تبیان، دستیار زندگی
گفت وگو با علی اكبر صادقی به بهانه شش دهه فعالیت هنری
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سوررئالیسم به سبك ایرانی


گفت وگو با علی اكبر صادقی به بهانه شش دهه فعالیت هنری

بخش هنری تبیان
سوررئالیسم

علی اكبر صادقی، متولد سال ١٣١٦، در دوران طولانی حرفه ای اش تجربیاتی متعدد در همه حوزه های هنری را از سر گذرانده: تصویرگری، نقاشی، طراحی، ساخت فیلم انیمیشن، شعر، نجاری، ساخت حجم، طراح گرافیك و... به علاوه این جسارت، این هنرمند انواع سبك ها و شیوه های هنری را نیز آزموده است، دوره ای را با آبرنگ كار كرده، دوره ای را بارنگ روغن و حال چند سالی است كه به سراغ راپید و اكولین رفته است. هنرمندی كه هیچگاه از تجربه كردن نترسیده و هنوز هم در آتلیه جدیدش دست به تجربه می زند. علی اكبر صادقی در سال ١٣٩٣ نمایشگاهی از طرح های كوچكش را به نمایش گذاشت، طرح هایی كه به قول خودش، از مجموعه كارهایی بودند كه او در حین سفر ساخته بود. طرح هایی با ماهیت تصویرگرانه بالا، همراه با طنازی مرسوم و همیشگی نقاش. نقاشی كه در تمام طول این سال ها فهمید كه باید طناز باشد و با همین طنازی اش كوشید تا مرزهای هنرهای نوین ایران را گسترش دهد و به شكلی از سوررئالیسم ایرانی دست پیدا كند. به بهانه همه این تجربه ها در طول این همه سال با او گفت وگویی كردیم كه می خوانید.
   
    بچه ها به من می گفتند: «اكبر نقاش». مثلاوقتی امتحان نقاشی بود، معلم چیزی را روی تخته می كشید، من هم تندتند آن را می كشیدم و بعد می رفتم پشت پنجره می نشستم و بچه ها می آمدند و كاغذها ی شان را به من می دادند و من تندتند برای شان می كشیدم. در مدرسه دكور می ساختم، گریم می كردم
   
     شما خودتان نگارخانه دارید و می توانستید نمایشگاه خود را در هر نگارخانه دیگری نمایش دهید، چه شد كه نگارخانه «هنر» فرهنگسرای ارسباران را برای نمایش آثار جدیدتان انتخاب كردید؟
    من نگارخانه ای داشتم كه حدود ١٢،١٠ سال پیش تعطیل كردم، چون من به واقع نگارخانه دار نبودم. چون اگر حرفه ات این باشد باید مدام پیگیر باشی، با هنرمندان و خریداران در تماس باشی و این كارها وقت من را می گرفت. بر این اساس بود كه فهمیدم این كار، كار من نیست. از طرفی هزینه ها هم خیلی بالارفته بود، ما كارت ها را به هزینه خودمان چاپ می كردیم و هزینه های دیگر هم خیلی زیاد شده بودند. تا این جا را گرفتم و بعد پسرم كه از لندن دكترای معماری گرفته، آمد این جا را دكور كرد و یك فضای آبرومندی برای این جا درست كرد. خیلی ها از من سوال كردند كه چرا نمایشگاه ات را آن جا گذاشتی. اولاكه در آن نگارخانه با من بسیار با محبت برخورد كردند. رییس نگارخانه، خانم آریان فر، بسیار به من لطف داشت. چندین بار رفتیم و آمدیم و من گفتم كه از تابلوهای اصلی ام نمی گذارم، كارهای سفرم را می گذارم. من سفر كه می روم با خودم دفترچه ای می برم، چون نمی توانم بیكار بنشینم، طراحی می كنم. نگارخانه پذیرفت و بعد خودشان همه این طرح ها را قاب كردند، پذیرایی، كاتالوگ، همه چیز را تقبل كردند. نمایشگاه هم به همین كارهای سفر اختصاص داشت، ولی به نظر خودم نمایشگاه خوبی بود، بازدید كننده خیلی زیاد داشت و خودم خیلی راضی هستم. خیلی ها گفتند كه آن نگارخانه در شان تو نیست. ولی این حرف درست نیست، من خاكی ام و اهل دهات، من برای مردم كار می كنم و دوست دارم كه مردم كارم را ببینند. مگر نگارخانه های دیگر خیلی وضعیت خوبی دارند؟ خیلی ها در زیرزمین اند، خیلی ها در گاراژ. بعد خود رییس فرهنگسرا كه شهردار منطقه هم هست، واقعا در حق من محبت كردند و دو تا لوح سپاس هم به من دادند، یكی از زیباسازی شهرداری و یكی هم خود نگارخانه فرهنگسرای ارسباران. وقتی آدم این محبت ها را می بیند، نمی تواند دست شان را رد كند. من آنقدر كار زیاد دارم، با تكنیك های مختلف و فقط تعدادی اش را این جا گذاشتم، شاید تعداد كل این مجموعه ٦٠ تا بیشتر باشد، هر جای دنیا كه رفتم یا در سفرهایم در ایران، همیشه این دفترچه همراهم بوده.
   
     شما در هر دوره از آثارتان از یك تكنیك استفاده كرده اید و با كمتر تكنیكی است كه كار نكرده باشید.
    من از زمان دانشجویی انواع و اقسام سبك های مختلف را امتحان كردم مثل كارهای انتزاعی، كارهای امپرسیونیستی و خیلی سبك ها و كارهای مختلف و در نهایت به آن نقاشی سوررئال خاص ایرانی رسیدم. من معتقدم كه مینیاتورهای قدیم ایرانی همگی سوررئال هستند. حدود بیست و چند سال من با قلم كلاسیك كارهای سوررئال كردم، البته كارهای سوررئال به سبك خودم، بعد در دوره ای ٤٠ تابلو ساختم به عنوان «چهل اعتراف»، كه موضوع تابلوهای «چهل اعتراف» سیب بود و نابودی. آن كارها را اسكن كردم و یك فیلم انیمیشن ١٢ دقیقه از روی شان ساختم كه فیلم بدی هم نشد، هرچند من را كاملاراضی نكرد: من خودم با طلق راحت تر بودم، با شیوه ای كه قبلااستفاده می كردیم و من هنوز راضی ترم كه با طلق كار كنم، حتی فیلم های انیمیشن قدیمی والت دیزنی كه با آن سبك ساخته می شدند، شیرینی دیگری دارند، مثل اینكه شما با كامپیوتر كتاب بخوانی یا كتاب را دست بگیری، وقتی كتاب را لمس می كنی، لذت بیشتری می بری. بعد از آن یك مجموعه تابلو ساختم با میخ و پرتره كه حدود ١٧ تا بودند و یك نمایشگاه در نگارخانه گلستان گذاشتم. بعد از آن من یك سال دچار افسردگی شدم. شدیدا افسرده شدم، یك بوم روی سه پایه گذاشته بودم، جلویش می نشستم و هر كاری می كردم، با وجودی كه ایده های خیلی زیادی داشتم، نمی توانستم كار كنم، شاید در آن زمان حدود ٣٠٠،٢٠٠ تا طراحی داشتم كه می خواستم اجرا كنم، ولی تا آدم در حس و حالش نباشد، نمی تواند نقاشی كند، نقاشی كردن به زور نیست، باید جرقه بزند تا آدم بتواند بنشیند و كار بكند. البته در این یك سال بیكار هم ننشستم، من نمی توانم بیكار بنشینم. در طول این یك سال حدود ١٥٠ صفحه چیزهای شعرگونه گفتم كه اسمش را گذاشتم «گیج» و اگر روزی منتشر شود
    به همین عنوان «گیج» منتشر خواهد شد. از اول یك صفحه A٤ شروع می كردم و بی آن كه فكر كنم همین طور می نوشتم تا صفحه A٤ تمام می شد كه بعضی ها می گویند خیلی خوب شده. بعدتر خواستم آنها را ویرایش كنم و آنها را سطر سطر كنم مثل شعرهای مدرن، وقتی به یكی از دوستان كه از ویراستاران معروف است گفتم كه اینها را ویرایش كن، خواند و گفت من فقط این نوشته ها را برایت ویرایش می كنم، جاهایی كه دیكته كلمه ای غلط باشد، یا نشانه گذاری اش اشتباه باشد را برایت درست می كنم، چون اگر قرار باشد كه زبانت را تغییر بدهیم، آن وقت دیگر زبان تو نخواهد بود. من هم دیدم كه راست می گوید. بعد یك روز به خودم نهیب زدم كه افسردگی یعنی چه، این چه وضعیتی است، قلم مو را برداشتم و با یك رنگ قرمز شروع كردم به كار. یك دوره كارهای خیلی رنگین كردم كه هر كس می دید، می گفت چقدر به آدم انرژی می دهد. در همین دوره بود كه یك تعداد حجم ساختم، مثلابا یك پیت حلبی كه می خواستند دور بیندازند، یا با یكی از كت هایم كه آستینش در یك مهمانی سوخته بود یا با یك صندلی شكسته چیزی ساختم. من همیشه موقع كار در آتلیه ام گیوه می پوشم، گیوه ها را برداشتم و با آنها پرنده ساختم. یا تعدادی گلدان كه روی شان كار كردم و حجم هایی ساختم كه هر كس می بیند، می گوید كه كاكتوس است. بعد از آن به این فكر افتادم كه تعدادی كار با هاشور و مركب بكنم كه شروعش با مجموعه كارهای چتر و كلاغ و پهلوان بود. از آن مجموعه هم ٩ تا كار كردم ولی آن مجموعه ادامه پیدا كرد. كار كه می كنم خیلی خیلی ایرانی می شود و به سنت های ایرانی پایبندم. مثلایك عروسی كار كردم یا شكارگاه. اخیرا هم حدود ١٠ تا از مجسمه های مهم دنیا، مثل مجسمه میكل آنژ، یا دگا، یا هنری مور با صندلی لهستانی، كلاغ و پهلوان تركیب كرده ام و دارم كار می كنم. مثلایك مجسمه هست از هنری مور كه سیاه رنگ است، اسم مجسمه هم «خانواده» است، یك زن و مردند و بچه، در كار من سربازهایم ریخته اند دورش و دارند رنگش می كنند، یكی قرمز می كند، یكی آبی، یكی سبز و... مثلاتابلوی «فریاد» مونش را كشیدم كه چون پیكره دارد فریاد می زند صندلی های لهستانی رفته اند روی هوا و یكی از پهلوان ها انگشتش را جلوی بینی اش گرفته كه هیس! الان دارم طراحی این كار را می كنم. در هر صورت دوست دارم كه كارهای مختلف در سبك های مختلف بكنم. مثلادر همین نمایشگاه ارسباران یك تابلوی گل بود كه همه اش را با هاشور كار كردم بعد در مركز تابلو یك گل كاملاكلاسیك بود كه نقاشی اش كرده بودم. به طور دایم در حال جوشش هستم. با تكنیك های مختلف كار كرده ام و می توانم كار كنم، مثلایك دوره با قلم فلزی چینی كار كردم كه همه فكر می كنند خطاطی است، در حالی كه من حتی یك نقطه خطاطی بلد نیستم و در این كارها خطاطی در خدمت یك كار هنری درآمده است. البته به نظر من خطاطی خیلی هنر نیست، هر چند می دانم كه خطاط ها خیلی از این حرف من خوش شان نمی آید، ولی خطاط ها ١٠ هزار تا می نویسند، بالاخره یكی اش خوب می شود، به همین دلیل به نظر من تكرار است، می دانم كه خطاط ها خیلی از گفته من خوش شان نمی آید، ولی خیلی از هنرمندان هستند كه خط را بهانه كار خودشان می كنند، مثل حسین زنده رودی كه كارش خیلی خوب است. ولی متاسفانه كارها الان تقلید شده، وقتی می بینند كه در این حراجی ها كار خط، فروش می رود چون اعراب بیشتر در دوبی از این دست كارها می خرند، همه می روند سراغ خط، در حالی كه یك هنرمند باید كار خودش را بكند. خیلی از هنرمندان دنیا، مثلاون گوگ، می توانست كار كلاسیك بكند، ولی او یك هنرمند خلاق بود و كاری را كرد كه احساس می كرد باید بكند، یا رامراند كه در پایان عمر دچار فقر شد. ولی یك هنرمند فقط باید كار خودش را بكند نه اینكه ببیند بازار چیست و برود به آن سمت، این كار به نظر من اصلاهنر نیست. بعضی از این هنرمندان هم كارشان خیلی خوب است، ولی یواش یواش مقلد شده اند و یك هنرمند نباید مقلد شود.
   
     در این نمایشگاه با راپید كار كردید. شما سال ها در كانون پرورش كار كردید، راپید از آن سال ها و تجربه كار گرافیك به كارهای تان وارد شد؟
    اولاطلق های فیلم های انیمیشن را معمولابا راپید دسن می كردند. در خیلی از كتاب هایم هم با راپید كار كردم كه بیشترشان دسن می شد و بعد رنگ گذاری. با راپید سال های سال كار كردم. یك خاطره خیلی خوب دارم: بعد از چندین سال كه دیگر با راپید كار نمی كردم و بیشتر با رنگ روغن كار می كردم، یك سری راپید داشتم كه دیدم نوك شان خشك شده. آنها را ریختم در یك قابلمه و گذاشتم روی آتش و گذاشتم بجوشد. بعد كه درشان آوردم، دیدم همه شان كج و كوله شده اند و پلاستیك های شان آب شده. الان بیشتر با راپید و رنگ های اكولین كار می كنم، كه بیشتر شبیه رنگ های آب رنگ هستند.
   
     با این حال به نظرم تجربه سال های حضورتان در كانون پرورش فكری كودكان و نوجوانان خیلی بر آثارتان تاثیر گذاشته، آثارتان خیلی وجه تصویرگرانه دارند، در این مجموعه جدید هم می توان دید كه آثار خیلی مایه های تصویرگرانه را نشان می دهند، آیا می توان شما را یك تصویرگر خواند؟
    بله. همان طور كه سبك های مختلف را كار می كنم، كارهای مختلف هم كرده ام، مثلایك مدت پلاكارد سینما می ساختم، دو متر در چهار متر. یك خاطره هم دارم كه خیلی جالب است: فیلم «در بارانداز» كه مارلون براندو بازی می كرد، یك نفر كه پخش فیلم داشت پیش من آمد و گفت: صادقی، من می خواهم برایم یك پلاكارد بسازی برای فیلم «در بارانداز»، وسطش تصویر مهوش را بگذاری. گفتم: چه ربطی دارد؟ گفت: وقتی می رود شهرستان، شهرستانی ها وقتی می بینند كه در فیلم مهوش هست، هجوم می آورند به سینما. بعد در همان موقع پوسترهای سینمایی می ساختم، جعبه های تبلیغاتی مثل جعبه ادكلن و لاك و پیراهن و مشابه آن. در سال ١٣٣٨ بود كه ویترای را به سبكی خاص به وجود آوردم. من شاید ٢٠٠٠ متر یا ٣٠٠٠ متر ویترای ساختم. بعد كه انقلاب شد، خریدار تابلو كم شد. نجاری من هم خیلی خوب است، یك باغچه داشتم كه از صبح تا عصر می رفتم آنجا و بعد از ظهرها می آمدم نگارخانه، تمام مبلمان، از تختخواب گرفته تا میز و صندلی ناهارخوری و همه را خودم ساختم. بعد از انقلاب كه خریدار تابلو كم شد، شروع كردم به قاب سازی و شدم بهترین قاب سازی تهران. شمش قاب فرنگی از خارج وارد می كردم. صبح تا ظهر قاب سازی می كردم و بعد از ظهرها نقاشی می كردم و بعد شب ها هم می آمدم خانه و آب رنگ كار می كردم. آب رنگ هایم خیلی به سبك خاص خودم هستند، مثلاهفت سینم را مردم خیلی دوست داشتند. خیلی قدیم ترها، كلاس نهم كه بودم كارت پستال های آب رنگ ١٠ در ١٥ درست می كردم، آن موقع ١٧-١٦ ساله بودم، یك نفر بود، نزدیكی های شب كریسمس كه می شد نمونه های كارت پستال به من می داد و من وقتی كه بچه ها داشتند در كوچه بازی می كردند، می نشستم و ٥٠٠-٤٠٠ تا از این كارت پستال ها آبرنگ درست می كردم. بچه ها به من می گفتند: «اكبر نقاش». مثلاوقتی امتحان نقاشی بود، معلم چیزی را روی تخته می كشید، من هم تندتند آن را می كشیدم و بعد می رفتم پشت پنجره می نشستم و بچه ها می آمدند و كاغذها ی شان را به من می دادند و من تندتند برای شان می كشیدم. در مدرسه دكور می ساختم، گریم می كردم، بعد از مدرسه های دیگر می آمدند، من را می بردند تا برای شان گریم بكنم. انواع و اقسام كارهایی كه شما فكر بكنید را من بلدم: كاشی كاری بلدم، گچ كاری بلدم، لوله كشی بلدم، تلویزیون خانه را خودم تعمیر می كنم، هیچ كس برای تعمیرات به خانه ما نمی آید. من آن موقع در شاه آباد یك آتلیه داشتم به اسم آتلیه هفت و بیشتر آنجا كار می كردم، بعد آمدم به خیابان ولیعصر و نگارخانه سبز را راه انداختم كه در آنجا فقط ویترای كار می كردم و اسمش هم گالری ویترای بود. یا مثلافیلمسازی، من اصلانمی دانستم فیلم چگونه ساخته می شود، فیلمنامه چیست، دكوپاژ چیست، استوری بورد چیست، یا حركت در انیمیشن چگونه به وجود می آید، ولی با جرات شروع كردم.
   
     چند سال در كانون پرورش بودید؟
    من استخدام كانون نبودم، قراردادی كار می كردم، هم برای كتاب و هم برای فیلم. من حدود ٢٠ سال با كانون كار كردم. شش تا فیلم قبل از انقلاب كار كردم یكی هم ١٢،١٠ سال پیش كه با آن چهل تا تابلو كار كردم و با آقای علی رضا كاویانی راد آنها را حركت دادیم. آن فیلم اتفاقا یك جایزه ویژه هیات داوران خارجی را گرفت، جایزه دوم جشنواره داخلی را گرفت. ولی طلق یك چیز دیگر است.
   
     یادم می آید، چند طلق از انیمیشن «رخ» را در نمایشگاه قبلی تان در آران گذاشته بودید.
    بله. طلق خیلی دارم. احتمال دارد كه سال آینده نمایشگاهی از طلق ها و بك گراندهای انیمیشن ها همراه با نمایش فیلم ها بگذاریم. كار «هفت شهر» بود، «گل باران»، «رخ»، «من آنم كه... »، «ملك خورشید» و «زال و سیمرغ». شاید «زال و سیمرغ» نخستین كاری بود كه یك نفر با فرم خیلی خیلی ایرانی كار كرد: یعنی با فرم ایرانی باستان، یعنی با نوشته های تخت جمشید و فرم ریش های پیچ. «زال و سیمرغ» با آن تكنیك ایرانی قبل از اسلام كار شد. یا «هفت خوان رستم» را كار كردم، حدود ١٦،١٥ سال پیش بود كه آن هم خیلی خیلی ایرانی بود، ولی متاسفانه چاپ نشد. اتفاقا دو روز پیش در كانون بودم، جلسه ای با تصویرگران بود، من هم گفتم كه این كتاب هیچ مشكلی ندارد، نه نقاشی هایش مشكل دارد و نه چیز دیگرش كه متاسفانه چاپ نشد. یك كتاب هم قبل از انقلاب از زندگی حضرت محمد(ص) كار كرده بودم برای انتشارات امیركبیر. ولی مصادف شد با انقلاب و بعد اصلامعلوم نشد كه چه بر سر تصویرهای این كتاب آمد. آن كتاب را خیلی دوست داشتم، آن را با یك شوق خیلی زیادی كار كردم.
   
     چند صفحه بود؟
    حدود ١٠ تا تصویر داشت. از پیش از پیامبری بود، بعد تا جنگ های حضرت محمد (ص) طرح های خیلی خیلی خوبی شده بودند. بعضی وقت ها چیزهایی یك دفعه می جوشد.
   
     كارهای بزرگ تان چقدر وقت می گیرند، خیلی پركارند؟
    آنهایی كه ٥/١ در ٣ متر هستند شاید پنج، شش ماه وقت بگیرند كه شاید ٧٠٠، ٨٠٠ هزار تا هاشور خورده باشند. موتیف ها و طرح هایش خیلی وقت می گیرند. طرح معماری ها همه از خودم است یا تزیینات طرح ها كه همه از خودم است، می خواهم بگویم طرح ها را از نقوش ایرانی یا از مینیاتورها نگرفته ام و همه حاصل تخیل خودم است. یا مثلادر موضوعات همیشه طنزی هست، تولد ٧٥ سالگی خودم بوده.


منبع: اعتماد