تبیان، دستیار زندگی
سالن آكنده از جمعیّت است، لحظه‏ها به كندى سپرى مى‏شود، این سو و آن سو كه مى‏نگرى، چهره‏هاى برجسته علمى و فكرى را نیز مى‏بینى كه سر در گریبان اندیشه، با زائران لحظه‏هاى آغاز پرواز را انتظار مى‏برند. با اعلام مسؤولان، زائران یكجا از جا كنده مى‏شوند. صف طولا
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

در حریم دوست

مسجدالحرام

سفرنامه حج

آنچه در پى مى‏آید تأمّلها و درنگ‌هایى است كه در سفر حج داشته‏ام معمولاً پس از پایان یافتن قسمتى از سفر آن را به قلم مى‏آوردم و احساسم را مى‏نگاشتم. گفتنى‏هاى مربوط به منى بسیار گذراست و از شور و هیجان و چگونگى انجام آن در روزهاى پى‏درپى و رمى جمرات آن چنان كه شایسته و بایسته بود سخن نرفت و آن حركت‌هاى زیبا و دیدنى به تصویر نیامد، و این همه به خاطر مسائلى بود كه در حج امسال پیش آمد و در روزهاى پس از مراسم منى آرامش را از راهیان دیدار دوست ربود. والى الله المشتكى.

از خانه كه بیرون مى‏آیى، نگاه‌هایى به سویت قد مى‏كشد كه سرشار از تمنّا است. در عمق نگاهها و در التهاب سینه‏ها آروزى راه یافتن به حریم دوست را مى‏نگرى، اكنون تو آهنگ دیار قدس دارى و آنان كه از این توفیق بزرگ محرومند، به بدرقه‏ات آمده‏اند و هر یك به گونه‏اى راز دل مى‏گشایند، و همه یك سخن مى‏گویند: التماس دعا، در مزار پیامبر ما را دعا كنید. در كنار بقیع ما را فراموش نكنید. در كعبه، طواف، عرفات، منا و ...

و تو كه این توفیق را یافته‏اى سر از پا نمى‏شناسى. ماشین كه از جا كنده مى‏شود و تو را به سوى مقصود مى‏كشاند در خود فرو مى‏روى؛ من و مكه! من و مدینه! دیار قدس، حریم الهى، سرزمین خاطره‏ها، شكوهمندی‌ها، والائی‌ها. سرزمینى كه روزى و روزگارى قلّه سانان بى بدیل بشریّت، بر گستره آن گام مى‏نهادند، و از بام تا شام براى گسترش آیین حق مى‏كوشیدند و براى عینیّت بخشیدن به آرمان‌هاى بلند پیشواى عظیمشان سر از پا نمى‏شناختند. اینك مى‏روى تا بر پیمان عبودیت، ولایت و استوارى در راه، پاى بفشارى، مى‏روى تا با جلاىِ دل و صفاى جان و زمزمه با معشوق جانت را از ناهنجاری‌ها، ناراستی‌ها بپیرایى و حرمت حریم پاكان و نیكان را پاس دارى. قلب مى‏تپد و در سر سوداى حضور در محضر معشوق غوغا مى‏كند؛ و كیست كه قلبش براى دیدار دیار دوست نتپد؛ و سوداى زیارت مزار قلّه‏سانان بشریت را بر دل نداشته باشد. به فرودگاه كه مى‏رسى درهاى آستانه ورودى آن، جلوه شگفتى دارد، انبوهى از جمعیت آمده‏اند و گروه گروه گرداگرد افرادى حلقه زده‏اند. تبسّم‌هاى نشسته بر لبها، نشانى از رضایت خاطرى است كه راهیان دارند؛ و التهاب درونى، نمایشى از سپاسى كه توفیق زیارت یافته‏اند. اشك‌هایى كه در دیدگان برخى حلقه ‏زده است پیشتر و بیشتر از آن كه غم فراق كوتاه عزیزى را رقم زند، شوق دیدار، نیاز زمزمه با یار و شعله‏هاى عشق به این وادى مقدس را به تصویر مى‏كشد.

كسانى هم كه بدرقه كننده‏اى ندارند آرام آرام به سوى سالن گام برمى‏دارند تا مقدمات پرواز را فراهم كنند، مجریان با مهربانى و لبخندهاى شیرین زائران را بدرقه مى‏كنند، و گاه با التماس دعایى، تمنّاى دل را مى‏نمایانند.

سالن آكنده از جمعیّت است، لحظه‏ها به كندى سپرى مى‏شود، این سو و آن سو كه مى‏نگرى، چهره‏هاى برجسته علمى و فكرى را نیز مى‏بینى كه سر در گریبان اندیشه، با زائران لحظه‏هاى آغاز پرواز را انتظار مى‏برند. با اعلام مسؤولان، زائران یكجا از جا كنده مى‏شوند. صف طولانى و فشرده به هم، آرام آرام پیش مى‏رود. در داخل هواپیما سرمهماندار اعلام مى‏كند هر كجا صندلى خالى بود بنشینید، یكباره به فكر مى‏افتم این اوّلین گام بسوى بى‏پیرایگى است، مگر نه این است كه این سفر هیچ رنگى را برنمى‏تابد، پس آزاد از علقه‏ها گام بردار.

هواپیما از جا كنده مى‏شود و سینه فضا را مى‏شكافد، اكنون به سوى میعاد به پیش مى‏روى، خلبان با لحنى سرشار از ادب و صفا، موقعیت را اعلام مى‏كند و در ضمن سفر چگونگى سیر را نیز برمى‏شمارد، پس از حدود سه ساعت اینك در جدّه هستى. راهیان دیار دوست در انتظارند تا سعودیان مقدمات گذشت آنان را به مقرّشان در فرودگاه، فراهم آورند. كار به كندى پیش مى‏رود، و نوبت بازنگرى وسایل كه فرامى‏رسد سختگیرى شدّت مى‏یابد. تمام محتواى چمدان‌ها بر روى سكوها فرو مى‏ریزد و با حساسیّت و ودقّت نگریسته مى‏شود، دست نوشته‌ها بیشتر از هر چیزى، حساسیّت را برمى‏انگیزد، برخى از كتابها با اندكى تورّق، راهى چمدان مى‏گردد، امّا برخى دیگر را باید مأموران اطلاعات ببینند، صداى مفتّشان بلند مى‏شود كه: اِعلام، اِعلام.

فردى مى‏آید و گاه با نگاهى اخم‏آلود و از سر خشم، كتاب را به یكسو مى‏افكند و با صدایى زیر و بم دار فریاد مى زند كه: ممنوع. اعلام ممنوعیّت چرا بردار نیست! و دیگرگاه به سوى متاع پرتاب مى‏شود كه نشان بى مانع بودن آن است.

در پیشدید ما چمدان جناب بى‏آزار شیرازى مورد بازرسى قرار گرفت كه با دیدن دو مقاله، حساسیت افزون یافت از این روى وى را به محلّ اطلاعات بردند.

ایشان پس از بازرسى‏هاى دقیق بدون این كه مقاله‏ها را بازگردانند، بازگشت. تمام صفحات گذرنامه وى را زیراكس كرده بودند. یكى از مقالات وى نقد فتواى مزوّرانه و زشت عبدالله بن جبرین در «حرمت اكل ذبیحه» شیعه بود.

محل استقرار كاروان را یافتیم و نشستیم، چهره‏ها شاداب و نگاهها سرشار از رضایت است. شب از نیمه‏ها گذشته، كاروانها در حال انتظار براى كوچ به سوى مدینه‏اند، برخى از اینجا و آنجا گفتگو مى‏كنند، گروهى در حال استراحتند و بعضى آرام در گوشه‏اى به راز و نیاز پرداخته‏اند و خداى را براى توفیق به دست آمده سپاس مى‏گویند، مسؤولان كاروانها با همت مجریان سختكوش نهادهاى مسؤول ایرانى در حال فراهم آوردن وسائل كوچ هستند، و برخى مشغول پذیرایى از راهیان دیار دوست. اذان صبح فضاى فرودگاه را عطرآگین مى‏كند، تكاپوى شگفتى تمام فرودگاه را مى‏گیرد، زائران به نماز مى‏ایستند، جلوه هیجانبار و زیبایى است. پس از نماز گروهها آهنگ كوچ دارند، اتوبوسها آماده‏اند و راهیان در التهاب دیدار دوست.

«طریق الهجره» اتوبانى كه جدّه را به مدینه متّصل مى‏كند اكنون پذیراى بهترین مسافران است، مسافرانى كه آنان را اشتیاق زیارت و شوق دیدار بدین سوى كشانده است.

در محضر پیامبر

به مدینه وارد مى‏شوى، مدینه دیگر حال و هواى دیروز را ندارد، بسیارى از آثار تاریخى آن كه مى‏تواند تو را بر بال خاطره‏ها بنشاند و تا دور دست‌هاى تاریخ ببرد، ویران شده است، اما تو كه هویت تاریخى‏ات را از دست نداده‏اى، از وراى این همه دیگرسانى‏ها حقایق را خواهى دید و در آن سوى آنچه به وجود آمده است پیوندت را با گذشته‏ها بازخواهى شناخت.

اكنون مدینه است؛ با آثارى شگرف و هیجانبار.

مدینه است؛ شهر پیامبر و شیران روز و پارسایان شب.

مدینه است؛ شهر ایثارها و مقاومتها، رادمردیها و بزرگى‏ها از یكسوى، و از دیگر سوى...

نـه، مـن تاریخ نمى‏گویم، بگذار سحرگاهان به سوى پیامبر (صلی الله علیه و آله) برویم، و از شهر پیامبر بگوییم، شهر زیباییها و عظمتها و ... آرى از مدینه مى‏گویم.

مدینه در قلب جزیرة‏العرب سرشار است از خاطره‏ها و یادها. جاى جاى آن مكان‌هایى است آكنده از خاطره كه بارِ سده‏ها حادثه را به دوش دارد. مساجد كهن در این دیار از جلوه شگرفى برخوردار است امّا چه كسى مى‏تواند انكار كند كه مسجد النبى، این پایگاه توحید و جایگاه فریاد علیه شرك و كفر و خاستگاه قهرمانان بى‏بدیل تاریخ، دُرّ شاهوار این مجموعه است. مسجدالنبى كه اكنون بر اساس ضرورتهاى تاریخى و اجتماعى بسى گسترده‏تر و عظیمتر از آنچه كه بوده، شكل گرفته است. در این ایّام صدها هزار انسان دلداده بحق و عاشق رسول‏الله را به خود فرامى‏خواند. در دل شب و آستانه دمیدن سحر كه جهان در خوابى سنگین غنوده است، راههاى منتهى به مسجد چونان جویبارى زلال، شاهد ترنم قطره‏هایى است كه مى‏روند تا در این وادى قدس، سیلاب عظیمى را شكل دهند. سحرگاهان، بدان هنگام كه هنوز چادر قیرگون شب دریده نشده است، آستانه مسجد دیدنى است، مردم با صورت‌هاى گونه‏گون و سیرتى همگون با التهاب و عجله چونان كسانى كه به سوى آوردگاهى به پیش مى‏روند از هم سبقت مى‏گیرند تا در مسجد رسول‏الله در پیشگاه الله زانو به زمین زنند و با خدایشان راز گویند و با پیامبرشان زمزمه كنند. امّا تو كه با این جویبارها پیش مى‏روى اگر اندكى این سوى و آن سوى را بكاوى زنهاى تكیده چهره و سیاهى را خواهى دید كه توشه‏اى اندك را بر سر گرفته‏اند و با این جویبارها به پیش مى‏روند امّا نه براى رسیدن به آن سیلاب، بلكه براى آنكه بساطى پهن كنند، و در هنگام بازگشتِ اینان، جامه و متاعى عرضه كنند و چیزى براى زندگى فلاكت‏بار روزانه‏شان به چنگ آرند. چهره اینان در كنار قبر پیامبرِ مستضعفان، استضعاف را فریاد مى‏كند و حضور اینان در كنار ساختمان‌هاى آسمان‌خراش در دخمه‏هاى كوچك، شكاف شگرف طبقاتى را در این دیار مى‏نمایاند و تو باید با داغى در دل از كنار آنان بگذرى كه قافله عشق در حال رفتن است.

اكنون در مسجد نشسته‏اى، بنگر! یك سویت برادرت مصرى است و در سوى دیگر الجزایرى، اندكى آن سوتر مغربى و كمى فراتر بحرینى و ... اینجا همه امت محمّدند، اى كاش این حقیقت را با همه وجود باور مى‏داشتند. چشم‌ها به مأذنه دوخته شده است همه منتظر فریاد توحیدند، سكوت سراسر مسجد را فراگرفته است برخى زانو به بغل گرفته غرق در اندیشه‏اند و برخى دیگر قرآنى به دست آرام آرام زمزمه مى‏كنند. هان! فریاد بلند شد: «الله اكبر»، و در پى آن زمزمه‏ها، همهمه‏ها، آرام، آرام، الله اكبر، لااله الا الله و ...

همه بر گام‌ها استوار مى‏ایستند تا نماز بخوانند و خود را آماده مى‏كنند تا نماز جماعت را یك آهنگ و یك صدا با امام جماعت بجا آورند، امام جماعت با آهنگى دلپذیر نماز را مى‏خواند و در این روزها پس از ركوع ركعت دوم به تفصیل در قنوت به مسلمانان بوسنى و هرزگوین دعا مى‏كند و به صربها و هجوم آورندگان آنها نفرین مى‏كند، و گاه آنچنان لحن از سرسوز و با آهنگى حزین است كه بسیارى مى‏گریند و شانه‏ها تكان مى‏خورد، این حالت در نماز مغرب نیز تكرار مى‏شود، چرا این روزها؟! و چرا ...

نماز تمام مى‏شود و صفوف منظم آرام آرام درهم مى‏آمیزد. گروهى به سوى خانه‏اند و گروهى دیگر از لابلاى صفوف به سوى مزار رسول‏الله (صلی الله علیه و آْه) ؛ براى زیارت قبرش ـ كه مسلمان تمام رازهاى دین و ایمانش را در آن مى‏نگرد ـ عشق همگانى است. گو این كه برخى پنداشته‏اند و یا چنین بر پندارها داده‏اند كه آن پنجره‏هاى رو به معشوق را اگر رخصتى باشد تنها شیعیان به آغوش مى‏كشند، امّا نه چنین است؛ سیاهانى كه تمام آرمانشان را در اینجا مى‏نگرند با اشكهاى زلال غلطیده بر گونه‏هاى سیاه، و با ناله‏هاى برخاسته از دلهاى سپید در انتظارند كه رخصتى یابند و با آغوش كشیدن قبر، با رسولشان زمزمه كنند، مصریان، الجزایریان، و ... تمام اقالیم قبله چنین‏اند، مگر نه این است كه اینجا تندیس ابرمردى خفته است كه تمام عظمتها و كرامتها، شرافتها و رادیهاى روزگاران و انسانیت را در خود یكجا دارد. مسلمان اینجا احساس قرابت مى‏كند و بر این باور است كه در محضر پیامبر نشسته است، و با همه وجود آهنگ رازگویى دارد امّا ...

تربت پاك امامان

نبوت در ولایت استمرار مى‏یابد و محمد (صلی الله علیه و آله) در على (علیه السلام) و فرزندانش در جاریهاى زمان جلوه مى كند، و اكنون تو كه با پیامبر زمزمه كرده‏اى آماده مى‏شوى تا با امامت سخن بگویى، پس آهنگ بقیع كن.

بقیع گورستانى دیرپاست؛ كه انسان‌هاى بسیارى بر خاك آن خفته‏اند. بقیع روزگارى بیرون از مدینه بوده است امّا امروز در دل آن جاى دارد. در گوشه‏اى از بقیع قامت عطرآگین چهار تن از پیشوایان راستین هدایت (حسن بن على، على بن الحسین، محمد بن على و جعفر بن محمد علیهم‏السلام) در دل خاك است كه روزگارى با حرمى خرد و مناره‏اى كوچك نمودى دلپذیر داشته است. امّا امروز در تابشگاه آفتاب و با چهار سنگ ساده مزار، تو را فرامى‏خواند؛ مظلومیت شگفتى است، زائران غالباً با پاهاى برهنه بر خاك گام برمى‏دارند و در كنار گودى كوچكى كه این مزارها در دل آن قرار گرفته است با چشمانى اشكبار مى‏ایستند تا زیارت كنند. اكنون چندین سال است كه سعودیان روزى حدود 5 ـ  4 ساعت در دو وقت درهاى بقیع را باز مى‏كنند تا زائران در پیشدید، مأموران مزارها را زیارت كنند. جمعیتى انبوه سرازیر آن مى‏شود هر كس به آهنگى و هوایى. امّا این مزار بى‏پیرایه كه تبلورى از مظلومیت است اكنون در گرداگردش شاهد تجمّعى شگرف است. تركان با لباسهاى متحدالشكل در میان جمع نمودى زیبا دارند و پاكستانیان با احساسى رقیق و قلبى مالامال از عشق و مظلومیت؛ التهابى شگفت. آنان گویا در این آینه مجموعه مظلومیت خود را نیز مى‏نگرند و مظلومیت خود با امامشان را یكجا فریاد مى‏كنند، بحرینیان با آرامش ستودنى، جمعى و گاه فردى به گونه‏اى دلپذیر با رهبرشان راز مى‏گویند. و ایرانیان حضورشان جلوه‏اى عظیم و نمودى خیره كننده دارد، اشكها كه بر گونه‏ها مى‏ریزد، شانه‏ها كه مى‏لرزد، سینه‏ها كه برمى‏آید و فرو مى‏نشیند، رگها كه متورم مى‏شود، چهره‏ها كه ملتهبانه به سرخى مى‏گراید؛ چشمها نه اشك كه خون مى‏ریزند همه و همه نمایش عظیمى را رقم مى‏زند.

جانبازان بر روى چرخ‌ها آرام مظلومیت را فریاد مى‏كنند و كهنسالان با كمرهاى خمیده عشق به پیشوا را زمزمه. اینجا سرزمین عشق است و مظلومیت. عاشقان با معشوق راز مى‏گویند، و زمزمه‏هایى را بر لب دارند كه فقط عاشقان دانند و معشوقان.

بقیع نیز چونان دیگر بخش‌هاى كهن مدینه امسال دستخوش تغییرات گسترده‏اى است. مساحت آن در حدود قابل توجهى افزایش یافته و دیوارى نو با ارتفاعى حدود 4 متر در حال احداث است. امّا آنچه همچنان باقى است مظلومیت بقیعیان است و مزار شاهدان تاریخ و تو كه اینك گام بر این خاك نهاده‏اى این همه را در اشك‌هاى جارى، بغض‌هاى تركیده و فریادهاى آمیخته به اشك و ناله عاشقان مى‏بینى، به گوشه‏اى از احساس‌ها و رازها بنگر:

بانویى كه در پس نرده‏ها ایستاده و با نگاهى حسرت‏آلود از دور مزارهاى امامان را مى‏نگرد و آرام، آرام اشك مى‏ریزد و صمیمانه با امامانش راز مى‏گوید، در حالى‏كه اشك‌هایش پهنه صورتش را پوشانده است، مى‏گوید: درباره احساسم در این وادى چه بگویم؟ گاهى واژه‏ها آنقدر محدودند كه انسان به راحتى نمى‏تواند احساسش را بیان كند، با غربت بقیع آشنایى دیرینه‏اى دارم، امّا باورم نمى‏شود كه هر سال نسبت به سالهاى پیش بر غربت این مكان مقدس و متبرك افزوده شود، آخر چرا این قوم احساس پاك ما را نمى‏شناسند؟!

دلسوخته‏اى از همین دیار كه گویا در ایّام دیگر نمى‏تواند، در كنار بقیع راز دل بگشاید، اكنون كه به یمن حضور گسترده و عظیم امت اسلامى به این دریا پیوسته است، از مظلومیت اهل بیت (علیهم‏السلام)  سخن مى‏گوید:

اینجـا عشـق مـا، تـاریخ ما و مدفن امامان ماست. امّا ما از دیدار این عزیزان نیز محرومیم. آرزوى زیارت ثامن الائمه (علیه السلام) در دلهاى ما باقى است، امّا چه كنیم اینجا نیز آرزوى زیارتى آرام، بى دغدغه قلب‌هاى ما را مى‏فشارد.

گفتم روزها دوبار (صبح و عصر) بقیع باز مى‏شود، و زائران با هجوم شگرفى بقیع را از جمعیت مى‏آكنند امّا شگفتا كه زنان اجازه ورود و حضور ندارند، تنگ‏اندیشى و جمودنگرى اینان تهى‏تر از آن است كه شوق‌ها، عشق‌ها، التهاب‌ها، معنویت‌ها و هیجانهاى عاشقان قلّه‏سانان تاریخ را دریابند و سوز و گدازى را كه از این منع‏ها و جلوگیرى‏ها بر جانها مى‏نشیند بفهمند.

شُرطه‏ها جلوى جمعیت مى‏ایستند و آنان را از نزدیك شدن به قبور جلو مى‏گیرند. و گاهى «آمر به معروف و ناهى از منكرى»! از فراز دیوار و بلندگوى دستى، به وعظ مى‏ایستد و تأكید مى‏كند كه از اعمال بدعت آمیز! بپرهیزند، اینان تا دیروز اصل حضور را هم بدعت مى‏شمردند و اینك دست نهادن، گریه كردن، راز دل گفتن را. امّا گفتنى است كه هیچ كس حتى آنان كه كاملاً سخنان آنان را درمى‏یابند (عربها) هرگز به آنچه جناب ناهى از منكر! مى‏گوید گوش نمى‏دهند، او آب در هاون مى‏كوبد و آب با غربال مى‏كشد، همین و همین ... و زائران بى‏توجه به موعظه‏هاى! وى، در كار خویشند و در اوج مهرورزى، زمزمه و گفتگو با مرادها و معشوق‏ها. روزى یكى از اینان خطبه‏اى آغاز كرد و در ضمن آن گفت: «... نسألهُ ان یجعلنا من المتبعین وأن یجنّبنا من المبتدعین» امّا دیگرى از ادامه جلو گرفت، و با گفتگوى تندى كه بین آن دو گذشت، وعظ ادامه پیدا نكرد، و من از چرایى آن جلوگیرى چیزى درنیافتم. آن آمر بمعروف! سپس بدون بلندگو بازگشت و به ارشاد! مشغول شد.

بقیع امسال حال و هواى عجیبى دارد و زائران این مزار امسال بگونه‏اى شگفت افزایش یافته است. شاهدان عینى مى‏گویند: این تجمّع شگرف بى‏سابقه است، صبح‌ها و عصرها دهها هزار زائر وارد بقیع مى‏شوند، انبوه جمعیّت بحدّى است كه گام برداشتن در نزدیكی‌هاى مزار به سختى صورت مى‏گیرد.

روزهاى مدینه رو به پایان است.

اینـك وداع

اكنون باید آهنگ كوچ كنى، تو را براى چند روزى آورده بودند.

روزهاى آغازین، ماهى دریایى را ماننده‏اى كه به خشكى هرگز نمى‏اندیشى، امّا روزهاى پایانى هر چه به فرجام نزدیكتر مى‏شود دلشوره‏ات زیادتر مى‏گردد.

یا رسول الله‏...! جدایى از مزارت؟!

بقیع! دورى از شمیم دلنواز صبحهایت؟!

روز آخر دلدادگان آل على از هر فرصتى براى رفتن به حرم بهره مى‏گیرند و فاصله كوتاه مسجد النبى ( صلی الله علیه و آله) و بقیع را مى‏نوردند، گویى جدا شدن را به هیچ روى برنمى‏تابند و رفتن از كنار این همه زیبایى. شور، هیجان و عظمت را نمى‏توانند بپذیرند.

بر سینه دیوارى نوشته‏اند: حركت 30/17، دلها مى‏تپد، نفس‌ها در سینه حبس مى‏شود؛ چاره‏اى نیست باید رفت. ماشین با اندكى تأخیر حركت مى‏كند. در چهره همه غم را مى‏نگرى، همه رو به مزار پیامبر (صلی الله علیه و آله) و ائمه بقیع (علیه السلام) نشسته‏اند، صاحبدلى همت مى‏كند و با نوایى دلنشین مى‏خواند:

«السلام علیك یا رسول الله‏، السلام علیك یا نبى الله‏...»

بغضها مى‏تركد، اشكها فرو مى‏ریزد، هق‏هق گریه آغاز مى‏شود و گاه به ناله‏ها و فریادها تبدیل مى‏گردد، چشم‌هاى اشكبار به مسجدالنبى دوخته شده، جدایى باورناپذیر است. سراینده با نواى دلپذیرى زیارت پیامبر، زهرا، ائمه بقیع (علیهم‏السلام) و جاودانه‏هاى این دیار را یاد مى‏كند و دلها را از غم مى‏آكند. شانه‏ها مى‏لرزد و گریه امان نمى‏دهد، فریادها آنگاه اوج مى‏گیرد كه این یادآور هوشمند مدینه را به كربلا پیوند مى‏زند و از دردها و رنج‌هاى معلّم شهادت، و چگونگى هجرت سیدالشهدا از مدینه به كربلا یاد مى‏كند. اینك مدینه از چشم‏اندازها دور شده است و تو باید آماده احرام باشى، دیارى دیگر، دیار دوست.

مسجد شجره

«مسجد شجره» كه آمیخته است به خاطره‏هاى شورانگیز تاریخ صدر اسلام، و صحنه غرورآفرین و شكوهزاد احرام بستن رسول الله‏ (صلی الله علیه و آله) و صحابیان را پس از سالها فراق از مسجدالحرام بر سینه دارد، اكنون بسى بزرگتر و وسیعتر از آن است كه تاكنون بوده است.

فضاى بیرون آن، چونان پاركى با نخلها و درختها پوشیده است، امكانات تطهیر و مقدمات احرام بسیار گسترده است و بدون تضییع وقت زائران مى‏توانند براى احرام غسل كنند، وضو بگیرند و آماده احرام گردند.

شبستان بسیار بزرگ مسجد، حال و هواى عجیبى دارد. روحانیان ـ این هادیان زائران ـ راهیان قبله را توجیه مى‏كنند و فلسفه احرام را باز مى‏گویند، و آنان را به وظایف و بایستگى‏هاى زیارت آشنا مى‏سازند.

زائران كه اینك آرزوى چندین و چند ساله را برآورده مى‏بینند، دلهایشان سرشار از سپاس و قلبشان آكنده از شوق است، اشك‏ها بر گونه‏ها مى‏غلتد و انسان در این هنگامه بى‏بدیل به وادى پیراستگى از همه چیز و وابستگى به الله‏ گام مى‏نهد.

او اكنون با بستن دو جامه سپید تمام وابستگى‏ها را گسسته و با نداى: «لبّیك اللهمّ لبّیك...»، اعلام حضور در محضر دوست كرده است.

اندكى در آستانه مسجد درنگ كن، چه زیبا و دلپذیر است.

زائران به مسجد وارد مى‏شوند، با رنگهاى گونه‏گون، شاخصه‏هاى ظاهرى متفاوت و پوشش‌هاى مختلف و چون برمى‏آیند همه چیز فرو ریخته است، همه همگون هستند، همه یك رنگند. سپیدجامگانى كه مى‏روند با نداى لبیك و اجابت دعوت الهى، بر دلها نقش سپیدى زنند. زائران مسجد را به سوى مكه ترك مى‏كنند. نداى ملكوتى: «لبّیك الّلهم لبّیك...» بلند است. نیك نهادى از زائران مى‏خواند:

«لبّیك اللّهم لبّیـك، لبّیـك لا شریـك لـك لبّیك، ان الحمد والنعمة لك و الملك لاشریك لك لبیك.»

ماشین بر اسفالت جادّه مى‏لغزد و تو را پیش مى‏برد و تو به كعبه نزدیك مى‏شوى نزدیكتر، گام در حرم مى‏نهى، حرم أمن، حریم دوست، وادى قدس.

فریادهاى شورانگیز و دلپذیر لبّیك‏ها قطع مى‏شود.

ترنّم دلنواز عاشقان اندك اندك كاستى مى‏گیرد و سپس یكسر قطع مى‏گردد.

سكوت، سكوت، سر در گریبان اندیشه، تأمّل، تنبّه، بیدارى.

یعنى كه: رسیدى.

آنكه تو را فراخوانده بود (اذان من الله‏) و تو عاشقانه به فراخوانى او پاسخ مى‏گفتى، اینجاست. به خانه او رسیده‏اى پس ساكت!

سكوتى آمیخته به تأمّل. سكوتى همراه با تنبّه.

در حـریم یـار

اینك در مكه‏اى؛ شهر دیرپاى و دراز آهنگ تاریخ، شهر آكنده از خاطره‏ها، دیارى كه پشته پشته حادثه را در خویش دارد و سینه‏اش انباشته است از هزاران هزار حادثه، واقعه، خاطره و ...

شهرى شگفت پیرامونش یكسر كوه، هر كوى و برزن و خیابان و كوچه‏اش در دره‏اى و شكاف كوهى.

شهر مكه نیز دستخوش دیگرسانیهاست و از آن همه میراث‌هاى جاویدان و نمادهاى عشق و ایثار و مظاهر راستى و رادى، و یادگارهاى تاریخى آغازین روزهاى اسلام اكنون چندان اثرى نیست، امّا تو به ژرفى بنگر؛ كه اگر با «اشارت‌هاى ابرو» آشنا باشى و با «پیچش مو» در پس این همه، آن همه را خواهى دید.

اینك كعبه در پیش رویت هست، صحنى وسیع و در وسط آن یك مكعب خالى و دیگر هیچ.

اوّلین نگاه میخكوبت مى‏كند، از حركت باز مى‏مانى، تحیّر سراپایت را مى‏گیرد، شگفتا!

این است آن خانه دیرپاى ایستاده بر معبر تاریخ و فروزان چونان مشعل، بر رواق زمان.

خدایا اینجا كجاست؟!

به كجا آمده‏ام؟!

بگفته آن زنده یاد:

«قصر را مى‏فهمم: زیبایى یك معمارى هنرمندانه.

معبد را مى‏فهمم: شكوه قدس و سكوت روحانى در زیر سقف‏هاى بلند و پرجلال و سراپا زیبایى و هنر.

آرامگاه را مى‏فهمم: مدفن یك شخصیت بزرگ، یك قهرمان، نابغه، پیامبر، امام ...

امّا این ...؟ در وسط میدانى سرباز، یك اطاق خالى! نه معمارى، نه هنر، نه زیبایى، نه كتیبه، نه كاشى، نه گچبرى، نه...»

اینجا هیچ كس نیست، هیچ چیز نیست، بدین سان تو یكسره خویشتن را به ابدیت پیوند مى‏زنى، تمام وابستگى‏هایت مى‏گسلد و تو وارسته از هر وابستگى و پیراسته از هر پیوستگى به او مى‏پیوندى: «خـدا».

اینجا حرم اوست، درون حریم او، خانه او، و تو همآهنگ، همرنگ، هم‏لباس، هم‏دل و هم‏سوى با خلق او آهنگ او كن. با مردم درآمیز و در حركتى منظّم، سمبلیك و خوش‏آهنگ، بر گرد خانه او، خانه دیرپاى، خانه آزاد، بگرد: «طواف».

از ركن «حجر الأسود» در انبوه خلق داخل شو، پیمان توحید و عبودیت را استوار ساز. حركت را با آهنگ عبودیت آغاز كن كه: «... هو یمین الله‏ فى ارضه.»(1)

هفت بار بر گرد خانه مى‏چرخى، فقط هفت بار! نه كم و نه زیاد. در نظمى استوار و بدون اندكى ناهنجارى. چرا هفت بار؟ تأكید بر این عدد جانت را به اندیشه وامى‏دارد، «هفت»، یادآور آفرینش هستى است؟ این عدد از نوعى نگاه سمبلیك برخوردار است؟! یا این كه مهمترین راز حج در آن نهفته است: «تعبّد»، همین. طواف كن. هفت بار. چرا؟ نپرس! و روح عبودیت، تعبّد، پذیرش و تسلیم را در جانت بریز.

و اكنون دو ركعت نماز.

كجا؟

پشت مقام ابراهیم!

قطعه سنگى با دو رد پا.

نقش پاى ابراهیم بر روى سنگ، و تو با این نگاه به اعماق تاریخ مى‏روى و ابراهیم را در هنگامه بنیاد نهادن این خانه، خانه توحید، عشق، عرفان به یاد مى‏آورى، و جانت لبریز از شوق مى‏شود كه تو اینك بر «مقام ابراهیم» ایستاده‏اى.

ابراهیم: سمبل عشق و عرفان، ستیز و جهاد، توحید و تعبّد، مهر و كین، عشق به الله‏ و نفرت از هر آنچه جز اوست و تو بر این جایگاه ایستاده‏اى تا نماز بجاى آورى، و با خدایت از این مكانَتْ رازگویى، زمزمه كنى، و پیمان عبودیت را استوار دارى. اكنون كه جان را پیراسته‏اى، و از وابستگى‏ها وارسته‏اى. و با خدایت پیمان عبودیت بسته‏اى، آهنگ دیگر كن آزمونى دیگر، رو به سوى مسعى. و سعى در میان دو كوه صفا و مروه.

سعى؛ تلاش است، حركتى پرشتاب، جستجوگرانه و هدفدار.

پاسداشت تلاش یك زن، تجدید خاطره شكوهمند حركت سختكوشانه و تلاش جستجوگرانه بنده وارسته خداوند؛ «هاجر»!

سمبل تسلیم، رضا، تلاش، توكّل و عرفان.

مسعى ـ محبوبترین جایگاه براى خداوند، جایگاه نبرد قهرمان توحید ابراهیم و رویارویى پیروزمندانه او با سمبل تزویر و شرك؛ «شیطان»(2)

گامهایت را استوار دار و حركت را پرشتاب كن، دل به خدا بسپار و یاد خداى را در جانت زنده كن، در خلق غرق شو، خود را فراموش كن. به خدا بیندیش و تلاش و توكّل، تا جباریّت‏هاى جانت فرو ریزد، و آخرین بقایاى ناخالصى پیراسته شود كه: السعى مذلّة للجبّارین.(3)

و در پایان هفتمین سعى بر بلنداى مروه «تقصیر كن» از احرام بیرون آى، جامه زندگى بپوش، اكنون از حركتى پرشكوه و تلاشى آمیخته به عشق و عرفان رهیده‏اى و جانت را لبریز از آگاهى و معنویت ساخته‏اى، درنگى تا آغازى دیگر ...

عـرفـه

اكنون پس از روزهایى كه در مكه درنگ كرده‏اى و بر كعبه مقصود طواف نموده‏اى، و عاشقانه بر گرد این‏ خانه توحیدچرخیده‏اى، آهنگى دیگر كن. كجا؟! عرفات.

از واپسین ساعات روز هشتم شهر مكه به تلاطم مى‏افتد. شب نهم را در منا درنگ كردن و روز نهم به عرفات براى وقوف در آن آمدن، ستوده است و مستحب.

این است كه بسیارى از زائران آهنگ مِنا دارند و بسیارى براى رهایى از دشواریهاى حركت در روز نهم به سوى عرفات؛ آهنگ عرفات.

خیابانهاى منتهى به سوى مشعر به گونه شگفتى دیدنى و وصف‏ناكردنى است. ماشین‏هاى خرد و كلان آماده جابه‏جا كردن زائران هستند، و آهنگ زیر و بم‏دار: مِنا، مِناى رانندگان، موسیقاى دلنواز شوق رفتن به سوى سرزمین عشق را در جانت فرو مى‏ریزد.

شب نهم بسیارى از زائران در عرفاتند. چه زیباست آن شب، بسیارى از زائران رازگویى پیشه مى‏كنند؛ و در درون چادرها، راكعان، ساجدان و قائمانِ پرستشگر، نماد زیباى عبودیت را رقم مى‏زنند.

سحرگاه كه شب مى‏گریزد و هستى در نور غرق مى‏شود، به بیابان كه مى‏نگرى انسان است كه موج مى‏زند اینجا، عرفات: جامع الملل، جامع الشتات... چه مى‏گویم؟ نمایشگاه بزرگ انسان است. در بیابان عرفات سیاه، سفید، و ... همه دوش در دوش هم، و آهنگ ندایشان یكى است: «خـدا».

جبل الرحمه در دل عرفات نیز دیدنى است، زائران كه یكسر سفیدپوشند چون بر آن فراز مى‏آیند و از ستیغ تا دامنه آن را مى‏پوشانند از دور كوه بزرگى را ماننده است كه گویى تمام آن با برف پوشیده است: سفیدِ سفید.

آفتاب بى‏دریغ حرارت مى‏بارد، عرق بر تنها نشسته امّا شوق و التهاب و دلدادگى با خدا همچنان در جان بسیارى موج مى‏زند.

خیمه بزرگ بعثه مقام معظم رهبرى چونان نگینى در میان خیمه‏ها شور و هیجان ویژه‏اى داشت. در آستانه وقوف واجب (نزدیك ظهر) مراسم دعا و نیایش اعلام مى‏شود. دلها آماده است، قلبها مى‏لرزد صاحبدلى بانواى دلنشین و شورانگیزى از معشوقى مى‏خواند كه «صد قافله دل همره اوست» از حجت حق، ولىّ الله‏ الأعظم، امام زمان (عجل‏الله‏ تعالى فرجه الشریف) .

یاد مهدى (عج) اشكها را بر دیده‏ها مى‏نشاند، سیلاب اشكها برگونه‏ها جارى مى‏شد. فریادهاى‏ یا مهدى فراز مى‏آمد و تمنّاى‏ دیدار دوست را بر جانها مى‏ریخت، نداى «یابن‏الحسن»هاى عاشقانه فضا را دیگرسان ساخته و عطرآگین كرده بود. زائران كه از دیرباز شنیده‏اند كه یار در این دیار است، از ژرفاى جان و اعماق قلب فریادش مى‏زنند؛ و با مولایشان سخن مى‏گویند.

زیارت «آل یس» آغاز مى‏شود:

«سلام على آل ‏یس، السّلام علیك یا داعى الله‏ و ربّانى آیاته، السّلام علیك یا باب‏الله‏ و دیّان ‏دینه ... السّلام ‏علیك ‏ایّها العَلَمَ ‏المنصُوب والعِلْمُ المصْبوُب و ...»

یاد دوست حال و هواى هیجانبارى را به وجود آورده بود. زائران حریم دوست، عاشقان امام، صاحبدلانى كه سنگینى بار گناه را بر دوش احساس مى‏كردند؛ و تمنّاى غفران داشتند، دیدگان اشكبارى كه آرزوى نظاره بر چهره عزیز زهرا را در دل مى‏پرورانده‏اند و سرهایى كه شور دیدار سكّان‏دار والاى كشتى هستى را داشتند، او را مى‏خواندند، عزیزى كه با ظهورش تاریكزار یخزده انسانى را گرمى خواهد بخشید، نور خواهد پاشید و به سپیدى و زیبایى خواهد نشاند.

عرفه، خاطره پرشكوه و شورانگیز دعاى عرفه معلّم بزرگ عشق و ایمان و ایثار سیدالشهدا اباعبدالله‏ الحسین (علیه السلام) را نیز بر سینه دارد. شیعیان امام حسین (علیه السلام) كه مهرش را در ژرفناى جان نهاده‏اند، و روزها و شب‌هاى فراوانى در رثاى آن چهره خونین مویه كرده اشك ریخته‏اند، اكنون مى‏خواهند در زیر آسمان عرفات جایى كه حسین (علیه السلام) این معلم بزرگ عشق و عرفان و شهادت با خدایش زمزمه كرده با او همنوا شوند و با كلمات شورانگیز و هیجانبار حسینى با خداى خود راز گویند، روحانیان ـ این هادیان زائران خانه خدا و راهنمایان راهیان كوى دوست ـ در هنگامه فرویش آفتاب به سوى مغرب مراسم دعاى عرفه را برگزار مى‏كنند. جمع انبوهى نیز در بعثه مقام معظم رهبرى گرد آمده‏اند كه با نواى دلنشین دعاى عرفه، با خدا زمزمه كنند؛ دعا آغاز شد:

«الحمدلله‏ الذى لیس لقضائه دافع، ولا لعطائه مانع ولا كصنعه صنع صانع، و هوالجواد الواسع،...».

زائران با این احساس كه با امامشان هم نوایند سرشار از شوق و آكنده از طلب بودند، دعا با صدایى دلپذیر خوانده مى‏شد و زائران آرام، آرام زمزمه مى‏كردند. فضاى ملكوتى عرفات، مضامین‏ بلند دعا، تضرّع‏ نهفته ‏در واژه‏ها، كلمات اندیشه‏سوز و آتشین، قلبها را مى‏لرزاند و چشمها را اشكبار مى‏كرد. آنان به پیروى از امامشان كه با دیدگان اشك آلود عاشقانه زمزمه مى‏كرد:

«اللهم اجعَلْنى أَخشاكَ كاَنى اراك و أسعِدْنى بتقویك ولا تسقینى بمعصیك و خیّرلى فى قضائك و بارك لى فى قَدَرِكْ حتى لا اُحِبُّ تَعْجیل ما أخّرْت ولا تأخیر ما عجَّلْتَ، اللّهم اجْعَلْ غِناتى فى نَفسى والیقین فى قلْبى... .»

با خدا گفتگو مى‏كردند.

شور و هیجان آن محفل ربّانى چیزى نیست كه با این قلم به تصویر آید. ناله‏ها همچنان اوج مى‏گرفت، و تمنّاى دل مى‏گسترد، زمزمه‏هاى عاشقانه نمایش دلپذیرى از دلدادگى بیقرارانه زائران سفیدپوش را رقم زده بود، همه با این احساس كه با اشكهاى جارى زنگارهاى دل را مى‏شویند و تیرگی‌هاى جان را جلا مى‏دهند حال و هواى عجیبى داشتند. در سطور پایانى دعا مجرى به عظمت صفت «ارحم الراحمین» و فریاد خداوند با این صفت توجه داد پس از این تنبّه فریادهاى «یا ارحم الراحمین» زائران فراز آمد كه مجلس یكسر شور و اشك و هیجان شد و براستى صحنه شگرفى پدید آمد.

لحظات پایانى دعاست، آفتاب مى‏رود كه در كام مغرب پنهان شود، اكنون زمزمه‏گران بدانجا رسیده‏اند كه پیشواى عارفان: چهره به سوى آسمان دوخت و دستها را فراز آورد و سیلاب اشكها محاسن زیبایش را شست و با ندایى بلند و جانسوز فریاد زد.

«یا اسمع السامعین، یا ابصرالناظرین و یا أسْرَعَ الحاسبین و یا ارحَمَ الراحمین صل عَلى محمد و آل محمد السّادة المیامین...»

«یارب، یارب، یارب...»

فریاد یارب یارب از جمعیت فراز آمد، التهاب، ناله، دلدادگى، و شور و هیجان جمع وصف ناشدنى است. همه از عمق جان و ژرفناى قلب فریاد مى‏زدند: یارب...

در چنین حال و هوایى دعا به فرجام رسید و زائران با دلهاى شكسته و چشمان اشكبار، بغض‌هاى تركیده، ناله‏هاى حزین، از امامشان یاد كردند و رضوان الهى را به آن عزیز از دست رفته و قلب تپنده امت از خداى خواستند و سلامت رهبرى امت و مسؤولان را از خداوند طلب كردند.

مـشعــر

آفتاب كه مى‏گریزد و روز در آستانه به كام شب فرو رفتن قرار مى‏گیرد، عرفات یكباره در هم مى‏ریزد. خلق چونان سپاهى كه بانگ رحیل شنیده باشد به هیجان مى‏آید، زائران اینك لشگرِ گرانى را ماننده‏اند كه سواره و پیاده با گریز آفتاب از عرفات آهنگ مشعر كرده‏اند.

سرتاسر این بیابان یكسر حركت است و شور، هیجان است و نُشور همه در تكاپویند اكنون سپاه توحید كه در وقوف خویش در عرفات با شناختها، عینیت‌ها آمیخته، با خداى خویش رازها گفته به پیشگاه بى‏نیاز، نیازها برده رو به سوى مشعر دارد. شب را باید در مشعر باشد تنگه‏اى جارى از عرفات، به سوى منا و مكّه، كه هر چه پیشتر مى‏رود تنگتر مى‏شود و تجمّع عظیم مردم فشرده‏تر و آهنگ حركت كندتر.

در مجتمع یك روزه عرفات آشوبى به‏پاست، صدها هزار انسان با پوشش‌هاى همگون با درهم آمیختن، و پرشور و هیجان حركت كردن صحنه شگرفى را تصویر مى‏كنند، انبوه جمعیت بهم فشرده حركت را كند مى‏كند، و سپاه ناپیداى كرانه توحید، اندك اندك وارد مشعر مى‏شود.

مشعر براستى محشرى است، نه خیمه‏اى، نه درى و دیوارى، نه سقفى، بیابانى با دریایى از انسانهاى بهم فشرده! شگفتا این چه حكمى است؟! حج رازناكترین، رمزآمیزترین و سمبلیك‏ترین احكام الهى است و مشعر راز آلودترین آن.

اكنون در دل شب سلاح برگیر (ریگ جمع كن) و سپس به تأمل نشین كه اینجا مشعر است و سرزمین خودآگاهى. در انتظار صبح باش و با سلاحى كه بر گرفته‏اى به جنگ اهریمن‌هایى بپرداز كه با خود آگاهى تو در جنگند.

فرصت كوتاه است و آهنگ رحیل برفراز.

در این لحظه‏هاى كوتاه گشت و گذارى در میان زائران، در گوشه و كنار این بیابان، در دامن آرام و گسترده كوه، در فرازمندى‏ها و گستره سینه آن، تأمل برانگیز، تنبه آفرین و دلپذیر است. بسیارى از كسان كه بر قامتشان جز دو تكه پارچه سفید جامه‏اى نیست، بر روى حصیرى خرد، یا مقوایى كوچك و یا ریگزار بیابان و خاكهاى آن دیار، بپا ایستاده و یا نشسته آرام سر به آسمان دوخته‏اند. و سیلاب اشك از چشمانشان جارى است. ستاره‏هاى آسمان مشعر چه خیال‏پرور و دل‏انگیز است. و لحظه‏هایش چه سان شورانگیز و الهام بخش.

طلوع فجر، مشعرِ آرام را برمى‏آشوبد، راهیان حریم دوست بپا مى‏خیزند. و در جمع‏هاى كوچك و بزرگ و یا تنها به پیشگاه خداوند نماز مى‏گزارند و آنگاه بار و بنه اندكى كه به همراه دارند برمى‏گیرند و گام در مسیر مى‏نهند، كه باید از تنگه‏اى درگذرند و به آخرین میقات درآیند: «منا».

مِنـا

اكنون سپاه توحید مركب را نیز وا نهاده و استوار و راست قامت، به سوى معبد مى‏رود، آفتاب از پس ستیغ كوهها سر برمى‏كشد و انبوه جمعیت از وادى محسّر مى‏گذرد و به سرزمین «منا» گام مى‏نهد.

خیمه‏هاى توحیدیان چهره نموده است و در بخش عظیمى از بیابان منا پرچم‌هاى پرافتخار جمهورى اسلامى ایران افراخته شده و زائران ایرانى را به خود فرامى‏خواند. تجمّع‏هاى به هم فشرده، دقیق و منظم چینش چادرهاى استانها با «بالونهایى» كه سینه فضا را شكافته، و در گستره فضا در تكاپو مى‏باشد، مشخص شده است. و مجموعه خدماتى حاجیان و بعثه مقام معظم رهبرى با «بالونى» كه پرچم زیباى جمهورى اسلامى را در دیده‏ها مى‏نهد.

اكنون در «منا»یى؛ سرزمین عشق و عرفان، سرزمین آرزوها، آرمانها، خواستها و ... بى‏درنگ به سوى دشمن بتاز، آخرین سمبل شیطان و دشمن را بزن. چشمانت را تیز كن. گامهایت را استوار و آنگاه سعى كن مقصد را بزنى، تیرت به انحراف نرود و بدون قطع به اصابت تیرها روى برنتاب. آگاه باش كه به گفته امامت ـ این احیاگر حج ابراهیم ـ

«شیطان را رجم كنید و شیطان از شما بگریزد، و رجم شیطان را در موارد مختلف با دستورهاى الهى تكرار كنید كه شیطان و شیطان زادگان همه گریزان شوند.»

اكنون كه از نبرد دشمن بازگشته‏اى، با تیغ بى‏دریغ آگاهى و ایمان، اخلاص و ایقان رگ طمع را بزن، و هواى نفست را در پیشگاه خداوند در قالب گوسفندى به مسلخ كَشْ.

شب را بیتوته كن، یاد خداى را در جانت زنده دار، با خدا زمزمه كن، از او نیرو (عشق و عرفان) بطلب و روز به سوى دشمن بشتاب و با او درآمیز، و بیزارى و برائت و خشم و نفرتت را با آخرین قدرت بر سینه‏اش بزن (عشق و برائت) كه تو در چهره اصیل‏ترین مؤمن پیرو ابراهیم: پارساى شبى و شیر روز.

یاد هیجانبار و شورانگیز مهدى (عج) در منا نیز تمناى دیدار یار را در جانت فرو مى‏ریزد و یاد آل على در لطافت دلها و آماده سازى جانها براى زمزمه با خدا، اثر عظیم دارد. اوّلین شب منا، در مراسم شكوهمندى، آیات الهى با قرائت زیباى قارى ارجمندى دلها را جلا داد و سخنرانى حضرت آیة‏الله‏ خزعلى بر معرفتها افزود، وى با استناد به آیات بسیارى نشان داد كه حج: نفى است و اثبات «لا» است و «الاّ». تیغ توحید را بر فرق شرك كشیدن است و در جاودانه‏هاى معرفت الهى غرق شدن. نفى آلودگیهاى درون است از صفحه دل و زدودن طاغوتهاى كوچك و بزرگ از صحنه زندگى، و رسیدن به عرفان الهى است و دست یافتن به توحید خالص و ناب.

آنگاه یادآورى پرسوز و گداز به رثاء آل على پرداخت و مرثیه مظلومیت آن عزیزان را سرود و دلها را با یاد مهدى فاطمه جلا داد و قلب منتظران را با نام زیباى او به التهاب كشید، و عشق به آن امام هدایت را در جانها ریخت و به مراسم شب منا شكوه ویژه‏اى بخشید.

شب دوازدهم منا حال و هواى عجیبى داشت. در منا امسال خشم علیه شرك و فریاد علیه زورمداران، زراندوزان و تزویرگرایان، و سمبل، جهل، ستم، شیطنت و جباریّت؛ آمریكا عینیّت یافت و فریادهاى مرگ بر آمریكا، سینه آسمان منا را شكافت و جهاد در حال و هواى عشق و عرفان و فریاد در هنگام زمزمه‏هاى عاشقانه تصویر دلپذیرى از ابعاد توحید؛ عشق به الله‏ و خشم به شیطان را به نمایش گذاشت.

مراسم برائت در منا یكى از ماندگارترین خاطره‏هاى حج خواهد بود و شكوه و عظمت آن بر رواق تاریخ همچنان خواهد ماند.

و اكنون لحظه‏هاى پایانى مشاعر است و زائران كه از آخرین نبرد با اهریمن پیروزمندانه و با شكوه برگشته‏اند رو به سوى كعبه دارند. براى طواف و سعیى دیگر.

تركیب دلپذیر منا روز دوازدهم در هم مى‏ریزد، و راهیان كوى دوست سواره و پیاده به سوى مكّه و كعبه روى مى‏نهند. مرز سرزمین منا در لحظه‏هاى آستانه ظهر بسیار دیدنى است، بسیارى از زائران بر مرز منا مى‏ایستند تا با حلول ظهر آن سرزمین را ترك گویند. با فراز آمدن «الله‏ اكبر» مؤمنان در جمع‏هاى كوچك و بزرگ به نماز مى‏ایستند و آنگاه روى به سوى مكه مى‏گذارند، خیابانى كه منا را به مكّه پیوند مى‏زند جلوه زیبا، دیدنى و دلپذیرى دارد. سپاهیان توحید سرشار از شوقند كه توفیق اعمال در مشاعر و عبادت در سرزمین منا و عرفات و رازگویى در وادى عشق و عرفان را یافته‏اند. به كاروان كه مى‏رسى خادمان زائران، این سختكوشان ارجمند پذیرایى مى‏كنند، اندكى مى‏آسایى و با رهیدن از خستگى راه، آهنگ كعبه مى‏كنى، طوافى دیگر و سعیى دیگر ...

پاورقى‏ها:

1ـ علل الشرایع، ج 2، ص 426؛ الحج فى الكتاب و السنه، ص 121.

2ـ الحج فى الكتاب والسنه، ص 393 م 1036 و 1037.

3 ـ همان.

منبع:

مجله میقات حج، ش 5 ، محمد على مهدوى راد .

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.