تبیان، دستیار زندگی
خیالبافی و بلند پروازی شاعرانه در او دیده نمی شود . به زندگی با چشم تازه ای ، چشمی که هنوز رنگ ها را تشخیص می دهد می نگرد . نگاه او مانند نگاه کودکی است که تازه چشم به جهان گشوده است ، به همین جهت چیزهایی را می بیند که چشم های پیر ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

« مردی که مرد »

درباره ی زندگی و آثار ارنست همینگوی

بخش اول:

همینگوی

و اکنون مدتی گذشته بود و من هیچ چیز مقدسی ندیده بودم و چیزهایی که پر افتخار بودند؛ افتخاری نداشتند و قربانیان مانند انبارهای خواربار شیکاگو بودند که با موجودی گوشت کاری نمی کردند جز این که دفن اش کنند . کلمه های بسیاری بود که آدم دیگر طاقت شنیدن شان را نداشت و سرانجام فقط اسم مکان ها آبرویی داشتند. کلمه ها  مجرد مانند افتخار و شرف و شهامت یا پوچ در کنار نام های دهکده ها ، شماره ی جاده ها ، شماره ی فوج ها ، وتاریخ ها ، ننگین می نمود - از وداع با اسلحه – سرخوردگی از چیزهای مقدس و وازدگی از کلمه ها  مجرد یکی از مشخصات اصلی نسل بعد از جنگ جهانی اول بود. جوانانی که با شور و شوق به جبهه ی جنگ رفته بودند از آن چه مقدس و پرافتخار بود رمیدند و آن قدر کلمه ها  پرطمطراق و صفات عالی در گوش شان

فروخوانده شد که حالت آشوب به آن ها دست داد . در نظر آنها کلمه ها  مجرد و انتزاعی . «بی آبرو» و «ننگین » شد .

و اکنون مدتی گذشته بود و من هیچ چیز مقدسی ندیده بودم و چیزهایی که پر افتخار بودند؛ افتخاری نداشتند و قربانیان مانند انبارهای خواربار شیکاگو بودند که با موجودی گوشت کاری نمی کردند جز این که دفن اش کنند .

همینگوی بهتر از هر کسی این حالت نسل بعد از جنگ را دریافت زیرا که خود او در همه ی آن چه بر این نسل گذشته بود سهیم بود . خود او بیش از هر کس از چیزهای «مقدس » و «پرافتخار» سرخورده بود.

هنگامی که نخستین مجموعه داستان های بسیار کوتاه همینگوی به نام « در زمان ما »منتشر شد ، طرزبرخورد تازه ای با زندگی در ادبیات پدید آمد و راه نویی برای انتقال احساس و برداشت نویسنده به خواننده ارائه شد.

همینگوی توده ی انبوه صفات عالی و آه ها و ناله ها و زاری ها را که مایه و ابزار کار نویسندگان و شاعران «حساس » بود ؛ به عنوان «آشغال » به دور ریخت. حقیقت این بود که در آثار این نویسندگان ، دیگر از تجربه ی خالص ومستقیم  که هسته ی اصلی هر کار هنری است چیزی باقی نمانده بود یا اگر هم احیانا چیزی مانده بود در پوششی چنان ضخیم از الفاظ «بی آبرو» پنهان می گشت که اثری در دل ها نمی گذاشت .

همینگوی دست به انقلاب بزرگی زد و راه بسیار دشواری در پیش پای خود نهاد . « در زمان ما » مجموعه ی چند داستان با «طرح» بسیار کوتاه بود ظاهر داستان ها چندان مهم و قابل توجه به نظر نمی رسید اما اثر آن ها فوری و قوی و با دوام بود .

نویسنده مناظری غالبا وحشتناک را با چند جمله ی کوتاه وصف می کند و آن گاه کنار می رود . در برابر چشم خواننده منظره از هر طرف گسترده است . تا چشم اش کار می کند و نیروی خیال اش او را می برد ادامه دارد . این اثر را همینگوی در حقیقت نه با گفتار خود بلکه با سکوت پدید می آورد. خواننده ی همینگوی عنصری راکد و منفعل نیست بلکه خود در خلق آدم یا شیء یا منظره ای که موضوع بحث نویسنده است شرکت فعالانه دارد . بدین سبب او نیز در حاصل کار که «تجربه ی هنری » باشد به اندازه ی نویسنده سهیم است ؛ از این رو این تجربه را روشن و نیرومند احساس می کند.  این است که همینگوی را دوست می دارد.

البته اهمیت و معنای «در زمان ما » بلافاصله معلوم نشد . اما کسانی که برای دیدن ستاره های تازه ، چشم تیز بین دارند ظهور ستاره را دریافتند .

همینگوی

در سال 1925  هنگامی که «خورشید همچنان می دمد» منتشر شد ؛ معلوم شد که « در زمان ما » تیری نبود که کودکی به غلط بر هدف زده باشد . «خورشید همچنان می دمد » گزارش کارهای گروهی از روشنفکران امریکایی است که بعد از جنگ در اروپا سر گردان شده بودند و «گرترود استین» آن ها را «نسل گمشده » نامید و بدین نام معروف شدند.

این ها مردمی هستند که جنگی سخت و بیهوده را پشت سر گذاشته اند . زخمی و سرخورده و خسته اند نمی دانند غرض از زندگی چیست ؛ هر روز خورشید همچنان می دمد و روزی از نو آغاز می شود و زندگی همچون آب رودخانه ای که هرز می رود جریان دارد .

دراین جا ما با «سخن » و «سخنوری » سروکارنداریم  . سروکار ما با تجربه ی خالص و مستقیم است . کلمه ها  بار دیگر به مقام اصلی خود که دلالت احساس ومفهوم باشد باز گشته اند ؛ شرافت خود را باز یافته اند زیرا که بیهوده و هرز به کار نرفته اند .

زخمی ، صفت همه ی قهرمانان همینگوی است . چنان که می دانیم خود او نیز در جنگ زخمی شده بود اما زخم های جسمانی قهرمانان او در حقیقت کنایه از زخم کاری تر و عمیق تری است که همه ی نسل بعد از جنگ آن را با خود داشتند اما این زخم کی و چگونه پدید آمده بود ؟

«وداع با اسلحه » که در 1928 منشر شد ، می کوشد جواب این پرسش را بدهد . این کتاب داستان گرفتار آمدن جوانی است به نام فردریک هنری در جنگ بیهوده ای که هیچ کس معنای آن را نمی فهمد . سربازان اش با آن مخالف اند . افسرانش سر خورده اند و تکلیف خود را نمی دانند . کسی از کار سرداران اش سردرنمی آورد . ابتدا فرمان عقب نشینی می دهند و آن گاه سر راه می نشینند و افسرانی را که عقب نشینی کرده اند نیز باران می کنند .

فردریک هنری هر چند ظاهرا از جنگ جان به در می برد ، پیدا است که جان او دیگر جان سالمی نیست .مردی که در پایان کتاب ، زیر باران به هتل خود می رود تا اعماق روح خود زخمی و خونین شده است .به نظر می رسد که فردریک هنری از آن هنگام به بعد خود را جیک بارنز نامیده باشد .

همینگوی با نوشتن «خورشید همچنان می دمد » و «وداع با اسلحه » رسالت خود را برای بیان حالت عاطفی نسل بعد از جنگ انجام داد . هم چنین با این دو رمان «سبک همینگوی »به وجود آمد اما «مکتب » همینگوی هرگز به وجود نیامد زیرا از میان گروه کثیری که در اروپا و امریکا به تقلید او پرداختند و می توان گفت که پس از ظهور ، همینگوی را تماما در نیافتند ، در نتیجه در زمینه ی کار او هرگز اثری که لااقل نزدیک به کار همینگوی باشد پدید نیامد . گروهی به نوع وقایعی که در اثرهای او دیده می شد چسبیدند ؛ جنگ و مرگ و شکست و خون را موضوع کار خود ساختند و در نتیجه به مرحله ی نویسندگان داستان های پر حادثه سقوط کردند . گروهی کوشیدند انضباط عظیم نثراو را تقلید کنند و در نتیجه دچار تکلف بیان شدند . حقیقت این بود که همینگوی به معجزه ای توفیق یافته بود . او توانسته بود خود جوشی و خود رویی طبع را با انضباط همراه سازد . وی در ابتدای کار خود چند صباحی شعر می گفت . از روزهای شاعری یک چیز را همیشه به یاد داشت و آن این بود که در نثر نیز چون شعر هر کلمه را در جای خود و برای ایجاد اثر خاص خود به کار برد .

اشتباه نشود که نثر او به هیچ وجه «شاعرانه » لااقل به معنای متدوال کلمه نیست .

دنیا از راه حواس قوی خود می نوشد و می بلعد . می کوشد دم را دریابد . با حادثه ای شگرف به زندگی رنگ و معنی بدهد این است که به میدان های گاو بازی و شکار گاه های آفریقا و میدان های جنگ و لجه های اقیانوس کشانده می شود هر یک از آثار او سوغات یکی از این سفرهاست .

همینگوی

خیالبافی و بلند پروازی شاعرانه در او دیده نمی شود. به زندگی با چشم تازه ای ، چشمی که هنوز رنگ ها را تشخیص می دهد می نگرد . نگاه او مانند نگاه کودکی است که تازه چشم به جهان گشوده است ، به همین جهت چیزهایی را می بیند که چشم های پیر وخسته از دیدن آن ها ناتوان اند .

همینگوی گوشی تیز، شامه ای تند ، پوستی حساس و ذائقه ای تیز دارد . صدای لغزیدن یخ را درون سطل نقره ای که شیشه ی نوشیدنی در آن نهاده اند از پشت در اتاق هتل می شنود؛ بوی سنگفرش مرمر کف بیمارستان را می شنود ؛ با پوست خود از لباس شسته و پاکیزه لذت می برد ؛ مزه ی نوشیدنی  و بادام نمک - سود و میگوی خشک را خوب احساس می کند.

دنیا از راه حواس قوی خود می نوشد و می بلعد . می کوشد دم را دریابد . با حادثه ای شگرف به زندگی رنگ و معنی بدهد این است که به میدان های گاو بازی و شکار گاه های آفریقا و میدان های جنگ و لجه های اقیانوس کشانده می شود هر یک از آثار او سوغات یکی از این سفرهاست .

ادامه دارد...


نجف دریا بندی

تنظیم : بخش ادبیات تبیان