• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2590
تعداد نظرات : 2639
زمان آخرین مطلب : 1613روز قبل
مهدویت

دیریست که ما منتظر روی تو هستیم

 

ما بند نجابت به تن اسم تو بستیم

دیریست که دلداده ما خانه نشین است

جای قدمش بوسه به صد چاک زمین است

پلک دلم امشب به نبودت پر درد است

این فصل کبود از غم هجران تو سرد است

ای ساقی دلهای جهان مست نگاهت

این ماه فرومانده ز چشمان سیاهت

دیریست که ما منتظر و خانه بدوشیم

وقتی که قمر نیست همه تا رو خموشیم

ای صاحب این ثانیه ها پس تو کجایی

فهمیده ام این جمعه گذشت و نمی یایی

دیریست که در جمعه همه مست غروییم

از ناله پریم وغزل سنگ و رسوبیم

جمعه 23/9/1397 - 16:42
مهدویت

مولا، یا صاحب الزمان
با یادت آرام می گیرم، نمازت را سحرگاهان در آرامش و سکوت می خوانم، با ذکر دعاها و زیارتت زنده می شوم و با شنیدن نام زیبایت می گریم. هفته ام را به امید جمعه ات آغاز می کنم،صبح های جمعه به امید دیدارت از خواب برمیخیزم و بعد از ظهرها در غم نیامدنت با آسمان شریک می شوم.
آدمیان انتظار می کشند، انتظار دوست، انتظار دیدار مجدد، اما انتظار کسی که چیزی جز خوبی و عظمت و زیبایی و کمال از او نشنیده ای شیرین ترین انتظار است.
پس مولای من منتظرانت را بیش از این چشم انتظار آمدنت نگذار، بیا دل های بی قرار آنان را تسکین ده، بیا حکومت عدل الهی را گسترش ده، بیا کفر و سیاهی و ظلمت را ریشه کن نما.
چشمانم را به تقویم جمعه ی این هفته میدوزم و از معبودم می خواهم که انتظار ما منتظران را پایان دهد.
به امید خدا، قرار ما این جمعه، مولا یا صاحب الزمان. 

 

اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج

جمعه 16/9/1397 - 16:48
مهدویت

"خداوند" عاشق‌تر از همه تو را دوست دارد...
هر روز صبح "آفتاب" را به تو هدیه می‌کند...
هر "بهار"، دامنی از "گـــــل" برایت می‌فرستد و... یادت باشد فرزند آدم؛ فقط "اوست" هر وقت بخواهی چیزی بگویی خوب حرف‌هایت را گوش می‌کند.
پس همین حالا هر چه می‌خواهی بگو...
از خدا بخواه سردی شب‌های "انتظار" را به گرمی روزهای "ظهور" حجتش پیوند بزند.
"او" که به تنهایی تمام دردهای عالم را به دوش می‌کشد تا زمین به شیوه‌ی "صالحان" گردشی دیگر آغاز کند.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دستم تهی‌ست... راه بیابان گرفته‌ام... محتاج یک نگاه تو یا ایها العزیز..

جمعه 9/9/1397 - 15:56
مهدویت

مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا

 گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا

 


 کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست

 قطره شدم که راهی دریا کنی مرا

 


 پیش طبیب آمده‌ام، درد می‌کشم

 شاید قرار نیست مداوا کنی مرا

 


 من آمدم که این گره ها وا شود همین

 اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا

 


 حالا که فکر آخرتم را نمی­کنم

 حق می­دهم که بنده دنیا کنی مرا

 


 من، سالهاست میوه ی خوبی نداده‌ام

وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا

 


آقا برای تو نه ! برای خودم بد است

هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا

 


من گم شدم ؛ تو آینه‌ای گم نمی‌شوی

وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا

 


این بار با نگاه کریمانه‌ات ببین

شاید غلام خانه زهرا کنی مرا

 


"علی اکبر لطیفیان "

 

جمعه 18/8/1397 - 21:23
مهدویت

هی قد کشیدیم و قد کشیدیم ، شدیم آدم بزرگ

آدم بزرگ هایی که گاهی گم می شوند

بی طاقت می شوند سر هیچ!

یادشان می رود خلیفه خدایند روی زمین

آدم بزرگ هایی که

گاهی فراموش می کنند "زمین خدا هیچ وقت خالی از حجت نیست"

ما

 جانمان را با آیات تطهیر و مباهله شستشو می دهیم

وقتی چشممان به خورشید است

 وقتی صدای گام های یک مرد آسمانی گوشمان را می نوازد

نگران چه ایم؟

وقتی فردا از آن من و توست

جمعه 11/8/1397 - 16:21
مهدویت

دعا کنید رسد آن زمان که یار بیاید

خزان باغ جهان را زنو،بهار بیاید

دعا کنید،دعایی که آفتاب درخشان

به سرپرستی گلهای روزگار بیاید

کتاب عشق گشایید و "و ان یکاد"بخوانید

دعا کنید که آن یار غمگسار بیاید

سیمین دخت وحیدی

جمعه 20/7/1397 - 16:35
مهدویت

بی قرارم  گر چه می دانم می آیی عاقبت

حلقه های بسته را خود می گشایی عاقبت

با وجود تیرگیها در شبستانی خموش

ماه رویت را به عالم می نمایی عاقبت

از غمت مانده سراپا شیشه دل پر غبار

گرد دلتنگی ز دلها می زدایی عاقبت

گر چه در دام بلا زندانی ام،اما چه غم

می رسد با مقدمت فصل رهایی عاقبت

تک سوار عرصه عدل خدا،موعد ما

حتم دارم،حتم دارم تو می آیی عاقبت

اللهم عجل لولیک الفرج بحق انبیا و المرسلین

 

 

جمعه 13/7/1397 - 17:44
مهدویت

ما به نشانه های بی اشتباه ایمان آورده ایم. 

و این باور را به رخ عالم می کشیم که اهل بیت رسول لله پاکترین مخلوقات خدایند.

به رخ عالم می کشیم که انتظار نشان محکم باور ماست.

به رخ عالم می کشیم که

ما مردمان این سرزمین

چشم به راه آن موعودی هستیم که با آمدنش

در کالبد مرده ی زمین روح تازه ای خواهد دمید

اگر خورشید دیر طلوع می کند گناه او نیست

                                                  دیوارهای شهر بلند شده اند...

جمعه 6/7/1397 - 16:36
مهدویت


این روزها نیستم ، یعنی هستم !
آنجا که باید ، نیستم !
شما هم چراغ باشید ، می آیم ...
همین روزها

...

آقا ســـــــــلام ، باز منـــــــم خاک پایــــتان
دیـــوانه ای که لک زده قلبــــش برایــــــتان
یک کاغـــذ برهنه ی بی مهر و پاکت است
این بار نامــــه ام به تو اتمام حجـــت است


این بار مثنـــوی ست غـــــزل در غم تو مرد
از بس به انتـــــــظار نشست و فریب خورد
در این کلاس ســــرد حضور تو واجب است
این بار چندم است که استاد غایب است؟


دیگر نه ندبــــــه فایــــده دارد نه انتــــــظار
آقا تــــو را به روح غـــــــــــزل هی مرا نکار
این جمعه هم گذشت، نیامد خبـــــــر ز تو
گشتم ولی نبــــــود نشان و اثــــــــــر ز تو


نرگس شکفتــــه است تو را داد می زنـــد
آقا بیا که فاصـــــله فــــــریاد می زنــــــــد
دیشب ستاره سوخت، غزل مرد، گل برید
تا کی به انتظار تو هر جمعه صد شهیــــد؟


این روزها زمیـــــن و زمان زار می زنــــــــد
آیینـــــه سر به سینه ی دیـــــــوار می زند
باران ، غـــــــــرور پنــجره را خیس می کند
اینجا فرشــــــته سجده به ابلیس می کند


تلخ است طعم هر چه غــــزل در گلوی گل
بر باد رفتــــــــــه غنـــــــچه ی پر آرزوی گل
این روزها نمی شــــــــــــود اندوهگین نبود
دلــــــواپس نهایــــــــت تلخ زمیــــــــن نبود


تب کرده مادرم ز غمت مدتـــــی مدیـــــــد
هذیان مادرم شده « آقا خوش آمدیــــد »
امشب دلم هوای تو کرده ست، بد رقـــــم
من جمعه ها عجیب پریشان و عاشقــــــم


آقا ! به حرمــــــــــت نفـــــس اطلسـی بیا
در اضطراب ثانیــــــــــــــه ی بی کسـی بیا
امشب دلم عجیب تو را درد می کشـــــــد
دستم مدام واژه ی « بر گرد » می کشـد


ماهم! اگر تو دیر کنی دل نمی تپـــــــــــد
دیگر دقیقه رد شده از ساعت نــــــــــــــود
این جمعه هم دوباره دلم در غمت شکست
مادر برای آمدنت نـــــــــــــــذر کرده است :
سیصد هزار شاخـــــه ی نرگس بکارد و ...
سیصد هزار قطـــــــــره ی شبنم ببارد و ...


من سیــــزده ترانـــــــــــــــــه بگویم برای تو
من، دختـــری که گم شده در های های تو
حالا به پای مثنـــــــــوی ام سجده می کنم
خود را برای تا به ابـــــد بنــــــــــده می کنم
امضاء : دو چشم خیس و دلی در هوایتـــان
دیوانه ای که لک زده قلبش برایتــــــــــان...

 

شاعر: منتظری نا شناس

 

جمعه 30/6/1397 - 13:15
مهدویت

آسمان همه‌جا یکرنگ نیست!
آسمانی که خورشیدش تو باشی، آبی‌تر است؛ حتی اگر گاهی غبار غفلت، سر و رویش را بگیرد.
ما می‌بالیم زیر آسمانی ایستاده‌ایم که ستاره‌هایش امان اهل زمین‌اند.
آری حضرت خورشید "عجل الله فرجک"!
نامت که بیاید، دل‌مان هری می‌ریزد، بس که دوستت داریم.
به جمعه‌ها که می‌رسیم، آسمان ما رنگ انتظار می‌گیرد.
غروب‌هایش که دیگر هیچ...
آسمان همه‌جا یکرنگ نیست، آسمان ما آبی‌تر است.


 

جمعه 23/6/1397 - 14:38
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته