تبیان، دستیار زندگی
هنوز بیش از بیست و پنج سال از عمر مبارک علی علیه‌السلام نگذشته بود و از ازدواج پر برکتش با زهرا علیهاالسلام زمانی نرفته بود، که جنگ احد پیش آمد. معمولاً مردان جوان پس از ازدواج، بیشتر در اندیشه زندگانی مشترک خویشند و به همسر و معاش و آینده خانواده خود می‌
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جوانی امام علی علیه السلام چگونه گذشت؟

امام علی علیہ السلام

نخستین نمازگزار جوان

ابن فضیل از حبة العرنی روایت كرده كه گفت: شنیدم علی(علیه‌السلام) می‌فرمود: همانا خدا را به مدت پنج سال عبادت كردم پیش از این كه كسی از این امت او را عبادت كند. ابوعمرو گفت: از شعبه روایت شد كه او از سمعة بن كهیل و او نیز از حبة العرنی روایت كرده است كه گفت: شنیدم علی(علیه‌السلام) می‌فرمود: من اول كسی هستم كه با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نماز به جا آوردم. ابو عمرو گفت: سالم بن ابی جعد روایت كرده كه گفت: به ابن الحنفیه گفتم: آیا ابوبكر اولین كسی بود كه اسلام آورد؟ گفت: نه. ابو عمرو گفت: صلاخی از انس بن مالك روایت كرده است كه گفت: پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) روز دوشنبه مبعوث شد و علی(علیه‌السلام) روز سه شنبه با او نماز گزارد. ابو عمرو گفت: زید بن ارقم گفت: اول كسی كه پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) به خد ایمان آورد، علی(علیه‌السلام) پسر ابی طالب بود. ابو عمرو گفت: پدرم برای ما به چند واسطه از عفیف و او از پدرش و او نیز از جدش روایت كرده است كه گفت: به حج وارد شدم. نزد عباس بن عبدالمطلب رفتم كه مردی تاجر بود تا برخی از كالاهای تجاری را از او بخرم. به خدا سوگند، من نزد او در منی بودم كه ناگاه دیدم مردی از چادری نزدیك عباس بن عبدالمطلب خارج شد. پس به آسمان نگاه كرد و هنگامی كه دید خورشید مایل شده است، مشغول نماز خواندن شد. سپس زنی از آن چادر خارج شد و پشت سر آن مرد به نماز خواندن پرداخت. پس از آن پسری كه آغاز جوانی‌اش بود از آن چادر بیرون آمد و همراه آن مرد نماز خواند. من به عباس گفتم: این مرد چه كسی است؟ گفت: محمد پسر عبدالله پسر عبدالمطلب، پسر برادرم. گفتم: این زن چه كسی است؟ گفت: زنش خدیجه دختر خویلد است. گفتم: این جوان چه كسی است؟ گفت: علی پسر ابی طالب و پسر عموی محمد است. گفتم: این چه كاری است كه انجام می‌دهند؟ گفت: نماز می‌گزارد و گمان می‌كند كه او پیامبر است و كسی جز زن و پسر عمویش از او پیروی نكرده است. هم‌چنین معتقد است كه او به زودی گنج‌های كاخ كسری و قیصر را برای امتش به ارمغان می‌آورد.[1]

پیامبر فرمود: یا علی! تو سرانجام شهید خواهی شد، امّا می‌خواهم بدانم هنگام شهادت، چگونه آن را می‌پذیری؟» علی علیه‌السلام گفت:«یا رسول‌الله! نفرمایید چگونه می‌پذیری، بفرمایید چگونه سپاسگزاری می‌کنی. این جا، جای صبر نیست، جای سپاس گزاردن است!»

شجاعت و جسارت جوانی و پیروی از فرمان امیرمؤمنان علی(علیه‌السلام)

از جندب بن زهیر ازدی روایت شده است كه گفت: وقتی خوارج از علی(علیه‌السلام) جدا شدند،حضرت علی(علیه‌السلام) به سوی ایشان حركت كرد و ما نیز همراه او حركت كردیم تا این كه به اردوگاه ایشان رسیدیم. آنان را چنان سرگرم قرائت قرآن دیدیم كه گویی از ایشان صدای زنبورهای عسل به گوش می‌رسید. در میان آن‌ها افرادی بودن كه با شب كلاه‌های[2] درازی، سرشان را پوشانده بودند و پیشانی‌های پینه بسته داشتند. من با دیدن این صحنه، به شك افتادم و از همراهی با حضرت منصرف شدم. از اسب پایین امدم و نیزه‌ام را در زمین فرو كردم. زره، جوشن و سلاحم را كنار گذاشتم و شروع كردم به نماز خواندن. در حالی كه این چنین با خدا راز و نیاز می‌كردم: پروردگارا! اگر رضای تو جنگیدن با این افراد است، پس چیزی را به من نشان بده كه با آن، حق را دریابم و اگر خشم تو را به دنبال دارد، پس مرا از آن بازدار. در این هنگام، علی(علیه‌السلام) رسید و از مركب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پایین آمد و برای نماز خواندن ایستاد. مردی نزد حضرت آمد و گفت: خوارج از رودخانه عبور كردند. سپس مردی دیگر آمد و گفت: از رودخانه عبور كردند و رفتند. امیرالمومنین علی(علیه‌السلام) فرمود: از رودخانه عبور نكردن و عبور هم نمی‌كنند و هر آینه روبه‌روی آب صاف و زلال كشته خواهند شد. خدا و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) عهد كرده‌اند كه چنین خواهد شد. سپس علی(علیه‌السلام) به من گفت: ای جندب! آیا تپه را می‌بینی؟ گفتم: بله. فرمود: همانا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به من فرمود كه ایشان جلوی آن كشته می‌شوند. سپس فرمود: من پیكی را می‌فرستم، تا این‌كه ایشان را به كتاب خدا و سنت رسول خدا(علیه‌السلام) فراخواند، ولی آنان به سویش تیراندازی می‌كنند و او كشته خواهد شد. جندب گفت: به سوی آن‌ها رهسپار شدیم. به ناگاه ایشان را در لشكرگاه خودشان دیدیم كه به جایی نرفته‌اند. حضرت علی(علیه‌السلام) با صدای بلند مردم را فراخواند و جمع كرد. سپس به میان آن‌ها آمد و فرمود: چه كسی این كتاب [قرآن] را می‌گیرد و ایشان را به كتاب خدا و سنت پیامبرش فرا می‌خواند، در حالی كه كشته خواهد شد و بهشت پاداش او خواهد بود. به جز یك جوان از قوم بنی عامر بن صعصعه هیچ كس به ندای او پاسخ نداد. هنگامی حضرت علی(علیه‌السلام) او را كم سن دید، به او فرمود: به جایگاهت بازگرد. سپس دوباره درخواستش را تكرار كرد. باز به جز آن جوان، هیچ كس به او پاسخ مثبت نداد. حضرت فرمود: این كتاب را بگیر، ولی بدان كه كشته خواهی شد.

جوان رفت تا این كه به جماعت نزدیك شد به گونه‌‌ای كه صدایشان را می‌شنید. ناگهان به سوی جوان تیراندازی كردند. پس او به سوی ما برگشت، در حالی كه صورتش پر از تیر شده بود. حضرت علی(علیه‌السلام) به ما فرمود: جماعت خوارج، روبه‌روی شما هستند. پس ما بر آنان حمله كردیم. جندب گفت: شك من از بین رفت و با دست خودم، هشت نفر از آن‌ها را كشتم.[3]

تمجید پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) از علی(علیه‌السلام) در نوجوانی و جوانی

قاسم بن ابی سعید گفت: حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) به محضر پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) آمد و از ناتوانی صحبت كرد. پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) به او فرمود: آیا مقام و منزلت علی(علیه‌السلام) را نزد من می‌دانی؟ مرا حمایت كرد، در حالی كه او دوازده ساله بود. در برابر من علیه دشمن شمشیر كشید، با این كه شانزده ساله بود و قهرمانان را كشت، در حالی كه نوزده ساله بود. غم‌هایم را زدود، با این كه بیست ساله بود و در قلعه خیبر را كند و بلند كرد، در حالی كه بیست و دو ساله بود و این در حالی بود كه پنجاه مرد نمی‌توانستند آن در را بلند كنند. قاسم بن ابی سعید گفت: رنگ رخسار فاطمه(سلام‌الله‌علیها) روشن شد و به سرعت به پیش علی(علیه‌السلام) آمد و او را از فرمایش پیامبر آگاه كرد. علی(علیه‌السلام) فرمود: حالت چگونه می‌شد اگر به تو می‌گفت كه همه این كارها را به فضل خداوند متعال بوده است.[4]

جوان مجاهد

هنوز بیش از بیست و پنج سال از عمر مبارک علی علیه‌السلام نگذشته بود و از ازدواج پر برکتش با زهرا علیهاالسلام زمانی نرفته بود، که جنگ احد پیش آمد. معمولاً مردان جوان پس از ازدواج، بیشتر در اندیشه زندگانی مشترک خویشند و به همسر و معاش و آینده خانواده خود می‌اندیشند، ولی علی علیه‌السلام درست در چنین هنگامی، خانه و خانواده را رها کرد و به دستور پیامبر صلی الله علیه وآله روی به میدان جنگ نهاد.

پس از جنگ، به پیامبر صلی الله علیه وآله گفت: «یا رسول‌الله! هفتاد نفر در احد شهید شدند و حمزة‌بن‌عبدالمطلّب، سر سلسله آنان بود، امّا من از این فیض محروم گشتم و از شهادت به دور افتادم. بسیار ناراحت شدم که چرا فیض شهادت نصیبم نگردید!»

پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «یا علی! تو سرانجام شهید خواهی شد، امّا می‌خواهم بدانم هنگام شهادت، چگونه آن را می‌پذیری؟» علی علیه‌السلام گفت:«یا رسول‌الله! نفرمایید چگونه می‌پذیری، بفرمایید چگونه سپاسگزاری می‌کنی. این جا، جای صبر نیست، جای سپاس گزاردن است!» (5)

نویسنده:حسن نجفی

پی نوشت ها:

1 - بحارالانوار: ج 38، ص 257.

2 - در صدر اسلام افرادی بودند كه شب كلاه‌های درازی می‌پوشیدند و سرشان را با آن می‌پوشاندند.

3 - بحارالانوار: ج 33، ص 385.

4 - بحارالانوار: ج 40، ص 6.

5- انسان کامل /44


تنظیم برای تبیان:گروه دین و اندیشه_شکوری

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.