تبیان، دستیار زندگی
در بخش سوم داستان به آنجا رسیدیم که فریدون نتوانست ایرج را از رفتن به نزد برادران باز دارد. ایرج مهربانتر و خوش ذات تر از این بود که بتواند قبول کند که برادران کمر به قتل او بسته اند و جانش در خطر است. فریدون کوشید تا پسر را از این قصد باز دارد
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اولین برادر کُشی در شاهنامه

(پادشاهی فریدون/بخش چهارم)

در بخش سوم داستان به آنجا رسیدیم که فریدون نتوانست ایرج را از رفتن به نزد برادران باز دارد. ایرج مهربانتر و خوش ذات تر از این بود که بتواند قبول کند که برادران کمر به قتل او بسته اند و جانش در خطر است. فریدون کوشید تا پسر را از این قصد باز دارد، اما چون ایرج بر عزم خود مصمم بود ناگزیر موافقت کرد اما به او اندرز داد که سپاهی با خود همراه برد تا مبادا برادران به او گزندی برسانند. ایرج این اندرز را نپذیرفت و گفت به نیت سازش و دوستی و جلب محبت برادران می رود نه برای جنگ و درگیری.

آسیه بیاتانی بخش ادبیات تبیان

رستم

پدر بر پاکدلی او آفرین گفت و او را با نامه ای نزد برادران فرستاد و نوشت که ایرج را گرامی دارند و نیت پاک او را قدر نهند و حرمت تقسیمی را که خود کرده است، نگهدارند.

برادر کزو بود دلتان به درد                     و گر چند هرگز نزد باد سرد

دوان آمد از بهر آزارتان                         که بود آرزومند دیدارتان

بیفگند شاهی شما را گزید                 چنان کز ره نامداران سزید

ز تخت اندر آمد به زین برنشست          برفت و میان بندگی را ببست

بدان کو به سال از شما کهترست         نوازیدن کهتر اندر خورست

گرامیش دارید و نوشه خورید               چو پرورده شد تن روان پرورید

چو از بودنش بگذرد روز چند                فرستید با زی منش ارجمند

ایرج به راه افتاد و به نزد برادران رفت. سلم و تور با سپاه به استقبال ایرج آمدند. ایرج در چشم سپاهیان بزرگ آمد، او را مظهر شجاعت و بزرگی دیدند و به او توجه بسیاری کردند. این توجه سپاهیان به ایرج بر کینه سلم و تور افزود و آنان را به وحشت افکند.

به ایرج نگه کرد یکسر سپاه              که او بد سزاوار تخت و کلاه

بی‌آرامشان شد دل از مهر او            دل از مهر و دیده پر از چهر او

سپاه پراگنده شد جفت جفت           همه نام ایرج بد اندر نهفت

که هست این سزاوار شاهنشهی     جز این را نزیبد کلاه مهی

پس به سراپرده در آمدند و با برادر شِکوِه و درشتی آغاز کردند و ایرج هر چه کوشید تا دل آن دو را نرم کرده و به دست  آورد، موفق نشد.

من ایران نخواهم نه خاور نه چین             نه شاهی نه گسترده روی زمین

بزرگی که فرجام او تیرگیست                   برآن مهتری بر بباید گریست

مرا تخت ایران اگر بود زیر                         کنون گشتم از تاج و از تخت سیر

سپردم شما را کلاه و نگین                     بدین روی با من مدارید کین

مرا با شما نیست ننگ و نبرد                   روان را نباید برین رنجه کرد

زمانه نخواهم به آزارتان                          اگر دورمانم ز دیدارتان

جز از کهتری نیست آیین من                   مباد آز و گردن‌کشی دین من

فریدون این پسر را که شباهت بسیاری به ایرج داشت را منوچهر نام نهاد و در تربیت و پرورش او اهتمام بسیار کرد و چون به عرصه رسید فنون جنگی و آداب رزم و بزم و شاهی به وی آموخت تا نیرومند و فرهیخته شد. سپس او را با سپاهی بسیار به همراه سردارانی کارازموده و جنگاور چون قارن کاوگان و سام نریمان به جنگ سلم و تور فرستاد.

تور با آشفتگی و خشم از کرسی ای که بر آن نشسته بود برخاست و آن را بر سر ایرج فرو کوفت و بدون آنکه توجهی به زاری برادر و بیگناهی او کند خنجر از میان بر کشید و سر او را از تن جدا ساخت و آن را در تابوتی نهاد و نزد پدر فرستاد و به جایگاه خویش بازگشت و سلم نیز به روم بازگشت.

فریدون که منتظر بازگشت ایرج بود، شهر را آذین بندی کرده و مردم در حال شادی و جشن بودند که سواری گریان و نالان به نزد فریدون می آید و پس از او تابوت ایرج به نزد پدر می آید.

ز تابوت چون پرنیان برکشید                         سر ایرج آمد بریده پدید

بیافتاد ز اسپ آفریدون به خاک                     سپه سر به سر جامه کردند چاک

سیه شد رخ و دیدگان شد سپید                   که دیدن دگرگونه بودش امید

فریدون به همراه بزرگان و سپهسالاران به سوگ ایرج می نشیند و گریه و زاری بسیار می کند تا جایی که سو و روشنایی چشمانش را از دست داده و کور می شود. آنگاه با سر ایرج به جایگاهش بر می گردد و به درگاه خداوند به دعا می پردازد که این جوان بی دلیل و بی گناه کشته شده است، خداوندا من تنها از تو یک چیز می خواهم و آن این است که آنقدر به من عمر بدهی تا بتوانم ببینم که انتقام فرزند دردانه ام را گرفته اند.

همی خواهم از روشن کردگار                      که چندان زمان یابم از روزگار

که از تخم ایرج یکی نامور                           بیاید برین کین ببندد کمر

خردمندی فریدون به او اجازه نداد که خود به خونخواهی پسری بر پسران دیگر بتازد. پس در شبستان ایرج جستجو کرد، زنی را یافت که مورد محبت ایرج بوده است و از ایرج باردار بود، او را مورد حمایت خود قرار داد و چون دوران بارداری او گذشت، آن زن دختری به دنیا آورد. فریدون دختر ایرج را پرورش داد تا به سن بلوغ رسید. سپس او را به عقد برادرزاده خود پشنگ در آورد و از آن پیوند پسری متولد شد.

فریدون این پسر را که شباهت بسیاری به ایرج داشت را منوچهر نام نهاد و در تربیت و پرورش او اهتمام بسیار کرد و چون به عرصه رسید فنون جنگی و آداب رزم و بزم و شاهی به وی آموخت تا نیرومند و فرهیخته شد. سپس او را با سپاهی بسیار به همراه سردارانی کارآزموده و جنگاور چون قارن کاوگان و سام نریمان به جنگ سلم و تور فرستاد.

خبر این لشکر کشی به سلم و تور رسید، هر دو هراسان نامه ای پر از التماس و خواهش و زاری به فریدون نوشتند و اظهار پشیمانی کردند و بخشش او را خواستند. فریدون پاسخی تند به آنها نوشت که این عجز و لابه را پیش از کشته شدن ایرج باید می کردید. بر من روا نبود که خودم انتقام خونِ ایرج را بگیرم اما اینک از نژاد او مردی به عرصه رسیده است که می تواند انتقام خون نیای خود را بگیرد.

فرستاده پیغام فریدون را به سلم و تور رسانید و آن دو که از بخشش پدر نا امید شدند، ناگزیر به تهیه سپاه و مقابله با منوچهر پرداختند.

ز لشکر سواران برون تاختند                    ز چین و ز خاور سپه ساختند

فتاد اندران بوم و بر گفت‌گوی                   جهانی بدیشان نهادند روی

سپاهی که آن را کرانه نبود                    بدان بد که اختر جوانه نبود

ز خاور دو لشکر به ایران کشید                  بخفتان و خود اندرون ناپدید

ابا ژنده پیلان و با خواسته                         دو خونی به کینه دل آراسته

ادامه دارد......


منابع:

شاهنامه فردوسی، حکیم ابولاقاسم فردوسی، بر پایه چاپ مسکو

حماسه سرایی در ایران، ذبیح الله صفا