تبیان، دستیار زندگی
وقتی فهرست کتاب‏هاى پرفروش منتشر شد، و ادبیات عامه‏پسند بیش از نود و پنج درصد آن را به خود اختصاص داد، شمارى از اهل قلم در مصاحبه‏هاى مختلف مطالبى را عنوان را کرده‏اند که تعجب بسیارى را برانگیخت. ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بربریت درخشان

علل نفوذ ادبیات عامه ‏پسند و عواقب خطرناک آن

جستارى موجز در،علل نفوذ و پراکنش فرهنگى ادبیات عامه‏پسند و عواقب خطرناک آن و مهجور ماندن ادبیات جدى در ایران.

بربریت درخشان

وقتی فهرست کتاب‏هاى پرفروش منتشر شد، و ادبیات عامه‏پسند بیش از نود و پنج درصد آن را به خود اختصاص داد، شمارى از اهل قلم در مصاحبه‏هاى مختلف مطالبى را عنوان را کرده‏اند که تعجب بسیارى را برانگیخت. در یک جامعه مدنى همه باید حرف‏شان را بزنند، اما براى این‏که «مدنى بودن» به «مدرنیزاسیون» محدود نشود، اصلح آن است که حرف‏هایى که از تریبون‏هاى عمومى گفته مى‏شوند بر شالوده دانش و اطلاعات بنیان شوند. براى نمونه بعضى‏ها گفته‏اند که «ادبیات عامه‏پسند بدون حمایت دولت و بدون توجه به بحران اقتصادى و گرانى کتاب، فارغ از همه عوامل پیش مى‏رود و خوانندگان پرشمار خود را دارد.»

در پاسخ باید گفت که، اولاً امکان ندارد یک عنصر عینى و ذهنى اجتماعى فارغ از تأثیر دیگر عوامل حرکت کند و سرعت، شتاب و مسیر خود را، خود به‏تنهایى تعیین کند، چه در آن‏صورت جزو عناصر اجتماعى محسوب نمى‏شود بلکه پدیده‏اى است اتفاق‏افتاده در خلاء. ثانیاً ادبیات عامه‏پسند در هر کشورى که باشد، به‏طور غیرمستقیم در خدمت تثبیت وضعیت موجود است؛ چه آثار دافنه دوموریه انگلیسى و جان گریشام آمریکایى باشد و چه آثار نویسندگان حقوق‏بگیر حکومت شوروى سابق مثل سرافیموویچ، لئونوف و فورمانف، که صبح‏ها در«اداره نگارش اتحادیه نویسندگان» کارت ورود مى‏زدند و تا عصر داستان مى‏نوشتند و پس از زدن کارت، خارج مى‏شدند. ثالثاً ،حمایت یا عدم‏حمایت یک نهاد، مثلاً دولت، در کمک‏هاى مالى یا تبلیغ خلاصه نمى‏شود. دولت کسى را به خرید نان یا گرفتن عکس یا اصلاح سر تشویق نمى‏کند، اما مجموعه عوامل زیست‏شناختى، ادارى و فرهنگى و ماهیت زندگى به گونه‏اى است که مردم چنین مى‏کنند.حال همین عوامل را از منظر روحى، عاطفى و فرهنگى در نظر بگیریم: ترانه‏ها و آهنگ‏هاى عامه‏پسند، وفور سریال‏هاى مبتذل و فیلم‏هاى هندى و تایوانى، انواع و اقسام مسابقات سطحى‏گرایانه رادیویى و تلویزیونى و وجود ده‏ها روزنامه و مجله زرد، طرح مباحث پیش‏پاافتاده در رسانه‏ها و تسرى آن به خانه‏ها و اداره‏ها، از همراهى یا عدم‏همراهى عمه‏خانم در مراسم خواستگارى گرفته تا هندوانه خوردن حین رانندگى و حتی همین لحن لمپنى براى تبلیغات بازرگانى، همه و همه ساز و کارهاى پیچیده‏اى در انسان به‏وجود مى‏آورند به‏ نام ساده‏خواهى یا به‏طور صریح ابتذال‏گرایى. یعنى اگر روزگارى شو فلان شومن و فیلم‏هاى آبگوشت‏خورى و سریال روزهاى زندگى و ترانه آقادزده و گنج‏قارون به‏عنوان ابتذال براى یک انسان عامه ایرانى جاذبه داشت، حالا همین سریال‏هاى ایرانى و خارجى موجود و مسائل حاشیه‏اى و جنگ و دعواهاى تکرارى و ابدى مادر شوهر و عروس و مسائل حاشیه‏اى فوتبال و وزنه‏بردارى جذابیت دارند. به‏عبارت دیگر از دیدگاه سخن فلسفى و به‏طور اخص انسان‏شناسى نوعى پیکربندى فرهنگى (Cultural Configuration) پدید مى‏آید که الگوى فرهنگى( Cultural Pattern ) آن اساساً ارضاءکننده روحیه انسان عامه است و نه انسان‏هایى که به دلایل دیگر در صدد تعالى فرهنگى خود هستند. انسان عامه هم خود به‏خود به‏سوى ادبیات عامه‏پسند رانده مى‏شود نه رمان‏هاى رومن گارى و ناتالیا گینزبورگ. اما آن امکانات را چه نهادى فراهم کرده است که یک انسان «عامه» مى‏شود؟ پاسخ روشن است: مجموعه عوامل فرهنگى و اجتماعى،به‏ویژه نهادى که قدرت انجام این فعالیت‏ها را دارد.

نتیجه این فعالیت‏ها این است: بى‏اعتنایى ضمنى به کتاب و اندیشه و حتى دعوت خیرخواهانه دیگران به اندیشیدن و نوعدوستى، و از اعتبار افتادن نیکى به‏شکل عام، تبلیغ و ترویج ابتذال، چه به‏صورت سریال‏هایى که هیچ‏چیز تازه‏اى ندارند و فقط به«عینیت‏نمایى» دنیا و انسان‏هاى پیرامون مى‏پردازند و چه در قالب مسابقات درون‏تهى و صرفاً سرگرم‏کننده.

به آمارها نگاه کنیم: در حال حاضر طبق اطلاعاتى که در کتاب‏ها، آرشیوهاى روزنامه‏ها، سایت‏ها و وبلاگ‏هاى جهانى موجود است، در جوامع پیشرفته حدود دو (2) درصد مردم با متن‏هاى نخبه و تخصصى و فوق‏تخصصى مأنوس هستند؛ مثلاً در عرصه داستان، کارهاى جویس، وُلف، گرترود استاین، مارگریت دوراس، دوروتى ریچاردسون، مارسل پروست، رُب‏گرى‏یه، و ناتالى ساروت را مى‏خوانند. حدود بیست (20) درصد به ادبیات جدى گرایش دارند: یوسا، هاینریش بل، ساراماگو، گرین، کنراد، هسه، ایبسن، داستایفسکى، تولستوى، هاثورن، چخوف، ملویل، ناباکف، همینگوى، فاکنر، کافکا، فوئنتس، ژید، توماس و هاینریش مان، هنرى جیمز، تامس هاردى و... حدود پنجاه(50) درصد نیز داستان‏هاى عام و عامه‏پسند مى‏خوانند: جان گریشام ، دانیل استیل ، رولینگ، دوموریه، آلبادسس پدس ، الکساندر دوما. براى اطلاعات بیشتر به سایت‏هاى ادبى آمریکا، انگلستان و کانادا مراجعه کنید.

بربریت درخشان

بارى، این بیست درصد که قشر بالنده(Emergent Medium) جامعه نامیده مى‏شود، در کلیات در برگیرنده دانشگاه‏دیده‏ها، دانشجویان، کارمندهاى مراکز آموزشى، فرهنگى، علمى، نشریات و هنرکده‏ها، مراکز آموزش و پرورش و بانک‏ها و رده‏هاى شغلى حسابدار، نقشه‏کش، پرستار، کادرهاى پروازى و حتى افسرها و درجه‏دارها است بدون این‏که محدویت به این شغل‏ها و حرفه‏ها شود- یعنى زن‏هاى خانه‏دار را هم مى‏تواند شامل شود. اما در شمارى از جوامع این بیست درصد به‏علت «کنار گذاشتن نواندیشى به‏طور کلى و ادبیات جدى به‏طور اخص» از سوى مدیریت سیاسى جامعه عموماً و رسانه تلویزیون خصوصاً، هرگز وجود خارجى پیدا نکرده است؛ زیرا عناصر بالنده فرهنگى(Emergent Culural Elements) نتوانسته‏اند در برابر عناصر فرهنگى باقى‏مانده از گذشته( Residual Culural Elements ) و عناصر مسلط (Dominant Culural Elements) قد علم کنند؛ نکته‏اى که ریموند ویلیامز در مقاله‏هاى متعددى از آن صحبت مى‏کند.

همین جا مجبورم یک پرانتز باز کنم: قشر بالنده از لحاظ رفتار اجتماعى کم‏ترین مشکلات را براى جامعه ایجاد مى‏کند. جرم و جنایت در این قشر در مقیاس نسبى خیلى کمتر از آن پنجاه درصد عامه‏پسندخوان و نیز آن بیست و هشت درصدى است که اصلاً طرف کتاب نمى‏رود. بررسى‏هاى هنجارى و ناهنجارى بعضى از مؤسسات روانشناسى و نیز جامعه‏شناسى مؤید این امر است. در میان کشورهاى آمریکاى شمالى و اروپا، کشور آلمان به‏طور نسبى در این مورد تحقیقات بهترى را پیگیرى کرده است، اما ظاهراً تا امروز به فارسى ترجمه نشده‏اند.

برگردیم به بحث اول‏مان. ویلیامز، امبرتو اکو، مارشال مک‏لوهان و دیگر متفکران براى رسانه‏ها نقش خاصى قائل هستند و معتقدند که «ارتباط» از هر مقوله‏اى که باشد، تعیین‏کننده نهایى فرهنگ یک جامعه است. اجازه بدهید به‏صورت مشخص حرف بزنم. رادیو و تلویزیون شمارى از کشورها یک صد هزارم وقت و هزینه و تدارکاتى را که صرف فوتبال و سریال‏هاى تکرارى و مبتذل مى‏کنند، صرف ادبیات جدى معاصر نمى‏کنند. بعضى شب‏ها سه بازى از لیگ‏هاى آلمان، اسپانیا و ایتالیا پشت سرهم پخش مى‏کنند، اما حتى در فاصله دو نیمه یک بازى، یک رمان یا مجموعه داستان معرفى نمى‏کنند. بنابر این و با توجه به آن‏چه در دبستان و دبیرستان و دانشگاه‏هاى این کشورها مى‏گذرد، در چنین جوامعى قشر بالنده نمى‏تواند شکل بگیرد. بى‏دلیل نیست که گاهى کسانى را مى‏بیند که به‏تازگى لیسانس و فوق‏لیسانس گرفته‏اند یا پزشک، مهندس و وکیل و معلم با سابقه‏اند یا اصلاً دانشجو داشنگاه‏اند، اما سال تا سال یک رمان جدى نمى‏خوانند و به‏حدى با رمان و داستان کوتاه بیگانه‏اند که باور نمى‏کنید. و نیز به‏همین دلیل است که مى‏بینم عام و خاص، پیر و جوان، عارف و عامى و خرد و کلان مى‏نشینند به دیدن فلان سریال مبتذل پُربازیگر. حال سؤال این است: مگر نه این است که همین سرگرمى فوتبال و همین سریال‏ها و مسابقات گونه‏اى تبلیغ غیرمستقیم و تأییدیه‏اى است بر رمان‏هاى عامه‏پسند؟ پس چرا حمایت دولتى از ادبیات عامه‏پسند را نادیده مى‏گیریم؟ نه این‏که این قضایا در کشورهاى پیشرفته(از نظر فرهنگى) وجود نداشته باشد، آنجا هم هست، بیشتر هم هست. اعتراض‏هاى تند متفکرینى مثل کارل ریموند پوپر، فرانک ریموند لیویس، برتراند راسل، گئورگ گادامر، ریموند ویلیامز، ریچارد هوگارت، پل ریکور، ادوارد سعید، لشک کولاکوفسکى، الکساندر سولژنیتسین و صدها متفکر دیگر به‏حدى بود و هست که بارها سیاست‏گذاران فرهنگى کشورهاى مختلف اذعان کرده‏اند که تحت تأثیر این اندیشه‏ها، پارى از برنامه‏هاى فرهنگى را محدود کرده‏اند و شمارى دیگر را بسط داده‏اند - شاید به این دلیل که اندیشمندان در درجه اول مقامات دولت‏ها را مقصر اوفول فرهنگى مردم مى‏دانند. پوپر که تئوریزه‏ترین فیلسوف قرن بیستم در مقولهآزادى شناخته شده است، تا جایى پیش مى‏رود که در مقاله مشهورش «قانونى براى تلویزیون» مى‏گوید:«تلویزیون تنها نهادى است که باید آزادى آن را مشروط کرد و اداره آن را به نظامى از فرهیخته‏ها، شبیه نظام پزشکى یا نظام مهندسى سپرد تا هر تازه‏واردى با فرهنگ نازل خود ذهن فرزندان کم‏تجربه مردم را با محصولات بنجل و مبتذل مسموم نکند.»2

بربریت درخشان

اگر برنامه‏هاى رسانه‏هاى فراگیر یک جامعه هنوز در سطح قضایاى «زد و خورد کافه افق طلایى خودمان یا دانسینگ ماتاهارى خارجى‏ها» و «دعواهاى عروس و مادرشوهر» باقى بمانند، و از سوى دیگر اطلاعات عام مردم را به‏روز نکنند، چه در قالب بى‏اطلاع گذاشتن مردم از جریان‏هاى ارزشمند ادبى و هنرى و علمى و بشردوستانه، و چه تأکید تصویرى و کلامى بر ازرش‏هاى انسانى، آنگاه جاذبه انکار ناپذیر ابتذال باعث مى‏شود عامه‏گرایى کشش پیدا کند. براى نمونه، اگر دبستان‏ها و دبیرستان‏هاى جوامع عقب‏مانده مثل کشورهاى پیشرفته در کتاب‏هاى درسى داستان معاصر جدى نگنجانند، خواه‏ناخواه بخشى از جامعه را به خواندن آثار جدى عادت نمى‏دهند. تحقیقات گسترده‏اى در این مقوله از سوى دانشگاه‏هاى کورنل و جان هاپکینز در امریکا و دانشگاه وانکوور در کانادا و چندین و چند دانشگاه و مؤسسه اروپایى انجام شده است که مى‏توان به نتایج آن‏ها استناد کرد. پس ادبیات عامه‏پسند در یک کشور آن‏طور که بعضى‏ها گفته‏اند بى‏حمایت نیست. بلکه دقیقاً مثل اصلاح سر یا گرفتن عکس، حاصل کارکرد میلیون‏هاى عامل تاریخى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى و روزمره است. یعنى ساختار جامعه به گونه‏اى است که در نهایت همسو و هم محور با ادبیات عامه‏پسند است.

دقیق‏تر نگاه کنیم: رسانه‏هاى عمومى فلان کشور عقب‏مانده (ازنظر فرهنگى) خصوصاً تلویزیون تمام عناصر شمرده‏شده فرهنگى جامعه را به‏مدد تصاویر بى‏شمار روایى و گزارشى یک کاسه کرده و چاله و چوله ساختار نه‏چندان شکل‏گرفته ذهنى مردم را سامان مى‏دهد؛ یعنى به‏مثابه «منبع نهایى مکمل»( Final Supplementary Source ) وارد عمل مى‏شود. با این‏حال از یک نکته نباید گذشت:در بعضى‏کشورها مردم حق انتخاب دارند و این تعیین‏کننده‏ترین وجه تفاوت جامعه آنها با جوامع عقب‏مانده است. مثلاً نگاهى به یکى از کشورها مى‏اندازیم؛ کشور فرانسه. در دو کانال عمده تلویزیون این کشور هر شب یک « منتقد مستقل» مى‏آید و در ساعت مناسب (البته نه ساعت سه بعد از نیمه‏شب) به مدت نیم تا سه‏ربع ساعت، یک رمان یا مجموعه داستان جدى یا کتابى دیگر را «معرفى» مى‏کند. این روش مى‏تواند الگوى خوبى براى مدیران دلسوز سیاسى -فرهنگى جوامعى باشد که از گرایش مردم به ادبیات عامه‏پسند رنج مى‏برند. ضمن این‏که مى‏توانند تا پیش از اجراى «برنامه گنجاندن داستان‏هاى جدى در کتاب‏هاى دبستانى و دبیرستانى»، دستور بدهند زیرنویس‏ها و کلیپ‏هایى هم در کانال‏هاى مختلف کشورشان به ادبیات جدى اختصاص داده شود و بین دو نیمه بازى فوتبال هم کتاب ادبیات جدى تبلیغ شود. اگر دیگر عوامل اجتماعى در تقابل با این رویکرد نباشند و فرهنگ‏سراها، پادگان‏ها، هتل‏ها، قطارهاى مسافربرى، سالن‏هاى بى‏شمار دولتى براى این عرصه به خدمت گرفته شوند، کمتر از پنج سال دیگر نتیجه‏اش دیده مى‏شود.

در غیر این‏صورت ذهنیت قشر عقب‏مانده فرهنگى از طریق همین سریال‏هاى تلویزیونى، نمایشنامه‏هاى رادیویى و فیلم‏هاى سینمایى حضور مجدد مى‏یابد و در مقیاسى کلان بازتولید مى‏شود. به اصطلاح در بازنمایى خود فرصت تأثیر وسیع بر مردم را به دست مى‏آورد. این فرایند به لحاظ فرهنگى، عوام‏پسندسازى (Vulgarization) نامیده مى‏شود. پدیده عامه‏پسندى [و حتى لودگى و تن‏لش‏گرى] در بعضى جوامع تا کانون خانوادگى طبقات سرمایه‏دار، اشراف، متوسط و حتى استادهاى دانشگاه هم نفوذ کرده است. کافى است به واژه‏ها و جمله‏هاى مصطلح جوان‏ها و حتى افراد مسن این طبقات در جامعه خودمان توجه کنید: خفن، قات زدن، گیر سه پیچ، درپیتى و غیره. به‏بیان علمى، الگوى فرهنگى شاید بر عده قلیلى از آحاد اجتماع سیطره داشته باشد، اما به‏سبب پشتیبانى دیگر عناصر مقتدر اجتماعى با ذهنیت و شیوه رفتار نوعى سازگارى همگانى‏وارى (Comformism) پیدا مى‏کند.3

بربریت درخشان

نتیجه این‏که این قشر به لحاظ فرهنگى، (تکرار مى‏کنم فرهنگى) با توجه به شرایط خاص جامعه وسعت و ژرفاى بیشترى را به خود اختصاص مى‏دهد و عملاً به عنصر فرهنگى مسلط (Dominant Culural Element) تبدیل مى‏شود و در یک کلام جامعه مورد نظر را به لحاظ راهبرد فرهنگى به‏سمت دلخواهش هدایت مى‏کند که یکى از عواقب آن همین گسترش روزافزون گرایش به داستان و فیلم و سریال‏هاى عامه‏پسند است.

در نهایت چه اتفاقى مى‏افتد؟ خوزه ارتگا گاست متفکر اسپانیایى معتقد بود که درنهایت ساختارى فرهنگى پدید مى‏آید؛ چیزى به نام «فرهنگ توده‏اى که نوعى بى‏فرهنگى است.». ریچارد هوگارت انگلیسى بر آن نام «بربریت درخشان» گذاشته است. در جامعه ما شاید بتوان به‏تناسب وضعیت فرهنگى، آن را « نئولمپنیسم» یا «لمپنیسم نو» نامید. «نئولمپنیسم» را مى‏توانید در خیلى چیزها ببینید: واژهاى جارى، طرز موبایل دست گرفتن، پوشیدن لباس و آرایش غیرعادى، باز کردن یقه و بستن موبایل و گوشتکوب مینیاتورى به کمر و علاقه به فیلم‏هاى هندى و تایوانى و پچ‏پچ‏هاى تکرارى ناشى از غیبت‏گویى، سخن‏چینى، دخالت در زندگى دیگران، توقعات غیرعادى. اینها همه و همه تداوم منطقى همان لمپنیسم سال‏هاى پیشین است.«لمپن‏هاى نو» که مثل اسلاف خود، از بدو پیدایش طبقات اجتماعى، در تولید و توزیع اجتماعى و خدمات مؤثر مرتبط با آنها نقش ندارند، حالا معمولاً چند روزى معامله مى‏کنند، چند روزى پادویى و مدت زمانى طفیلى این و آن هستند. شاید هم سالن آرایشگاه و اپیلاسیون و بدن‏سازى یا نمایشگاه ماشین یا مغازه‏اى در راسته بورس فلان جنس داشته باشند، حتى در جمع پزشک‏ها و مهندس و وکیل‏ها به‏وفور دیده مى‏شوند، شاید هم بین اهل قلم و روزنامه‏نگارها وول بخورند،اما از دور مشخص‏اند. مرد جوانش دوست دارد دست به سیاه و سفید نزند و دنبال دخترى از خانواده‏هاى پولدار مى‏گردد و دختر دم‏بختش دنبال شوهرى پولدار به این‏جا و آن‏جا سر مى‏زند و بالاخره، پسر و دخترش هر دو، بهترین شغل را «فرزندى یک میلیاردر» مى‏دانند. اینها حداقل محصول عامه‏پسندگرایى است. حداکثر آن بحث جداگانه‏اى مى‏طلبد.

گرچه فرد نئولمپن به هر حال محصول شرایط اجتماعى است و به‏لحاظ «فردیت» فى‏نفسه گناهکار و مجرم نیست، ولى نمى‏توان تأثیر نامطلوب کارکردهاى اجتماعى او را نادیده گرفت. ضمن این‏که این قشر تاکنون بیشتر در خدمت استقرار و تحکیم حکومت‏هاى دیکتاتورى و توتالیتر بوده است. قسمت اعظم ارتش لوئى بناپارت رإ؛ لومپن پرولتاریا تشکیل مى‏داد ( افرادى عوضى و بدلى - همان‏گونه که خود بناپارت بدل ناپلئون است – هجدهم برومر  لوئى بناپارت اثر کارل مارکس) در ایران هم گرچه در سال 1332کرومیت روزولت و ژنرال شوارتسکف و دلارهاى آمریکایى و ژنرال‏ها و سرهنگ‏هاى ایرانى، حکومت را به محمدرضاشاه پهلوى بازگرداندند، اما تثبیت‏کننده فضا (اتمسفر) روانى جامعه، اوباش و اراذلى بودند که از شعبان جعفرى فرمان مى‏گرفتند. عمده نیروهاى«اس. آ» حزب نازى و پیراهن سیاه‏هاى حزب فاشیست ایتالیا را نیز لمپن‏ها تشکیل مى‏دادند و سازمان چکا(امور امنیتى) بلشویزیم و شخص استالین در مقیاس کلانى از این قشر استفاده کردند(بنگرید رمان‏هاى«تخم‏مرغ‏هاى شوم» و «دل سگ» اثر میخائیل بولگاکف و کتاب دو جلدى «روشنفکران و عالیجنابان خاکسترى» اثر ویتالى شنتالینسکى را).

ادامه دارد ...


پی نوشت:

1- منتقدان فرهنگ - لزلى جانسون - ترجمه دکتر ضیاء موحد مرجع خوبى در این مورد است.

2- تلویزیون خطرى براى دموکراسى - اثر مشترک پوپر و جان کُندرى - ترجمه دکتر شهیدى‏مؤدب .

3- نظریه‏هاى فرهنگ در قرن بیستم در آثار پرشمارى آمده است. بخش‏هایى از آنها به‏همت دکتر حسین بشیریه گزینش و ترجمه و بعضاً تألیف شده‏اند و در قالب جمع‏بندى، مدون گردیده‏اند و به‏صورت کتاب درآمده‏اند.

4- هر سه کتاب به‏ترتیب به قلم پونه معتمد، مهدى غبرائى و غلامحسین میرزاصالح ترجمه شده‏اند.


فتح الله بی نیاز

تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی