تبیان، دستیار زندگی
وقتی سروکله‌ی خرس قهوه‌ای از پشت بوته‌های گل سرخ پیدا شد و خرس سفید را کنار کندو دید، آه از دلش برآمد و با عصبانیت دوید تا
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چرا خرس‌ها با هم می‌جنگند(2)

خرس ها

وقتی سروکله‌ی خرس قهوه‌ای از پشت بوته‌های گل سرخ پیدا شد و خرس سفید را کنار کندو دید، آه از دلش برآمد و با عصبانیت دوید تا به حساب خرس سفید برسد ولی با تعجب دید که او به کندو دست نزده است. خرس قهوه‌ای آرام آرام نزدیک‌تر رفت تا بداند موضوع از چه قرار است.

خرس سفید سلام بلند بالایی کرد و گفت: خرس قهوه‌ای حال شما چه‌طور است؟ منتظر شدم تا بیایید و با هم عسل بخوریم. فکر جالبی هم دارم. به این دشت زیبا نگاه کنید. ما به جای جنگ و جدال بر سر این کندو می‌توانیم در این دشت هزار کندو داشته باشیم.

خرس قهوه‌ای با تعجب گفت: چه‌طور چنین چیزی ممکن است؟ این دشت فقط به اندازه‌ی یک کندو گل دارد نه بیشتر.

خرس سفید گفت: بنده همین را می‌خواستم بگویم. نگاه کنید. این همه آب. این همه خاک. این همه آفتاب. ما می‌توانیم همه جا را گل‌های زرد بکاریم و کندوها را زیاد کنیم.

خرس قهوه‌ای از خوشحالی بالا و پایین پرید و گفت: عجب فکر قشنگی. یک دشت پر از گل‌های سرخ و هزار کندوی عسل.

خرس سفید گفت: بله آن وقت در روزهای زیبای بهاری... حتی می‌توانیم در میان گل‌های زرد با هم بازی کنیم.

خرس قهوه‌ای گفت: و دوستانمان به اینجا می‌آیند.

خرس سفید گفت: بله و در حالی که خودشان را و بچه‌هایشان را هم می‌آورند و آنها در پشت گل‌های زرد پنهان کرده‌اند از رودخانه ماهی‌های چاق می‌گیرد.

خرس قهوه‌ای گفت: و بعد همه جا پر از بچه خرس‌ها می‌شود. بچه‌ها بزرگ می‌شوند و بچه‌‌دار می‌شوند و ببینیم. که در میان گل‌های سرخ بازی می‌کنند.

آقا خرس سفید گفت: بله بچه‌ها و بچه‌ها در میان گل‌های زرد بزرگ می‌شوند.

ناگهان خرس قهوه‌ای با صدایی عصبانی فریاد کشید: گل‌های زرد. گل‌های زرد. ولی من از طعم عسل گل‌های زرد خوشم نمی‌آید.

خرس سفید گفت: عجب! عجب! من هم از بوی گند گل‌های سرخ خوشم نمی‌آید.

خرس قهوه‌ای از جا پرید و گفت: ای بی‌سلیقه تو به بوی عطر گل سرخ می‌گویی بوی گند؟

خرس سفید هم از جا بلند شد و فریاد کشید: همین که گفتم. ما همه جا را گل زرد می‌کاریم!

خرس قهوه‌ای هم فریاد کشید: یا گل سرخ یا هیچی.

خرس سفید از جا پرید دست‌هایش را تکان داد و فریاد کشید: به درک که هیچی.

و صدایش هزار بار توی دل دشت و کوه و تپه پیچید. هیچی هیچی هیچی هیچی... و حالا توی آن دشت نه گل سرخی و نه گل زردی هست. نه هزار کندو و نه خرس‌های کوچولو فقط دو تا خرس آنجا زندگی می‌کنند که همیشه سر یک کندوی عسل دعوا دارند.

نوشته: سوسن طاقدیس

*****************************

مطالب مرتبط

چرا سنجاب ها شادند

نخود سیاه و آرزوی بزرگش

نمکی سر به هوا

پری کوچولوی هفت آسمان

کشتن یک گرگ سخت نیست

پیش مادر بمان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.