تبیان، دستیار زندگی
فردین صاحب‌زمانی در نخستین اثر بلندش سوژه‌ای نه چندان بدیع برگزیده اما با پرداختی مناسب توانسته است گامی محکم در عرصه فیلمسازی بردارد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ندانستن چیزهایی که نمی دانیم

درباره «چیزهایی هست...»


فردین صاحب‌زمانی در نخستین اثر بلندش سوژه‌ای نه چندان بدیع برگزیده اما با پرداختی مناسب توانسته است گامی محکم در عرصه فیلمسازی بردارد.


فیلم چیزهایی هست که نمی‌دانی

"چیزهایی هست که نمی‌دانی" درباره علی (با بازی علی مصفا) راننده آژانسی است که در دوران دانشجویی علاقه‌ای بین او و هم دانشگاهی‌اش، سیما (مهتاب کرامتی) وجود داشته ولی هرگز بروز نیافته‌است. سیما علی‌رغم میل باطنی به ازدواج شخص دیگری درمی‌آید و حالا با او دچار مشکل شده و برای درد دل سراغ علی می‌آید. علی در حین کار اندک‌اندک دلبسته یکی از مسافران ثابتش (لیلا حاتمی) می‌شود.

البته روایت فیلم به این سرراستی که در این خلاصه داستان خواندید، نیست. کما اینکه نوع روایت فیلم تبدیل به نقطه اتکا آن و برگ برنده صاحب زمانی می‌شود. او قصه‌ای آشنا را با بیانی تازه‌تر روایت کرده و فرم را به خوبی در خدمت اثر درآورده‌است به گونه‌ای که ضعف‌های فیلمنامه هم از این طریق کمتر به چشم می‌آید.

"چیزهایی هست که نمی‌دانی" در دل روایت کلی‌اش، خرده داستان‌های فراوانی دارد که به فیلمساز امکان بیان نقطه نظراتش را هم می‌دهد. در این میان اما پررنگ‌ترین مساله (که به کلیت اثر و مفهوم آن مرتبط است) بحث دگرگونی و تغییر بینش نسبت به زندگی است.

این مفهوم در چند نقطه از فیلم با اشاره به زلزله‌ای که شایعه آن در شهر ولوله ایجاد کرده، نمود می‌یابد و در دو سکانس پشت سر هم  بیان می‌شود. صاحب زمانی البته توانسته این مفهوم را بدون شعار و اغراق بیان کند به گونه‌ای که تکرار آن‌ها توی ذوق نمی‌زند.

فیلم چیزهایی هست که نمی‌دانی

صاحب زمانی از طریق کاراکتر اصلی‌اش (راننده آژانس) گوشه‌هایی از جامعه و مسائل مبتلا به را تصویر می‌کند. این خرده داستان‌ها که نمونه پررنگ آن را در رفتار مترجم مضطرب و پزشک مغرور می‌بینیم، به جذابیت و گیرایی فیلم کمک چندانی نمی‌کند. فیلمساز از طریق مترجم نگران، با دیالوگ‌هایش درباره زندگی و معجزه، می‌خواهد زمینه تغییر نگرش کاراکتر اصلی فیلم (راننده تاکسی) را فراهم کند و بخشی از اضطراب‌‌های حاکم بر مردم جامعه را نشان دهد.

پزشک خودبین هم که در مراوده با همسرش دچار مشکل است، تصویری گیرا از معضلات زناشویی که حتی در اماکن عمومی جامعه نمودش به وفور یافت می‌شود، ارائه نمی‌دهد. خانه زن معتاد مواد فروش با آدم‌های داخل آن نیز تصویری جدید نیست و حرف تازه‌ای بیان نمی‌کند.

این خرده داستان‌ها شمایل آشنایی از فیلم‌های اجتماعی و بعضا ناموفق سال‌های ابتدایی دهه هشتادند که از قضا همگی مثل فیلم صاحب زمانی در شب اتفاق می‌افتند.

"چیزهایی هست که نمی‌دانی" روایت عشق است. عشق که ما ایرانی‌ها در ادبیات کلاسیک و مدرن به شیوه‌های مختلف بیانش کرده‌ایم و در این راه ید طولایی داریم. متاسفانه گاهی این مفهوم سوء‌تفاهم ایجاد می‌کند و برخی ناآگاهان تعابیر دیگری مثل عشق مثلثی به آن می‌دهند.

کارگردان اگرچه به آن چه در ذهن داشته (ارائه تصویرمختصر از معضلات جامعه) رسیده اما می‌توانست با شاخ و برگ دادن به این خرده داستان‌ها، به طراوت اثرش بیافزاید. نکته‌ای که خیلی اوقات مورد غفلت فیلمسازان ما قرار می‌گیرد این است که فراموش می‌کنند غالب مردم ابتدا به ساکن سینما را وسیله سرگرمی می‌دانند. در شرایط حاضر هم اقبال‌شان بیشتر به سمت آثار با طراوت‌تر(نمی‌گویم کمدی)  است. فیلمساز از این رهگذر بدون این که به ورطه سخیف‌سازی بیافتد می‌تواند با پررنگ کردن وجه باطراوت فیلمش، تلخی‌های عینی جامعه را راحت‌تر حقنه کند. به گونه‌ای که نه انگ سیاه‌نمایی بخورد و نه دچار ممیزی‌های احتمالی شود.

فیلم چیزهایی هست که نمی‌دانی

"چیزهایی هست که نمی‌دانی" روایت عشق است. عشق که ما ایرانی‌ها در ادبیات کلاسیک و مدرن به شیوه‌های مختلف بیانش کرده‌ایم و در این راه ید طولایی داریم. متاسفانه گاهی این مفهوم سوء‌تفاهم ایجاد می‌کند و برخی ناآگاهان تعابیر دیگری مثل عشق مثلثی به آن می‌دهند. شاید هم تقصیر خود فیلمسازان باشد که توانایی بیان این مفهوم را ندارند.

در جامعه اخلاقی ما ذکاوت و زیرکی لازم است تا بتوان عشق را بر پرده آورد. "چیزهایی هست که نمی دانی" در این راه تا حدودی موفق است ولی نمی‌توان از آن به عنوان الگویی ایده‌آل در این باره نام برد. البته صاحب‌زمانی به مراتب بهتر از بسیاری از فیلمسازان پرمدعا که نمونه فراوانش را در جشنواره امسال شاهد بودیم توانسته این مفهوم را منتقل کند. کاری که علی مصفا هم توانست در "پله آخر" تا حدودی انجامش دهد.

پایان فیلم هم قابل پیش‌بینی و بر اساس الگوهای آشنا است اما فرمی تازه دارد. این پایان اگرچه باز نیست اما مخاطب از طریق دیالوگ و نوع رفتار کاراکتر اصلی متوجه پایان خوش آن می‌شود. از این معبر صحنه شیرخوردن گربه چندان قرابت و همخوانی با فیلم ندارد. چه ما با فیلمی سرراست رو به رو بوده‌ایم که بدون ارجاعات و نشانه و نمادهای بیرونی حرفش را زده و در پایان ناگریز از تعبیر نماد می‌شویم. در ادبیات عرفانی ما شیر نماد معنویات و نشانه خیر و برکت است و شاید فیلمساز از این طریق خواسته بر پایان تنگدستی و تنهایی کاراکترش تاکید کند.

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع:مهر / احمدرنجبر