تبیان، دستیار زندگی
مخصوصاً آنجا كه تابوتی روی دوش مردم می آید تا مرده ای در گودالی قرار گیرد و نوجوانانی كه روی سنگ قبرها آب می پاشند و كاسبی می كنند، از دعوا با یكدیگر (به خاطر احساس مالكیت منطقه ای كه در آن مشغول كارند) دست می كشند و همگی به تابوت خیره می شوند. ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

در انتظار حرف تازه

یادداشتی بر مجموعه داستان «گنجشك ها نقطه،گنجشك سرخط» اثر ظریفه روئین

در انتظار حرف تازه

هر مجموعه داستانی كه منتشر می شود ما منتظریم حرف تازه ای از آن بشنویم اما معمولا و اغلب، چنین اتفاقی رخ نمی دهد و مجموعه ها در واقع تكرار همان حرفها و صداهای هزاران مجموعه پیش از خود هستند.

در این میان، برخی از آنها، قابلیت هایی از خود نشان می دهند كه به نویسندگانشان امیدوار می شویم و در انتظار داستانهای جدیدشان كه با حرفهای تازه ای توام خواهد بود، می مانیم. مجموعه داستان «ظریفه روئین» از همین دست آثار است كه این روزها به بازار نشر راه پیدا كرده و مهر انتشارات سوره مهر را دارد.

15 داستان این كتاب اگرچه ادعای حرف تازه ندارند و بسیار فروتنانه و آرام، چهره نموده اند، با این حال با دقت در لابه لای سطرهای توصیفی و گفت وگوهای آن می توان به استعداد نویسنده و ویژگی های نگاه او به زندگی و روابط آدمها پی برد، داستانهایی با چند شاخصه اصلی كه اگر چه محسوس نیستند (آن شاخصه ها)، اما وجود دارند و به صورتی كاملاً پنهانی عمل می كنند. نمی خواهم بگویم نویسنده، كاملاً حرفه ای است و آگاهانه عمل كرده، نه. اتفاقاً نظرم عكس این عقیده است و آن این كه گاهی، برخی نویسندگان به قابلیت های حسی و فكری خود، اشراف ندارند و ظرفیت های غریزی شان كاملاً ناخودآگاه، دركلمه به كلمه و سطر سطر داستانهایشان جاری است، همچنان كه بعد از خواندن داستانهای مجموعه موردنظر، چنین برداشتی به وجود می آید.

من وقتی به این برداشتها نظم دادم، این چند مورد را توانستم استخراج كنم.

1- توجه جدی نویسنده به اشیا به عنوان عناصری اساسی در زندگی روحی و روانی اشخاص (داستان اول، دوم و سوم)

2- نگرش عاطفی به وقایع (بخصوص در داستانهای ششم و هفتم)

3- ایجاد منظری متعهدانه برای هر نگاه (داستانهای هشتم و نهم)

4- داشتن شفقت و نگاهی دلسوزانه در هر سكانس داستانی (داستانهای یازدهم و پانزدهم)

بر این اساس، شخصیت های اغلب داستانهای روئین، آدمهایی مثبت اند و از رذایل انسانی در وجود آنها خبری نیست.

در هیچ كدام از داستانها، اشخاص با چالشی اساسی درگیر نیستند و نگاه نویسنده حتی آنجا كه به گورستان می رود و شاهد درگیری نوجوانانی گرسنه و محتاج است، بطور كلی مثبت و تربیتی است. او از آن داستان نویسانی است كه زشتی و رذالت را برنمی تابند و لاجرم انعكاسشان هم نمی دهند. در داستانهای چنین نویسندگانی، آدمها عموماً یك بعدی تصویر می شوند. دوربین نویسنده روی چهره مثبت مردم زوم می شود و «آن روی منفی» انسانها در آثارشان نمودی ندارد.

شخصیت های اغلب داستانهای روئین، آدمهایی مثبت اند و از رذایل انسانی در وجود آنها خبری نیست.

این هم البته برای خود سبكی است و ما ناگزیریم به آن احترام بگذاریم و به عنوان نوعی روش بپذیریم، اگر هم احتیاجی به داستانهای چند بعدی و چالشی داریم، برویم سراغ نویسنده هایی كه درترسیم چنین وضعیت هایی تبحر دارند.

اما باید بپـذیریم كه خوانندگان آثار داستانی، امروزه، داستانها و آثار آرام و صد درصد خوش بینانه و خیلی خیلی مثبت و به اصطلاح «گل و بلبلی» و «آه، زندگی زیباست» را نمی پسندند و به دنبال آثاری مطابق با زمانه و فعل و انفعالات جاری در زندگی واقعی و عینی خود هستند.

براین اساس، این قلم همیشه افسوس خورده است كه چرا نویسندگان ما، معمولاً خود «جزئی شان» نیستند و اغلب سعی می كنند «كلی» باشند درحالی كه اگر یك نویسنده زن، از جزئیات زندگی نامه اش درارتباط با اجتماع، و یك نویسنده مرد از ریزه كار ی های جنس خود داستان بنویسد، بدیهی است كه آن داستان (اگر درست و به قاعده نوشته شود) نه تنها چیزی به دنیای ادبیات می افزاید، بلكه منبع مهم و قابل استنادی هم برای علم و دانش به وجود می آورد. همچنان كه داستانهای «پروست» و «جویس» و «داستایفسكی» و امثال آنها امروزه دستمایه بسیاری از تحقیقات اجتماعی و روانشناسی شده است، اما آثار نویسندگان ما به شدت از كمبود چنین نگرشی رنج می برده و می برد. مجموعه مورد بحث هم، از این قاعده مستثنی نیست درحالی كه نویسنده می توانست با استعدادی كه در نوشتن داستان دارد، داستانهایی بنویسد كه شناخت مخاطب را از ذهنیت زن امروز، نسبت به زندگی، اشیا، آدمها و وقایع دوروبرشان ، بیشتركند.

اما روئین مسائل كلی را مدنظر دارد و به زوایایی علاقه مند است كه جزئیات زندگی و رفتار آدمها را از آن زاویه ها نمی توان دید. خواننده داستانهای او باید خودش با درنظرگرفتن كلیاتی كه نویسنده دیده و نوشته، جزئیات را حدس بزند و با این نظریه كاری ندارد كه وقتی انرژی مخاطب، صرف چنین فرآیندی بشود، حرارت پیام داستان از بین می رود و چیزی برای دریافت منظور و مقصود نویسنده باقی نمی ماند. اگر چه می داند (احتمالاً) كه داستان نویسی، روشی استقرایی است و در آن باید ازجزئیات به كلیات راه یافت.

یك نگاه كلی به حال و هوا و مضمون داستانها، شیوه نگاه نویسنده و خصیصه های سبك او را (فرض می كنیم دارد) مشخص می سازد: در داستان اول، از جبر زمانه می گوید و از دختری كه احساساتش را به هیچ می گیرند و در عین حال وادارش می كنند كه در توهمی ناخواسته، آرزوهایش را شبیه سازی كند. در داستان دوم، پیرمردی كه نمی تواند از خانه و كاشانه اش در كنار دریا، دل بكند، با تلاش دخترش و همزمان با خشم دریا، مجبور به این كار می شود.

داستان سوم، حدیث نفس زنی است كه فرزندش را از دست داده و سردرگم و بیمار شده است.

در داستان چهارم، مرد جوانی كه كارمند یك اداره است و عاشق یكی از خانم های همكار شده، با دیدن حلقه ای در دست او، دیگر نمی خواهد به چیزی فكر كند.

در داستانهای پنجم، ششم و هفتم، زندگی زنهایی روایت می شود كه سرگردان و مستأصل اند و هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارند و نمی دانند چه كاره اند و چه می خواهند.

در داستانهای هشتم و نهم كمی چالش وجود دارد ما با دغدغه هایی روبرو می شویم كه با زندگی امروزه، سازگارند.

داستان دهم نیز، همین طور است اما در داستان یازدهم، مردی كه به مادر در حال مرگش سرنمی زده، حالا كه او مرده، می خواهد برای فرار از سرزنش دیگران، خاكسپاری آبرومندانه ای برایش انجام دهد.

داستان دوازدهم از نظر سبك و سیاق، با داستانهای دیگر مجموعه فرق اساسی دارد و آن، نگاه مطلق واقع گرایانه ای است كه نویسنده به وقایع دارد، مخصوصاً آنجا كه تابوتی روی دوش مردم می آید تا مرده ای در گودالی قرار گیرد و نوجوانانی كه روی سنگ قبرها آب می پاشند و كاسبی می كنند، از دعوا با یكدیگر (به خاطر احساس مالكیت منطقه ای كه در آن مشغول كارند) دست می كشند و همگی به تابوت خیره می شوند.

در داستان سیزدهم، باز به همان سبك پیشین نویسنده برمی خوریم و با وقایعی مینیاتوری و فراواقعی و شعرگونه روبرو می شویم كه در توصیف شان با رجوع به سینما، خوب است صفت «اسلوموشنی» را به كار برد.

همین طورند داستانهای چهاردهم و پانزدهم. با همه این احوال، باید اعتراف كنم روئین خوب و بدون غلط می نویسد. قلم روان و گیرایی دارد و پختگی و نگاه خاصی از سرتاسر داستانهایش جاری است، اما آیا داستانهایش (از نظر مضمون) از آن دست داستانها هست كه مثلاً اگر همكار اداری اش آنها را خواند، با رضایت و ضعف بگوید: دستت درد نكند كه انگشت روی درد من و امثال من گذاشته ای و حرف دلمان را زده ای؟

با نگاه جستجوگر روئین و توانایی اش در داستان نویسی، چنین آرزویی دور از دسترس نیست.

محمد باقر رضایی (رجبعلی)

تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان