مثل جوهر در آب
شعر عباس صفاری از همان آغاز با شعر تمام شاعران ایران متفاوت بود و به تدریج به زبان مطلوب و مخصوص خودش دست یافت.
انتشار کتاب «کبریت خیس» که چاپ هفتمش را در سال 1392 انتشارات مروارید روی پیشخوان کتابفروشیها قرار داد یا مجموعه شعر «دوربین قدیمی» که چاپ سومش را همان انتشارات به دست چاپ سپرد نمونههایی از جهان شعری صفاری را به دست مخاطب میسپارند که وجهآوایی و کنش کلمه را در بارکد الفبایش میتوان رصد کرد. با عباس صفاری گفت و گویی انجام شده و در آن به شعر و زبان شعر آخرین مجموعهاش با نام «مثل جوهر در آب» که به همت انتشارات مروارید منتشر شده است، پرداخته شده است که بخشهایی از آن پیشروی شماست.
واقعیتگرایی زبان درشعر
من اکثر اشعارم را بدون موضوع و مضمون آماده و چیزی که به آن الهام میگویند، آغاز میکنم. اختیار قلم را نیز دستکم در نگارش نخستین با یاری گرفتن از بخش سیال ذهن میسپارم به دست طبیعت کلمات. در این مرحله یک بند یا یک جمله را آنقدر جلا میدهم تا جرقهای در ذهن بزند. از اینجا به بعد کلمات کمابیش راه خودشان را پیدا کرده و همسفرانشان را نیز با وسواس و دقت لازم، خود انتخاب میکنند. نقش من شاعر به این بخش که میرسد منحصر به صاف کردن جاده پیش پایشان است و درنهایت کشیدن ترمزدستی جهت اجتناب از پرگویی.
فرق چنین متنی با متون یکسره سیال و (اتوماتیک) در این است که شاعران اتوماتیک همان طرح و «دریافت» اولیه را تمام و کامل میدانند، من اما بخش مهم و دشوار کارم پس از نگارش متن اولیه و هنگام حک و اصلاح آن آغاز میشود و تا جایی پیش میرود که دیگر جایی برای دستکاری باقی نمانده باشد.
در حقیقت اما به ندرت اتفاق افتاده که واقعه و حادثهای را به قصد ثبت آن دستمایه شعری قرار بدهم. راستش نمیدانم شعر وقایعنگار دقیقا چیست و چه ویژگیهایی دارد. ریشه هر شعر خوبی از حیث مضمون در مجموعه حوادث و رویدادهایی است که شاعر در زندگیاش پشتسر گذاشته است. احتمالا اگر محل رویدادها و اماکن موردنظر همه در ایران بودند اشعار آن دسته از اشعار طور دیگری جلوه میکرد.
در شعرهای شما مخاطب در بالاترین حد ممکن با شعر درگیر میشود، درست در جاهایی که زبان و رفتارهای شعری شما با لهجه و دکلماسیون طبیعی کلمات بیقیدوبندتر برخورد کرده است یا در جاهایی که اندیشه و جهان اخلاقی اجتماعی شما به تجربههای زیستتان نزدیکتر بوده است. مثل آخرین دفتر شعرتان مثل جوهر در آب. آبشخور این تاثیرات از کجاست؟
برخورد مخاطب با اشعارم
درباره درگیر شدن سریع مخاطب با شعر میتوان گفت از یک سو حاصل غافلگیری و حس زیباییشناس خواننده حرفهای است و از سوی دیگر ناشی از پدیدار شدن حس تجربه مشترک که میتوان به همذاتپنداری نیز تعبیرش کرد. شعری که روالی طبیعی را از آغاز تا پایان طی میکند حاصلش هرقدر هم کمسابقه و نامتعارف باشد، با مخاطب سریعتر رابطه برقرار میکند تا شعری حسابگرانه و چهبسا استادانه که روالی تصنعی را طی کرده باشد. شاید رعایت همین اصول است که راه ارتباط سریع با خواننده را در شعر من هموار میکند.
برای تجربه جدید لازم نیست که شما دنیا را زیر پا بگذاری. اما انکار نیز نمیکنم که زندگی در میان تمدنها و اقوام دیگر دامنه نگاه فرد جستوجوگر را به جهان و هستی گسترش میدهد که در کار شاعر میتواند منجر شود به تنوع مضامین و مصالح کار. بهرهای که شعر من از مهاجرت برده از اینگونه است و در مواردی نیز همین مضامین جدید سبب شدهاند در لحن و نحو زبان نیز تغییراتی الزامی شود که بحث جداگانهای دارد.
تحول زبانی در دفتر شعر مثل جوهر در آب
شاید در بسیاری از عرصههای زندگی من غفلت یا کمکاری کرده باشم اما طی دو دهه گذشته و در رابطه با کار شعر میتوانم ادعا کنم که تنبل نبوده و تن به اعتیاد و عادت ندادهام. تحولات ساختاری و زبانی یا هرگونه پیشرفت و پسرفتی هم که در شعرم پدیدار شده ناشی از همین تلاشها و تجربهها بوده است.
کبریت خیس بیتردید ماشین جدید و شروع دوبارهای بود. در مجموعه «مثل جوهر برای آب» اما بر حد و حدود تغییرات از آنجا که هنوز فاصله کافی با آن نگرفتهام، آگاه نیستم. ولی میدانم تلاشهایی برای فاصله گرفتن از آن لحن و زبان جاافتاده که هنوز به گمانم قابلیتهای فراوانی دارد انجام دادهام که چند و چون آن را مضامین به کار گرفته بر من دیکته کرده است. جذابیت این دست از تغییرات زبانی در طراوت و تازگی آنهاست.
فقدان اندیشه در شعر معاصر ایران
کمبود نشریه، کتاب، فیلم، موسیقی و دیگر تولیدات فرهنگی و هنری داخلی و خارجی از یک سو و از سوی دیگر چشم داشتن به دست و دهان پدران و پیشکسوتانی بیحوصله و نیمهقهر با جامعه و نهادهایش که حاضر نبود تجربیاتش را به نسل بعدی منتقل کند یا به نوعی زیر بالشان را بگیرد، بخش دیگری از دلایل این فقدان است. در آن دوره بهویژه در دهه 70 هنرمندان سرشار از انرژی و با استعدادی پا به عرصه گذاشتند که راه نو و جذاب چگونه گفتن را سریع یاد گرفتند، متاسفانه اما حرفی برای گفتن نداشتند. چراکه در عرصه فکر و اندیشه همپای دیگر شهروندان درجا زده بودند. شاعر میتواند ادیب ملالغتی و عصا قورت داده باشد اما حق ندارد در سلیقه و تفکر و اهداف زندگی عامی باشد.
عامیگری دشمن شماره یک استعداد است و عرصهای برای رشد «میانمایگی» که محدود کردن خود به افق حقیر آن نوعی انتحار فرهنگی است.
*
نقدی بر کتاب مثل جوهر در آب:
ما اینجا، برآنیم از شعری سخن بگوییم که نه نیمایی است و نه آزاد. ما می خواهیم از شعری بگوییم که رنگ و زنگ دیگرگونه ای دارد و مدعی است می تواند به عنوان یک گونه ادبی مستقل، مورد ارزیابی قرار بگیرد.
شاعرانگی یک شعر، به یقین به ساختار واژه ها، تصویرها و ترکیب های خیال انگیز و آهنگین بودن آن بستگی دارد و نه به بحر و وزن عروضی و تظاهرات قافیه و ردیف و دیگر ملازمات سنتی، ادبی پیشین ما. شعرهای کتاب «مثل جوهر در آب» سروده عباس صفاری می تواند، نمونه ای از شعر منثور آزاد زمانه ما باشد.
نخستین چیزی که در این شعرها، به چشم می آید، نسبت ساختار شعرها با رفتار آگاهانه و هوشمندانه شاعر است. کنش حسی شاعر و جهتگیری او به جهان بیرونی پدیده ها و زندگانی آدم ها و عرف و هنجارهای عامیانه، در سر تا سر شعرهای او، آشکار است.: «خسته از راه می رسی / دسته کلیدت را بی حوصله می اندازی / در سبد قبض های نپرداخته / و پاهای مرطوب و سردت را / به سمت آتش شومینه / دراز می کنی.»
شعرشناسان ما، این رفتار شاعرانه را زبان گفتار و زبان محاوره دانسته اند. واژه ها و عبارت های دیگری در شعرهای این مجموعه هست که درک و دریافت ما را در این باره تائید می کند: «بی هوا فرو افتد»، «جم بخورم»، «کله صبح»، «یکضرب» و «مو لای درزش برود» و... .
این گونه که می بینیم، شاعر اصراری در سامان دادن به شکل آوایی و موسیقایی کلام خود نداشته است؛ از این رو، شکل نوشتاری کلام او، سادگی سازه منثور زبانی اش را تا حد زبان معمولی، پیش برده است: «تا یک هفته پیش بیژن / دوست من بود / مردی با 60 کیلو وزن / قدی متوسط / ... حالا دو کیلو خاکستر است / در صندوقچه ای چوبی / با این آدرس : / هالیوود شرقی / جنب کمپانی برادران وارنر / گورستان چمنزار بهشت / آخرین قطعه دست چپ.»
درست است که ما در زمانه قراردادهای نوین اجتماعی به سر می بریم و هنر و شعر ما هم باید از این قراردادها و روزانه های گوناگون، مایه بگیرد و به زمان، مکان و موقعیت های اجتماعی و تاریخی زمان حال مردم ما وابسته باشد؛ اما چگونه و کجا، این وابستگی باید ظهور کند؟ به یقین، پیش از هر جایی، در «زبان» به عنوان بستر الزامات شاعرانه، باید روی دهد؛ بویژه که زبان و لحنی که ما در شعرهای این کتاب می شنویم، در کل، شخصی و بی پیشینه است، هر چند ساده، بی پیرایه و آمیخته با طنز زبان محاوره، شکل گرفته، اما بسیاری از بندهای شعر، برای دل خواننده های خاص، اجرا شده است و بر حالات و تاثرات و تجربه های شخصی و همذات پنداران دوستدار شاعر، دلالت می کند: «هر بار که آمده ای / آخرین بار بوده است / و هر بار که رفته ای / اولین بار / فردا تو را / برای اولین بار خواهم دید / همان طور که دیروز / برای آخرین بار دیدمت.»
منابع: فرهیختگان، جام جم