تبیان، دستیار زندگی
(4) كناره گیری رجال كارآزموده و نیكنام از امور مملكتی در آن روزگار كه نقش آفرین "قدر" رضا خان سواد كوهی، قزاق جوان را، برای فردای ایران، در دامان "قضا" پرورش می داد، در افق سیاست این مملكت بلاخیز كه مردمش...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

علل سقوط دولت دیكتاتوری رضا شاه(قسمت دوم)

(4)

كناره گیری رجال كارآزموده و نیكنام از امور مملكتی

در آن روزگار كه نقش آفرین "قدر" رضا خان سواد كوهی، قزاق جوان را، برای فردای ایران، در دامان "قضا" پرورش می داد، در افق سیاست این مملكت بلاخیز كه مردمش از كشته شدن نادرشاه تا بدان ایام، هرگز روی آرامش ندیده و دمی شادمانه و به آسایش نزیسته بودند، چند ستاره كورسو میزد كه مجموع آنها به "پنجاه" نمی رسید.

از این گروه سیاست پیشه كه همه داعیه ی زمامداری و ایران مداری را در سر می پروراندند، برخی "ذوحیاتین" بودند؛ بدین معنی كه هم در مقام "وزیر" در كابینه ها شركت می كردند و هم به عنوان "وكیل" بر كرسی های "پارلمان" تكیه می زدند و بعضی از آنها هر كاری غیر از وزارت را "دون شان" خود می شمردند و تنها شغل وزارت را می پذیرفتند و به كمتر از آن، قانع نبودند.

اما در مجموع و از نظر چگونگی مسوولیت هایی كه به عهده می گرفتند، سیاستمداران آن دوره را می توان در چهار گروه دسته بندی كرد و سپس دسته ای به عنوان "گروه پنجم" بر آنان افزود:

دسته اول: سیاستمداران و رجال نام آوری بودند كه بارها در مسند ریاست دولت، مصدر كار شده و یا چندین بار و به تكرار به وزارت رسیده بودند و در بیشتر كابینه ها شركت داشتند.

دسته ی دوم: از سیاستمدارانی تشكیل می شد كه معركه گردان پارلمان بوده اند و اگرچه بعضی از آنها مقام وزارت هم داشته اند ولیكن اغلب به عنوان متولی در مجالس قانونگزاری صاحب قدرت می شده اند.

دسته ی سوم: عبارت بودند از علمای اعلام، آیات عظام و حجج اسلام.

دسته ی چهارم: شاعران و نویسندگان و روزنامه نویسانی بودند كه در تاریخ بیست ساله ی اخیر ایران از 1299 تا 1320 خورشیدی نامشان به میان آمده و هر یك ایفاگر نقشی بوده اند كه به اثبات یا نفی در تاریخ ثبت شده است.

دسته ی پنجم: كه باید بر این تقسیم بندی افزوده شود، شامل همكاران نظامی سردار سپه می گردد كه در دیویزیون قزاق و در لشگركشی ها و سرانجام در آتریاد همدان با وی همكاری داشته اند.

وقتی میر پنج رضاخان نخست با عنوان سردار سپه و مقام وزارت جنگ و ریاست وزراء در آسمان سیاست ایران به جلوه گری درآمد و سپس بر اریكه ی سلطنت تكیه زد، علاوه بر نظامیان كه همیشه در تمام مراحل پشتیبان وكارگزار وی بودند، از خیل سیاستمداران آن روزگاران، به تقریب همه ی آنها، به رویش آغوش گشودند و تا آنجا كه می توانستند و با هر چه كه در حد توانائی خود می دیدند، به وی كمك كردند تا بتواند زمام كشور را به دست گیرد و اگر خدا بخواهد این مملكت فلك زده را از این همه خفت و خواری و فلاكت و بدبختی برهاند و اگر ممكن آید آن را به اوج ترقی وعزت برساند.

و هنوز بسی بر نیامده بود كه رجال سیاسی ایران از هر گروه و جماعتی كه بودند، به غیر از رهبران مذهبی به سه دسته تقسیم شدند:

دسته اول: كه در سالهای نخستین حكومت رضا شاه و پیش از آن، در خدمتش بودند، همچنان در كنار وی استوار باقی ماندند و سپس در مدت های پس و پیش، بعضی از آنها جان سپردند؛ جمعی كشته شدند و برخی اندك اندك از او كناره گرفتند؛ تنی چند مغضوب و سپس مقتول شدند؛ گروهی جلای وطن كردند و جزعده ی كمی از آنها تا پایان بر جای نماندند. دراین رده میتوان از: مدرس، محمدعلی فروغی، داور، تیمورتاش، فیروز میرزا فیروز، جعفر قلی خان اسعد، تقی زاده، و ... .

دسته دوم: رجال خوشنام، وطن دوست، خدمتگزار، پاكدامن و ملی بودند كه از نیمه ی راه، به سوی خانه های خود بازگشتند و گوشه نشینی و انزوا اختیار كردند و از پذیرفتن هر شغل و مقامی در هر حد و پایه ای كه بود، سرباز زدند.

در میان این دسته بلند آوازه تراز همگنان، مشیرالدوله، موتمن الملك، مصدق السلطنه، مستشارالدوله صادق، ممتازالدوله و ... بودند.

دسته ی سوم: از كسانی تشكیل می شد كه خود از عوامل موثر و كارسازی بودند كه برای برچیدن بساط سلطنت قاجاریه تلاش می كردند و برای سپردن امور مملكت و ملت، به كف با كفایت سردار سپه قرار و آرام نداشتند و شتابزده شب و روز در سعی و تلاش بودند و به اصطلاح "آتش بیار معركه" شمرده می شدند، بدین امید كه سردار سپه زمامدار شود و سكان كشتی وطن را در دریای طوفان زده و پر آشوب حوادث به دست گیرد و آنها هم بر كرسی های وزارت تكیه بزنند و ضمن همكاری با رضا شاه و با استفاده از قدرت و لیاقت او، تا آنجا كه می توانند به وطن خدمت كنند و ایران فرسوده و متلاشی شده و پریشان دوره قاجار را از سیطره خرافات و ارتجاع دیرینه برهانند و با كشورهای پیشرفته جهان و به خصوص اروپا همسر و همگام گردانند. دراین گروه نامدارترین آنها دبیر اعظم (فرج الله بهرامی)- محمدعلی فروغی (ذكاء الملك)- علی اكبر داور- عبدالحسین تیمورتاش (سردار معظم خراسانی) و ... از این رده شمرده می شوند.

در ذهن رضا شاه كه مردی دقیق و حسابگر بود و با نظم و ترتیب و انضباط نظامی پرورش یافته بود، رجال مملكت در چهار گروه دسته بندی می شدند:

گروه اول:رجال قدیمی مملكت بودند كه هر یك از آنها یكی از این القاب: الدوله، السلطنه، الملك، الممالك را یدك می كشید و در میدان سیاست در پناه لقبی كه داشت فعالیت می كرد.

رضا خان در همان ایامی كه با نام رضا خان شصت تیر و یا در مقام یك افسر قزاق در جنگ های داخلی و شورش های عشیره ای و بلوای ایلی شركت می كرد با برخی از این رجال سر و كار پیدا كرده و آنها را در راه رهایی ایران از مشكلاتی كه بدانها گرفتار آمده بود، محك زده و عیار آنها را سنجیده بود.

گروه دوم: سیاستمدارانی بودند كه در جامعه ریشه، و در جهان كم و بیش شهرت داشتند و بیگانگان و به ویژه همسایگان ایران آنها را خوب می شناختند.

این گروه مردانی جوان، هوشمند، تحصیل كرده، اروپا دیده، پركار، مدیر، نوجو، لایق و كارآمد بودند و می توانستند دستیاران و مددكارانی پیروزی آفرین برای رهبر مملكت باشند و نواقص وی را مرتفع سازند و كمبودهایش را جبران كنند.

گروه سوم: نظامیان بودند كه در ایجاد امنیت و فرونشاندن طغیانها و آشوب ها و از میان برداشتن سركشان و یاغیان و گردنه زنان و راه بندان از سرزمین ایران، قدرتمند و پیروزی آفرین محسوب می شدند و اهرم قدرت و نقطه ی اتكای سردار سپه به حساب می آمدند.

گروه چهارم: بعضی از رهبران مذهبی و اعیان و اشراف بودند كه هیچ یك از آنها اهل جنبش و فعالیت های بی وقفه و تلاشهای خستگی ناپذیر ومیدان داری های آمیخته به غوغا و هیاهو نبودند و از همهمه و جنجال می گریختند.

"رضاخان" همین كه" رضا شاه" شد با گروه اول مدارا و مماشات كرد؛ برخی را كه سودای خدمت داشتند به كارهای مملكتی گماشت؛ بعضی را كه میل به "جنت مكانی" داشتند، به حال خودشان وا گذاشت. از آنها نهراسید؛ به جلال و جبروت دروغین آنها اعتنا نكرد و خیلی زود دریافت كه اینان گروهی پهلوانان پنبه ای هستند كه جز همین هیمنه ی پوشالی چیزی در چنته ندارند و با چنین برداشتی بود كه هر وقت خواستند بانگی برآورند و "نقی" بزنند با یك "تشر" آنها را بر جایشان میخكوب كرد، و چون از كار كناره گرفتند و به انزوا و گوشه نشینی پناه جستند، ایشان را به حال خودشان رها كرد و تنها دستور داد كه از دور مراقب كارهایشان باشند تا مبادا فیلشان یاد هندوستان كند و اگر احیاناً از آن میانه فیلی برمی خاست كه به یاد هندوستان "خرناسه" بر آورد، فیلبان رضا شاهی بی درنگ "كجك" را بر سرش فرود می آورد و فیل از بند جسته را، آرام و خاموش می ساخت.

رفتار رضا شاه با گروه دوم این چنین نبود؛ بر خلاف گروه اول رضا خان از همان ابتداء به اهمیت وجودی و تاثیر هوش و درایت و كارایی و ابتكار و قدرت سازماندهی این گروه دیده دوخت و درصدد برآمد كه آنها را به كار گیرد و از هوش و استعداد آنها برخوردار شود و به دست آنها پا بر پله های نردبان ترقی بگذارد و چون به مقصد رسید، برای نیل به مقصود نهائی آنان را همچنان در كنار خود حفظ كند و به كمك آنها كارهای دشوار مملكتی را به سامان برساند و ایران كهن را به همت فرزندان شایسته اش به "ایران نوین"مبدل گرداند.

در باره ی نظامیان كه گروه سوم را تشكیل می دادند می توان گفت كه سردار سپه از همان آغاز فعالیت های سیاسی خویش به چشم همقطارانی عزیز و ارجمند به آنان می نگریست و آنها را "اهرم قدرت" خود می دانست و به درستی دریافته بود كه بسط امنیت  در سراسر كشور و به خصوص سركوبی عشایر یاغی و سركشان اقطار مملكت به همت، فداكاری، درایت و از خود گذشتگی آنان باز بستگی دارد.

به همین دلیل با آنها همواره دوستانه و برادرانه و با جوانترینشان پدرانه رفتار می كرد.
گروه چهارم اعیان و اشراف زمان مانند سعد الدوله، نظام السلطنه ما فی، فرمانفرما و ... رهبران مذهبی در تهران حاج امام جمعه خوئی، میرسید محمد بهبهانی، آقا سید محمد امامی امام جمعه تهران و ... و در قم حاج شیخ عبدالكریم حائری یزدی و حاج آقا حسین اصفهانی و ... بودند كه با همه آنها به احترام رفتار می كرد. اگر حاجتی داشتند برآورده می ساخت، اگر توصیه ای می كردند می پذیرفت و نسبت به نزدیكان و دستیاران ایشان روشی مهرآمیز داشت و می خواست كه آنها محترم و آسوده خاطر زندگی كنند؛ ولیكن گفتنی است كه آنها مطلقاً با رضا شاه به خصوص در ده ساله ی دوم قدرتش رفت و آمد و داد و ستد سیاسی و اجتماعی نداشتند و از وی كناره می گرفتند و اگر كارد به استخوانشان و یا جان به لبشان می رسید هر گونه رنج و بدبختی و ناكامی و حرمان را بر دست دراز كردن به سوی رضا شاه ترجیح می دادند و هر گونه محرومیتی را تحمل می كردند كه سرو كارشان با دستگاه رضا شاهی نیفتد.

با این همه رضا شاه مواظب بود كه نفوذ اینان، در این گروه مردم بی خبر و ساده اندیش افزایش نیابد و بر وجاهتشان افزوده نشود و از همین روی بود كه اگر از آن میان، یكی به پای می خاست و به بهان های از نوع (اجرای قانون نظام وظیفه عمومی) دم از مخالفت می زد (مانند حاج آقا نورالله اصفهانی) و یا  بی نظمی در امنیت عمومی را به دستاویز تعویض كلاه موجب می گردید (مانند واقعه ی بهلول درمشهد و حادثه ی مسجد گوهرشاد) به هیچ روی گذشت و اغماض و سهل انگاری را، روا نمی شمرد وهر فتنه و آشوبی را بدون عفو و بخشایش با آتش و خون، درهم می كوفت و به طور كلی تا كسی از هر دسته و گروهی كه بود مانع اجرای برنامه های رضا شاه نمی شد و سدّ راهش نمی گردید، رضا شاه هم، كاری به كارش نداشت و او را در قلمرو كار و زندگیش آسوده و آزاد می گذاشت ولیكن حتی یك لحظه هم از احوال، افكار و اعمال سردمداران و نام آوران، غافل نمی نشست و سیاست بافان پیشین، اگر چه گوشه گرفته و منزوی شده بودند، باز هم تحت مراقبت دیدگان بیدار رضا شاه قرارداشتند و جرات ابراز وجود نداشتند.

با این همه بر اثر خود خواهی یا سود جوئی و آزاری كه از جاه طلبی های سركوب شده، بدیشان تحمل شده بود، از سرزنش و ملامت كردن رضا شاه آن هم در پنهان، كوتاهی نمی كردند و در خفا، از خودستائی و یقه درانی در "ماتم مادر وطن" فارغ نمی نشستند و همچون "دون كیشوت" پیوسته با هیولای دیكتاتوری در عالم خیال مبارزه می كردند.

(5)

بی وفائی با وفاداران

رضا خان كه دیگر به دام غرور گرفتار آمده بود، همین كه بر دشواری ها فایق آمد و به كمك و یاری یاران و همپائی همگامان، راه طولانی  پیروزی را در نوردید و به "مقصودی" كه داشت نائل آمد، بی آن كه به "مقصد" بنگرد و راه آغاز شده را به پایان برساند، با یاران وفادار خویش، بی وفائی پیشه كرد و هر یك را به بهانه ای از میان برداشت كه در میان این عده نام امیر لشگر عبدالله خان امیر طهماسبی نصرت الدوله، سردار معظم خراسانی و سردار اسعد بختیاری، اسدی، مدرس، چند تن دیگر دیده می شود:

مدرس شخصیت والای مذهبی  كه به مقام اجتهاد رسیده و سالیانی چند، به تدریس معارف اسلامی در اصفهان اشتغال یافته بود، در اوج شهرت و محبوبیت، وارد میدان سیاست گردید و در راه بهبود اوضاع و احوال سیاسی روز وقایعی كه در ایران روی می داد و مردم را اغلب گرفتار بلا و مصیبت می كرد، نقشی اساسی به عهده داشت و چندان احساس مسوولیت می كرد كه وظیفه ی دینی، میهنی، اخلاقی و مردمی خود می دانست كه به خاطر نجات هموطنانش از این همه خواری و مذلت، فعالیت كند و از پای ننشیند تا به خواست خدای تعالی، به اعتلای مملكت و ایجاد وسایل رفاه، آسایش، سربلندی و افتخار برای ملت، نایل آید.

سردار سپه در آن روزگارانی كه به عنوان میر پنج رضاخان، در مقام یك افسر قزاق خدمت می كرد، روزی به دیدار مدرس رفته و برای نجات كشور از نفوذ بیگانگان با وی سخن گفته بود ولیكن نتوانسته بود نظر مساعد این روحانی بزرگ و سیاستمدار زیرك را به خود جلب كند.

وقتی نغمه ی "جمهوریخواهی" از سوی یاران و كارگزاران سردار سپه در كرنای معركه ی سیاست دمیده شد، مدرس احساس خطر كرد و دریافت كه اگر این نغمه را در گلوی آوازه خوان آن، خفه نكند، فاتحه عدالت و آزادی و حكومت مذهبی، خوانده خواهد شد و دیگر اثری از مشروطیت ایران، بر جای نخواهد ماند و با چنین برداشتی بود كه مدرس لوای مخالفت با جمهوریخواهی نوجویان ساده اندیش و بی تجربه را برافراشت و به تنهائی توانست سردار سپه و یارانش را با آن "یال و كوپال" و با آن همه "توپ و تشر" شكست دهد و آنان را بر سر جای خود بنشاند.

(6)

حكومت پلیسی واثرات آن

رضا خان میر پنج كه از نوجوانی در محیط قزاقخانه پرورش یافته و در كسوت یك قزاق جوان به اطاعت از فرماندهان و در مفهومی گسترده تر، از "بزرگتران" خویگر شده بود، به این اعتقاد قطعی رسیده بود كه باید به زیردستان و كهتران فرمان داد و از فرماندهان و بزرگان فرمان پذیرفت.

بدین ترتیب "فرمان دادن" به همكاران و توقع اطاعت محض داشتن از آنان برای وی "ملكه" شده بود و تا وقتی در قزاقخانه خدمت می كرد و مقامات و درجات نظامی را یكی پس از دیگری پس پشت می نهاد و در شاهراه ترقی پیشتاز بود؛ جز این باوری نداشت كه:

"اطاعت می شود قربان"رمز زندگی نظامی و در همان حال كلید درهای بسته برای نظامیان است.

شاید با چنین برداشتی بود كه چون قدم در محیط سیاست گذارد و به ناگاه به جای عنوان "میرپنج" به لقب پر طمطراق "سردار سپه" ملقب شد، همین عقیده را با خود به همراه آورد و سرلوحه ی برنامه هائی قرار داد كه برای رسیدن به مقام "فرماندهی كل قوا" در ذهن خویش ترسیم كرده بود. به همین دلیل در همان هنگام كه به تشكیل "قشون متحد الشكل" تصمیم گرفت، به فكر "نظمیه" هم افتاد و بر آن شد دستگاهی به وجود آورد كه به تمام معنی و در همه ی جوانب "امنیت" را برای شخص خودش و برای اجرای برنامه های آینده اش تامین و تضمین كند.

سیستم ترور و وحشتی كه رضا شاه به دستیاری آیرم و مختاری با دزدی و اخاذی و تصاحب اموال مردم ایجاد كرده بود؛ چه رضا شاه از آن آگاه می بود،( چنانكه مخالفانش می گویند) و چه بی اطلاع وی صورت می گرفت،( چنانكه خودش مدعی آن بود)، تمام توان و نیروی سازندگی را از مردم ایران سلب كرد و رضا شاه كه خود به حق عاشق ایران، نوسازی وعظمت ایران بود، چون مقدمات نوسازی ایران را فراهم آورد و برآن شد كه برنامه های جلیل و فاخر خود را در دست اجرا بگذارد، كسی را نیافت و زمانی از نتایج حكومت وحشت آفرین پلیسی آیرم و مختاری، به درستی آگاه گردید كه در جزیره "موریس" ایام  تبعید خود  را می گذراند.

(7)

املاك اختصاصی!

گویا از نخستین روزی كه رضا خان افسر قزاقخانه، به سوی قدرت گام برداشت، در این اندیشه بود كه مانند خوانین محلی و مالكان نامدار و فئودال های زمین خوار، دارای املاك شخصی گردد و ضمن ایران مداری، به دهداری نیز اشتغال ورزد و در بزرگ مالكی هم، به اشتهار برسد!

دراین میان گفتنی است كه گروهی از افسران ارتش ایران كه مامور اداره املاك اختصاصی شاه شده بودند، از یكسو اندك اندك رموز سپاهیگری را به فراموشی سپردند و از سوی دیگر بعضی از آنها چندان آلوده شدند كه پس از رضا شاه دیگر نتوانستند مورد اعتماد جامعه واقع شوند.

اگر رضا شاه می خواست برای اداره امور املاك اختصاصی خود "كادری" تهیه كند و آنها را به استخدام در آورد، پیداست كه می بایست بدین منظور پذیرای هزینه ای گردد كه هرگز با روش او سازگاری نداشت.

روسای املاك از ارتش حقوق می گرفتند و در املاك شاه خدمت می كردند و این نیز نشانگر مال دوستی، كوته بینی و تنگ نظری رضا شاه بود كه هر چه بود در شان و شایسته ی یك پادشاه نبود!

(8)

قانون در برابر رضا شاه

رضاخان، قزاق سواد كوهی، چه در آن زمان كه سرباز ساده ای بیش نبود و چه در آن هنگام كه رضا خان میر پنج،سردار سپه و سرانجام رضا شاه پهلوی عنوان گرفت؛ تنها به یك قانون باور داشت و تنها یك قانون را می شناخت و فقط یك عنصر را كاربروعقده گشا و مفتاح رمز و راز می دانست كه نامش" قدرت" بود.

سردار سپه با تكیه به متكائی این چنین كه از رهگذر بنیانگذاری "قشون متحد الشكل" برای او فراهم آمده بود؛ گام به میدان سیاست نهاد و چون جز به عنصر قدرت، به دیگر عناصر و عوامل اعتقادی نداشت، همین "عصا" را به دست گرفت و برای نیل به آرزوئی كه در سر می پرورانید، همان حربه را بر سر هر كس كه سدّ راهش می شد، فرومی كوفت و به فریاد هائی كه به دنبال این قدرت نمائی  از زن و مرد بر می خاست، اعتنائی نمی كرد.

سردار سپه، به دستیاری دوره پنجم مجلس شورای ملی "شاه" شد و در دوره ششم كه اولین انتخابات مجلس در دوران سلطنت وی بود، شخصیت های مخالف، همچون مدرس، بهار، مصدق السلطنة و یكی دو شخصیت سیاسی دیگر از این دست رابه مجلس ، راه داد ولی آنها را در اقلیت مطلق باقی گذارد، به طوری كه جرات نكنند در جهت مخالف مقاصد شاه گامی بردارند و یا كلامی به زبان آورند و از دوره هفتم به بعد، حتی یك نفر از شخصیت های مخالف به عنوان نماینده مجلس شورای ملی، به خانه ی ملت وارد نشد و هر كه در آنجا بود نماینده ی شاه بود نه نماینده ملت!!

با این همه در تمام دوران سلطنت رضا شاه، مجلس شورای ملی وجود و فعالیت داشت، تا خارجیان قبول كنند كه رضا شاه با كمك قانون و با احترام  به آزادی ، در ایران سلطنت می كند و تنها "قوه مقننه" این چنین نبود كه "اتیكتی" و "كاریكاتوری" بیش نباشد و در حد "ویترین" سازی مقبول افتد، دستگاههای دولتی، وزیران كابینه و در مجموع "قوه مجریه" نیز هیچ گونه قدرتی نداشتند و قادر به اظهار نظر و ابراز عقیده نبودند.

رضا شاه مجلس شورای ملی داشت، لیكن مجلس شورای ملی رضا شاهی، جلوه گاه قدرت قوه مقننه نبود؛ تنها نمایشگاهی بود، برای بیگانگان و كشورهای خارجی كه به آن بنگرند و خبر مصوبه هایش را بشنوند وجودش راحمل بر وجود حكومت قانون، در ایران رضا شاهی كنند.

در زمان سلطنت رضا شاه در ایران هم هیات حاكمه وجود داشت لیكن همه ی عناصر آن محكوم حكم شاه بودند و عاملی برای اجرای قوانین، جدا از رضای شاه، تلقی نمی شدند. زیرا قوه مجریه برای آن به وجود آمده بود كه "منویات مبارك ملوكانه" را به اجرا بگذارد و از حقوق شاهنشاه نگهبانی كند و اگر كسی پیدا شد كه بگوید"بالای چشم شاه ابروست" او را به بالای دار بفرستد و اگر كشاورزی متهم گردید كه "صد دینار" از اموال شاه را تلف كرده است، زندگی او را به آتش كشاند و دمار از جانش بر آورد تا اموال شاه از هر گونه تجاوز و دستبردی مصون و در امان بماند.

وقتی وضع این دو قوه " مقننه و مجریه" این چنین باشد، دیگر سخن گفتن از وضع "قوه قضائیه" ضرور نخواهد بود؛ چرا كه خود پیداست در كشوری كه همه محكوم حكم شاه هستند، استقلال قضات معنی نمی دهد و حق و عدالت، در قوه قضائیه به جلوه گری در نمی آید. حق آنست كه شاه بگوید و عدالت همانست كه شاه، مرزهای آنرا از پیش مشخص فرموده است.

رضا شاه خیال می كرد آنچه می كند، مورد رضایت و خرسندی مردم است و توقع داشت كه مردم حق شناس ایران، پیوسته سر در قدمش داشته باشند و همواره شگر گزار نعمت هائی باشند كه او برای ایشان فراهم آورده و در دسترس همگان قرار داده است.

دریغا كه او نمی دانست "مردم" و "حكومت" در برابر هم مانند دو دشمن كینه توز قرار گرفته اند و چنان از یكدیگر دور و جدا افتاده اند كه هرگز ممكن نیست باردگر، آن هم در روزگارسلطنت رضاشاهی، در كنار هم قرار بگیرند و همین جدایی بود كه سبب شد در سوم شهریور ماه 1320 خورشیدی "مردم" فروپاشی "حكومت" را با حسن قبول پذیره گشتند و به انتظار حكومت كه توقع داشت مردم به پای خیزند و از درهم شكستن اركان حكومت جلوگیری كنند، پاسخ ندادند.