تبیان، دستیار زندگی
معرفی نمایشنامه انتخاب بر اساس آیات سوره فجر، صحنه چهارم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نمایشنامه انتخاب

صحنه چهارم

منزل مرد اول به هم ریخته بدون فرش با یک زیلو و کوزه ای شکسته. زن مثل صحنه قبل است کناری نشسته و بی خیال تکه پارچه را می دوزد. حمید در کناری نشسته و سرش را در دست گرفته.

مرد فریاد و ناله می کند: باختم، باختم اینهمه پول اسب و شمشیر دادم، دار و ندارم رو فروختم. این همه خرج وسایل خودم و رفقا  کردم. نفری 100 دینار هزینه کردی آخرش هم 50 دینار جایزه داده اند. نصف بدهکارام هم که کشته شده اند.

چرا خدا با ما اینطور کرد؟ برای یه لقمه نون اینقدر سگ دو می زنیم تا زن و بچه مان در آسایش باشند آخرش هم اینطور.

حمید: پولت به درک با مختار چه کنیم؟ گفته هر کس که در عاشورا شمشیر به دست گرفته باشد حتی اگر قتال نکرده باشد پوست می‌کنم.

با وحشت؛ واقعا پوست می‌کند...

(صدای زنگ موبایل می آید و همزمان دو رفیق و یک زن، مدل امروزی به خود می گیرند و لهجه شان عوض می شود)

مرد: الو... هان؟ جنسها؟ گرفتند؟ چرا؟ پس چه غلطی می کردین؟ همه اش رو پیدا کردند؟ می خواستی حاشا کنی... چی؟؟ ما رو بگیرند؟ چند سال می برند؟ ای وای (موبایل را قطع می کند) خاک بر سرم شد. زن جمع کن بریم باید بریم خونه ی خواهرت...

(هر دو این طرف و آن طرف می دوند زن دست هایش را با نگرانی تکان می دهد و به سرش می زند.)

زن: خواهرم؟ فکر می‌کنی راهت می‌دن؟

مرد: حالا جمع کن یه غلطی می‌کنیم دیگه...

مرد: ای کاش این مال و اموالو...

حمید: این توان و آبرورو

مرد: کاش این دستو...

حمید: این زبونو

نمایشنامه انتخاب

دو نفر از راه رسیده و دست هایشان را از پشت می گیرند وکشان کشان می برند. (همان پسر و مرد امروزی که لباس مامورها را پوشیده اند)

در همان حال هر یک از دو مرد: من نبودم تقصیر اون بود.  بگو بگوکه تو گفتی ولم کنید...

بازگشت