تبیان، دستیار زندگی
خبر فوت اصغر بیچاره، به عنوان اولین عکاس سینمای ایران، آن هم دردیار غربت، اتفاق تکان دهنده ای بود. اما آنچه در این میان برای کارشناسان حوزه سینما و عکاسی از اهمیت خاصی برخوردار بود، آرشیو گرانبها و بی مانندی بود که اصغر بیچاره برای تدارک آن سال ها وقت صرف
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بیچاره آرشیو عظیم تری داشت

خبر فوت اصغر بیچاره، به عنوان اولین عکاس سینمای ایران، آن هم دردیار غربت، اتفاق تکان دهنده ای بود. اما آنچه در این میان برای کارشناسان حوزه سینما و عکاسی از اهمیت خاصی برخوردار بود، آرشیو گرانبها و بی مانندی بود که اصغر بیچاره برای تدارک آن سال ها وقت صرف کرده و از سویی دسترسی به این گنجینه از راه دیگر ممکن نبود. اما گویا آرشیو بیچاره، فقط عکس و دوربین نبوده بلکه شامل گنجینه ای عظیم بوده که قابل تصور نیست!

فراوری: یاسمن پیشوایی- بخش هنری تبیان
اصغر بیچاره

اصغر بیچاره (علی اصغر ژوله) 22 خرداد سال جاری در همان روز تولدش در 89 سالگی درگذشت.  بیچاره علاوه  بر آرشیوی که از دوربین های عکاسی داشت، عکس های بسیاری از سینما و تئاتر نیز داشت. پس از فوت آقای بیچاره، صحبت از آرشیو عکس و دوربیهای وی بر سر زبانها افتاد.  حال با گذشت 15روز از فوت این هنرمند، پسرش تورج ژوله اخباری را درمورد این آرشیو گرانبها و بی نظیر ارائه داده است.
اما نکته جالب آن است که پسر آقای ژوله، پرده از آرشیویی بسیار عظیم تر بر می دارد که متاسفانه بخش بزرگی از آن در طول این سال ها و به دلیل عدم همراهی مسئولین دولتی از میان رفته و یا خود اصغر بیچاره آن را آتش زده است!

تورج ژوله این آرشیو عظیم را که هیچکس از آن صحبت نکرده اینطور توصیف می کند:


مکانی که ما زندگی می کردیم، استودیویی بزرگ با مساحتی بیش از دو هزار مترمربع بود که لوکیشن های متعدد داشت. خاطرم هست 30 درصد از بعضی از فیلم ها، در خانه ما فیلم برداری می شد و بقیه آن در جایی دیگر. لوکیشن های متفاوت در استودیو خانه ما این امکان را به وجود آورده بود که هرکسی هرچه می خواهد در آنجا مهیا کند مثلا اگر قرار بود لوکیشن یک زندان، کافه قدیمی یا کلانتری در یک فیلم استفاده شود، این کار بلافاصله انجام می شد. امکانات نه فقط در حد سخت افزاری، بلکه درباره جزئیاتی مثل قلمدان، صندلی های لهستانی، لوسترهای بزرگ و... نیز بود. پدرم بیش از 50 گرامافون یا بیش از صد اتوی زغالی داشت. اگر یخچال نفتی می خواستند یا بسیاری از آنچه باید در لوکیشن ها وجود داشته باشد، فراهم بود .

چراغ های فانوسی عظیم

حتی اگر قرار بود فیلمی در خانه ما فیلم برداری نشود، تجهیزات خوبی داشتیم که با خودشان می بردند. ابتدا قرار بود ناصر تقوایی سریال «میرزاکوچک خان جنگلی» را بسازد و بنا به هر دلیلی، بر عهده آقای بهروز افخمی گذاشته شد. در مرحله پیش تولید به دنبال چراغ فانوسی های قدیمی بودند. اینها چراغ های بزرگی هستند که هر ضلع آن 80 سانتی متر است و در آن شمع های بزرگی می گذاشتند که با قلاب از سقف آویزان و در معابر عمومی استفاده می شد. پدرم هم وقتی متوجه این موضوع شد، گفته بود چند فانوس می خواهید؟

تسبیح های ٦کیلویی

او مجموعه زیادی تسبیح هم داشت حتی الان هم نمی دانم تسبیح های  هزاردانه در کجا استفاده می شود چون 10 متر طول و شش کیلو وزن داشت، اما خاطرم هست قرار بود صحنه ای ساخته شود که حدود 50 نفر کنار هم می نشستند و می خواستند تسبیحی بسازند که هریک از افراد، بخشی از آن را در دست داشته باشند. پدرم گفت نیازی به ساخت چنین تسبیحی نیست چون سه تسبیح  هزاردانه دارم».

کمان های حلاجی

اگر برای صحنه ای به لحاف دوز نیاز داشتند، باید ابزار کمان حلاجی  گیر می آوردند که مدل های مختلفی دارد، نمی دانم پدرم انواع مختلف این کمان ها را از کجا آورده بود، اما می گفت زدن پنبه نو و کهنه خیلی فرق دارد و به همین دلیل کمان ها متفاوت است. یکی از وسایلی هم که در مغازه های قدیمی پنبه زن ها یا لحاف دوزها هست، ترازوهای سقفی است که پنبه  را روی آنها می کشند که ما حدود 8، 9 ترازو داشتیم و پدرم همه اینها را داشت.

سرنوشت استودیو


وقتی از پیچ شمیران به سمت خیابان تنکابن می رفتید، بالای خیابان ایران، استودیو پدرم بود که الان یک مجتمع به جای آن ساخته شده است. افسوس من این است که این خانه خراب شد. این خانه مرکب از 11 اتاق بود که ما فقط در یکی از اتاق ها زندگی می کردیم و خود همان اتاق حدود صد متر بود. حتی تا دو، سه سال قبل از انقلاب که من هفت ، هشت سالم بود، همچنان لوکیشن فیلم «شب نشینی در جهنم» که در سال 48 ساخته شده بود، در گوشه حیاط برپا بود.

تعجب من در این است چرا کسی نمی پرسد آن همه وسایل و تجهیزات چه شد؟ همه سراغ آن بخش از آرشیو پدرم را که مربوط به عکاسی پدرم است، می گیرند درحالی که آن بخش دیگر این آرشیو هم می توانست به همان اندازه ارزشمند باشد منتها بخشی از این مجموعه را پدرم سوزاند و آتش زد. عکهایش هم هست.

به خاطر دارم او با مسئولان وقت وزارت فرهنگ و ارشاد مکاتبه کرد که جایی برای نگه داشتن این وسایل ندارد. حتی گفت قصد فروش این وسایل را ندارد فقط می خواهد آنها در جایی نگهداری شوند چون ما جا نداشتیم، همه را به میان حیاط برد و سوزاند.
بخشی از این آرشیو هم وسایلی بود که نمی شد سوزاند. تعدادی از گرامافون ها، اتوها و پخچال ها را فروخت یا هدیه کرد.

نقاشی های قهوه خانه

حدود 20 تابلو نقاشی  قهوه خانه ای بزرگ نیز از فتح الله قوللر آقاسی، حسین قوللرآقاسی، محمد مدبر و... داشت که آقای اصغر جهانگیری که موزه «کندلوس» را دارد، تعدادی از این نقاشی ها را خریداری کرد یا یک نقاشی دیگر را در یک حسینیه در میدان رشدیه تهران نصب کرده اند.

آنچه باقی مانده

پدرم تعدادی از این مجموعه ها را نگه داشت که مهم ترین آنها دوربین ها و عینک ها بود و بعد از انقلاب تعداد آنها بیشتر هم شد. مقداری از لباس های قدیمی را هم نگه داشت.
الان دو مجموعه مانده که یکی آرشیو دوربین و تجهیزات عکاسی و دیگری عینک هاست.

قطعا آرشیو دوربین ها بهترین نیست. الان «عکسخانه شهر»، آرشیو سنجیده، منظم و حساب شده ای دارد اما تصور من این است بعد از عکسخانه شهر، آرشیو پدرم در مرتبه بعد قرار دارد.

نکات منحصر به فرد مجموعه دوربین و تجهیزات عکاسی

در آرشیو  دوربین و تجهیزات عکاسی، وسایلی هست که کمتر در مجموعه های دیگر وجود دارد، مثلا آگراندیسمان نفتی یا دوربین عکاسی که با عمودی و افقی گرفتن سرعت دیافراگم، سرعت شاتر مشخص می شود.

مجموعه دوربین ها و سه پایه ها هنوز هم هست. قبل از اینکه پدرم از ایران برود، این مجموعه را نزد یکی از دوستانش برد و در تلاش هستیم با او ارتباط برقرار کنیم تا در صورت امکان در موزه ای که قرار بوده تأسیس شود، این وسایل به نمایش گذاشته شود یا خودمان این کار را انجام دهیم که من فکر می کنم بهترین مکان، موزه سینما باشد.

مجموعه عینک ها

مجموعه دیگر حدود  هزار قطعه عینک ، شیشه ها و ملزومات جانبی است که مقدار زیادی نزد من مانده و بخشی را به مرور به آمریکا فرستادیم که می تواند در موزه ای نگهداری شود.

مجموعه عکسهایی بغیر از عکس سینما

بخش دیگری از این مجموعه، عکس ها و شیشه های قدیمی هستند که به غیر از عکس های سینمایی و تئاتری، عکس هایی از عروسی ها و بناها نیز دارد. در اواخر دهه 60 وقتی جمهوری های سابق شوروی در حال استقلال بودند، کار بزرگی از سوی وزارت امور خارجه به سرپرستی مرحوم دکتر ستوده انجام شد و او مسئول شناسایی یک سری آثار تاریخی در این جمهوری ها بود. مسئولیت عکاسی این پروژه هم برعهده پدرم بود. پدرم تعریف می کرد در این سفرها از جلو تانک ها فرار می کردند و نکته تعجب آور این بود که چرا بناهای تاریخی را تخریب می کنند؟ شاید در این پروژه، پدرم بیشترین عکس های معماری آسیای میانه را گرفته باشد. خودش می گفت حدود 500 حلقه فیلم، عکاسی کرده است. وقتی ویدئو به ایران آمد و هنوز خانه سینمایی هم نبود با مرحوم محمدتقی کهنمویی و عطاالله زاهد دوره هایی برگزار شد و هنرمندان سینما و تئاتر در یک رستوران جمع می شدند، مثلا چندبار در یکی از رستوران های میدان فردوسی جمع شدند. پدرم از همه این گردهمایی ها عکاسی و فیلم برداری کرد. فکر می کنم حداقل صد ساعت فیلم ویدئویی دارد.

موزه ای که تاسیس نشد


قرار بود از طرف یکی از شرکت هایی که تجهیزات و لوازم عکاسی را به ایران وارد می کرد، موزه ای تشکیل شود، اما به دلایل اقتصادی و مسائلی دیگر، این کار صورت نگرفت. البته خاطرم هست در زمان ریاست جمهوری دولت اصلاحات حتی قرار شد به جای اینکه این مجموعه اهدا شود، خریداری شود، اما به دلایلی پدرم منصرف شد و گفت بعدا این وسایل را هدیه می کنم.

دغدغه های سالهای پایانی بیچاره


دغدغه وی وضعیت همین مجموعه ها بود. هر دفعه که تماس می گرفت، می گفت فلانی دارد به آمریکا می آید، پنج دوربین را بفرست که بیاورد. به تدریج وسایل را برایش می فرستادیم. حتی 20 الی 25 روز قبل از فوتش که می توانست راحت صحبت کند و مشکلی در گلویش پیش نیامده بود، گفت یکی از کمان حلاجی ها را بفرست. بارها به من گفته بود دوست دارد آنجا هم یک نمایشگاه برگزار کند؛ مثل نمایشگاهی که در نشر ثالث برپا کرده بود. اگر فوت نمی کرد تا یک سال دیگر این کار را انجام می داد چون بخشی از عکس هایی که برایش فرستاده بودیم، در حال چاپ بود.



منابع:
شرق/ سحر آزاد
تی نیوز