تبیان، دستیار زندگی
محمد رحمانی ، متولد 1350 است. ادبیات خوانده اما به فیلمسازی گرایش پیدا کرده است. «دلخون» دومین فیلم بلند اوست که مورد توجه داوران جشنواره قرار گرفته است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گپی با کارگردان فیلم «دلخون»

دلخون

گفت وگو با محمدرضا رحمانی کارگردان فیلم «دلخون»

رسالت هنرمند این است که ...

محمد رحمانی ، متولد 1350 است. ادبیات خوانده اما به فیلمسازی گرایش پیدا کرده است. «دلخون» دومین فیلم بلند اوست که مورد توجه داوران جشنواره قرار گرفته است.

-در فیلم «دلخون» خیلی از قسمت ها توسط تماشاگر پیش بینی می شود. تماشاگر با شروع یک صحنه عکس العمل شخصیت های فیلم را پیش بینی می کند. آیا تعمدی برای استفاده از کلیشه های رایج داشتید، خودتان می خواستید مخاطب پیش بینی کند؟

من فکر می کنم کمتر مواردی در فیلم وجود دارد که قابل پیش بینی شدن است. شما مثال بزنید.

-بله مثلاً زمانی که وکیل می رود سراغ خواهر مقتول تماشاگر طبق کلیشه های رایج و تصویری که ما از وکیل پرتلاش در فیلم ها دیده ایم بلافاصله متوجه می شود حرف های وکیل دل خواهر مقتول را نرم می کند و باعث می شود او قبول کند شوهر خواهرش را که قاتل خواهرش است در زندان ملاقات کند.

به نظر من در این پیش بینی قطعیت وجود ندارد. خیلی از داستان ها هستند که مخاطب ماجرایش را قضاوت می کند. داستان هایی هم داریم که پیش بینی شان از سوی مخاطب کار سنگینی نیست. یعنی داستانک هایی موازی داریم که با هم پیش می روند و نیازی نداریم اصل غافلگیری را خیلی سنگین انجام دهیم و موضوع اصلی را منحرف کنیم. این چیزی که شما می فرمایید نتیجه گیری کل فیلم های تاریخ سینمای ایران است.

با توجه به بازخوردهایی که از مسوولان، منتقدان یا مردم گرفته ام، فکر می کنم مضمون و ایده اصلی فیلم تازه و بکر است و این یکی از نقاط قوت است. انتخاب عوامل حرفه یی از بازیگر تا عوامل پشت صحنه هم در موفقیت فیلم تاثیر بسزایی داشته است. به هر حال فیلم ایده نویی دارد و همین باعث می شود مورد توجه قرار گیرد.

-یعنی به نظر شما کل فیلم های تاریخ سینمای ایران اینقدر قابل پیش بینی است؟

من اصلاً نمی دانم شما چرا این حرف را می زنید. هر کس من را می بیند، می گوید من فکر نمی کردم فیلم این طور تمام شود.

-من قابل پیش بینی بودن را درباره پایان فیلم به کار نمی برم که خودش بحث جداگانه یی در این مصاحبه دارد. این قابل پیش بینی بودن در سراسر فیلم شما جاری است. یعنی وقتی صحنه یی آغاز می شود بیننده تا پایان آن را پیش بینی می کند. حتی عبارات و دیالوگ های شخصیت ها هم قابل پیش بینی و کلیشه است. مثلاً صحنه یی که پدر مقتول دنبال وکیل می رود همه می دانند می خواهد به او بگوید دست از سر ما بردار. یا زمانی که در دادگاه پدر مقتول در جایگاه قرار می گیرد، می گوید؛ «این فقط دختر من رو نکشته روح من رو کشته.» شما خودتان تا قبل از این فیلم این جمله را نشنیده بودید؟

یک قسمت به شخصیت پردازی فیلمنامه برمی گردد. اینکه این آدم ها در اجتماع ما چه گفتاری دارند. چه نوع دیالوگی دارند. به هرحال پدر این دختر در کار تجارت بود، خانواده یی داشت، زندگی شان متوسط به بالا بود. به خانواده اهمیت می داد. این دیالوگی که در دادگاه به کار می برد و شما می گویید کلیشه یی است من می دانم آدم هایی از این قشر این دیالوگ را به کار می برند. من خودم به صورت طبیعی برای تحقیقات فیلم در دادگاه هایی شرکت کردم و دیدم دیالوگ هایشان در همین سطح است. من دیالوگ ها را همراه دوستم آقای ایرانمهر نوشتم. به نظر من این فیلم دیالوگ های خیلی خوبی دارد اما خودمان خیلی جاها سعی می کردیم دیالوگ ها خیلی سخت نباشد. ما می خواستیم دیالوگ ها رو نباشد، غیرمستقیم باشد و در عین حال مخاطب عام آن را بپذیرد. ما چون دو داستان موازی داشتیم می خواستیم دیالوگ هایمان ثقیل نباشد که وقتی چند دقیقه به داستانی دیگر پرداخته می شود بیننده سردرگم نشود.

دلخون

-یعنی شما فکر می کنید دیالوگی که پدر مقتول در دادگاه می گوید کلیشه نیست؟

خب این دیالوگی است که به صورت عمومی در دادگاه ها زیاد گفته می شود.

-خب همین که می گویید زیاد تکرار شده یعنی کلیشه است. کلیشه به چیزی گفته می شود که از فرط تکرار به راحتی پیش بینی می شود.

مردم ما در دادگاه ها رفت و آمد آنچنانی ندارند که به این دیالوگ ها نزدیک باشند. ما نیاز داشتیم آن فضا را معرفی کنیم. می خواستیم فضا احساساتی باشد و مبنای واقعی داشته باشد.

-آیا فکر می کنید با گفتن این دیالوگ فضای احساساتی مورد بحث تان به وجود آمده؟

این دیالوگ به نظرم به کل داستان کمک می کند. این پدر دو تا دختر داشته، یکی را از دست داده و دیگری هم در آستانه مرگ است و برای زنده ماندن به پیوند قلب احتیاج دارد. این دیالوگ، دیالوگ بدی نیست. به کل داستان کمک می کند. هر دیالوگی که نباید خیلی پیچیده باشد. این دیالوگ ساده است و کمک می کند. ما خودمان می خواستیم دیالوگ هایمان ساده و سرراست باشد وگرنه می توانستیم دیالوگ های خیلی پیچیده بنویسیم.

-منظور ما ساده یا پیچیده بودن دیالوگ ها نیست. منظور ما کلیشه بودن است که معنی اش را توضیح دادم. مثلاً وقتی وکیل سراغ عماد که قاتل است می رود و می پرسد چرا زنت رو کشتی بلافاصله در جواب یک جمله کلیشه یی می شنود؛ «شما تا حالا عاشق شدین؟»، کلیشه به معنای اینکه بارها تکرار شده و قابل پیش بینی است.

بعداً در طول فیلم روشن می شود چرا عماد به عشق اشاره می کند. این دیالوگ در طول فیلم کارکرد دارد. بحث عشق پیش می آید. بحث قلب پیش می آید، بحث اینکه عشق در قلب وجود دارد. بحث سوءظن و تردید به وجود می آید. به هرحال خودمان خواستیم دیالوگ ها به این سبک و سیاق باشد که کارکرد داشته باشد وگرنه از اول که می خواستیم چینش دیالوگ ها را شروع کنیم، می توانستیم آنقدر دیالوگ های سخت بنویسیم که اصلاً بیننده هم متوجه نشود شخصیت ها چه می گویند. اما خب من خودم معتقدم ساده نوشتن خیلی سخت تر از پیچیده نویسی است.

-من بارها منظورم را از کلیشه توضیح دادم. سوال من درباره ساده بودن یا پیچیده بودن دیالوگ ها نیست.

به نظر من فیلم اصلاً قابل پیش بینی نیست. احتمالاً شما با ذهنیت به سینما رفته اید. مثلاً شما پایان فیلم را متوجه شدید؟ من بعید می دانم.

-اینکه نمای پایانی فیلم همان نمای اول فیلم از صورت پدر مقتوله است را می گویید. بعداً به پایان فیلم خواهیم پرداخت ولی شما می گویید دیالوگ پدر در دادگاه به فیلم کمک کرده اما من چنین اعتقادی ندارم. من فکر می کنم صحنه های زائد در فیلم شما فراوان است مثلاً ما چند بار مواجهه وکیل را با قاضی می بینیم. یک دیالوگ یک بار در راهروی دادسرا، یک بار روی پله دوم و یک بار روی پله چهارم که این دو نفر همدیگر را در دفعات مختلف می بینند تکرار می شود. قاضی به وکیل می گوید؛ «به نتیجه رسیدی باید خانواده اش رو راضی کنی ها.» وکیل در جواب می گوید؛ «چشم حاج آقا دارم سعی می کنم.» هربار که در طول فیلم این دو شخصیت با هم مواجه شدند همین دو جمله بین شان ردوبدل شد. دلیل این همه تکرار چیست؟

خب ما می خواستیم روی تلاش و پیگیری وکیل تاکید کنیم. اگر شما بودید چه می گذاشتید؟ ما دیالوگ های اصلی تری در سکانس ها داشتیم اما این دیالوگ برای ما یک نوع نقطه سرخط است. در تدوین هم یک بار حذف کردیم اما بعد احساس کردم اگر باشد بهتر است. مثل نقطه یی است که سکانس ما را تمام می کند. در آن سکانس ها صحبت اصلی یک چیزهای دیگر است. یک بخشی از سکانس وکیل و قاضی به مسائل فقهی برمی گردد که اساسی ترین بحث داستان است که به آن اشاره می شود یا در جای دیگر از مقامات بالا تماس می گیرند و پیگیری می کنند. به نظر من کارکرد دیالوگ دو بعد اساسی دارد؛ اول شخصیت پردازی است که آدم ها با بیان دیالوگ جایگاه خودشان را معرفی می کنند و در این فیلم برعکس اینکه شما دوست دارید پیچیده صحبت نمی کنند و ساده صحبت می کنند. یک کارکرد دیگر دیالوگ هم این است که حاوی اطلاعات باشد و به مضمون فیلم کمک کند. ما همه تلاش مان را کردیم که این دو مقوله را کنار هم داشته باشیم.

-دیالوگ دیگری هم بین وکیل و قاضی وجود دارد که مخاطب را به خنده می اندازد. قاضی به وکیل می گوید من به رئیس محترم قوه قضائیه نامه نوشتم. کدام قاضی موقع حرف زدن عادی واژه محترم را به کار می برد. چرا نمی گوید به رئیس قوه قضائیه نامه نوشتم؟

دلخون

من برای این موضوع دلیل دارم. وقتی فیلمنامه را تمام کردیم و مشغول پیش تولید بودیم قوه قضائیه فیلمنامه را برای تایید خواست. آنجا چهار مورد ایراد گرفتند که ما باید آن را اعمال می کردیم تا بتوانیم از شخصیت قاضی، آرم و فضای دادسرا استفاده کنیم. یکی از این ایرادها این بود که واژه محترم را به این جمله اضافه کنیم. مثل اینکه در ساختار اداری خودشان رایج است.

-آیا شما تلاش کردید بین فیلم شما و قصه هایی که در مجلات خانوادگی نوشته می شود تفاوت وجود داشته باشد یا می خواستید همان قصه های تکراری که درباره قتل و خیانت و... بارها شنیده شده و نوشته شده را به تصویر بکشید؟

من منظور شما را از کلیشه نمی توانم بگیرم چون همه فیلم من را به عنوان فیلم خاص محسوب می کنند و خودم هم تلاش کرده ام عامه مردم آن را ببینند. یعنی یک ترفندهایی به کار برده ام که بیننده عام هم دوست داشته باشد فیلم را ببیند.

-یعنی الان فکر می کنید«دلخون» جزء آثار خاص سینما محسوب می شود؟

دیگران که فیلم را دیده اند مدام روی خاص بودن فیلم تاکید می کنند هرچند خودم دوست دارم در عین حال که کار شاخص باشد به نوعی عامه مردم را هم جذب کند.

-چه کسانی از این فیلم به عنوان فیلم خاص نام برده اند؟

منتقدان، منتقدان سینما؛آنهایی که سینما را به عنوان معنا می شناسند.

-یعنی آنهایی که سینمای معنا گرا را می شناسند؟

نه. منظورم این است که مفهوم و معنای سینما را می شناسند.

-می شود نام چند نفرشان را بگویید؟

نه نمی توانم.

-ما در بخشی از فیلم شما قصه یک چشم پزشک را می بینیم که با زن وکیل اش وارد بحث می شود اما چشم پزشک فیلم شما با زن تحصیلکرده اش همان طور وارد بحث می شود که یک نجار با زنش دعوا می کند. او هم از غذا درست نکردن زنش شکایت می کند. دیالوگ ربطی به شخصیت ندارد و انگار کلی نوشته شده است.

به نظر من دیالوگ ها کاملاً با شخصیت ها مطابقند. به نظر من نجار هیچ وقت با زنش به این شکل حرف نمی زند. او به شیوه دیگری حرف می زند.

-مثلاً یک نجار هنگام دعوا با زنش چه می گوید؟

باید در موقعیت خلق آن قرار بگیرم و بعد دیالوگ دیگری بگذارم. ما موقع نوشتن دیالوگ ها کاملاً طبقه اجتماعی افراد را در نظر می گرفتیم. می دانستیم این افراد از طبقه متوسط به بالای جامعه هستند. مثلاً در فیلمنامه اولیه شخصیت ها چیز دیگری بودند. در بازنویسی ها به این افراد رسیدیم و حتی با انتخاب بازیگر بعضی دیالوگ ها را تغییر دادیم. در فیلمنامه اولیه یک شخصیت مذهبی یا شبه مذهبی داشتیم که اعتقاد داشت زنش نباید دنبال چنین پرونده یی برود اما دیدیم شاید بیننده همذات پنداری نکند، پس تغییراتی اعمال کردیم و شخصیت را به سمت روشنفکری یا شبه روشنفکری کشاندیم. به همین دلیل دیالوگ ها را کاملاً تغییر دادیم. به نظر من دیالوگ ها یکی از نقاط قوت فیلم من است. من اصلاً متوجه منظور شما از کلیشه یی بودن نمی شوم. دیالوگ های من در جامعه جاری است.

-من فکر می کنم ما در این مورد به نتیجه نرسیم پس سراغ سوال بعد می روم. ما در فیلم شما با یک قصه بکر روبه رو می شویم؛ اینکه یک قاتل برای به دست آوردن آرامش می خواهد اعضای بدنش را هدیه کند. اما چرا در کنار این سوژه دسته اول سراغ مطرح کردن قصه قتل و ربط آن با خیانت می روید. لزومی نداشت در این فیلم مشخص شود قاتل برای چه مرتکب قتل شده. چرا قصه خیانت و قتل را کنار قصه اصلی مطرح کردید؟

من غیر از اینکه می خواستم حرف اصلی و قصه اصلی را بگویم نیاز داشتم در کنارش داستانک هایی هم باشد که به ایده اصلی کمک کند. در تحقیقات به آسیب های اجتماعی برخورد کردم. به جوانانی که دچار مشکل خانوادگی می شوند و بیشترین آسیب ها را به خودشان، خانواده و جامعه می زنند. به خاطر همین گفتم این آسیب های اجتماعی هم بیان شود که فیلم حالت پیشگیرانه هم برای این برخوردها داشته باشد. معضلات خانوادگی مهم ترین بحث جامعه ماست. وقتی جامعه ما پر از فجایعی می شود که بحث طلاق، جنایت و تردید و سوءظن در آن وجود دارد، رسالت هنرمند این است که از این موارد صحبت کند. در واقع می توان دلایل زیادی برای وقوع قتل در نظر گرفت. یکی از این دلایل سوءظن است. این موضوع نیاز به پیشگیری دارد. یک جوان وقتی فیلم را می بیند، متوجه می شود که ظن و شک تا حدی می تواند آدم را پیش ببرد که چنین برخورد خشنی از او سر بزند. هدفم این بود که این فیلم کارکرد پیشگیرانه هم داشته باشد و در واقع پیشگیری از جرم محسوب شود.

-فکر می کنید موفق بودید؟

تا حدودی چون وقتی فیلم در جشنواره فجر پخش شد، دو جوان آمدند با من صحبت کردند و گفتند این وقایع نزدیک به زندگی شان بوده و حتی به خشونت هم رسیده بود.

-چه وقایعی؟

یعنی اختلاف زناشویی، آنها می گفتند وقتی فیلم را دیده اند، متوجه شده اند به راحتی می توانند از هم جدا شوند قبل از اینکه شک یا سوءظن باعث خشونت شود.

-به قول خودتان می خواستید بحث سوءظن و شک را هم مطرح کنید اما چرا در صحنه هایی که قتل اتفاق می افتد که ما به صورت فلاش بک می بینیم، هیچ اثری از تلفن مشکوک یا نشانه یی که باعث ظن قاتل شده، وجود ندارد؟

بحث فیلم من ثابت شدن یا نشدن ظن و گمان نیست. این قضیه در جامعه ما صورت گرفته و اثبات و به تصویر کشیدنش چیزی را حل نمی کند. من به جای اینکه آن را پیش ببرم، داستان اصلی را پیش بردم؛ قاتلی که می خواهد اعضای بدنش را اهدا کند.

محمد رحمانی ، متولد 1350 است. ادبیات خوانده اما به فیلمسازی گرایش پیدا کرده است. «دلخون» دومین فیلم بلند اوست که مورد توجه داوران جشنواره قرار گرفته است.

- پس یک بار دیگر به حرف اول من رسیدیم. فرقی نمی کرد قتل برای چه اتفاق افتاده و اصلاً مطرح شدن ظن و گمان یا خیانت بیهوده بود.

خب وقتی قتلی صورت می گیرد اولین سوال این است که انگیزه چه بوده؟ چرا؟ هدف فیلم من هم بحث بعد از قتل و پیشنهاد اصلی خود قاتل است. اتفاقاً این صحنه یی که شما مثال می زنید اصلاً در فیلمنامه نبود. ما به صورت فی البداهه آن را گرفتیم. ما یک لوکیشن اجاره کرده بودیم برای بازسازی قتل توسط قاتل. دیدم وقت داریم و آن صحنه فلاش بک را هم گرفتیم که شاید کمک کند. در تدوین حس کردم اگر بگذاریم ممکن است کمک کند. بعد که این صحنه را گذاشتیم، دیدیم خیلی کمک کرد. این صحنه باعث شد عذاب وجدان قاتل به تصویر کشیده شود.

-شما در صحنه بازسازی یا فلاش بک خانه و زندگی قاتل را نشان می دهید و بیننده متوجه می شود زندگی عماد یک زندگی متوسط به بالاست. شاید تفاوت زندگی او با خانم وکیل خیلی جزیی باشد اما تصویری پایین شهری و لات از او در زندان به تصویر کشیده اید با موهای کوتاه. که این تصویر حتی در فلاش بک یعنی قبل از قتل هم تغییر نمی کند. انگار عماد از قبل از قتل موهایش را کوتاه و خودش را برای زندان رفتن آماده کرده است. چرا در صحنه فلاش بک برایش مو نگذاشتید؟

ما این کار را کردیم. اول برایش کلاه گیس گذاشتیم اما قیافه اش خیلی تغییر کرد. به قول خانم نویدی که گریمور بسیار مطرحی هستند شبیه نازی ها درآمد. روی صورتش خیلی کار کردیم اما متاسفانه به شخصیت نزدیک نشد. نشستیم صحبت کردیم. دیدیم اگر مو نداشته باشد شاید بهتر باشد. اصلاً مرامش این طوری باشد. از بچگی این طوری بزرگ شده. ما چنین آدم هایی داریم. قبل از اینکه وارد زندان شویم فکر می کردیم همه زندانی ها را کچل می کنند. سازمان زندان ها قبل از روز فیلمبرداری اجازه بازدید از زندان نداد و برای فیلمبرداری ها یک تایم محدود مشخص کرد. ما وقتی گریم کردیم و وارد زندان شدیم، متوجه شدیم هیچ کدام از زندانی ها کچل نیستند.

-یک موضوع دیگر هم در فیلم شما برای مخاطب عجیب است؛ اینکه چرا یک زن حامله (خانم وکیل) چهار پنج طبقه از پله ها بالا می رود در صورتی که ما آسانسور را در نمایی که تصویر شده می بینیم، فقط برای اینکه به صحنه یی از فیلم سرگیجه هیچکاک نزدیک شوید؟

شاید زیبایی پله ها باعث شد این میزانسن داده شود ضمن اینکه روز فیلمبرداری چون روز تعطیل بود، آسانسور آن مجتمع خاموش بود.

-فکر می کنید خاموش بودن آسانسور دلیل قانع کننده یی است؟

یک دلیلش را هم بگذارید به حساب یک نوع ادای دین به فیلم هیچکاک. به خاطر زیبایی شناسی صحنه این استفاده را کردم. از نظر شخصیت پردازی هم چنین آدمی اصلاً وقت سوار آسانسور شدن ندارد. می خواستم حالت عصبی یک آدم نگران را تصویر کنم.

-در صحنه دیگر عماد (قاتل) با قاضی صحبت می کند و متوجه می شود اعضای بدن در صورتی اهدا می شود که اهداکننده دچار مرگ مغزی شود. همان جا سرش را محکم به دیوار می کوبد. این صحنه موقعیت این را دارد که تماشاگر را دچار غافلگیری و بهت کند اما اصلاً تاثیری را که باید بگذارد، ندارد و مخاطب با تعجب و واژه خب که چی، با این صحنه برخورد می کند. چیزی که به تصویر کشیده شده، دقیقاً با نظرات شما به عنوان کارگردان منطبق است؟

در آنجا پایه اصلی سکانس بر مبنای دیالوگ هایی است که رد و بدل می شود. عماد اصلاً به حرف های قاضی گوش نمی دهد. مدام در این فکر است که از اعدام فرار و قلبش را اهدا کند. مهم این بود که صحبت ها انجام شود و بعد عماد این حرکت را انجام دهد. این شخصیت غیرمعمول است و بعد از تمام شدن حرف های قاضی می بیند راهی جز مرگ مغزی ندارد. پس در لحظه تصمیم می گیرد سرش را به دیوار بکوبد. اگر فکر می کنید پلان آخر قابل پیش بینی است، به دلیل ریتم تند سکانس است. به هر حال من فکر می کنم آنچه می خواستم در این صحنه آمده است.

-در سینمای ایران چند سالی است فیلم هایی که پایان خوشی ندارند، مورد توجه منتقدان قرار می گیرند. فیلم شما هم پایان خوشی ندارد اما فکر نمی کنید وقتی شخصیت اول فیلم شما به هیچ کدام از خواسته هایش نمی رسد؛ نه قلبش را قبول می کنند و نه از اعدامش می گذرند، فیلم تان پایانی عبث و پوچ پیدا می کند؟

عماد در درجه اول به خودش فکر می کند. دنبال راه گریزی می گردد که از خشونت طناب دار فرار کند. عماد از اعدام می ترسد. ما نیاز داشتیم که پایان بندی فیلم به این شکل باشد. اساس این فیلم طرح سوال است و ما نمی توانستیم نتیجه گیری کنیم به دلیل اینکه در بحث فقهی و قانون ما این موضوع پیش بینی نشده. ما فقط سوالی مطرح کردیم که مسوولان در آینده برایش راهکاری در نظر بگیرند. من به پایان های دیگر هم فکر کردم اما از بحث دور می شدیم و دیدم این پایان بندی بهترین پایان بندی است هم برای طرح سوال مان و هم برای تحت تاثیر قرار دادن بیننده.

-با همه این اوصاف فکر می کنید دلایلی که این فیلم مورد توجه داوران جشنواره فجر قرار گرفت و جایزه بهترین فیلم اول و دوم را دریافت کرد چه بود؟

با توجه به بازخوردهایی که از مسوولان، منتقدان یا مردم گرفته ام، فکر می کنم مضمون و ایده اصلی فیلم تازه و بکر است و این یکی از نقاط قوت است. انتخاب عوامل حرفه یی از بازیگر تا عوامل پشت صحنه هم در موفقیت فیلم تاثیر بسزایی داشته است. به هر حال فیلم ایده نویی دارد و همین باعث می شود مورد توجه قرار گیرد.

تنظیم برای تبیان : مسعود عجمی