تبیان، دستیار زندگی
حسین من! اینجا همان سرزمین کربلاست، هر چند نام‌های دیگری داشته باشد. مثل غاضریه، نینوا، ماریه و... همان سرزمینی که پیامبر خاتم درباره‌اش فرمود: این سرزمین بارانداز، قتلگاه و مدفن شما خواهد شد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گریه برای برادر


حسین من! اینجا همان سرزمین کربلاست، هر چند نام‌های دیگری داشته باشد. مثل غاضریه، نینوا، ماریه و... همان سرزمینی که پیامبر خاتم درباره‌اش فرمود: این سرزمین بارانداز، قتلگاه و مدفن شما خواهد شد.

عاشورا

خبری که امیرمومنان هنگام عبور از این سرزمین و در راه رسیدن به صفین به یاران و همراهان خود یادآور شد.

سرزمینی که از اندوه و بلای آن به خدا پناه می بری. سرزمین محنت و بلا، اینجا قتلگاه تو می شود و همه آنان که با تو پیمان خون بسته اند. کربلا واژه ای می شود که هیچ مکانی در شهرت و قداست به پای عظمتش نمی رسد.

قبله دل های بی قرار می شود، اما اینجا که خبر شهادت خود را می دهی چه سخت می گذرد به خواهرت زینب، چه سخت می گذرد بر زنان اهل حرم، زمین و زمان با آنان هم ناله می شود وقتی گریه می کنند، وقتی سیلی به صورت می زنند، وقتی گریبان چاک می کنند، وقتی خواهرت ام کلثوم فریاد می زند: یا محمد، یا علیا، ای وای مادرم، ای وای برادرم، ای وای حسین من، از بی وفایی روزگار، از سختی و بیچارگی پس از تو، حسین من.

حسین من! گریه راه گلویت را می گیرد و چشم هایت پر از اشک می شود وقتی زینب می پرسد برادرم بزودی کشته می شوی؟ وقتی می شنود که به ظلم و ستم کشته خواهی شد، چرا گریه نکند؟ مگر زینب خواهر تو نیست؟ چرا گریبان چاک نکند و بی هوش روی زمین نیفتد؟! و تو به رسم وفاداری آب بر سر و صورت نیفشانی؟

آقای من! هر چند خواهر و همه اهل حرم را تسلی می دهی تا به وعده های الهی امید داشته باشند و دلگرم بمانند، هر چند شیوایی کلام تو را که ساکنان آسمان ها را فانی و اهل زمین هم دچار چنین سرنوشتی می شوند، در گوش خود طنین انداز بدانند، هرچند فرموده باشی: خواهرم ام کلثوم و تو ای زینب و تو ای فاطمه و تو ای رباب بهوش باشید و آگاه، من که کشته شدم گریبان چاک نکنید و صورت به ناخن مخراشید و بیهوده سخنی بر زبان جاری نکنید... ، اما اینان احساس می کنند دوباره مادرشان فاطمه، پدرشان علی و برادرشان حسن را از دست می دهند، مگر تو یادگار مادر نیستی، مگر تو پناه اینان نیستی! راستی آل پیامبر را به که خواهی سپرد؟ راستی به همین زودی کشته می شوی؟ زینب به فدای تو، برادر.

حسین من! گریه راه گلویت را می گیرد و چشم هایت پر از اشک می شود وقتی زینب می پرسد برادرم بزودی کشته می شوی؟ وقتی می شنود که به ظلم و ستم کشته خواهی شد، چرا گریه نکند؟ مگر زینب خواهر تو نیست؟ چرا گریبان چاک نکند و بی هوش روی زمین نیفتد؟! و تو به رسم وفاداری آب بر سر و صورت نیفشانی؟

حسین من! چشمان خیره کودکان که به سوی تو مانده است و فریادهای در گلو مانده این جماعت و حسی که در سکوت آنان احساس می شود به مروارید وجود تو می بالند، این جماعت که روزها و شب های زیادی سختی سفر را در بیابان ها به جان خریده اند، به وجود نازنین تو دل سپرده اند، بودن تو دلیل بودن این قافله است. با تپش قلب تو، قلب ها به تپش می آید، راستی تو کشته می شوی، آن هم به دست جماعتی کینه توز، مردمانی دنیاپرست، اهل زور و تزویر؟ کاش ما هم کربلا بودیم و کربلایی می شدیم.

بخش ادبیات تبیان


منبع: جام جم /محمد خامه یار