تبیان، دستیار زندگی

شاعران و شعر عاشورایی

با شعر شاعران پارسی گو و شاعران اعصار مختلف به مجلس عزداداری حضرت سید الشهدا (ع) می رویم.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : مینا بای
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شاعران و شعر عاشورایی


با شعر شاعران پارسی گو و  شاعران  اعصار مختلف به مجلس عزداداری حضرت سید الشهدا (ع) می رویم.

 

شعر عاشورایی

 

ادبیات  ما ، در نظم ونثر در طول  قرنها از گذرگاه تاریخ  عبور  کرده، هرگاه به ماه محرم و صفر و ایام سوگواری حضرت سید الشهدا (ع) و اصحاب با وفای آن  حضرت وارد می شود ، به جهت عظمت قیام  امام حسین (ع) سید  و سالار شهیدان دشت کربلا ، سر ارادت و تعظیم به آستان مبارک ذریه حضرت زهرای مرضیه (س) ومولا امیر المومنین حضرت علی (ع) فرومی آورند.

قطعا شاعران از محیط اطراف خویش بیشتر از سایر اقشار جامعه متاثر می شوند و نگاه شاعران در انتخاب چیدمان  ، کلمات  گاه  رنگ قداست و الهی می گیرد، که  بسیار قابل تحسین وتقدیر  است .

شاعران نه تنها از بهار و وصف طبیعت ، زمین و نشاط وطراوت وتازگی و خرمی وشادی و گلهای الوان به وجد می آیند ، در واقعه مصیبت فاجعه دشت کربلا که گرگ های درنده یزیدیان  گلهای  معطر خاندان ال رسول اسلام (ص) را  هرکدام به نوعی  پرپر می کنند،وبه زمین می ریزند و خون مطهراین پاکانکه بی جرم وجنایت به شهادت می رسند.،جسم وجان همه  آدمیان در همه مکان ها و زمانها را آتش می زند ، و تا قیام قیامت ،  قداست آنان همواره  بجاست ، که چرا این عزیزان درایام محرم  و روز عاشورا به خون خود می غلطند،  اما از مرام وعقیده  دین و اخلاص و مودت خود به خدا و رسول خدا و خاندانش   قدمی  عقب نمی روند ! در شگفت می شود و تنها آه واشک چشمان است که دل سوخته میلیونها انسان  در همه اعصار  در آلام وسوگ بزرگ این خاندان تسلی می دهد،  و شاعران نیز در این سوگ  لباس عزا وسیاه  و ماتم  بر تن واژگان خودمی کنند و در مراسم عزاداری  حضرت سید الشهدا(ع)و برادر وفادرشان حضرت العباس (ع) علمدار دشت کربلا و هفتاد ودوتن شهید  در مجالس آنان شرکت می کنند،  در کنار شعر عاشورایی که مقامی بس قابل تقدیر وتحسین در ادبیات پارسی دارد واینکه  زبان وادبیات پارسی  مفتخر است ، که  الگوی آنان   والهام بخش شعر شاعران خاندان مطهر و  اهل بیت  رسول مکرم عالم سلام (ص) هستند .

شاعران نیز در این سوگ لباس عزا وسیاه و ماتم بر تن واژگان خودمی کنند و در مراسم عزاداری حضرت سید الشهدا(ع) و برادر وفا دارشان حضرت العباس (ع) علمدار دشت کربلا و هفتاد ودوتن شهید در مجالس آنان شرکت می کنند، در کنار شعر عاشورایی که مقامی بس قابل تقدیر وتحسین در ادبیات پارسی دارد واینکه زبان وادبیات پارسی مفتخر است ، که الگوی آنان والهام بخش شعر شاعران .خاندان مطهر و اهل بیت رسول مکرم عالم سلام (ص) هستند .

با شعر شاعران پارسی گو و  شاعران  اعصار مختلف به مجلس عزداداری حضرت سید الشهدا (ع) می رویم

شعری از ابوالقاسم حسینجانی

جاده و اسب مهیا ست بیا تا برویم 

 
 

کربلا منتظر ماست بیا تا برویم

ایستاده است به تفسیر قیامت زینب

 
 

آن سوی واقعه پیداست بیا تا برویم

خاک در خون خدا می‌شفکد می‌بالد 

 
 

آسمان غرق تماشاست بیا تا برویم

تیغ در معرکه می‌افتد و برمی خیزد 

 
 

رقص شمشیر چه زیباست بیا تا برویم

از سراشیبی تردید اگر برگردیم 

 
 

عرش زیر قدم ماست بیا تا برویم

زره از موج بپوشیم ردا از طوفان

 
 

راه ما از دل دریاست بیا تا برویم

کاش ای کاش که دنیای عطش می‌فهمید

 
 

آب مهریه زهراست بیا تا برویم

چیزی از راه نماندست چرا برگردیم 

 
 

آخر راه همین جاست بیا تا برویم

فرصتی باشد اگر باز دراین آمد و رفت

 
 

تا همین امشب و فرداست بیا تا برویم

 

 

شعری از سیف فرقانی شاعر قرن هفتم

ای قوم در این عزا بگریید

 
 

برکشته کربلا بگریید 

با این دل مرده خنده تا چند

 
 

امروز در این عزا بگریید 

فرزند رسول را بکشتند

 
 

 از بهر خدای را بگریید 

از خون جگر سرشک سازید

 
 بهر دل مصطفی بگریید

وز معدن به اشک چون در

 
 

بر گوهر مرتضی بگریید 

با نعمت عافیت به صد چشم

 
 

بر اهل چنین بلا بگریید 

 

 

شعری از جناب حافظ شیرازی

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت 

 
 

گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت 

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم 

 
 

یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت 

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس 

 
 

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت 

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا 

 
 

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت 

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی 

 
 

جانا روا نباشد خون ریز را حمایت 

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود 

 
 

از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت 

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود 

 
 

زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت 

ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم 

 
 

یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت 

این راه را نهایت صورت کجا توان بست 

 
 

کش صد هزار منزل بیش است در بدایت 

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم 

 
 

جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت 

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ 

 
 قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

 

 

شعر ی از  استاد شهریار

شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین 

 
 

روی دل با کاروان کربلا دارد حسین 

از حریم کعبه ی جدّش به اشگی شُست دست 

 
 

مروه پُشت سر نهاد امّا صفا دارد حسین 

می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم 

 
 

بیش از اینها حرمت کوی منا دارد حسین 

پیش رو راه دیار نیستی کافیش نیست 

 
 

اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین 

بسکه محمل ها رود منزل به منزل باشتاب 
 

کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین 

رخت و دیباج حرم چون گل به تاراجش برند 

 
 

تا به جایی که کفن از بوریا دارد حسین 

بُردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب 

 
 

ورنه این بی حُرمتی ها کی روا دارد حسین 

سروران ، پروانگان شمع رُخسارش ولی 
 

چون سَحَر روشن که سر از تن جدا دارد حسین 

سر به قاچ زین نهاده ، راه پیمای عراق 

 
 

می نماید خود که عهدی با خدا دارد حسین 

او وفای عهد را با سر کند سودا ولی 
 

خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین 

دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا 

 
 

با کدامین سر کند ، مشکل دو تا دارد حسین 

سیرت آل علی با سرنوشت کربلاست 

 
 

هر زمان از ما ، یکی صورت نما دارد حسین 

آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند 

 
 عزّت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین

دشمنش هم آب می بندد به روی اهل بیت 

 
 

داوری بین با چه قومی بی حیا دارد حسین 

بعد از اینش صحنه ها و پرده ها اشک است و خون 

 
 

دل تماشا کن چه رنگین سینما دارد حسین 

ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان زخمه ای 

 
 

گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین 

دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز 

 
 

با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین 

شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا 

 
 

جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین 

اشک خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار 

 
 کاندرین گوشه عزایی بی ریا دارد حسین 

 

 

شعری از حیبب الله چایچیان (حسان)

امشـب شهـادت نـامه‌ی عشاق، امضا می‌شود 

 
 

فردا ز خون عاشقان، ایــن دشـت دریا می‌شود 

امشب کنار یـکـدگـــر،بنشــستــه آل مـصـطـفـی 
 

فردا پریشان جمع‌شان، چون قلب زهرا می‌شود 

امشــب بــود برپــا اگــر، ایـن خـیمه‌ی ثـاراللهی 

 
 

فردا به دست دشمنــان، برکنده از جــا می‌شود 

امــشب صــدای خــواندن قـرآن به گوش آید ولی 

 
 

فردا صدای الامــان، زین دشــت بــر پــا می‌شود 

امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است 
 

فــردا خـدایــا بستــرش، آغــوش صحـرا می‌شود 

امشب که جمع کودکان، در خـواب نــاز آسوده‌اند 

 
 

فردا به زیر خـــــارها، گـمگــشتـه پیــدا می‌شود 

امــشب رقیــه حلــقه‌ زریــن اگـر دارد به گوش 

 
 

فردا دریغ ایــن گوشــوار از گــوش او وا می‌شود 

امشب بـه خـیـل تشنگان، عباس باشد پاسبان 

 
 

فردا کنــار علقمــه، بــی دسـت سقّـا می‌شود 

امشب که قاسم، زینت گلـــزار آل مصطــفـاست 
 

فردا ز مرکب، سرنگون، ایــن سـرو رعنا می‌شود 

امشب گـــرفته در میــــان، اصحـــاب، ثـــارالله را 

 
 

فـردا عــزیــز فاطمـه، بی یــار و تنــها می‌شود 

امشب به دست شاه دشت،باشد سلیمانی نگین 

 
 فردا به دست ساربان، این حلقه یغما می‌شود

امــشــب سـر سِــرّ خــدا بــر دامـــن زینـب بود 

 
 

فــردا انیس خولی و دیــر نصــــاری مــی‌شود 

ترسم زمین و آسمان، زیر و زبر گردد "حسان" 

 
 

فردا اســــارت نامه‌ی زینب چو اجرا می‌شود 

 

شعری از عبدالرحمن جامی

کردم زدیده پای سوی مشهد حسین 

 
 

هست این سفر به مذهب عشاق فرض عین 

خُدّام مرقدش به سرم گَر نهند پای 

 
 حقا که بگذرد سرم از فرق فرقدین 

 

 

شعری از سنایی غزنوی

سراسر جمله عالم پُر زنانند 

 
 

زنی چون فاطمه خیر النساء کو؟ 

سراسر جمله عالم پر شهید است 

 
 

شهیدی چون حسین کربلا کو؟ 

سراسر جمله عالم پر امام است 

 
 

امامی چون علی موسى الرضا کو؟ 

 

شعری از مولانا

گفتا که کیست بر در؟ گفتم: کمین غلامت

 
 

گفتا: چه کار داری؟ گفتم: مها سلامت 

گفتا که: چند رانی؟ گفتم: که تا بخوانی

 
 

گفتا که: چند جوشی؟ گفتم که: تا قیامت 

دعوی عشق کردم سوگندها بخوردم

 
 

کز عشق یاوه کردم من ملکت و شهامت 

گفتا: برای دعوی قاضی گواه خواهد

 
 

گفتم: گواه اشکم زردی رخ علامت 

گفتا: گواه جرحست تر دامنست چشمت

 
 

گفتم: به فر عدلت عدلند و بی غرامت 

گفتا: که بود همره؟ گفتم خیالت ای شه

 
 

گفتا: که خواندت اینجا؟ گفتم که: بوی جامت 

گفتا: چه عزم داری؟ گفتم وفا و یاری

 
 

گفتا زمن چه خواهی؟ گفتم که لطف عامت 

گفتا: کجاست خوشتر؟ گفتم: که قصر قیصر

 
 

گفتا: چه دیدی آنجا؟ گفتم: که صد کرامت 

گفتا: چرا خالیست؟ گفتم: ز بیم رهزن

 
 

گفتا: که کیست رهزن؟ گفتم: که این ملامت 

گفتا: کجاست ایمن؟ گفتم که زهد و تقوی

 
 

گفتا: که زهد چه بود؟ گفتم: رو سلامت 

گفتا: کجاست ایمن؟ گفتم: به کوی عشقت

 
 

گفتا: که چونی آنجا؟ گفتم: در استقامت 

خامش که گر بگویم من نکته‌های او را

 
 

از خویشتن برآیی نی در بود نه بامت 

 

شعری از محتشم کاشانی

باز این چه شورش است که در خلق عالمست 

 
 

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتمست 

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین 

 
 بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو 

 
 

کار جهان و خلق جهان جمله درهم است 

گویا طلوع می کند از مغرب آفتاب 

 
 

کاشوب در تمامی ذرات عالم است 

گرخوانمش قیامت دنیا بعید نیست 

 
 این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست 
 

سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است 

جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند 

 
 

گویا عزای اشرف اولاد آدم است 

 


شهرام ابهری

بخش ادبیات تبیان