تبیان، دستیار زندگی
و خداوند فرمود : «دل اندوهگنان را دوست دارم»ما در این نوشته قصد داریم به مقدمه ای بر غم در ادبیات فارسی بپردازیم ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دل اندوهگنان را دوست دارم

مقدمه‏اى برغم در ادبیات فارسى

قال رسول الله(ص):انّ اللّه تعالب یحّب کلّ قلب حزین

دل اندوهگنان را دوست دارم

حزن و تفکر از مقامات اولیاست:«از مقام‏هاى مصطفى-علیه السلام-یکى فکر بود و یکى حزن؛ مصطفى پیوسته با فکر بودى، و پیوسته حزن تمام داشتى.کان رسول الله(ص):دائم الفکر طویل الحزن.» على(ع)مى‏فرماید:«مومن شادى‏اش در چهره و اندوهش در درون قلب اوست.»

-اندوه در مذاق عرفان: «هر دل که اندر آن اندوه نباشد، خراب شود، همچون سرایى که اندرو ساکن نباشد.»

«گویند خداى عزّ و جّل وحى کرد به آدم، که یا آدم، تو فرزندان را رنج و اندوه میراث گذاشتى.»

«حزن از اوصاف اهل سلوک باشد.»

«خداى تعالى، دل اندوهگنان دوست دارد.»

«اندوه عارفان رو به افزونى است:«و هرگز هیچکس حسن بصرى را ندیدى، مگر پنداشتى که به نویى، وى را مصیبتى افتاده است.»اندوه انیس و مقیم دل‏هاى عارفان است:«نفیس‏ترین چیزها که بنده اندر صحیفت خویش یابد از نیکویى‏ها، اندوه بود.»

نمودهاى غم در متون نظم و نثر فارسى:

دل اندوهگنان را دوست دارم

-غم نان و اندوه روزى:از مسایل اساسى زندگى مردم غم نان و گذران زندگى روزمره بوده است.سنایى دغدغه روزى و نگرانى نان زندگى را در مکاتیب خود اینگونه بیان مى‏کند:«اینک مدت چهار ماه است تا این عارضه عسر سیاه روى گونه من زرد کرده است، اگر خواهد که سر من سبز بماند و سینه حاسدان من کبود گردد، به سپیدى آرد مرا میزبانى کند.»

سعدى در گلستان در همین مورد مى‏گوید:

غم فرزند و نان و جامعه و قوت / بازت آرد زسیر در ملکوت

همه روز اتفاق مى‏سازم
که به شب با خداى پردازم
شب چو عقد نماز مى‏بندم

چه خورد بامداد فرزندم

-داغ فرزند از مضامین اندوهبار ادب غنایى:«از میان نوایب روزگار هیچ مصیبتى همپایه داغ مرگ فرزند نیست.شعرا نیز همچون دیگر مردم از گزند این ماتم ایمن نیستند.افسوس و حسرت خاقانى که پس از بازگشت از دومین سفر خود به مکه خرمن هستى‏اش به آتش هجران پسر مى‏سوزد، بسیار عمیق است.او هیچیک از آلام زندگى خود را به بزرگى مصیبت جدایى فرزندش رشید نمى‏داند:

گر چه بسیار غم آمد دل خاقانى را/هیچ غم در غم هجران پسر مى‏نرسد

-غم دختر داشتن و اظهار ملال و دلتنگى از آن در باورهاى عامه:غم دختر داشتن را شاعران و ادبا با توجه به باورهاى عامه با نشاط و ابزار شادى از مرگ فرزند:فراموش مى‏کنند و به خود آرامش مى‏دهند.به عنوان نمونه خاقانى از مرگ دختر نوزادش اظهار خرسندى مى‏کند و مى‏گوید:

مرا به زادن دختر غمى رسید که آن
نه بر دل من و نى بر ضمیر کس بگذشت
چو دختر انده من دید سخت صوفى‏وار
سه روز عده عالم بداشت پس بگذشت

16 (دیوان-ص 835)

دل اندوهگنان را دوست دارم

-غم همنوع:در نظر سعدى و مکتب عرفان اجتماعى او، کسى که غم همنوع نخورد، خودپسندى است که در خور نام انسانى نیست:

تو کز محنت دیگران بى‏غمى / نشاید که نامت نهند آدمى

-غم غربت و تنهایى:«عرفان، تجلى التهاب فطرت انسانى است که خود را اینجا غریب مى‏یابد و با

بیگانگان، که همه موجودات و کائنات‏اند، همخانه.بازى است که در قفسى اسیر مانده و بى‏تابانه، خود را به در و دیوار مى‏کوبد و براى پرواز بى‏قرارى مى‏کند و در هواى مالوف خویش، مى‏کوشد تا وجود خویش را نیز که مایه اسارت اوست و خود حجاب خود شده است، از میان برگیرد.» 18

-اندوه جدایى و درد هجران:«روح پاک چندین هزار سال در جوار قرب رب العالمین به صد هزار نازپرورش یافته بود، متوحش گشت، قدر انس حضرت عزت بدانست.نعمت وصال را که همیشه مستغرق آن بود و ذوق آن نمى‏یافت و حق آن نمى‏شناخت، بشناخت.آتش فراق در جانش مشتعل شد.دود هجران به سرش برآمد، گفت:

دى ما و مى و عیش خوش و روى نگار / امروز غم و غریبى و فرقت یار

در حال از آن وحشت آشیان برگشت و خواست تا هم بدان راه بازگردد.

عزمم درست گشت کزینجا کنم رحیل/خود آمدن چه بود که پایم شکسته باد»

-شوق دیدار و حزن:شوق دیدار یار با حزن و اندوه همراه است:«از نظر این دسته از صوفیان، شوق تا زمانى است که مشتاق از محبوب خود غایب است و آرزو مى‏کند که به وصال محبوب برسد.وى در سفر قلبى خود، هر چه پیش‏تر مى‏رود شوقش زیادتر مى‏شود و شدت مى‏یابد و با شدت یافتن شوق، حزن هم به وى دست مى‏دهد.»

از عشق تو اى صنم غمم بر غم باد / سوداى توام مقیم دم بر دم باد

-غم به معنى عشق و در مفهوم عرفانى آن، همان غم کهنى است که مایه تعالى روح و کمال انسانى است و در حقیقت زبان سخن گفتن عاشق با معشوق است:

با یار نو از غم کهن باید گفت
با او به زبان او سخن باید گفت
عشق آن خوشتر که با ملامت باشد
آن زهد بود که با سلامت باشد

-غم عشق آسمانى است و هدیه آن جهانى: «مرغانى که امروز گرد دام محنت مى‏گردند و دانه محبت مى‏چینند، گردن این دام و حوصله این دانه از عالمى دیگر آورده‏اند:

اصل و گهر عشق زکانى دگر است
منزلگه عاشقان جهانى دگر است
و آن مرغ که دانه غم عشق خورد
بیرون زدوکون زآشنایى دگر است

انجام سخن این که، اندوه عشق تمام هستى را فرا گرفته است و نداى اشتیاق محبوب از تمام در و دیوار وجود به گوش مى‏رسد:«دریغا مگر آن بزرگ از اینجا گفت که اگر سینه‏ى کمترین مورچه بشکافى، چندان حزن عشق خدا از سینه او بدر آید که جهانى را پر گرداند.»

تعبیرات و واژه‏هایى دیگر هم به مفهوم«غم»آمده است:درد، داغ، گره، فروبستگى، که معادل واژه«عقده» در روان‏شناسى است ، این تعبیرات در متون و اشعار عرفانى بسامد فراوانى دارد:

داغ در شعر حافظ:

چون لاله، مى‏ببین و قدح در میان کار
این داغ بین که بر دل خونین نهاده‏ایم
اى گل تو دوش داغ صبوحى کشیده‏اى

ما آن شقایقیم که با داغ زاده‏ایم

کتاب ماه ادبیات و فلسفه

تهیه و تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی - بخش ادبیات تبیان