هستی ما در کلمات بازتاب مییابد
گفت و گو با ابوتراب خسروی
ابوتراب خسروی علاقه ی فراوانی به تاریخ و به گفته ی خودش جعل تاریخ دارد. در این جعل تاریخ او به زبانی دست یافته است که نمونههای واقعیاش را در رسالات میبینیم. در عین حال این زبان تقلیدی صرف از زبان آن رسالهها نیست. با او درباره ی سهگانهاش اسفار کاتبان، رود راوی و ملکان عذاب و بصورت کلی ادبیات اش گفتگویی انجام شده که در ادامه می آوریم.
اهمیت زبان
تا مفاهیم در ظرف زبان قرار نگیرند، درک اتفاق نمیافتد. البته هر چه که نویسنده در رفتار با کلمات دقیقتر عمل کند، ارتباط دقیقتر ایجاد میشود. مفاهیم در ذات هستی وجود دارد و انسان از طریق زبان آنها را کشف میکند. از طریق زبان است که نویسنده به مفاهیم مکشوفه ی خود نور میتاباند. بنابراین در بحث ما ادبیات در ذات زبان هست. بدون زبان داستان ایجاد نمیشود. داستان متشکل از کلمات است، و رفتار نویسنده با کلمات است که نخست زبان ایجاد میکند و سپس ادبیات داستانی.
ما زبان سنجیده و خوب را به کار میبریم تا مفاهیم منتقل شوند. این دو لازم و ملزوم همدیگرند. اگر زبان خوب به کار ببریم اما مفاهیم منتقل نشوند،به بیراهه رفتهایم. زبان، زمانی خوب عمل میکند که مفاهیم را مطابق هدف نویسنده منتقل کند. بنابراین زبان سنجیده مفاهیم را به بهترین نحو بازتاب میدهد.
استفاده از زبانهای متفاوت در کتابهایتان
زبان تحت تاثیر وقایع متحول میگردد. فیالواقع زبان هر دوره به گونهای حامل تاریخ است. طبعاً مردم صد سال پیش جامعه ی ما با لحن و لهجه ی ما صحبت نمیکردهاند. زبان تحت تاثیر تحولات مختلف، مشخصههای خاصی مییابد. بنابراین نویسنده باید این جزئیات را رعایت کند، وگرنه داستان قادر نخواهد بود صداقت نویسنده را باز تاب دهد. برای نویسندهای مثل من داستان باید حامل همه چیز شخصیتهای مطروحهاش باشد. طبیعی است که نویسندهای چون من که به ادبیات محض فکر میکند، باید سعی و تلاش خودش را در این راستا داشته باشد.
کلمه، نامگذاری بر اجزای هستی از سوی انسان
نمیخواهم حرفی بزنم که حاکی از تصور شیزوفرنیک در باره ی کلمات باشد، ولی کلمه، نامگذاری بر اجزای هستی از سوی انسان است. نامگذاری اشیای جهان، نامگذاری افعال جهان، نامگذاری حواس و احساسات انسان در مواجهه با هستی، نامگذاری کنشهای روحی و روانی که تنها ارجاع انسانی دارند. میبینید که انسان تلقیاش را از هستی و مافیها را به وسیلهی کلمه میسازد. ساختن این جهان به وسیله ی کلمات، یک کنش انسانی است. به نوعی هستی ما در کلمات بازتاب مییابد و نیز کلمه تنها در ذهن و زبان انسان جلوه ی مییابد. به نوعی جلوه انسانیت است. اگر رد کلمات را بزنیم ریشه در صبح دم تاریخ انسان دارند. احساس من این است که کلمات، همزادان آدمی هستند که متحول میشوند. آنها سر و دست دارند؛ حتی توالد و تناسل میکنند، قلب دارند، میخوابند و بیدار میشوند. حتی زیبا و زشت دارند، از هر جا عبور کنند، صدای قدمهاشان مشخص است. بار عاطفی دارند. هر کدامشان از جایی از حضور انسان در واقعهای میآیند. کلمات نه تنها از مقتضیات رمان و داستان من هستند از مقتضیات حیات و زندگی انسان هم هستند. آیا میتوان جهان را به غیر از کلمه با چیزی تبیین کرد؟
انسان، اصلاً با کلمه است که تبدیل به انسان میشود. زمانی میتواند فرهنگ تولید کند و تجربه و اطلاعاتش را منتقل کند که کلمه را اختراع میکند.
ادبیات محض؟
ادبیات محض، ادبیاتی است که دانش، ایدئولوژی یا فلسفه را با هدف دانش، ایدئولوژی یا فلسفه ارائه نمیدهد. در این ادبیات زبان در خدمت ایدئولوژی یا فلسفه نیست. ادبیات محض با این هدف نوشته میشود که به نوعی هستی را مورد واکاوی قرار دهد. این ادبیات در واقع کشف هستی است. یعنی همان چیزی که در ادبیات مدرن مطرح است. به این معنی که وضعیتی از هستی را تصور میکند. نویسنده و خواننده در برابر این وضعیت قرار میگیرند و سئوالاتشان را مطرح میکنند. ادبیات محض برعکس فلسفه که نسخه میپیچد، سئوال مطرح میکند. به عنوان مثال ایدئولوژی مارکسیسم میگوید اگر طبقه پرولتاریا حاکم شود، جامعه به فلاح و رستگاری میرسد. ولی برعکس، ادبیات و هنر حکم صادر نمیکند. سئوال مطرح میکند.
ضرورت در نوشتن رمان ایرانی، دانستن تاریخ این سرزمین است
هویتی که در حال حاضر جامعه ی ما دارد، حاصل وقایعی است که اجداد ما و نیز خود ما از سر گذراندهایم، این بلبشوی فرهنگی که خصوصاً نسل ما دچارش است، ریشه در وقایعی دارد که جامعه ی ما از سر گذرانده و شرح جزئیات این وقایع همان تاریخ است. اگر قصد شناخت هویت انسان معاصر ایرانی باشد، شناخت تاریخ و درک وقایع لازم است. این یک ضرورت در نوشتن رمان ایرانی است. بدون دانستن و درک وقایعی که بر ما رفته است نمیتوان داستانی نوشت که با حقیقت حیات ما سر و کار داشته باشد.
بله یکی از کارهای من جعل تاریخ است. البته نویسنده اصالتاً در کارش جعل واقعه میکند، منتها از واقعیت الهام میگیرد. طبعاً وقتی نویسنده در بستر تاریخ رمان مینویسد، به طور طبیعی واقعهای را تخیل میکند. منتها این واقعه در امتداد سیر داستان است.
تریلوژی اسفار کاتبان، رود راوی و ملکان عذاب
تریلوژی به معنای معهودش نیست. بلکه تریلوژی با مفهوم اشتراک در مضامین است. قداستگرایی، فرقهگرایی و خرافه. تاریخ ما پر است از این وقایع که پیوسته و وابسته ی هم هستند، نخست قداست شکل میگیرد و سپس فرقه حول این قداست متشکل میگردد و نهایتاً خرافه ایجاد میگردد.
انسان، اصلاً با کلمه است که تبدیل به انسان میشود. زمانی میتواند فرهنگ تولید کند و تجربه و اطلاعاتش را منتقل کند که کلمه را اختراع میکند
حتی از دوره ی حکومتهای قبل از اسلام فرقهها در حال شکلگیری بودهاند، مزدکیان، مانویان، و بعد از اسلام مرتب افرادی پیدا شدهاند که خود را قدیس جلوه دادهاند و بعد هم فرقه ای شکل گرفته و بعد خرافه و این موضوع تا به دوران ما ادامه دارد. البته این تنها مربوط به جامعه ی ما نمیشود. در همین آمریکای مدرن دوران ما، پیروان یک فرقه به دستور رهبرشان خودکشی دسته جمعی کردند.
تولد یک ایده
صادقانه برایتان بگویم، گاهی جزئی را پیدا میکنم و از طریق رابطه ی علت و معلولی الباقی اجزا را میسازم و نهایتاً اندام رمانم را پیدا میکنم. دقیقتر بگویم میتوانم یک جزء واقعه را بیابم و واقعه و سپس وقایع متصل را کشف کنم. هر چند که باید بگویم مکانیسم این گونه نوشتن حتی حالا بعد از چهل سال نوشتن هنوز برایم مبهم است.
هربار یک تجربه است. هربار که یک نویسنده داستانی را شروع میکند تجربه ی متفاوتی را از سرمیگذراند. موفقیت یک کار هیچ ضمانتی برای موفقیت کار بعدی ایجاد نمیکند. هر متن تلاش و کشف مجدد خودش را میخواهد. میشود از تجربه ی کار قبلی استفاده کرد، ولی این ضامن موفقیت کار نیست.
بازنویسی
هر چه قدر لازم باشد، بازنویسی را انجام میدهم. بازنویسی حکم صیقلدادن و یافتن حلقههای گم شده داستان را دارد. بدون بازنویسی داستان قوام پیدا نمیکند. در این بازنویسیها فضاهای پنهان داستان کشف میشود. اصلاً ادبیات در همین بازنویسیها خلق میشود. بازنویسی به نوعی سرند کردن حشو زواید داستان است. همه چیز داستان در همین بازنویسیها شکل منطقی خودش را مییابد.
ملکان عذاب
در نوشتن ملکان عذاب سعی در جذب مخاطب حد میانه داشتم. البته بدون این که امتیازی به مخاطب میانه بدهم. آرزویم این است که توانسته باشم درک ادبی مخاطب میانه را ارتقا داده بدهم. و اما در باره ی مجموعه ی" آواز پر جبرئیل فقط تجربه ی داستاننویسی است. نه آنکه مدعی شناخت شیخ اشراق باشم. بعضی مضامین شیخ به شدت برایم جذاب اند. بعضی مضامین را بدل به داستانهای امروزی کردهام، بعضی را هم بدل کردهام به متونی که نه قصه است و نه داستان. از نظر من آواز پر جبرئیل ده متن مستقل است. ده تجربه ی خاص خودم است. ممکن است خواننده خوشش بیاید یا نیاید. بیشتر تجربه متنهایی با زیباشناسی خاص خودشان است.
منبع: آزما