تبیان، دستیار زندگی
خاطره جالب مهدی فخیم زاده، از باشگاه کاراته شخصی اش، در زیرزمین، با حضور علی حاتمی و داود رشیدی+ عکس/ روزگار بی کاری!
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خاطره فخیم زاده از رشیدی

خاطره جالب مهدی فخیم‌زاده، از باشگاه کاراته شخصی‌اش، در زیرزمین، با حضور علی حاتمی و داود رشیدی

بخش سینما و تلویزیون تبیان

title


مهدی فخیم‌زاده: داودرشیدی هم رفت .

الان توهمدان دارم تو سریال الاالبدل [علی‌البدل] کارسیروس مقدم بازی میکنم . صبح جمعه همچین که فیس بوک و بازکردم چشمم به خبرفوت داود رشیدی افتاد .خیلی حالم بد شد جوری که تاشب نمیتونستم ذهنمو متمرکز کنم و درست بازی کنم. من و داود خاطرات زیادی باهم داشتیم . تو داننشکده دراماتیک من چندسال رسما شاگردش بودم . بعدها تو دهه شصت باهم فیلم تفنگدارو بازی کردیم وتو دهه هفتاد من پشت سرهم دوتا سریالهای تنهاترین سردار وولایت عشق ساختم که هفت سال طول کشید و داود تو هردوتاش بازی میکرد . خاطرات زیادی باهم داشتیم وهروقت همدیگرو میدیدیم راجع به گذشته ها صحبت میکردیم . گذشته هائی که همش خوب ودل انگیزنبود. مثلا تو دهه شصت سه بار داودو را ممنوع کار کردن وتقریبا بمدت 8 سال نگذاشتنن تو سینما بازی کنه . کیا؟ همونائی که امروز دارن تو سرشون میزنن ومیبینم پشت سرهم پیام تسلییت میفرستن . بگذریم . الان حالشو ندارم راجع این چیزا صحبت کنم . شاید وقت دیگر ...

الان میخوام بخش کوچکی از کتاب (سینما ومن ) مندرج درصفحات 383-387 را که به یه خاطره غیر سیمائی دررابطه با من و داودرشیدی و علی حاتمی و.... مربوطه باشما باشتراک بگذارم .

اوائل سال 1359 فدراسیون کاراته همه باشگاهها رو تعطیل کرده بود میگفت باشگاه تک ورزشی نمیخوایم ، باشگاه باید حد اقل چهارپنج رشته ورزشی داشته باشه . درنتیجه من بکمک حسن اقا زیر زمین خونه رو کرده بودم باشگاه و هرچی وسیله ورزشی داشتم ریخته بودم اونجا وهفته ای دوسه روزباچندتاازبچه های کاراته دورهم جمع میشدیم و تمرین میکردیم . یه روز رفته بودم خونه ذکریاهاشمی که تو خیابون دولت بود ، دیدم داودرشیدی هم اونجاست ،ازدیدنش خیلی خوشحال شدم ، رشیدی سالها استادم بود. دیدم حالشون گرفته است ، ازبیکاری خسته وکسل شده بودن ، اخه قبل از انقلاب خیلی سرشون شلوغ بود.رشیدی رئیس فیلم و سریال تلویزیون بود استاد دانشگاه بود ، فیلم بازی میکرد تئاتر میذاشت ، ذکریام کارگردان معروف و مطرحی بود،وقت نداشت سرشو بخارونه ، یاسرفیلمبرداری بود یا فیلمنامه و کتاب مینوشت.حالا هردوتا عاطل و باطل شده بودن وازبیکاری بستوه اومده بودن . رشیدی یه نیگاهی به من انداخت و گفت : مهدی اینروزا چیکار میکنی ؟
گفتم : هیچی اقا ، بیکارم .
گفت : پس چرا لپات گل انداخته ؟ مثه اینکه خیلی بهت خوش میگذره .
هاشمی گفت : این ناکس ورزش میکنه ، واسه همین سرحاله .
رشیدی گفت : کجا ورزش میکنی؟ شنیدم باشگاههای ورزشی رم تعطیل کردن .
گفتم : اره ،ولی من توخونه باشگاه درست کردم .
هاشمی گفت : توخونه؟
گفتم : اره ، توزیرزمین خونه ، هرروز با چندتااز بچه ها جمع میشیم دورهمو ورزش میکنیم ، شمام اگه حالشو دارین بفرمائین .
رشیدی گفت : نه بابا ، کی حال ورزش داره .
هاشمی گفت : چرا ، من میام ، از بیکاری بهتره .
بعد روکرد به رشیدی و گفت : داود بیابریم ، سرحال میشیم .
هاشمی سالها قبل ورزش میکرد ولی الان مدتها بود که ترک کرده بود.
رشیدی گفت : باشه فکرامو بکنم .
گفتم : اگه میخواین ورزش کنین دیگه فکر لازم نیست ، همین الان بلن شین بریم .
هاشمی گفت : پشوبریم داود .
رشیدی لحظه ای فکر کردو گفت : نزنی ناقصمون کنی ؟
خندیدم وگفتم: چاکریم داودجان.توبمن بازیگری یاد دادی ،منم بتو کاراته یادمیدم.
ذکریا ورشیدی نگاهی به هم کردن و ازجا بلند شدن و راه افتادیم و رفتیم تو زیر زمین خونه ما و شروع کردیم به ورزش کردن . خیلی خوششون اومد ،ازاونروز ببعد هرروز سرساعت میومدن ، حسابی روحیه شون عوض شده بود.
یه روز دفتر بودم بلند شدم و گفتم باید برم ، با رشیدی و هاشمی قرار دارم . کامران قدکچیان اونجا بود ،گفت : چه قرار ی ؟
گفتم : قراره ورزش . رشیدی و هاشمی میان خونه ماباهم ورزش میکنیم .
گفت : منم بیام ؟
باتعجب گفتم : تو ؟
گفت : اره ، کمرد رد گرفتم ، دکتر گفته باید ورزش کنم .
گفتم : بلن شو بریم .
ازانروز شدیم چهار نفر .چندروزبعد روز رشیدی گفت : مهدی علی حاتمی هم میخواد بیاد ورزش کنه .
گفتم : مگه حاتمی سرکار نیست ؟
گفت : نه ، کارش فعلا تعطیل شده .
انموقع حاتمی داشت جاده ابریشم رو میساخت که بعدا اسمش شد هزاردستان
گفتم : فکر نکنم حاتمی اهل ورزش باشه .
گفت : چربی خون گرفته ، دکتر گفته دواش ورزشه .
ازفرداد شدیم پنج نفر .من اول وامیسادم بارشیدی و حاتمی و هاشمی و قدکچیان ورزش میکردم وقتی اونا میرفتن تازه بچه های کاراته میامدن وما تمرین خودمونوشروع میکردیم . این برنامه سه چهارماهی طول کشید ،هرچهارتا خیلی خوب شده بودن ، بعد یواش یواش کارا راه افتاد رفتن سرکارشونو ورزش تعطیل شد.
سالها بعد تو اوائل دهه هفتاد من داشتم تنها ترین سردار و میساختم . علی حاتمی میخواست تختی رو شروع کنه .تو پیش تولید بود . یه روز تو شهرک سینمائی غزالی همدیگرو دیدیم . لاغر و نحیف شده بود ،تازه مریض شده بود . بیاد زیر زمین خونه ما کلی گفتیم و خوندیدیم .ازاینکه به ورزش ادامه نداده بود خیلی افسوس میخورد. میگفت یه خورده که حالم بهتر بشه دوباره میخوام بیام باهات ورزش کنم ، که البته بهتر نشد وتختی نیمه کاره بود که تمام کرد.


منبع: کافه سینما

این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .