تبیان، دستیار زندگی
یا حبذا ز صنعت این چابك اوستاد / كین پیكر بدیع نوآیین بنا نهاد به نظر شما این بیت با چه چیزی همخوانی دارد؟ ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شعر ها و چیز ها ( حرف ت و جیم )

برای درک بهتر محتویات این مطلب حتما قسمت اول را مطالعه بفر مایید .

قسمت دوم ، قسمت سوم ، قسمت چهارم ، قسمت پنجم :

ترازو با جعبه رنگ و روغنی :

«عمل عبدالله فی سنه 1305 هـ .ق.»

بشقاب قلم زنی شده

ز الطاف پروردگار جهان
سپهری در این جعبه كردم نهان
چو صندوق عدل شهنشاه دین
بود مخزن در و لعل ثمین
كلیدش چه (چو) سیاره، قفلش نكو
مه و مهر و میزان و شاهین در او

ترازو با جعبه رنگ و روغنی گل و بوته:

به پا كنند چو میزان عدل در محشر
هر آن كه راست به دل مهر حیدر  صفدر
چون نامه جرم ماه به هم پیچیدند
بردند و به میزان عمل سنجیدند
بیش از همه كس گناه ما بود ولی
ما را به محبت علی بخشیدند

تركش:

هر تیر كه از پنجه تقدیر رها گشت
كی چاره آن تیر به تدبیر توان كرد

تفنگ:

در ظاهر من نگه كنی چون میلم
در روز مصاف صور اسرافیلم
گر نیم نظر ز گوشه چشم كنی
در بردن جان شریك عزراییلم

و

یك میلم و صد ره از دور زنم
هنگام صدا دم ز دم صور زنم
در دست قضا آن قدر انداز منم
كاندر شب تار دیده مور زنم

و
تفنگ

در معركه این تفنگ فریاد رس است
صید افكن و گرم خوی و آتش نفس است
محتاج اشارتی است در كشتن خصم
سویش نگهی ز گوشه چشم بس است

و

این خوش قفا به گاه جدل اژدها دم است
هنگام رزم قاتل هر ببر و ضیقم است
غافل نشو به روز نبرد، كاین عدو گذار
از راه كین كشنده سهراب و رستم است

و

حذر كن ای عدو از من، كه آتش در دهن دارم
ندارم باك از دشمن كه آهن پیرهن دارم
مخالف كی تواند در برابر بار صف هیجا
كه من از صولت «حاجی» دم لشگرشكن دارم

و

ای برق شعله خیز رعد نهیب، عدو فكن
ریزد به گاه جنگ و ستیز آتش از دهن
چون غمزه بتان نكند تیر آن خطا
گشته به روزگار مسمی به صف شكن

و

این طرفه تفنگ ساختم از وجه حسن
اژدر صفتی كه ریزد آتش ز دهن
مانند عصا و ید بیضای كلیم
لشگرشكن و عدو كش و صیدافكن

حرف جیم

جام مسی كنده‌كاری شده:

آن كس كه به دست جام دارد
سلطانی جم مدام دارد
چون به دستم داد ساقی جام را
برد صبر و طاقت و آرام را
آتشی بر جان مشتاقان فتاد
تا نمود آن چهره گلفام را
جام

جام برنجی كنده‌كاری شده:

ایام گل است و شادمانی
ساقی بده آب زندگانی
در سبزه خوشست جام باده
با لاله رخان ارغوانی
حیف است كه بگذرد به غفلت
ایام شباب و نوجوانی
از عمر همین توان شمردن
یكدم كه به عیش بگذرانی

جام مسی كنده‌كاری شده ـ «مشق كمترین محمد حكاك»:

نوش كن جام شراب یك منی
تا بدان از بیخ دل، غم بركنی
چون ز جام بیخودی رطلی كنی
كی زنی در خویشتن لاف منی
دل گشاده‌دار چون جام شراب
سرگرفته چند چون خم دنی

جام:

-ما در پیاله عكس رخ یار دیده‌ایم
ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما
-گرت هواست كه چون جم به سر غیب رسی
بیا و همدم جام جهان نما می‌باش
-پیاله در كفنم بنه تا سحرگه حشر
به می‌ ز دل ببرم هول روز رستاخیز
جعبه

جعبه ‌آرایش خاتم صدفكاری شده:

ای صنعت اسكندر، ای آینه زر
ای عالم جان را رخ زیبای تو پیكر
ای عرش دل‌آویز كه از جسم مصفا
ظل ملك العرش، به صدر تو مصدر
ای مطلع آن نور كه از نور خداییست
خورشید ضمیرش ز ازل مطلع و مظهر
ای خاور آن مهر فروزنده كه باشد
بر خاك درش ناصیه‌سا، خسرو خاور
ای معدن آن گوهر رخشنده كه باشد
غارتگر دریا و در و معدن گوهر

جعبه آرایش:

هفت پیرایه شد به روی بتان
كه از آن باغ حسن سیراب است
وسمه و سرم و نگار و خچك
زرك و غازه و سفیداب است

جعبه آرایش روغنی، مصور: عمل ابوالحسن افشار

- دلدار به من گفت: چرا غمگینی
پابند كدام دلبر سیمینی؟
برجستم و آیینه به دستش دادم
گفتم: كه در آیینه كرا می‌بینی؟

- از شبنم عشق خاك آدم گل شد
صد فتنه شور در جهان حاصل شد
صد نشتر عشق بر رگ روح زدند
یك قطره فرو چكید و نامش دل شد

- ای روی تو مهر عالم آرای همه
وصل تو شب و روز تمنای همه
گر بادگران به از منی، وای به من
گر با همه كسی همچو منی، وای همه

- زان سو همه طعنه رقیب پرگوست
زین سو همه تیغ ناز بی‌مهری اوست
حاصل به جهان عشق، كان عرصه ماست
گه كشته دشمنیم و گه كشته دوست

ادامه دارد...


یحیی ذکاء