تبیان، دستیار زندگی
در ماه محرم هر شب نوحه سرایى و عزادارى مى كردیم. این وضع ادامه داشت تا شب تاسوعا كه حدود ۲۰ سرباز عراقى مسلح به همراه سرهنگ فضیل، فرمانده اردوگاه وارد آسایشگاه پنج شدند. سرهنگ عراقى گفت: شما نظم اردوگاه را بر هم زده اید. چرا سینه زنى مى كنید؟ این كار ممنو
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مى خواهم اعدام شوم

یا حسین

در ماه محرم هر شب نوحه سرایى و عزادارى مى كردیم. این وضع ادامه داشت تا شب تاسوعا كه حدود ۲۰ سرباز عراقى مسلح به همراه سرهنگ فضیل، فرمانده اردوگاه وارد آسایشگاه پنج شدند. سرهنگ عراقى گفت: شما نظم اردوگاه را بر هم زده اید. چرا سینه زنى مى كنید؟ این كار ممنوع است.

پرسیدم: چرا ممنوع است؟ این یك مراسم مذهبى است كه حتى در عراق هم شیعیان در سوگ امام حسین(ع) همین كار را مى كنند.

سرهنگ برآشفت و خیلى جدى گفت: به شرفم سوگند اگر دوباره این كار را بكنید شما را اعدام مى كنم و سپس ادامه داد: خوب، حالا بین شما كسى هست كه بخواهد اعدام شود؟

پس از چند لحظه سكوت، ناگهان برادر حسین پیرحسینلو دلیرانه بلند شد. سرهنگ كه جا خورده بود، با تعجب گفت: چى؟ تو مى خواهى اعدام شوى؟

برادر پیر حسینلو گفت: بله چون ما به خاطر همین عزادارى ها انقلاب كردیم و در ادامه راه امام حسین(ع) است كه اینجا هستیم و با شما مى جنگیم.

سرهنگ بیچاره گیج و مبهوت شده بود، چون نه مى توانست اعدام كند و نه مى توانست این اقدام جسورانه و متهورانه را ببخشد. بنابراین با مشت به سینه برادر حسین كوبید و گفت: «بنشین» و مثل سگ زخمى از آنجا رفت.به محض خروج او بچه هاى آسایشگاه یكصدا فریاد كشیدند: الله اكبر، خمینى رهبر، مرگ بر صدام یزید كافر.

فرداى آن روز اسامى ۱۸ تن از برادران را خواندند كه نام برادر پیرحسینلو هم بین آن ها بود. سپس آن عزیزان را از اردوگاه موصل منتقل كردند و دیگر خبرى از آن ها به دستمان نرسید.

احمد اسدى غفور

***

امداد الهى در اسارت

دهه فجر در اردوگاه برنامه هایى مختص حال و هواى آنجا داشتیم، اما به رغم محدودیت و موانعى كه وجود داشت، سعى مى كردیم به بهترین نحو این ایام را برگزار كنیم و بزرگ بداریم.

بچه ها تئاترى را تدارك دیده بودند تحت عنوان «شهادت» كه در آن پدرى هر دو پسرش در جبهه ها به شهادت مى رسند و متعاقب آن حوادث و اتفاقاتى دیگر دامنگیر این خانواده مى شود كه بر روحیه و نگرش بچه ها بسیار موثر بود و حقیقتاً استفاده مى كردیم.

در همین زمینه یكى از بچه ها هم ابتكارى كرده و نقاشى اى از حضرت امام (ره) كشیده و بالاى صحنه نصب كرده بود. در اثناى برگزارى نمایش، نگهبانى كه براى آسایشگاه گذاشته بودیم تا آمدن سربازان عراقى را زیر نظر داشته باشد، كلمه رمز را با صداى بلند فریاد كرد و در نتیجه مى بایست به سرعت وسایل و دكور طراحى و ساخته شده را جمع مى كردیم كه این كار البته كمى طول مى كشید.

برادر عزیزى هم كه تصویر حضرت امام (ره) را كشیده بود، فوراً عكس امام را برداشت و آن را در میان قرآن گذاشت، اما سرباز عراقى متوجه این حركت شد. پس جلو آمد، قرآن را برداشت و آن اسیر بزرگوارمان را كنار زد و شروع كرد به ورق زدن قرآن تا ببیند چه چیزى را در میان آن گذاشته اند. تپش قلب بچه ها كاملاً احساس مى شد. رنگ ها برافروخته شده و لرزش بدن و لب هاى عده اى كاملاً مشهود بود. سرباز عراقى هم مشغول ورق زدن بود و داشت به انتهاى قرآن مى رسید. ولى از كاغذ، نوشته یا هر چیز دیگرى خبرى نبود. ورق زدن سرباز عراقى تمام شد ولى چیزى به دست نیاورد. پس، با عصبانیت قرآن را كنار گذاشت و همگى شروع به ضرب و شتم بچه ها كردند و هنگامى كه خسته شدند، دست كشیدند و رفتند. آن برادرمان فورى به سراغ قرآن رفت و با حیرت و شگفتى شروع به ورق زدن آن كرد. هنوز چند ورقى را رد نكرده بود كه تصویر حضرت امام (ره) معلوم شد و همه ناخودآگاه صلوات فرستادند و بدین شكل امداد الهى دیگرى را تجربه كردیم واشك شوق و اشتیاق به رحمت الهى از دیده ها جارى ساختیم.

منبع: ویژه نامه سروقامتان روزنامه جوان