تبیان، دستیار زندگی
اردبیل فرزندان لایق و نامداری را به عرصه علم، ورزش، هنر و ادبیات معرفی کرده است. از اذان جاودانه زنده یاد رحیم مؤذن زاده تا تارعلی سلیمی.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شعر استان  اردبیل

اردبیل فرزندان لایق و نامداری را به عرصه علم، ورزش، هنر و ادبیات معرفی کرده است. از اذان جاودانه زنده‌یاد رحیم موذن‌زاده تا تارعلی سلیمی.

بخش ادبیات تبیان
بقعه شیخ صفی الدین


از نقش‌های ماندگار اکبر عبدی، جمشید هاشم‌پور و فرهاد قائمیان تا فیلم‌های رسول ملاقلی‌پور، رهبر قنبری، عظیم جوانروح، کریم عظیمی و اصغر جاوید.
از نقاشی‌های رضوان صادق‌زاده، داوود موذن‌زاده تا آثار ارزشمند بابک گرمچی، از اشعار مذهبی یحیوی (تاج‌الشعرا)، منزوی و امور تا آثار پژوهشی، تحقیقی و ادبی جابر عناصری، علی‌اصغر حلبی، باور شیخاوندی، داوود غفارزادگان، محمدرضا بایرامی و حسن گیوی.
از ترجمه‌های ماندگار عبدالله توکل، رضا سیدحسینی تا نادعلی همدانی، رضا علیزاده و پریسا سلیمان‌زاده چهره‌های مطرح ورزشی را هم بدون معرفی تمام جهان می‌شناسند. علی دایی رکورددار گل‌های ملی در تاریخ فوتبال و حسین رضازاده قهرمان جهان و المپیک در وزنه‌برداری. اما در عرصه شعر بهرام اردبیلی، عمران صلاحی، حمیده رئیس‌زاده (سحر) و صالح عطایی از افرادی هستند که در زمان خود موجب حرکت و جنبش ادبی بوده‌اند.
البته در مورد عمران صلاحی این اتفاق در عرصه طنز رخ داد. طنزهای مکتوب او در سیاسی‌ترین ایام دهه‌های اخیر دچار مصرف‌گرایی روزانه نشدند و توانستند خودشان را به جریان تاریخی هنر وصل کنند.
یکی از شگفتی‌ها و زیبایی‌های حیات بشری الگوناپذیری انسان‌های موفق از یکدیگر است. همان‌گونه که برای رسیدن به یک نقطه از مسیرهای بی‌پایان می‌توان بهره برد، به اندازه تمام انسان‌ها هم مسیرهای موفقیت گوناگون وجود دارند. این جمله را بهانه نگریستن به زندگی این سه تن قرار می‌دهم که کاملاً متفاوت از هم هستند.
بهرام اردبیلی از نامتعارف‌ترین و عجیب‌ترین چهره‌های ادبی دهه چهل بود. پسربچه بیسوادی که حین کار در یک دفترخانه الفبا را آموخت و شروع به نوشتن کرد و بلافاصله هم جنبش ادبی شعر حجم یا شعر دیگر را با چند تن از دوستانش مانند بیژن الهی، محمود شجاعی، فیروز ناجی، پرویز اسلامپور، یدالله رویایی و هوشنگ آزادی‌ور به راه انداختند. افرادی مانند هوشنگ چالنگی و چند نفر دیگر را هم می‌توان به این فهرست افزود که کم و بیش با هم‌ ایاق بودند ولی مانیفست شعر حجم را امضا نکردند. بیژن الهی هم امضا نکرد.
جوانی ساخته شده از جنون و شوریدگی؛ مانند دادائیست‌های بعد از جنگ اروپا که حتی به ساخته‌های خودشان هم اعتماد و اعتقاد نداشتند. بی‌تعلقی نسبت به هر چیز از او درویشی واقعی ساخته بود. مهاجرت به افغانستان، پاکستان و هند در اوج سال‌های شکوفایی اقتصاد ایران و رها کردن درآمد هنگفتی که فریدون  رهنما در رادیو و تلویزیون به او و دیگران می‌داد مهر تأییدی بر بی‌نیازی و جنون او بود.
سال‌ها زندان به خاطر شوخی گرفتن جهان و بی‌خیالی دلایل دیگری هستند که نشان می‌دهد هیچ‌گاه او سر عقل نیامد. او یوگی شد و سال‌های سال در هندوستان طبالی کرد و دیگر شعر نگفت. اشعار به‌جا مانده‌ او زیاد نیستند و در چند برگ کاغذ جا می‌شوند و همین اهمیت او را در برابر شاعران چند صد صفحه‌ای نشان می‌دهد. به ارزش بهرام اردبیلی این را هم می‌توان افزود که یدالله رویایی خود را تحت تأثیر او می‌داند.
شاعر جنون در هند هم نماند. به اسپانیا و جزایر قناری رفت و با زنی که قطعاً بایست مثل خود او بوده باشد چون هیچ‌کس نمی‌تواند با چنین موجود فرار و گریزپا و چموشی به آرامش برسد ازدواج کرد و صاحب فرزند شدند. آنها را هم رها کرد و به ایران آمد و گفت: آمده است تا بمیرد. مرگ آگاهی از موهباتی است که عده‌ای به آن دست می‌یابند او هم از آنها بود. شعرهای بهرام اردبیلی مانند هر شعر موفقی از قواعد خود پیروی می‌کنند. آشنایی‌زدایی از کلمات و ترتیب تاریخی آنها ساختن نظامی جدید و مهندسی کلمات و فرو ریختن آنچه پدید آمده و بردن ذهن به مکانی که تا آن لحظه تجربه نگردیده است از قواعد رفتاری او با شعر بود.
 حمیده رئیس‌زاده
نام حمیده رئیس‌زاده با تخلص (سحر) در دهه شصت سر زبان‌ها افتاد. شعرهای او پیوندی میان گذشته و حال و اجتماع بود که با غرایز مطالبه‌گر زنانه سروده می‌شد. شعرهای او برخلاف همشهری‌اش بهرام از ساختار و چینشی نو بهره‌مند نبودند. آسان خوانی آنها که اغلب قالب‌های کلاسیک داشتند و خلأ ادبی و البته معدل قابل قبول مجموعه‌ آثار امتیازهایی بود که موجب پدیداری‌اش شد. اما او هم اردبیل و ایران را ترک کرد و به اروپا رفت و دیگر خبری نشد. بی‌خبری گاهی امتیاز به حساب می‌آید. کار نکردن خیلی وقت‌ها امتیاز به حساب می‌آید. هنرمندان بسیاری در ادامه مسیر حرفه‌ای‌شان به دست آثار خود به قتل رسیده و پایان یافته‌اند. پس چه بهتر که نترسید و نهراسید و به هنر اجازه‌ داد تا به راه خود برود و هنرمند هم مجال بازنگری و تنفس بیابد و با نگرش دوباره به حیات خود بازگردد تا شاید به افق‌های جدید دست بیابد. برای او در هرجای جهان که هست رضایت و شادمانی آرزو می‌کنم.
 صالح عطایی
ژاما صالح عطایی به نوبه‌ خود بیشتر از هر نویسنده و شاعر اردبیل توانسته است به جامعه ترک زبانان ایران خدمت کند. وسواس بی‌حد و او در ساخت و ساختار ادبیات فردی این امتیاز را به او داده است تا به زبان پالوده و شفافی دست یافته و پیوندی محکم میان نگرش رایج و جهان فردی برقرار کند. او با گزینش و تأکید بر ظرافت‌های زبانی و فرهنگی خوانندگانش را به خود ارجاع می‌دهد. از لابیرنت‌های فراموش شده‌ زمان‌گذر داده و دوباره بازمی‌گرداند به این شکل خواننده آثارش نگاهی دوباره به فرهنگ و آداب خود انداخته و جامانده‌هایش را بر می دارد.هنرمند وقتی به این جایگاه رسیده باشد جاودانگی به او لبخند خواهد زد. او با اینکه ادبیات جهان و فارسی را به شکلی حرفه‌ای تعقیب می‌کند اما همه‌ آثارش را به ترکی خلق کرده است و کتاب‌های چاپ شده او به فارسی به تلاش زنده‌یاد شهرام شیدایی شاعر ارزشمند و چوکا چکاد مترجم آثار شیمبورسکا است که با درگذشت شهرام شیدایی ترجمه آثار او بلاتکلیف مانده است. رضا سید حسینی هم بخشی از رمان «نام‌های من» او را به فارسی ترجمه کرد و در روزنامه‌ اعتماد به چاپ رساند. همچنین او شعرهای صالح عطایی را به ترکی استانبولی برگرداند و در کنگره‌ جهانی، شعر «دهکده‌ی جهانی» او را خواند.
اما زندگی او از تلاطم‌های بهرام اردبیلی و همچنین غربت و جدایی حمیده رئیس‌زاده به دور است. او عاشق دیار خود و خانواده است و از هر لحظه‌برای شادکردن آنها و دوستان محدودش بهره‌می‌برد. او به شکلی حرفه‌ای روزانه چندین ساعت می‌نویسد و بارها و بارها و بارها آنها را بازنویسی و چکش‌کاری می‌کند.
برای همین است که روزی چند‌تن از نویسندگان و روشنفکران تبریز را دیدم که کتاب  او را دست به‌دست می‌کردند و هر کدام چند صفحه‌ای از آن‌را برای جمع می‌خواندند. او از جدی‌ترین چهره‌های ادبی جامعه ترک زبان‌است.
***
 یک شعر از صالح عطایی به ترجمه شهرام شیدایی و چوکا چکاد
ابر سیاه بی‌باران/ آمد/ کنار نرفت/ نبارید/ سعی کردم از یاد ببرم/ فراموش کنم تو را/  آرزوهای به جا مانده را/ بی‌تابی نکنم/  وقتی از قلب حرفی به میان می‌آید/  به راه رفته‌مان برنگردم دوباره نگاه کنم/  چشم‌هایت را نخواهم/ دست‌هایت را نخواهم/ ابر سیاه بی‌باران/ آمد/ کنار نرفت/ نبارید/ من تو را چون دروغی باور کرده بودم/ یا هر شب سعی می‌کردم باور کنم/ و روزی که خسته شده بودی از باورم به تو/ رهایم کردی و رفتی/ جدایی نیست/ با هم بودن نیست/ همه آنها دروغند/ و شاید من بدون دروغ/ نمی‌توانم تحمل کنم
در این نوشته داریوش کیارس و آیدین فرنگی کمکم کردند. از آنها ممنونم


منبع: روزنامه ایران