تبیان، دستیار زندگی
انگار غربت، حسین پناهی را پس از مرگ نیز رها نمی کند زیرا در چهارمین سال مرگ او، در زادگاهش نیز غریب بود و کسی او را به یاد نیاورد ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حسین پناهی در زادگاهش هم غریب بود

حسین پناهی

حسین پناهی در زادگاهش هم غریب بود/ کسی مرگ حسین را به خاطر نیاورد

انگار غربت، حسین پناهی را پس از مرگ نیز رها نمی کند زیرا در چهارمین سال مرگ او، در زادگاهش نیز غریب بود و کسی او را به یاد نیاورد.

به گزارش خبرنگار مهر در یاسوج، حسین همواره غریب مانده است چه در زمان حیات و چه در زمان مرگ. چه آن زمان که در فلسفه یک دیوانه به علامت سئوالهای بسیاری پاسخ گفت و چه حال که در زیر درختان بلوط سرزمینش با خاک زادگاهش عجین شده است.

مرداد که می آید حوصله هامان به "مارون" می ریزد و پا به پای "کودکی که در 11 سالگی به دنیای کفش پا نهاده" بر می گردیم تا بپرسیم "معذرت می خواهم چندم مرداد است؟"و نگفتیم تا 17مرداد سالگرد مرگ حسین پناهی در سکوت گذشت و این است "سرگذشت کسی که هیچکس نبود":

در سال 1335در کمرکش کوهپایه ها و سراشیبی مرغزارهای کهگیلویه، در روستای "دژکوه" حسین نامی پناهی متولد شد.

فارغ از هجای ناهنجار بودنها و نبودنها، چگونه ماندن را آموخت و""مشکلات راه مدرسه باعث شد تا به باران با همه عظمتش بدبین شود"".

در کلنجار با طبیعت زمخت زادگاهش، از "درخت انجیر پایین آمد" و راهی سفر شد، پس از آنکه از طلبگی به سمت هنر گرایش یافت، رفت تا بیابد آنچه را که تجربه نکرده بود.

از "هندسه منظم گلها" تا سجود گیاهان را به تماشا نشست و زمانی خواست این راه رفته را بازگردد:" من کجا خوابم برد، یه چیزی دستم بود، کجا از دستم رفت. من می خوام برگردم به کودکی."

از "هندسه منظم گلها" تا سجود گیاهان را به تماشا نشست و زمانی خواست این راه رفته را بازگردد:" من کجا خوابم برد، یه چیزی دستم بود، کجا از دستم رفت. من می خوام برگردم به کودکی."

کسانی که حسین را از نوشته هایش می شناسند گرایش او را به کودکی هایش می ستایند واو را فارغ از سینما، تئاتر، نویسندگی و شعر، کودکی می بینند که در عروج به انسانیت به رتبه ای دست یافته و این در واژه هایی نهفته است که در اشعارش به چشم می خورد.

عرفان، فلسفه و ادبیات از حوزه هایی بود که حسین از آنها بی بهره نبود و از زندگی مدرن امروزی که انسانیت را گاهی به سمت و سوی سقوط می کشاند، گریزان بود.

هنرمندان این استان شاید هنوز حرفهای حسین را در آخرین سفر به زادگاهش در ذهن مرور کنند، آنجا که از شرایط حرف زد و اینکه "هنرمندان این استان گلهای خود رویی هستند که بی منت بارون و باغبون گل می دهند اما چه حافظ ها وسعدی ها و فردوسی هایی که در این استان به دنیا می آیند و نشکفته می میرند بی آنکه یک بیت شعر سروده باشند." و بعد ادامه داد: از برزیل فقط "رونالدو و ریوالدواش را می شناسیم اما اسم حتی یک شاعر برزیلی را نمی دانیم." و بعد صدایش را بلند کرد و گفت: "آیا این است وعده فرهنگی که بشر داده بود؟"

مرگ حسین که سرشار از تنها ماندن و غریب ماندنش بود، چه بی صدا به فراموشی سپرده می شود. این روزها یادمان روزهای تنهایی حسین است. همان دوره گرد ساده "گمشده در هیاهوی شهر" که "نظر بند سبز مادر بزرگش را گم کرده بود".

مرگ حسین که سرشار از تنها ماندن و غریب ماندنش بود، چه بی صدا به فراموشی سپرده می شود. این روزها یادمان روزهای تنهایی حسین است. همان دوره گرد ساده "گمشده در هیاهوی شهر" که "نظر بند سبز مادر بزرگش را گم کرده بود".

مردی ناتمام و دلگیر از حضور نامفهوم ما در زندگی که در سایه خیال زیست. او همه ما را شنید و دید اما ما او را ندیدیم و نشنیدیم تا آنگاه که غفلت ما به خاکش باز گرداند.

"این سرگذشت کودکی است

که به سرانگشت پا

هرگز دستش به شاخه هیچ آرزویی نرسیده است".

تنظیم برای تبیان : مسعود عجمی