تبیان، دستیار زندگی
:شعر منزوی شعر عجیبی است . فارغ از سطح بندی شعر منزوی از دیدگاه زیبایی شناسی ، دنیای شخصی منزوی، تفاوت های زیادی دارد ، گاهی از میان دنیای سختی ، به امید می رسد و گاهی هیچ مفری، برای انسان، متصور نیست.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : مجتبی شاعری
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

قفس می بافیم و به فکر پریدنیم

نگاهی به شعر حسین منزوی


شعر منزوی شعر عجیبی است . فارغ از سطح بندی شعر منزوی از دیدگاه زیبایی شناسی ، دنیای شخصی  منزوی، تفاوت های زیادی دارد ، گاهی از میان دنیای سختی ، به امید می رسد و گاهی هیچ مفری، برای انسان، متصور نیست.


حسین منزوی

سوال مهمی که با شنیدن شعر منزوی به ذهن متبادر می شود ، این است که چرا منزوی ، به قدری که استحقاق شعر اوست ، شناخته شده نیست ؟ قدر دانی از شعر یک شاعر ، ارج نهادن به نام او نیست ، این در حکم دینی است که زبان فارسی برای هر پژوهشگر و یا دست کم علاقه مند وجود دارد . و شعر منزوی هم از این قاعده مستثنی نیست و بررسی وجوه شعر او شاید برای ادامه ی حیات زبان، شعر و به ویژه غزل معاصر مفید و یا حتی لازم باشد .

مثل تقی رفعت و یا جعفر خامنه ای که پیش از نیما یو شیج ، جریان شعر نوی فارسی را آغاز کرده بودند، ولی به دلایل مختلف که از وظیفه و حوصله ی این وجیزه ی مختصر ، خارج است ، نام چندانی از آن ها به عنوان پدران شعر نو نیست ، برای منزوی و غزل نو گرایانه ی معاصر هم وجود دارد . البته علاقه مندان و طرفداران منزوی ، تلاش بیشتری برای شناساندن غزل او داشته اند ، با این حال آن گونه که شا یسته ی توجه بوده است ، این بررسی صورت نگرفته .  باز هم این تکرار موکد را لازم می دانم ، که این توجه ، قدر شناسی از نام شخص به خصوصی نباید تلقی بشود ، این  نوعی بررسی برای ادامه ی حیات شعر فارسی است.

دلیل این بی توجهی و یا درست تر بگویم کم توجهی ، شاید دنیای متفاوت منزوی است . نوسان رفتارهای اجتماعی و زیست شخصی  نمی تواند به تنهایی در نوع قضاوت به آثار یک هنرمند ، موثر باشد . این تفاوت در چهره ی شعر منزوی وجود دارد و لابد در قضاوت درمورد جهان بینی یا ایدئولوژی او هم نقش داشته است و بسیاری این تفاوت را ، که می توانسته به عنوان یک مزیت ، قلمداد شود را اتفاقا به عیب کار تلقی می کنند . زمانی این تفاوت، حسن محسوب می شود ، که در معرفی جمع اضدادی که طبایع یک انسان یا کشف یک حال یا موقعیت را شامل می شود ، موثر باشد، یا دست کم ، نوسان موضوعی شعر نوعی تلاطم شاعر باشد .

تلاطمی که شاعر را به هم می ریزد ، ولی به به هم ریختگی شعر منجر نمی شود . مثل نوسان حالی که در مجنون نظامی سراغ داریم ، حال مجنون،حال متلاطمی است ، ثبات ندارد ، از قضا مجنون باید هم همین طور باشد ، همه ی مجنونی مجنون به همین است

تلاطمی که شاعر را به هم می ریزد ، ولی به به هم ریختگی شعر منجر نمی شود . مثل نوسان حالی که در مجنون نظامی سراغ داریم ، حال مجنون،حال متلاطمی است ، ثبات ندارد ، از قضا مجنون باید هم همین طور باشد ، همه ی مجنونی مجنون به همین است :

مجنون چو حدیث عشق بشنید

اول بگریست ،   پس بخندید

حسین منزوی

اما قضاوت در مورد غزل نو گرایانه ی منزوی هم باید همین طور باشد . منزوی در پی رسیدن به همین جمع اضدادی است که کنار هم آرام گرفتن همان طبایع است ، اما گاهی این تفاوت ها آن قدر بلند بلند فریاد می شود که دیگر تفاوت نیست . تناقض است . گاهی چهره ی یک روشنفکر مآب نا امید و گاهی عاشق دلسوخته ای که اگر عارف نشده باشد ، دست کم در محفل عشاق سماعی کرده است .

شاید بهترین وجه ، در شعر منزوی ، توصیف های طبیعت گرایانه ی ان باشد . وجهی که لحظه افتراق و تمایز شعر منزوی از غزل پیش از اوست . هرچند که این غزل پیش از او ، باز هم  به غزل معاصر تعلق دارد . توصیف های طبیعت گرایانه در شعر منزوی شباهت هایی به وصف های شعر و غزل سبک هندی دارد ، اما کاملا مشخص است که مربوط به زمان معاصر است . تعریف غزل در کلمات منزوی به صورتی است ، که می توان واژه های دخیل و عاریتی از زبان های غیر فارسی را طوری به قامت شعر ردا کرد ، که اتفاقا زیبایی جدید و بدون تجربه ی پیشین را موجب شود .

خیالِ خامِ پلنگِ من، به سویِ ماه جهیدن بود

و ماه را زِ بلندایش، به رویِ خاک کشیدن بود

پلنگِ من- دلِ مغرورم- پرید و پنجه به خالی زد

که عشق – ماهِ بلندِ من- ورایِ دست رسیدن بود

گلِ شکفته! خدا حافظ؛ اگرچه لحظه‌ی دیدارت

شروعِ وسوسه‌ای در من، به نامِ دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیم، آری- موازیانِ به ناچاری-

که هر دو باورِمان ز آغاز، به یکدگر نرسیدن بود

اگرچه هیچ گُلِ مُرده، دوباره زنده نشد، اما

بهار، در گُلِ شیپوری، مدام گرمِ دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کامِ من

فریبکارِ دغل پیشه، بهانه اش، نشنیدن بود

چه سرنوشتِ غم انگیزی! که کِرمِ کوچکِ ابریشم

تمامِ عُمر قفس می‌بافت، ولی به فکرِ پریدن بود.

مجتبی شاعری

بخش ادبیات تبیان