینب (س) به‌طرز عجیبی بذل و بخشش می‌کند.

خبرگزاری فارس: شهیدی که در میلاد حضرت زینب (س) گره‌گشایی می‌کند

 

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس (باشگاه توانا)، شهید «کیومرث (حسین) نوروزی‌فر»، اول مرداد سال 1341 در سمنان به دنیا آمد. پدرش درجه‌دار ارتش بود که در سال 57 خود را پیش از موعد بازنشسته کرد. حسین 2 سال از تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در تهران گذراند و تحصیلات دبیرستانی را در سمنان با بهترین رتبه در رشته ریاضی به پایان رسانید و در دانشگاه اصفهان پذیرفته شد. اما از دانشگاه به بسیج و بعد سپاه رفت. نبوغ و استعداد سرشارش سبب شد تا در خط مقدم جبهه گره‌گشای مشکلات شود، عملیات‌های متعدد و بزرگ والفجر مقدماتی، والفجر 3، محرم، خیبر، بدر و مخصوصاً عملیات والفجر 8 شاهد توانمندی‌های او بودند.

 

شهید نوروزی‌فر، نفر وسط

شهید حسین (کیومرث) نوروزی و برادرش میثم (ایرج) از اوایل انقلاب تا 8 سال دفاع مقدس جزء فعالین انقلابی بودند. مادر این 2 شهید می‌گوید «یکبار که هر دوشان از جبهه به خانه برگشتند، به آنها ‌گفت "حداقل یکی‌تان برود، یکی بماند." میثم سکوت کرد و حسین سر تکان داد و گفت: "مادر تا کفر هست جبهه و جهاد هم هست." دیگر حرفی نزدم...».

میثم در عملیات «والفجر 3» در کنار حسین به شهادت رسید. حسین که فرمانده گردان بود، بعد از پایان عملیات، بر بالین برادر شهیدش نشست. بعد هم برای خاکسپاری برادرش به سمنان رفت و بلافاصله به منطقه برگشت.

سرانجام حسین نوروزی‌فر با مسئولیت فرمانده و قائم مقام گردان موسی بن جعفر (ع) در 22 بهمن 1364در منطقه ام‌الرصاص و طی عملیات «والفجر 8» با اصابت ترکش به بدن، سر و پا به شهادت رسید و پیکر مطهرش در امامزاده یحیی سمنان آرام گرفت.

*قول داد 3 ماهه برگرد

حسین قبل از عملیات والفجر 8 ازدواج کرد. همسرش می‌گوید: «شب قبل از رفتن به جبهه گفت: "فردا می‌روم. شما بمانید تا برگردم." دلم گرفت، گفتم شما که به شهادت خودت آگاهی چرا اینطور حرف می‌زنی؟ جواب داد:"قول می‌دهم تا 2-3 ماه دیگه بیایم." طبق گفته خودش دقیقاً 3 ماه بعد پیکرش را آوردند.»

*اگر فرزندم پسر شد نامش را حسین بگذارید...

مادر شهید نوروزی‌ می‌گوید: حسین وقتی که به جبهه اعزام شد، همسرش باردار بود. گفته بود "اگر بچه‌مان پسر شد، اسمش را بگذارید حسین و اگر دختر شد، زینب." او در عملیات «والفجر 8» شهید شد. مدتی بعد از شهادت پسرم، دخترش «زینب» به دنیا آمد.

*راز عنایت ایام میلاد حضرت زینب (س)

دختر شهید می‌گوید: «پدرم در ایام ولادت حضرت زینب (س)، عجیب بذل و بخشش می‌کند». زینب نوروزی که 6 ماه پس از شهادت پدرش به دنیا آمده، می‌گوید «برخی از آشنایان و مردم شهر ماه‌ها در انتظار شب میلاد حضرت زینب (س) هستند تا در این روزها عیدی و حاجت خود را از او بگیرند.» 

*بخش‌هایی از وصیت‌نامه شهید نوروزی

«پدر و مادر گرامی، می‌دانم که شما دوست داشتید که من ادامه تحصیل داده و به دانشگاه بروم. حال نیز من در دانشگاه کربلا ثبت‌نام کرده‌ام که مواد امتحانی آن شامل درس‌های شهادت، رشادت و ایثار بود من از همه این درس‌ها با موفقیت گذشتم. این درس‌ها جاودانی و ابدی است و حال فارغ‌التحصیل این دانشگاه با مدرک شهادت شده‌ام...»

«امروز اسلام به من و شما احتیاج دارد... تو در هر کجا که جلوی باطل را بگیری و احیای حق کنی، همانجا جبهه حق علیه باطل است...»

«دست‌های مرا گره کرده و در قبر بگذارید تا همه بدانند که اسلحه‌ام هدف نبوده و آنقدر که به مشت گره کرده و قدرت ایمان اعتقاد دارم، برای اسلحه ارزش قائل نیستم.»

شهید نوروزی در پیامی حضور ملت در صحنه‌ها را تداوم بخش پیروزی دانسته و تأکید کرده است «این راه خونین و این آیین الهی همواره در معرض شدیدترین حمله‌ها و نافرجام‌ترین دشمنی‌های خود قرار گرفته است و پیوسته لحظه‌ای نبوده که قدرت‌های شیطانی برای نابودی آن نقشه‌ای نکشند... آنچه امروز ما را به پیروزی‌های بزرگ و به این عظمت جهانی رسانیده، همان استقامت و صبر و گوش به فرمان امام سپردن است که دشمنان را زمین‌گیر و لذت پیروزی بر خصم را نصیب شیفتگان خود ساخته است.»

در پایان آمده است «اکنون شمایید و این راهی که پذیرفته‌اید و نام مقدس رزمنده اسلام را بر خود نهاده و بر آن مفتخرید. این جنگ جنگی است که بر ما تحمیل شد و از آن گریزی نیست، به فرموده امام عزیزان این جنگ اگر بیست سال هم طول بکشد ما ایستاده‌ایم.» 

- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13911226001245#sthash.ZA1AGfC8.dpuf
شنبه 13/2/1393 - 12:9
شهدا و دفاع مقدس
روایتی از اوج تقرب به خدا در یک خانواده
خواهش یک شهید برای دعا نکردن مادر/ معنای واقعی رضوان

شهید موسوی با ناراحتی به مادر خود می‌گوید: «مادر! پیش جدم شفاعتت را نمی‎کنم از بس دعا می‎کنی سالم برگردم! من تا نزدیکی شهادت می‎روم اما دعایی که برای سلامتی من می‎کنی، مانع می‎شود» آن‎قدر این جمله‎ها را تکرار کرد که گفتم: «باشد دیگر دعا نمی‌کنم، راضی‌ام به رضای خدا.»

خبرگزاری فارس: خواهش یک شهید برای دعا نکردن مادر/ معنای واقعی رضوان

خبرگزاری فارس/استان‌ها-ساری: این‌بار می‌خواهیم  راوی داستان متفاوتی از زندگی شهیدان و خانواده آن‌ها باشیم، سرگذشت خانواده‌ای از کشور شوروی سابق که به دلیل پذیرفتن دین اسلام به ایران کوچانده شده و پس از ایرانگردی‌های فراوان در قائم‌شهر ساکن شدند، این زوج روسی پس از گذشت چند صباحی، به دلیل اختلافاتی که در زندگی زناشویی داشتند، بدون توجه به سرنوشت تنها دخترشان «روحیه» طلاق گرفته و از هم جدا شدند، روحیه که در کنار عمه‌اش زندگی می‌کرد، در  13سالگی با سیدی که از پاکستان به ایران مهاجرت کرده بود، ازدواج کرد و علاوه بر پنج فرزند دختر، صاحب سه پسر به نام‌های علیرضا، داوود و محمدرضا می‌شود.

خانم «روحیه شکری» که به دلیل مشکلات ناشی از بیکاری همسر و دغدغه‌های او برای تأمین مایحتاج زندگی پرعائله‌شان، به تنهایی بار سنگین تربیت فرزندانش را به دوش کشید، وقتی داشت از سرگذشت دو فرزند شهیدش می‌گفت، ذره‌ای ناراحتی در جملاتش هویدا نبود و البته جز این هم نمی‌توان از تربیت یافته مکتب زهرا(س) انتظار داشت، ماحصل این گفت‌وگو تقدیم به مخاطبان می‌شود. 

فارس: تربیت هشت فرزند در محرومیت آن زمان، کار سختی است، از مشکلات آن ایام بگویید.

با تولد پسرهای‌مان مشکلات مالی ما هم کم‌کم شروع شد، شوهرم که پیش از آن صاحب مغازه و کسب و کاری بود، ورشکسته شد و برای جبران خسارت‌های مالی زندگی راهی مسافرتی طولانی شد و اینگونه بود که من به تنهایی مسئولیت سنگین تربیت پنج دختر و سه پسر را به عهده گرفتم، مجبور بودم برای تأمین زندگی، در منازل مردم کار کنم و به قول معروف با سیلی صورت خود و فرزندانم را سرخ نگه می‌داشتم، بارها پیش می‌آمد شب‌ها فرزندانم با شکم گرسنه می‌خوابیدند و من برای این که همسایه‌ها صدای گریه بچه‌هایم را نشنوند و نفهمند گرسنه‌اند، آنها را با هزار دوز و کلک می‌خواباندم.

فارس: ماجرای جبهه رفتن فرزندان‌تان را بیان کنید. 

سال 61، شور جبهه تمام کشور را گرفته بود و فرزندان من با این که سن کمی داشتند اما از این قاعده مستثنی نبودند، یک روز علیرضا آمد به من گفت: «می خواهم بروم جبهه.» به قد و هیکلش نگاهی کردم و گفتم: «پسرم آنجا جبهه است، نان و حلوا خیرات نمی‌کنند، آنجا فقط تیر و تفنگ و گلوله است، می‌خواهی بروی جبهه چه‌کار؟» آن موقع کلاس دوم راهنمایی بود و هر چه اصرار کردم درس خواندن برای تو نوعی جنگیدن است، به گوشش فرو نرفت، وقتی دیدم مرغش یک پا دارد، قبول کردم و رضایت دادم برود جبهه، علیرضا روزی که رفت نام‌نویسی کند، دیدند سنش کم است و هیکل درشتی هم ندارد، اسمش را ننوشتند، آن‌روز دیدم با صورتی پر از اشک به منزل آمد، وقتی علتش را پرسیدم، گفت: «اسمم را برای جبهه ننوشتند.» من اول توجهی به گریه‌هایش نکردم ولی دیدم هر چه می‌گذرد این بچه گریه‌هایش بیشتر می‌شود، دلم طاقت نداد، دستش را گرفتم و با هم به محل ثبت‌نام جبهه رفتیم. 

وقتی رسیدم به مسئول نام‌نویسی، گفتم: «به کسی که به جبهه برود چقدر پول و وسیله زندگی می‌دهند؟» دیدم هاج و واج نگاهم کرد و گفت: «مادر! آن‌جا جبهه است، فقط گلوله می‌دهند یا می‌کشند یا کشته می‌شوند، خبری از پول و وسیله نیست.» گفتم: «چرا حالا که نه پول می‌دهند و نه وسیله، اسم پسر مرا نمی‌نویسی؟ پسر من فقط گلوله می‌خواهد، گریه‌اش امانم را بریده، مگر شما برای جنگیدن چه کسی را می‌خواهید؟» این را که گفتم رضایت داد و اسم پسرم را برای رفتن به جبهه نوشت.

فارس: برادر کوچک‌تر علیرضا چه زمانی به جبهه رفت؟ 

یک روز داوود که برای عیادت برادرش به تهران رفته بود، موقعیت را مناسب دید و با توجه به این که خواهرش در تهران حضور داشت، از نفوذ دامادش استفاده کرد و از طریق شهربانی عازم جبهه‎ها شد.

فارس: پسر آخرتان چطور؟ 

با رفتن دو پسرم به جبهه و بیکاری شوهرم، شرایط سختی برای ما ایجاد شده بود، تنها امید من و دخترانم محمدرضا بود و با درآمدی که من و محمدرضا داشتیم، چرخ زندگی‌مان به سختی می‌چرخید، یک روز دیدم محمدرضا هم آمد و گفت: «می‌خواهم به جبهه بروم.» گفتم: «پسرم! تو شرایط سخت ما را به خوبی می‌دانی، چشم امید من و خواهرانت به درآمدی است که تو داری، صبر کن بگذار وقتی برادرانت از جبهه آمدند، آن وقت تو برو.» گفت: «مادر! تا کی من باید به خاطر شما بسوزم و بسازم، اگر برادرانم رفتند به خاطر دین خودشان رفتند، من باید به جبهه بروم، دیدم نمی‌توانم مانع رفتنش شوم، مجبور شدم علیرغم میل باطنی‌ام رضایت‌نامه نوشتم و با رفتنش به جبهه موافقت کردم.

محمدرضا همنام پدرم بود و من علاقه عجیبی به او داشتم و دل کندن از او برایم دردناک بود، یک شب در خواب، پسرم علیرضا را دیدم که به من می‌گفت: «مادر! محمدرضا شهید شده است، دیگر منتظر آمدنش نباش.»

فردای آن شب محمدرضا تماس گرفت و حلالیت طلبید، در دلم آشوبی بود، هر لحظه خواب آن شبم جلوی چشمانم رژه می‌رفت، همین گونه هم شد، دو روز بعد از خوابی که دیدم پسرم علیرضا زنگ زد و خبر شهادت برادرش را داد. 

فارس: بعد از شهادت محمدرضا، باز هم پسران‌تان به جبهه رفتند؟ 

مراسم خاکسپاری محمدرضا که تمام شد، علیرضا گفت: «من دارم می‎روم جبهه!» گفتم: «صبر کن لااقل چند روزی بگذرد، هنوز داغ محمدرضا برایم تازه است و تو می‎توانی با بودنت کنار من، کمی مرا آرام کنی.» 

 وقتی این حرف‌ها را به او می‎زدم، می‎دانستم تأثیری در تصمیمش ندارد و من نمی‎توانم مانع رفتنش شوم، پس از چند ماه علیرضا به مرخصی آمد، همین که نگاه‎مان به هم خورد با ناراحتی گفت: «مادر! پیش جدم شفاعتت را نمی‎کنم از بس دعا می‎کنی سالم برگردم! من تا نزدیکی شهادت می‎روم اما دعایی که برای سلامتی من می‎کنی، مانع تحقق آرزوی بزرگ زندگی‎ام می‎شود و من با این غصه، شب و روزم را در جبهه‎ها فراموش کرده‎ام.» 

آن‎قدر این جمله‎ها را تکرار کرد که گفتم: «باشد دیگر برای سلامتی‌ات دعا نمی‌کنم، راضی‌ام به رضای خدا.»

فارس: آخرین دیدارتان را با علیرضا چگونه گذشت؟

آخرین باری که می‌خواست به جبهه برود، زمان خداحافظی، او را از زیر قرآن رد کردم و خواستم سرش را ببوسم اما مانع شد و گفت: «سرم برایت بر نمی‎گردد.» خواستم دستش را ببوسم، گفت: «دستم برایت بر نمی‎گردد.» خواستم سینه‎اش را ببوسم، گفت: «سینه‌ام برایت بر نمی‎گردد.» گفتم: «چرا این حرف‌ها را می‌زنی؟» گفت: «مادر! پس از اینکه به رضای خدا رضایت دادی، از جدم خواستم وقتی شهید شدم، جنازه‌ام قابل شناسایی نباشد!» گفتم: «سپردمت به خدا.» 

فارس: آیا علیرضا به خواسته‎اش رسید؟ 

یک سال که از شهادت محمدرضا گذشت، خبر شهادت علیرضا را آوردند و همانطور که آرزو کرده بود، آن‌گونه به شهادت رسید که اعضای بدنش به دلیل شدت انفجار تکه‌تکه شده و قابل شناسایی نبود، به وصیتش عمل کردم و با وجود داغ سنگینی که بر دلم بود حتی یک قطره اشک هم برای شهادتش نریختم تا به قول او اگر دشمن می‌خواست با دیدن گریه‌های من خوشحال شود، داغ خوشحالی بر دلش باقی بماند. 

به گزارش فارس، شهیدان سیدمحمدرضا موسوی در 12 اسفندماه 65 در شلمچه و سیدعلیرضا موسوی در 28 اسفند ماه 66 در حلبچه به شهادت رسیدند. 

- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930209000095#sthash.IPKC0JOy.dpuf- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930211000453#sthash.TeE2mJZo.dpuf
شنبه 13/2/1393 - 12:8
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته