روزی كه باغهای زیتون به پرواز در میآیند
«تقدیم به كودكان قانا»
g> كرگدنها گفتند امروز آسمان از آن ماست و پرواز سهمی است كه از نیاكان ما به ارث رسیده است. گنجشكها میدانستند كه هیچ كس حرف كرگدنها را باور نمیكند ناگهان كرگدنها با بالهای آهنین و شاخهای پولادین دسته بزرگ كلاغان را میماندند كه افق را با لكههای سیاه كدر كرده بود گنجشگها از كوچههای بیعابر سراسیمه به سقفهای سیمانی پناه بردند ناگهان كرگدنها گلهای از بوفالو بودند كه با شاخهای پولادین از خانههای سیمانی گذشتند اكنون سقفهای سیمانی میلههای شكسته قفس بودند گنجشكها را آرام آرام به تسخیر آسمان میفرستاد. g> و چون خداوند اراده كرد كه پیامبر را در گردباد به آسمان بالا برد واقع شد اكنون پیامبر در كوه كرمل بود در آنجا به منارهای داخل شد شب را در آن به سر برد آنك كلام خداوند بود كه نازل میشد: ای پیامبر: تو را در اینجا چه كار است؟ و او در جواب گفت: به جهت یهوه، دادار سپاهیان، غیرت عظیمی دارم زیرا كه بنیاسراییل عهد تو را رها كردند مذبحهای تو را منهدم ساختند انبیای تو را به شمشیر كشتند و اكنون كه پادشاهشان در خوابی عمیق چون تنه درختی بر تخت افتاده است دستكزنان به دور او حلقه زدهاند و همراه با سروران و كرنانوازان فریاد میزنند: پادشان زنده بماند. و برای شادی روان در خوابفرو رفته او كودكان و زنان و مردان فرتوت كهنسال را به خاك و خون می كشند. آنان از پیروی گناهان سلف برنگشتند یعنی از گوسالههای طلا كه در بیت نیل بود و اكنون آنان كف بر لب آورده قصد هلاكت جان ما را دارند خداوند به او گفت: بیرون آی و به حضور خداوند در كوه بایست آنگاه خداوند عبور كرد. و بادی سخت عظیم كوهها را منشق ساخت و صخرهها را به حضور خداوند خود كرد. اما خداوند در باد نبود. ناگاه زلزله شد و تكانی سخت عظیم كوه را لرزاند اما خداوند در زلزله نبود. سپس آتشی آمد سخت عظیم اما خداوند در آتش نبود، سپس دل پیامبر در انفجار مهربان نوری سخت عظیم در انبساطی سكرآور سنگینی زمین را رها كرد در سبكی آسمان معلق ماند و خداوند در دل او بود. آنگاه آوایی ملایم و آهسته به او گفت: اینك به میان بندگان من برو و پیام مرا و آنچه را در دل داری به آنان ابلاغ كن! پیامبر از كرمل پائین آمد ایمان آورندگان در گرداگرد پیامبر زانو زدند و التماس كنان گفتند: این مرد خدا تمنا اینكه جان این بندگان در نظر تو عزیز باشد. و پیامبر گفت: آیا دل شمایان، مثل دل من با دل شمایان راست است؟ آنان جواب دادند: آری راست است. پیامبر گفت: اگر هست، دست خود را به من بدهید سپس آنان دست خود را به او دادند و او آنان را با خود از مزارع شبعا گذراند و گفت: همراه من بیایید و غیرتی كه برای خداوند دارم ببینید وقتی به تپههای مارونالرأس رسیدند پیامبر حقه روغن زیتون برگرفت و بر سر یاران خود ریخت و آنان را به استقامت مسح كرد و آنان بر گرداگرد پیامبر حلقه زدند و فریاد برآوردند: به ما بگو آنچه را پیامبران بزرگ وعده دادهاند و از آن واقعه ناگزیر خبر دادهاند. آنگاه پیامبر به آنان كه مسح كرده بود خطاب كرد گفت: اكنون برخاسته بروید و بر این مزارع و تپهها ساكن شوید سلاح برگیرید و بنیانهای مرصوص خود را محكم سازید. زیرا خداوند توفانهای سخت عظیم خوانده است و هم بر زمین هفت سال واقع خواهد شد. زیرا خداوند زلزلههای سخت عظیم خواسته است و هم بر زمین هفت سال واقع خواهد شد نه زیرا خداوند آتشهای سخت عظیم خواهد راند و هم بر زمین هفت سال واقع خواهد شد. و آنان بر گرداگرد پیامبر حلقه زدند و فریاد برآوردند به ما بگو آنچه را كه پیامبران بزرگ وعده دادهاند و از آن واقعه ناگزیر خبر آوردهاند: آنگاه پیامبر دستهای زیتونی خود را بالا برد و با صدای رسا گفت: كلام خداوند را بشنوید: خداوند چنین میگوید: كه فردا مثل این وقت آن هنگام كه خورشید از خراسان بر میخرامد و از طاق كسری به باغهای معلق بابل میگذرد و از نینوا به سامرا مینگرد و از مسجدالحرام تا مسجد اقصی را به زیر بالهای آتشین فرا میگیرد فرا میرسند مردانی كه به جای عقال عربی عمامه محمدی دارند و به جای بالكنهای رو به دریا بنیانهای مرصوص رو و به دشمن دارند و به جای كرسیهایی برای لم دادن گامهایی برای تاختن دارند و به جای شكمهای بزرگ و برآمده دستهایی توانمند دارند و شاخههای بلند بازوانشان شاخ و برگ دستهای بلند سرداریست كه از فاتح خیبر به ارث برده است و در كنار فرات آنها را در خاك كاشته است تا روزی درخت تنومندی باشند و از فرات تا نیل را سایه پناه بگسترانند تا باغهای زیتون به پرواز درآییند و كبوتران خسته بیاسایند این است كلام خداوند: این است آن واقعه ناگزیر كه پیامبران بزرگ به آن بشارت دادهاند.«سوره مقاومت»
صابر امامی
لینک :