تبیان، دستیار زندگی
همراه با عبدالعلی دستغیب درباره جایگاه ادبی و شعر «مشفق کاشانی»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

باز آ که دل هنوز به یاد تو دلبر است

همراه با عبدالعلی دستغیب درباره جایگاه ادبی و شعر «مشفق‌کاشانی»

فرآوری: زهره سمیعی- بخش ادبیات تبیان
 عبدالعلی دستغیب

عبدالعلی دستغیب (1310 شیراز) جامعه‌شناس هنری، منتقد ادبی و مترجم نام‌آشنای ایرانی است. حاصل 70‌سال فعالیت تحقیقی- تفسیری او در جغرافیای ادبیات، بیش از 56 جلد کتاب و رساله‌های متعددی است که بسیاری‌ از آنها به‌عنوان نوشتارهایی مرجع، پیوسته مورد استفاده اهل‌فن و محققان حوزه ادبیات قرار گرفته‌اند. یکی از جنبه‌های برجسته زندگی دستغیب، نشست و برخاست و چند‌و‌چون انتقادی- تحلیلی‌اش با شاخص‌ترین چهره‌های ادبی 60‌سال گذشته است، موضوعی که او را به حافظه تاریخ ادبیات و شخصیت‌های ادبی چند دهه گذشته بدل کرده؛

با این نگاه چند روز پس از درگذشت استاد مشفق‌کاشانی (عباس کی‌منش 1393-1304) ، درباره او و جایگاه ادبی‌اش با عبدالعلی دستغیب گفت و گویی انجام شده است که بخشهایی از آن را می خوانید:

آشنایی و شناخت شخصیت مشفق

اولین چیزی که از مشفق کاشانی همواره به یادم می‌آید، دیداری است که من با او در سال‌های خیلی دور داشتم. این دیدار مربوط می‌شود به روزی که اگرچه تاریخ آن دقیق یادم نیست اما به یاد دارم آن روز به اتفاق منوچهر نیستانی که غزل‌های خوبی هم می‌گفت به دیدار ایشان رفتیم، نیستانی بنده را قبلا به آقای مشفق کاشانی معرفی کرده بودند و از من هم خواسته بودند که به دیدار ایشان بروم، معتقد بودند که خوب است ما با هم آشنا شویم، من پیش از آن روز مشفق را ندیده بودم، به هر طریق به اتفاق یکی، دو دوست و آقای نیستانی به منزل ایشان رفتیم. دقیق به یاد ندارم اما خانه‌شان در تهران در محله نارمک یا قلهک بود، اما به خاطرم هست که در کوچه‌باغی منزل داشتند که من از آغاز هم گفتم این‌جا عجب جای شاعرانه‌ای است. به منزل‌شان که رسیدیم با چند نفر از دوستانشان جلسه‌ای داشتند که بحث هم اتفاقا بحث شعر و نقد و شاعرانگی بود. در آن‌جا کاشانی و دوستانشان شعر خواندند و منوچهر هم غزلی خواند. من همان‌جا پس از آن‌که آقای کاشانی غزلی خواندند، دریافتم که او به شعر کلاسیک احاطه‌ای قدرتمند دارد. دو غزل خواندند که غزل‌ها واقعا از لحاظ ادبی، پاک و پاکیزه بودند. این دیدارها ادامه پیدا کرد، یادم است هفته بعد از آن دیدار هم باز به منزل ایشان رفتیم و بازهم مجلس به شعر گذشت که چیزی حدود 2، 3 ساعت طول کشید. به‌هرحال من در همان دیدار نخست فهمیدم که آقای مشفق تسلط دقیقی بر زبان فارسی و شعر کلاسیک دارند.

پس از آن، در چند مقاله از من با پیغام نظر خواستند و من هم نظرم را گفتم که در یکی دوتای آنها نظرم تأثیر داشت. ولی همکاری نداشته‌ام. پس از آن دیدار دیگر ایشان را سال‌ها ندیدم تا همین سال‌های اخیر که یادبود عمران صلاحی را برگزار کرده بودند. در بزرگداشت عمران صلاحی، دوباره دیدار تازه کردیم و اتفاقا درباره آن سال‌ها مقداری با هم سخن گفتیم و شعر خواندیم و من دیدم که ایشان نسبت به آن سال‌های گذشته هیچ تغییری نکرده‌اند و غزلشان به همان سال‌های قبل و با همان نحوه و با همان سبک است.

چیزی که در آن جلسه‌ها از شخصیت ایشان دریافت کردم، این بود که مردی متین، خوشرو، خوش‌اخلاق، میهمان‌نواز و بسیار آمیخته با شعر بودند.

چیزی که در آن جلسه‌ها از شخصیت ایشان دریافت کردم، این بود که مردی متین، خوشرو، خوش‌اخلاق، میهمان‌نواز و بسیار آمیخته با شعر بودند.

شعر و رویکرد شاعرانه مشفق‌کاشانی

با شاعران نوپرداز آشنا بودند، شاعرانی مانند نیستانی، حقوقی و آتشی، با اینها آشنا بودند و آثارشان را خوانده بودند و حتی مراوده‌هایی نیز با آنها داشته‌اند. اما هرگز اندیشه این شاعران در شعر آقای مشفق تأثیر نگذاشته است. به‌هرحال ایشان در قالب‌های گوناگون کلاسیک، مانند دوبیتی، غزل و مثنوی سروده‌ها دارند و تجربه‌آزمایی‌ها کرده‌اند.

کارهایی هم به پیروی از شعرای معتدل شعر نو گفته است، که البته، فرم و ساختار این دست کارهایش ضعیف است و از آنها می‌توان فهمید که موضوع فرم و شکل‌گیری شعر نو را آن‌طور که باید و آن‌گونه که مورد و موضوع نظر نیما بوده است، درنیافته بودند. مانند بسیاری دیگر از کلاسیک‌سرایان که تجربه‌هایشان در این گونه شعری تجربه‌های چشمگیری نبوده است. شاعرانی مانند ملک‌الشعرای بهار یا رهی معیری، ورزی یا آذرخشی. به‌گمانم اینها نتوانستند منظور و مقصود نیما را از شعر نو دریافت کنند.

معتقدم اشتباه از این‌جا سر رشته می‌گیرد که بسیاری فکر کرده‌اند، نیما براساس اوزان عروضی شعر گفته و مصارع را براساس همین اندیشه در قالبی نو، کوتاه و بلند کرده است. درحالی‌که نیما در حوزه عروض نظر به موسیقی اروپایی داشته است و آنچه که فرم شعر نیما را می‌سازد، به‌خصوص در پایان‌بندی‌ها، مربوط به حرکات ذهنی و نوت‌های موسیقی است که در اصطلاح به آنها «تونیک» و «سور تونیک» می‌گویند. بنابراین نیما تکیه به وزن عروضی نداشته است و شعر و اوزان آن را براساس وزن عروضی کوتاه و بلند نکرده است. به همین خاطر کسانی همچون مشفق کاشانی که با نگاه کلاسیک به عروض و اوزان شعر نو، خواسته‌اند مانند نیما یا حتی اخوان‌ثالث یا حتی سهراب سپهری شعر بگویند، می‌بینیم که شعرشان در آن قالب موفق نبوده است.

بر این گمانم که آقای مشفق نو- کلاسیک بوده‌اند، ایشان همان‌گونه که اشاره شد، با شاعران نوپردازی دوست بوده‌اند که برخی‌شان مانند سهراب سپهری نشانه‌های متجدد قوی در شعرشان داشته‌اند، حتی ما می‌بینیم که مشفق بر «آرامگاه عشق» سپهری مقدمه‌ می‌نویسد. اما حشر و نشر با نوپردازان حتی نمی‌تواند اندیشه کلاسیک کاشانی را دچار تغییر کند. همان مقدمه هم وقتی می‌خوانیم می‌بینیم از گفتمانی کلاسیک پیروی می‌کند.

مشفق‌کاشانی

به‌نظرم، از زمانی که مشفق شروع به شعر گفتن می‌کند، کاملا پیداست که شناخت وسیعی به آرایه ادبی، تعابیر و ادبیات کلاسیک ایران دارد و همچنین احساسات فردی خودش همان احساسات عاشقانه و عرفانی یا مثلا مسائل دینی را به شیوه‌ای خاص و با مهارت در آثارش می‌آورد. یک نکته دیگر که خیلی مهم است، این که وقتی دیوان اشعار کاشانی را می‌خوانیم، می‌بینیم که ضعف تالیف و ابیات قابل‌حذف و نارسایی، در آنها خیلی کم وجود دارد درحالی‌که آثار اغلب کلاسیک‌کاران به دلیل انبوه بودن و بلندبودن، چنین مواردی را متعدد دارد. به‌هرحال شعر مشفق شیوایی خاصی دارد. در برخی موارد او به استقبال شعرای قدیم می‌رود، ولی متاسفانه از عهده «استقبال ادبی» برنمی‌آید. یک مثال بیاورم، در یکی از کارهایش به استقبال سعدی رفته است و سعی کرده لحن و نوع و درونمایه آن را در کار خود استفاده کند. سعدی می‌گوید: «از هرچه می‌رود سخن دوست خوش‌تر است/ پیغام آشنا نفس روح‌پرور است/ هرگز حدیث حاضر غایب شنیده‌ای/ من در میان جمع و دلم جای دیگر است» در این کار یک زبان‌شناسی عمیقی نهفته است. اما مشفق در استقبال خود عینا فرم را مورد نظر گرفته است: «باز آ که دل هنوز به یاد تو دلبر است/ جان بر دریچه نظرم چشم بر در است» مشفق خواسته با دل و دلبر بازی زبانی کند که اتفاق مهمی در آن نیفتاده است. و در ادامه می‌نویسد «باز آ دگر که سایه دیوار انتظار/ سوزنده‌تر زتابش خورشید محشر است» اما او آن‌جا که احساسات خود را مدخلیت داده و عوامل خارجی مثل استقبال از شعرای دیگر را مدنظر قرار نمی‌دهد، ظرافت‌هایی دارد که من یک نمونه آن را بیان می‌کنم: «در این کویر شکیبایی نمی‌ ز عاطفه جاری نیست/ بجز سحابِ سراب افشان، كه ره به خانه من دارد» سحاب سراب‌افشان، تعبیری جالب و بدیع است. در ادامه می‌گوید: «حكایت گل پرپر را، ز باد فتنه، چه‌می‌پرسی؟/ كه خون نوشته این قصه، كتاب سرخ چمن دارد» خون نوشته این قصه هم، تعبیر جالب و بدیعی است. با همه اینها به باور من، همه کسانی که در فرم قدیم و در نهضت ادبی قدیم بودند و به فرم جدید که به شکل جدی از اواخر مشروطه شروع شده نگاهی هم داشته‌اند، و همه افرادی که نوجویی اعتدالی بوده‌اند و در مایه‌های قدیمی خواسته‌اند مضامین تازه بیاورند، از ملک‌الشعرای بهار، پروین اعتصامی، رهی معیری، دکتر حمیدی شیرازی، دکتر رعدی آذرخشی، ابوالقاسم ورزی و پس از آنها مشفق کاشانی، به شکل کلی همه‌شان در دوره قبل از مدرن تقسیم‌بندی ‌می‌شوند، اینها افرادی‌اند که تربیت سنتی و پرورش ادبی مکتبخانه‌ای داشته‌اند و عروض و قافیه و عرفان، سعدی و حافظ می‌خواندند و می‌بینیم که اشعارشان با عرفان بیشتر آمیخته است و همه‌شان مربوط به ماقبل مدرن هستند.

عقیده شخصی‌ام این است که شاعران دوره ماقبل مدرن شعر نگفته‌اند، بلکه نظم‌ سروده‌اند، یعنی مفهومی در ذهن دارند که آن را در قالب وزن و قافیه ارایه می‌دهند، حتی ملک‌الشعرای بهار هم این‌گونه است. به نظرم دنباله فروغی بسطامی و قاآنی شیرازی‌اند. من حتی حسین منزوی و سیمین بهبهانی هم در این مقوله می‌بینم یعنی امکان این‌که مسائل جدید، تحولات سیاسی- اجتماعی و زندگی مدرن را بگویند ندارند. بنابراین به گمانم دوره غزل و رباعی، صد‌سال است تمام شده.

دست‌آخر بگویم که ایشان یکی از موسسان انجمن شعر بوده است و هیچ مانعی هم بر آن نیست. اگر ما پیرو آزادی هستیم، باید همه صداها را بشنویم، از دل آن انجمن اتفاقا چهره‌هایی مانند سهیل محمودی، ساعد باقری، آمدند.


منبع: شهروند- حامد داراب

روایت تصویری از شاعرانگی زنده یاد «مشفق کاشانی»

مشفق کاشانی غزل‌سرای نئوکلاسیک

سعدی و عشق

تامل در باب خاطرات تاریخی