هراسهای ناخودآگاه ذهن نویسنده
داستانهای کتاب برکه های باد اثر رضا جولایی بیشتر در یک فضای وهمآلود و ترسآور میگذرد که سهم ماست که در این روزگار زندگی میکنیم.
کتاب «برکه های باد» اثر رضا جولایی، شامل 14 داستان است. در این داستانها نویسنده مقدار زیادی از واقعیت فراروی کردهاست. به نظرش واقعیت نسبی است و سفر به دنیاهای ناشناخته در قصه نوعی روایت جدید پیش چشم میگذارد که در این داستانها آمده است.
این داستانها بیشتر در یک فضای وهمآلود و ترسآور میگذرد که سهم ماست که در این روزگار زندگی میکنیم. از این 14 داستان حدود 11 داستان در زمان حال میگذرد و درواقع میتواند به هر زمانی مربوط باشد و دو داستان «نوروز سال 20» و «برکههای باد» به گذشته مربوط است و حال و هوای قدیمی دارد. در سایر مجموعهها همیشه با یک مقدمه قاجاری شروع میکردم و اواخر هر مجموعه سه - چهار داستان فضای امروزی داشت. حالا این نسبت برعکس شده است.
مجموعه داستان «برکههای باد» با 240 صفحه، شمارگان 1100 نسخه و قیمت 11 هزار تومان در انتشارات آموت منتشر شده است.
***
همراه با رضا جولایی در «برکههای باد»
وقتی وارد جهان داستانهای مجموعه «برکههای باد» میشوید میبینید همهشان شما را به جهانهایی غیر از فضای عادی روزمره میبرند. از همان ابتدایی که میخواهد داستان شکل بگیرد رضا جولایی دست شما را میگیرد و به شما میگوید قرار است در این داستانها با اتفاقاتی دیگرگونه روبهرو شوید. چیزهایی که شاید در زندگی روزمرهمان اگر اتفاق بیفتند هراسناک هستند. این تم یک تم تسرییافته در آنهاست. اینکه رضا جولایی این هراس، هول و وهم را چطور ایجاد کرده و اینها از کجای ذهن نویسنده روی کاغذ آمده؟ سوالهایی هستند که او به آنها پاسخ میدهد.
جولایی مجموعه داستانها و رمانهایی مانند «شب ظلمانی یلدا و حدیث دردکشان»، «تالار طربخانه»، «سوقصد به ذات همایونی»، «جاودانگان»، «سیماب و کیمیایی جان» و... را منتشر کرده که بسیاری از آنها مورد توجه منتقدان و جوایز ادبی قرار گرفته و توانسته برخی از این جایزهها را به دست آورد. او برای نوشتن «جامه به خوناب» برنده لوح زرین و گواهی افتخار بهترین مجموعه داستان بعد از انقلاب شده و جوایز ادبی یلدا و مهرگان، جشنواره ادبی اصفهان و منتقدان مطبوعات را به دست آورده است. جولایی از تجربههای نوشتن «برکههای باد» که در نشر آموت منتشر شده حرف میزند.
عنصر هراسانگیزی / تم اکثر داستانها وهم است
- صحبت کردن درباره کارهای خودم دشوارتر است. من فکر میکنم نویسندههای دیگر هم همینطور هستند. وقتی آدم حالت نوشتن پیدا میکند به حالتی میرسد که فراتر از تکنیک و شیوههای مختلف نگارش است. هیچیک از این موارد در ذهن آدم نیست. در آن لحظه آدم ناخودآگاهش را رها میکند و نوشتههایی میآید که برای خود نویسنده هم حیرتبرانگیز است که از کجا آمده است. بنابراین من با هدفی خاص شروع به نوشتن نمیکنم. مثل اینکه امروز یک قصهای بنویسم که خواننده دچار ترس بشود و قصه ترسناک باشد. یک موقع این حس را در خودم پیدا میکنم که مطلب ناگفتهای ته ذهنم هست و من در همان حس و حال روی کاغذ منتقل میکنم. شاید این داستانها هراسهای ناخودآگاه خود من باشند. شاید تجربیات من در طول زندگی است که روی هم تلنبار شده و در یک جایی به این شکل بروز پیدا میکند.
- من به این مقولات فراطبیعی خیلی علاقه دارم. رشته من روانشناسی و اقتصاد بوده است. اما هر وقت میخواستم کتاب بخوانم به سراغ فیزیک و فلسفه میرفتم و اگر کتابی در این دو زمینه وجود داشت برای من خیلی حیرتانگیز بود چون در آنها مطالب حیرتانگیزی مطرح میشود که فراتر از ذهنیتهای عادی ما است. در اکثر داستانهای من فکر میکنم چنین پسزمینهای وجود دارد. در مجموعههای قبلی چنین فضاهایی هست. جنبه آشکار برخی داستانها عشق، مرگ، زندگی و جنگ است ولی در پسزمینهاش به گونه ای بیثباتی و نسبی بودن مسائل است. شاید اینها حاصل سالهای جنگ است. هراسی که در سالهای جنگ در ما ایجاد شده است. من اینها را نمیدانم شاید هم به دوره بچگیمان برمیگردد. من در بچگی دوست داشتم به جاهای تاریک بروم. جاهایی که خودم هم حیرت میکنم چطور به آن جاها رفتهام. این وهم و ذهنیتی که در داستانها میبینید برای من همیشه وجود داشته است.
اینطور نوشتن چه سختی و دشواریهایی دارد؟
- حمل بر مبالغه نشود اما من یک زندگی دوگانه دارم. زندگی روزمره یک آدم معمولی را دارم. دوستان من هم همیشه تعجب میکنند و فکر میکنند نویسنده باید یک چیز عجیب و غریب باشد. اما من راه میروم و با خودم سوت میزنم. یک دوستی که تازه با هم آشنا شده بودیم میگفت برایم تعجببرانگیز است که تو داری سوت میزنی و خیلی راحت هستی اما وقتی شروع به نوشتن میکنی وارد یک عالم دیگر میشوی. من به دلیل گرفتاریهایی که دارم در طول روز اصلا نمیتوانم بنویسم. معمولا نوشتنم در شبها اتفاق میافتد. قدیمها با ساعت بیدار میشدم و الان خوشبختانه کمخوابی به سراغم آمده و نیازی به ساعت ندارم و نصفشبها بلند میشوم و مشغول نوشتن داستان میشوم. وقتی دارم مینویسم چهار تا پنج خط اولیه معمولا دشوار شروع میشود ولی بعد یکهو کار آسان میشود و خودم را در آن فضا میبینم. در آن حالت یا در گوشهای تماشاچی هستم یا اینکه در شرایط شرکت میکنم. این روزها دارم یک رمان مینویسم که ماجرای یک دانشجو در سالهای 1939 است که در فرانسه درس خوانده و بازمیگردد به ایران و در اینجا گرفتار پلیس سیاسی زمان رضاشاه میشود. داستان به سمت تراژدی میرود و سرنوشتی بیخود پیدا میکند. او الان نشسته در یک کافه و با یک دختر قهوه میخورند و شبی مهآلود در پاریس است. در آن کافه هم کسی جز این دو نفر نیست. وقتی این صحنه را مینوشتم احساس خوبی به من دست داد. انگار خودم هم در آن کافه هستم و تنها و راحت یک موسیقی فرانسوی با آکاردئون هم نواخته میشود و من هم دارم برای خودم قهوه میخورم و برایم دلانگیز است که این دو جوان را هم نگاه میکنم. لحظاتی هم فکر میکنم خودم قهرمان آن داستان هستم و با آن دختر حرف میزنم و جوابهای او را میدهم و جوابهای او را میشنوم و اینها را مینویسم. به گمانم این دید سینمایی را دارم؛ چون خودم هم به سینما علاقه دارم و اینکه در آن صحنه حضور دارم. به نظر من اگر آدم به این مرحله برسد راحتترین و لذتبخشترین مرحله نویسندگی است. قبلترها از دوستان دیگر پیروی میکردم که میگفتند نوشتن هم مکافات دارد و هم لذت و در نتیجه یک مکافات با لذت است. واقعا برایم عذاب بود که شروع کنم و بنویسم. اما در حال حاضر اصلا مکافاتی احساس نمیکنم. چون هر چیزی که در زندگیام نداشتم و هر چه که نبودم و دلم میخواست باشم را دارم در نوشتههایم پیدا میکنم. اگر در واقعیت نمیتوانم به آنها برسم حداقل در خیال که میتوانم آنها را به دست بیاورم.
- اول آدم قصه مینویسد و بعد از آن است که تفسیر و توضیح شکل میگیرد. من همیشه صحبتم این است که اول قصه آمد و بعد نقد قصه شکل گرفت. بنابراین وقتی آدم مینویسد نباید به تکنیک و فرم فکر کند و باید قبلا آنها را خوانده باشد و در ذهنش مرور کرده باشد و بعد مطلب و سوژهای که مورد علاقهاش است و به دست میآورد منتقل میشود. اگر نویسنده موفق نباشد که پرت و پلا از آب در میآید.
فرآوری: مهسا رضایی بخش ادبیات تبیان
منابع: فرهیختگان، ایسنا