تبیان، دستیار زندگی
شیخم چو قلم به دست گیرد، تسبیح همه گسست گیرد!...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نصایح حکیمانه  جناب شیخ

منبر سوم

سعدی

پامنبری: شیخم چو قلم به دست گیرد ، تسبیح همه گسست گیرد!( گفتیم از روی دست حافظ علیه الرحمه رج بزنیم برای خوشامد شیخ که شاید این منبر را چندان طولانی نفرمایند و ما بتوانیم زودتر به ملاقات آن یاری رویم که چون قدح به دست گیرد ، بازار بتان شکست گیرد!)

القصه می فرماید:

1- بپوشیدن ستر درویش کوش                     

 که ستر خدایت بود پرده پوش

پامنبری: راز بیچارگان بپوشید و مخروشید تا خدایتان پرده بر عیبتان بپوشد و بر شما نخروشد.

2-مگردان غریب از درت بی نصیب             

مبادا که گردی بدرها غریب

پامنبری: از ترس ان روز که در به در درها شوی در به دران را از درت مران!

3-بزرگی رساند بمحتاج خیر                      

 که ترسد که محتاج گردد بغیر

پامنبری: ار علامات بزرگان این است که از بیم ناداری به محتاجان کمک می کنند( و نه از روی منت و ریا و نه با اطمینان به نفس خود که گویی مالشان را دور ریخته اند و به فقیری کمک کرده اند)

4-اگر پای در دامن آری چو کوه                  

سرت زآسمان بگذرد از شکوه

5-زبان درکش ای مرد بسیار دان                 

که فردا قلم نیست بر بی زبان

پامنبری: اصلا شما کوه ، شما دریا، شما دشت ، شما بزرگترین کله گنده های عالم ، آقای عزیز ( خانم ها را کار ندارم چون خانمها هیچ احتیاجی ندارند که به حرف زدنشان توجه کنند بسکه دقیق و درست و کم و زیبا و با معنی حرف می زنند!) آقای محترم در هنگام صحبت کردن کمربند زبان را ببند . زیرا چو سرعت زبان بالا رود ترمز آن از کار بیافتد و هیچ تعمیرکاری نتواند صدمات حاصل از تصادفات "حتمی" را جبران کند . به قول شیخ ما - قربانشان بروم- حرف نزده را می شود زد اما حرفی که زدی را دیگر نمی شود جمع کرد . واگر سخن نگفته باشی برای تو عقابی هم نیست. (1)

6-صدف وار گوهرشناسان راز                  

 دهن جز بلؤلؤ نکردند باز

پامنبری: آنان که با معانی بزرگ سر و سری داشتند دهانشان مثل صدف بود فقط زمانی باز می شد که مرواریدی در خود داشته باشد. ( عجب زیبا فرمودند شیخ ما)

7-فراوان سخن باشد آکنده گوش                  

نصیحت نگیرد مگر در خموش

پامنبری: یکی دیگر از عیوب پر حرفی پر شدن گوش ادم از حرف است . ئقتی گوشتان هم پر شود اولین چیزی که دیگر در ان فرو نمی رود حرف حساب است. آنوقت امثال شیخ ما مجبورد با " سکوت" نصیحتتان کنند. میدانید با این کارتان چه زحمتی به شیخ می دهید؟ تازه از آن بد تر بنده را هم از نان خوردن می اندازید. چون سکوت که دیگر پا منبری نمی خواهد. خوب خدا را خوش می آید؟ پس اینقدر حرف نزن جانم!

8-چه خواهی که گوئی نفس بر نفس             

حلاوت نیابی ز گفتار کس

پامنبری: عیب دیگر پر حرفی این است که شما که لا جرعه! حرف بزنی مزه ی سخنان شیرین دیگران را هم نمی چشی !

9-نباید سخن گفت ناساخته                         

نشاید بریدن نینداخته

پامنبری: ( خودمانیم ها ما هر چه می خواهیم کاری به خانم ها نداشته باشیم نمی شود) شیخ مثال خیاطی میزند و می فرماید همانگونه که اندازه نگرفته نمی شود برید فکر نکرده هم نمی شود گفت.

10-تأمل کنان در خطا و صواب                  

 به از ژاژ خایان حاضر جواب

پا منبری: اگر ادم در پاسخ کند باشد و آرام آرام جواب گوید و درست و غلط را بسنجد خیلی از آدم بیهوده گوی حاضر جواب ( که با سرعت سخن می گوید) بهتر است.

11-کمالست در نفس انسان سخن                  

تو خود را بگفتار ناقص مکن

پامنبری: عزیزم سخن گفتن یکی از نشانه های کمال آدمی است آنوقت چیزی که می توانی با آن ارزشمند تر بشوی اگر با کم فکری تبدیل علت سبک سری و کوچک شدن شخصیت تو شود ، خیلی مصیبت دردناکی است.

12-کم آواز هرگز نبینی خجل                      

جوی مشک بهتر که یکتوده گل

پامنبری: بنده که آدم کم حرفی که به واسطه سخن گفتن خجالت زده شده باشد ندیده ام ( شما اگر دیده اید به او بگویید خیلی هنر مند است!) 2 دو تا 4 تا! یک نگین زمرد از کوه کوه کاه ارزشمند تر است . نیست؟

13-حذر کن ز نادان ده مرده گوی                

چو دانا یکی گوی و پرورده گوی

پامنبری: من فقط معنی کلمه را می گویم خودتان حدس بزنید : " ده مرده گوی" یعنی کسی که اندازه ی ده مرد حرف می زند" . درست؟ خوب پس حذر کن جانم!

14-صد انداختی تیر و هر صد خطاست        

 اگر هوشمندی یک انداز و راست

پامنبری: اگر مردی یک تیر بزن که به هدف بخورد نه اینکه صد ، صد و پنجاه تیر را حرام کنی آخر هم نه تنها به سیبل نخورده بلکه زده ای چشم ناظران را هم کور کرده ای!

15-چرا گوید آن چیز در خفیه مرد              

 که گر فاش گردد شوی روی زرد؟

پا منبری رو به شیخ: قربان می گویم بسکه در باب لطف کم حرفی سخن گفتید بنده را این طمع در جان افتاد که همین جا مجلس را بدرود گویم و بروم نزد همان یاری که عرض شد!! می شود این بیت آخری را خودتان برای مخاطبان شفاف سازی کنید...قربان لطفتان! پس ما رفتیم...

شیخ:

سخن در نهان نباید گفت ،که بهر انجمن نشاید گفت


1-(بین خودمان بماند ما بیت 4 را به گونه ای خواندیم که موقوف المعانی شود با بیت 5 اما راستش شیخ به گونه ای دیگر سروده اند . ما دیدیم مدل خودمان دراماتیک تر است انرا گفتیم وگرنه پای در دامن آوردن کنایه از سکوت است . بنده خدا شیخ منظورشان این بوده که اگر مثل کوه آرام باشی سر بلند تر از آسمان خواهی شد. حالا شما به رو نیاورید ما هم صدایش را در نمی آوریم شاید شیخ نفهمیدند!)