اسطوره ی آفرینش در ایران باستان
تعریفی بر اساطیر و نگاهی به اسطورهی آفرینش در ایران باستان
تعریف اسطوره
«میرچاالیاده» در تلاش برای تعریف اسطوره چنین میگوید: «اسطوره واقعیت فرهنگی به غایت پیچیدهای است که از دیدگاههای مختلف و مکمل یکدیگر، ممکن است مورد بررسی و تفسیر قرار گیرد. تعریفی که به نظر من از دیگر تعریفها کمتر نقص دارد، زیرا گستردهتر از بقیهی آنهاست، این است: اسطوره نقل کنندهی سرگذشتی قدسی و مینوی است، راوی واقعهایست که در زمان اولین، زمان شگرفت بدایت همه چیز رخداده است. به بیانی دیگر اسطوره حکایت میکند که چگونه از دولت سرو به برکت کارهای نمایان و برجستهی موجودات فوق طبیعی، واقعیت ـکیهانـ یا فقط جزیی از واقعیتـ جزیرهای، نوع نباتی خاص، سلوکی و کرداری انسانی، نهادیـ پا به عرصهی وجودنهاده است. بنابر این اسطوره همیشه متضمن روایت یک «خلقت» است. یعنی میگوید چگونه چیزی پدید آمده، موجود شده و هستی خود را آغاز کرده است. اسطوره فقط از چیزی که واقعا روی داده و به تمامی پدیدار گشته سخن نمیگوید. آدمهای اسطوره، موجودات فوق طبیعیاند و خاصه به خاطر کارهایی که در زمان پر ارج و اعتبار سرآغاز همه چیز انجام دادهاند شناختهاند و شهرت دارند. اساطیر کار خلاق آنان را باز مینمایند و قداست (یا فقط فوق طبیعی بودن) اقدامات و اعمالشان را عیان میسازند. خلاصه آنکه،اساطیر ورود و دخولهای گوناگون ناگهانی و گاه فاجعهآمیز مینوی (یا فوق طبیعی) را در عالم وصف میکنند. این فوران طغیان عصر مینوی است که واقعا عالم را میسازد. بنیان مینهد و آن را بدان گونه که امروزه هست در میآورد، بالاتر از این، بر اثرمداخلات موجودات فوق طبیعی که انسان آنچه امروزه هست، شده است. یعنی موجودی میرنده، صاحب جنس و فرهنگ پذیر…»
هر تلاشی که اسطوره میکند تا به واقعیت یا به رمز خلقت دست یابد تلاشی است ارزشمند و وسیلهی حرکت بشر به طرف جلو؛ ولی آنچه که از حاصل این تلاش امروزه در دست ماست، صورتی است که عالم تخیلی قوی آن را از بدنهی ملموس و زمینی خود جدا میکند و چنین نیز باید باشد.
تخیلی که در اسطوره تجلی میکند، شبیه همان تخیلی است که در هنر جلوهگر میشود.
و اماعامل تخیل در اسطوره، نه تنها آن را غیر واقعی و بیارزش نمیکند؛ بلکه دقیقاً ارزشی فرازمینی و هنری بدان میبخشد.
همین عامل، اساطیر را دارای ارزشی دیگرگونه میکند بدین شکل که عالم تخیل که اساساً عاملی فردی است، آنچنان زیبا برشانههای باشکوه خدایان قوم که حاصل اندیشههای جمعی هستند مینشیند که هیچ هنرمندی را به تنهایی یارای آفریدن آن نخواهد بود.
اسطوره و افسانه
اغلب میبینیم که بین اسطوره و افسانه (افسانه در معنی داستان بیپایه و اساس) تمییز قایل نمیشوند و آنها را هم ردیف یکدیگر میآورند. یکچنین آمیختنی اساسا ناشی از دور شدن از ارزش و قدر و قیمت اسطوره و بیتوجهی به تأثیرات مستمر اسطوره در زندگی بشر است. و البته این به معنای رد ارزشهای ویژهی افسانه نیست، بلکه منظور اشاره به تفاوت بنیادین این دو شاخهی فعالیت ذهنی بشراست.
در کل فلسفهی آفرینش زردشتی آنچه که از نخستین قدم برای خواننده چهره مشخص خود را مینماید صحنهی نبردی است که هر حرکتی در تکتک اجزای آن، با آغاز جنگ، هدف آن و پایانش ارتباط منطقی دارد. چنین فلسفهای بیدرنگ صاحبان آن فلسفه را سوار بر اسبهای جنگی، با ابزار جنگی و روحیهای جنگی جلو چشم میآورد.
فایدهی شناخت اساطیر
شاید امروزه ما به غلط با داستانهای اساطیری به عنوان داستانهای ابتدایی، دور از واقعیت، حتی به لحاظ مذهبی، دور از واقعیت آسمانی برخورد میکنیم. آنها را به عنوان کلمات قدیمی، مفاهیم ذهنی ابتدایی و یا حتا بسیارسادهانگارانه، داستانهایی مضحک بپنداریم، ولی ما هر چه کنیم نمیتوانیم از این واقعیت بگریزیم که اسطوره همچنان در دل تاریخ بشر میتپد و تداوم و پیوستگی جریان پنهان آن را در رگهای تاریخ و اندیشه نمیتوان انکار کرد.
با توجه به چنین تداوم آرام ولی عمیق چگونه میتوان از شناخت اساطیر، شکافتن لایههای درونی آن ودست یافتن به هستهی اولیهی چنین تفکری سر باز زد.
اگر ما بتوانیم ریشهی بسیاری ازتفکرات، تخیلات و یا اعتقادات خود را بشناسیم، به نوعی آزادی دست خواهیم یافت.
شناخت چرایی و چگونگی بسیاری از حرکتهای تاریخی، سیاسی، مذهبی، فرهنگی وغیرهی ملل نیز در گرو شناخت اساطیر و اندیشههای بنیادینشان است.
اسطوره الگوی آسمانی شدهی جوامع بشری
جان هینلز (Hinnells) در بیان طبیعت اسطوره میگوید: «اسطورهها تنها بیان تفکرات آدمی در بارهی مفهوم اساسی زندگی نیستند؛ بلکه دستورالعملهایی هستند که انسان بر طبق آنها زندگی میکند ومیتوانند توجیهی منطقی برای جمع باشند. طرحی که جامعه بر طبق آن قرار دارد،اعتبار نهایی خود را از طریق تصورات اساطیری به دست میآورد؛ چه این تصورات دربارهی حق خدادادهی شاهان در انگلستان دوران استوارت باشد یا الگوی سه بخشی جامعه در نظر هند و ایرانیان.»
تحلیلی بر فلسفهی آفرینش در ایران باستان و ارتباط آن با جامعهی آن دوران
اسطوره در جستجوی چگونگی تفکیک اجزای خلقت از کل واحدی است که این کل واحد سرچشمهی اصلی همه چیز است. در اساطیر اقوام هند و اروپایی این کل واحد «زمان» است. هرمزد که خالق بعدی جهان مادی و مینوی به شمار میرود، از آغاز خدا نبوده بلکه خود فرزند سپید و روشنِ «زمان» (زروان) است همان گونه که اهریمن فرزند زشت و تاریک اوست.
هرمزد و اهریمن، نمایندگان تضاد بنیادین
کل واحدِ ناظر بر هستی، «زروان» یا خدای زمان، در آگاهی بشر اسطورهساز با دلایل منطقی و قابل پذیرش، اجزایی را ازخود صادر میکند، درست همان گونه که نور از خورشید ساطع میشود. بعد از این کل واحد (زمان)، پدیدهی واحد دیگری رخ مینماید که بنیان هستی جهان را تشکیل میدهد و برای همیشه به عنوان یکی از عناصر اصلی اندیشه، در زندگی قوم نقش بازیمیکند.
این پدیدهی تضاد است که در کلیترین صورت خود به شکل تقابل جاودانهی خیر و شر یا هرمزد و اهریمن، فلسفهی زندگی این مردم را شکل میدهد.
شاید بسیار بعید نباشد اگر نهایتا یکی شدن این دو نیرو (اندیشه و عمل) را در جوهرهی وجود مخلوق برتر هرمزد (انسان) پیداکرد.
انسانِ نیمه هرمزدی و نیمه اهریمنی آمیزهایست از اندیشه و عمل. گاه اندیشه میچربد و گاه عملِ بدون اندیشه و تعیین کنندهی سرنوشت نهایی انسان تسلطنهایی یکی از این دو خواهد بود.
آفرینش برای جنگ
اهریمن بر خلاف هرمزد متحرک است ولی تحرک او توأم با آگاهی نیست بلکه حرکتی نامنظم دارد. بعد از این تازش که به منظور ویرانگری و مرگ صورت میگیرد،هرمزد در مقام دفاع و بعد از تعیین زمانی برای آغاز جنگ، دست به آفرینش مینوی وسپس مادی میزند.
در کل فلسفهی آفرینش زردشتی آنچه که از نخستین قدم برای خواننده چهره مشخص خود را مینماید صحنهی نبردی است که هر حرکتی در تکتک اجزای آن، با آغاز جنگ، هدف آن و پایانش ارتباط منطقی دارد. چنین فلسفهای بیدرنگ صاحبان آن فلسفه را سوار بر اسبهای جنگی، با ابزار جنگی و روحیهای جنگی جلو چشم میآورد. با نگرشی از آغاز بر چونی و چرایی این آفرینش، بوی جنگ را در زندگی این قوم به راحتی میتوان حس کرد.
به نظر میرسد صاحبان چنین اندیشهی اساطیری، قومی میباشند ساکن که در آرامش و نور مطلق زندگی میکنند (همان گونه که خدایشان زندگی میکند)، ولی دشمنِ بیدانش ضمن حرکتِ بیهدف و اهریمنانه و نامنظم خود که اقوام کوچنشین یا بیابانگرد و مهاجم را به خاطر میآورد، به این سرزمین ساکت و پُر ازآرامش میتازد. از آنجایی که سکون و آرامش تازه یافته، ودیعهایست که عینا باید مانند صورت آسمانی خود حفظ شود، آغاز به حمله نمیکنند، صلح طلب هستند در عین حال بسیار آگاه (صاحب خردی همه آگاه)، آیندهنگر، چارهساز، قدرتمند، صاحب تجربهی جنگهای منظم و دارای سپاهی قدرتمند و عظیم.
بنابراین طبیعی به نظر میرسد که اسطورهی آفرینش چنین قومی ـ که رنگ و شکل خود را مستقیماً از وضعیت زندگی زمینی آنها گرفته است فلسفهی وجودی خویش را بر مبنای جنگ بنیان گذارد.
فرآوری: مهسا رضایی بخش ادبیات تبیان
منبع: پنجره