تبیان، دستیار زندگی
«اسیرم ،هر چه می خواهی ببار!» آنگاه نتیجه گیری می کند پس تو هم ای انسان که جزوی از زمینی (از خاک آفریده شده ای )، در مقابل تقدیر گردنکشی مکن وبه حکم یزدانی سر تسلیم بگذار! ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

"اسیرم،هرچه می خواهی ببار"

جایگاه آسمان در شعر و ادب فارسی

بخش اول ، بخش دوم ، بخش سوم :

مولانا جلال الدین با آسمان از زاویه های مختلف برخورد هایی شگفت انگیز دارد.

اسیرم،هرچه می خواهی ببار

او چون هر زمینه ای را برای بیان اندیشه ی خود به کار می گیرد، از هر چه که در مورد آسمان گفته شده، بهره گرفته و نتیجه گیری کرده و شاید به جرأت بتوان گفت وی تنها شاعری است که به شکل های گوناگون این مضمون را دست مایه ی اندیشه ی خود کرده است.

در مرحله نخست مولانا هم، چون شاعران دیگر «آسمان» را نماد قدرت الهی، یا اصلا ً خود ِ خدا می داند و آن را در مقابل «زمین» که نماد انسان است، قرار می دهد و عنوان می کند که انسان خاکی را از پذیرش هر آنچه از سوی آسمان برایش مقدر شده باشد، گزیری و گریزی نیست: «چون گریزد این زمین از آسمان؟»

مولانا بر این باور است که اگر تمامی ذرات روی زمین حیله ساز شوند، در مقابل قضای آسمانی هیچ اند. بنابراین آگر از آسمان بر زمین آتش ببارد، یا مقدر شود که توفانی هر چه را که در آن است به ویرانی بکشد، زمین به آن حکم الهی گردن می نهد و می گوید که:

«اسیرم ،هر چه می خواهی ببار!» آنگاه  نتیجه گیری می کند پس تو هم ای انسان که جزوی از زمینی (از خاک  آفریده شده ای )، در مقابل تقدیر گردنکشی مکن وبه حکم یزدانی سر تسلیم بگذار!

گر شود ذرّات عالم حیله پیچ

با قضای آسمان، هیچ اند، هیچ!

چون گریزد این زمین از آسمان؟

چون کند او خویش را از وی نهان ؟

هر چه آید زآسمان سوی زمین

نه مَفَر دارد، نه چاره،نه کمین

آتش ار خورشید می بارد بر او ،

او به پیش آتشش بنهاده رو

ور همی توفان کند باران بر او

شهر ها را می کند ویران بر او ،

او شده تسلیم ِ او ، ایوب وار

که:« اسیرم ، هر چه می خواهی ببار»

ای که جزو این زمینی سر مکش !

چون ببینی حکم یزدان، در مکش !

(دفتر سوم/دعوت ِ باز بطان را از آب به صحرا )

مولانا در دیوان شمس هم همین مضمون «گردن نهادن زمین به حکم آسمان» را با گویشی عاشقانه بیان می دارد:

عجب آسمان چه بارد که زمین مطیع نبود ؟ /تو هر آنچه پیشم آری، چه کنم که بر نتابم ؟

(غزل1622/ص614/ج1/دیوان شمس)

اسیرم،هرچه می خواهی ببار

از سویی برخوردهای نمادین مولانا با آسمان نیز بسیار تماشایی و چشمگیر است و شاید بتوان گفت که وی تنها شاعری است که از این گذار دشوار، به آسانی عبور می کند.

بطور کلی در باور اسطوره ها ، آسمان را به سبب بارندگی و غرندگی و توفندگی نماد مرد (= شوهر ) دانسته اند و زمین را به سبب زایندگی و شکیبایی و آرامش و فروتنی نماد زن. مولانا  با توجه به این تمثیل، در غزل زیبایی می سراید که: « زمین چون زن، فلک چون شو خورد فرزند چون گربه ... »

مراد از این تشبیه که او  را به حیرت واداشته، مرگ است که می گوید آسمان و زمین ما را می زایند و سپس می میرانند و در خود دفن می کنند چونان گربه که پس از زایش حتما ً باید یکی از فرزندان خود را بخورد. وی در این غزل حیرانی خود را از دستگاه آفرینش با تکرار  دو بار کلمه ی «نمی دانم، نمی دانم»  بیان کرده که  طنین این واگویه، روح حیرت را در شعر  بیدار می کند :

من این ایوان نُه تو را نمی دانم، نمی دانم

من این نقاش جادو را نمی دانم، نمی دانم

همی گوید مرو هر سو ، تو استادی بیا این سو

که من آن سوی بی سو را نمی دانم ، نمی دانم

زمین چون زن ، فلک چون شو ، خورد فرزند چون گربه

من این زن را و این شو را نمی دانم، نمی دانم

(غزل 1439/ص 555/ج1 دیوان شمس )

وی در مثنوی هم جا به جا به این تمثیل اشاره دارد چنانکه تقریبا ًدر اواخر داستان «وکیل صدر جهان» از آسمان و زمین چونان همسران کاملی سخن می گوید که با تمامی فاصله ای که میانشان وجود دارد، با هم همدل و هم رای هستند، به داده های هم ارزش می گذارند و آنها را می پرورانند و حتی از یکدیگر لذت می برند و بدون وجود یکدیگر معنایی ندارند:

آسمان مرد و زمین زن در خِرد

هر چه آن انداخت،این می پرورد

هست سرگردان فلک اندر زمن

همچو مردان گرد مکسب بهر زن

وین زمین کدبانویی ها می کند

بر ولادات و رضاعش می تند

پس زمین و چرخ را دان هوشمند

چون که کار هوشمندان می کنند

گرنه از هم این دو دلبر می مزند

پس چرا چون جفت در هم می خزند؟

بی زمین کی گل بروید و ارغوان

پس چه زاید زآب و تاب آسمان ؟

(دفتر سوم/ملاقات آن عاشق با صدر جهان)

مولانا در جایی دیگر تمثیل دیگری در مورد آسمان به کار می برد و آن را آسیای چرخ و نماد درگاه خداوند می شناسد و براین باور است که این آسیا بر بی گندمان (کسانی که در راه حق کاری نکرده اند و دستشان خالی است)، تنها سپید مویی می دهد، اما  به با گندمان (بندگان برگزیده) عزت و اعتبار عطا می کند :

آسیای چرخ بر بی گندمان

موسپیدی بخشد و ضعف میان

لیک با با گندمان این آسیا

ملک بخش آمد، دهد کار و کیا

(دفتر 6/داستان مکرر کردن برادران پند دادن بزرگین را و باقی قضایا)

بعضی از شاعران عارف هم- که بیشتر عارف اند تا شاعر- کم و بیش آسمان را نمادین به کار گرفته اند. از قبیل شیخ محمود شبستری که در پانویس همین بخش به آن اشاره می شود.)

شعر نو به این زمینه های نمادین اعتنایی ندارد.

اسیرم،هرچه می خواهی ببار

برخورد تند مولانا در دفتر اول مثنوی با «بطلمیوس» و پیروان او که زمین را در میان محیط آسمان، کره ای ساکن و بی حرکت می پنداشتند، نمونه ی دیگرگونه ای از توجه او به فلسفه کیهانی است. او در این بخش بطلمیوس را «حکیمک» می خواند: «چون حکیمک اعتقادی کرده است/کاسمان بیضه، زمین چون زرده است»

«کلودیوس بطلمیوس» ستاره شناس و ریاضیدان یونانی، در حدود 150سال پیش از میلاد در اسکندریه مصر  زندگی می کرد. وی در مورد زمین و آسمان و اجرام دیگر نظریه ای عنوان کرد به این مضمون که زمین ساکن است و  تمامی اجرام آسمانی، به دور آن که در مرکز جهان بی حرکت ایستاده، در چرخش اند. دیدگاه «بطلمیوس» بیش از 1300سال مورد قبول بود. و پیروان او برای اثبات این نظریه با هم جرّ و بحث می کردند: « گفت سایل؛چون بماند این خاکدان/  در میان این محیط ِ آسمان ؟»

بر اساس این نظریه، مولانا می خواهد بگوید که حکما نیز معتقداتشان بر پایه ی دلایل و نشانه هایی بود که می دیدند و اشاره می کند که مثلا ً آنها زمین را در آسمان معلق و شناور می دانستند و در این مورد دست به دامن فرضیه های وارونه ی دیگری می شدند، چنانکه دسته ای از آنها عقیده داشتند که جاذبه ی آسمان، زمین را از شش جهت یکسان جذب می کند(.....کز جذب سما/ از جهات شش بماند اندر هوا)، و برای اثبات گفته ی خود، به بت بتخانه ی سومنات متوسل می شدند که در آنجا بتی بود از آهن و آن را در میان گنبدی از سنگ مغناطیس، معلّق نگاه داشته بودند: (همچو قندیلی معلق در هوا /نه به اسفل می‌رود نه بر عُلا)

عده ای دیگر تصور می کردند که علت ایستادن زمین در میان آسمان این است که آسمان آن را از شش جهت به یک سان دفع می کند (بلکه دفعش می‌کند از شش جهات/ زان بماند اندر میان عاصفات)

البته هدف نهایی مولانا از طرح این موضوع به دست آوردن فرصتی است تا به نتیجه ای که خود می خواهد، نزدیک شود:

چون حکیمک اعتقادی کرده است

کاسمان بیضه، زمین چون زرده است

گفت سایل: «چون بماند این خاکدان

در میان این محیط ِ آسمان ؟

همچو قندیلی معلق در هوا

نه به اسفل می‌رود نه بر عُلا

آن حکیمش گفت: « کز جذب سما

از جهات شش بماند اندر هوا

چون ز مغناطیس قبّه‌ی ریخته

درمیان ماند آهنی آویخته »

آن دگر گفت: « آسمان با صفا

کی کشد در خود زمین تیره را ؟

بلکه دفعش می‌کند از شش جهات

زان بماند اندر میان عاصفات»

اما مولانا به همان نسبت که نظر «بطلمیوس» را بر نمی تابد، با گفته ی « فیثاغورث» و پیروان او در زمینه ی موسیقی ِ چرخ توافق دارد:

پس حکیمان گفته اند، این لحن ها/ از دوار ِ چرخ بگرفتیم ما

اشاره ی مولانا از آن روست که فیثاغورث را کاشف علم موسیقی دانسته اند و چنین می گویند که او با ذکاوت قلبی و روشن بینی خود، نغمه‌های افلاک را می شنید. فیثاغورث خود گفته است: «من صدای اصطکاک افلاک را شنیدم و از آن علم موسیقی را نوشتم.»

مولانا نیز برای موسیقی جایگاه و اعتبار ویژه ای قائل بود. مهارت وی در نواختن رباب تا حدی بوده که حتی در ساختمان این ساز تغییراتی نیز پدید آورده بود. و چرا راه دور برویم غزل های او به روشنی بیانگر ذهن موسیقیایی اوست. به قول دکتر شفیعی کدکنی :«از عصر شاعرْ – خنیاگران ایران باستان، تا امروز، آثار بازمانده هیچ شاعری به اندازه جلال الدین مولوی، با نظام موسیقیایی ِ هستی و حیات انسان، هماهنگی و ارتباط نداشته است.»

بنابراین جای حیرت نیست که او هم با آن جهان بینی خاص خود که سرچشمه اش ورای این جهان بیرونی است، با فیثاغورث موافق باشد و موسیقی را طنین گردش افلاک بداند:

پس حکیمان گــفتـه اند این لحـن‌ها

از دوار چــرخ بــگــرفــتـیــم مــا

بانگ گردش های چرخ است اینکه خلق

می ‌سرایندش به طنبور و به حلق

دفتر4/سبب هجرت ابراهیم ادهم

در جایی دیگر مولانا به عقیده ی ستاره شناسان  که ستاره گان را  درخلق و خوی آدمیان مؤثر می دانستند، اشاره می کند و آن را دست مایه ی اندیشه ی خود می سازد که: «هر که را با اختری پیوستگی است/ مر ورا با اختر خود هم تگی است

اسیرم،هرچه می خواهی ببار

این سخن بر اساس گفته ی ستاره شناسان پیشین است که به هنگام تولد کودک، آن قسمت از منطقة البروج را که در مشرق آسمان دیده می شد، در نظر می گرفتند و بنا براینکه کدام ستاره از هفت سیّاره در برج طالع دیده شود، سرنوشتش را پیشگویی می کردند و بر این باور بودند که هر یک از ستارگان بر خوی و سرشت انسان تأثیر گذار است و این امور را «منسوبات کواکب» می نامیدند .

مثلا ً عقیده داشتند که «زهره» بر نیک خویی و خوش منشی و گشاده رویی و عشق و سرود و دوست داشتن دلالت دارد. و مریخ بر خونریزی و جنگجویی و فتنه توزی و خشم آگینی:

هر که را با اختری پیوستگی است

مر ورا با اختر خود هم تگی است

طالعش گر زهره باشد، در طرب

میل کلی دارد و عشق و طلب

ور بود مریخی ِ خون ریز خو

جنگ و بهتان و خصومت جوید او

اما مولانا قصدش از مطرح کردن این موضوع، این است که زمینه ای برای گفتگوی اصلی فراهم کند و به هدف نهایی خود نزدیک شود و آن اشاره به اخترانی دیگر (= مردان حق،واصلان حق) در هفت آسمان معتبر دیگر است، که از ستاره های آسمان تأثیر نمی پذیرند و خشم شان ریشه ی «مریخی» ندارد. :

اختران اند از ورای اختران

که احتراق و نحس نبود اندر آن

سایران در آسمان های دگر

غیر  این هفت آسمان معتبر

راسخان در تاب انوار خدا

نه به هم پیوسته، نه از هم جدا

هر که باشد طالع او زان نجوم

نفس او کفّار سوزد در رجوم

خشم مریخی نباشد خشم او

منقلب رو، غالب و مغلوب خو

دفتر اول/حکایت پادشاه جهود دیگر ....

درتأیید این مطلب که مولانا در جای دیگر(دفتر اول، قصه ی شیر و نخجیران) هم می گوید:

چرخ سرگردان که اندر جست و جوست

حال او، چون حال فرزندان اوست

گه حضیض و گه میانه، گاه اوج

اندر او از سعد و نحسی، فوج فوج

به گفته ی استاد فروزانفر مولانا ، کائنات را به این دلیل فرزندان چرخ گفته که پیشینیان آن هفت سیّاره را که در سرنوشت موجودات جهان مؤثر می دانستند،« پدران»، «آباء علوی»، «آباء سبعه» و یا «هفت آباء» می نامیدند.

(شعر نو به این مسائل نیز اعتنایی ندارد.)

ادامه دارد ...

پیرایه یغمایی/تنظیم :بخش ادبیات تبیان