عشقی از آن دست!
آن روز راجع به این عمل سید حسن که محبوبترین شخصیت جهان اسلام بود، حرف و حدیثهای فراوانی گفته شد. یکی از دوستان جانباز ما هم که پیش او از احترامی و حرمتی برخوردار است، خاطرهای تعریف میکرد شنیدنی. او میگفت: «مدتی بعد که موفق به ملاقات سید شدم، تصمیم داشتم دستش را ببوسم، اما او زودتر متوجه شد و نگذاشت. گفتم این به خاطر کار آن روز توست و من از سوی عدهای از جانبازان و دوستان ایرانی چنین ماموریتی دارم...»
البته سید حسن اجازه نداده بود و بعد گفته بود: «من از آن کار پیامی داشتم که امیدوارم آنانی که باید میگرفتند، آن پیام آن را گرفته باشند، و گرنه در ملاقاتهای خصوصی هم میتوانستم دست ایشان را ببوسم!»
دوست و دشمن در هوش بالا و خوش سلیقگی سیدحسن نصرالله متفقالقولاند. او در سال 2000 به خاطر بیرون راندن اسرائیل از لبنان، از سوی روشنفکران عرب، به عنوان مرد سال برگزیده شد. همان سال به مناسبتی در ایران اجلاس بزرگی برپا بود. در آن مجلس عدهای از سران کشورهای اسلامی حضور داشتند و خبرگزاریها و کانالهای متعدد تلویزیونی افتتاحیه آن را مستقیما برای دنیا پخش میکردند. سخنران افتتاحیه، آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب بود. بعد از پایان سخنان ایشان، سید حسن به استقبالشان رفت و در برابر دوربینها و حاضرین دست ایشان را بوسید.
اینکه مخاطبان پیام ایشان چه کسانی بودند، خیلی چیزها میتوان حدس زد، شاید اعراب باشند، چنانکه بعضی میگویند. شاید هم جهان اسلام باشد و شاید هم منظورش خود مردم ایران، مقاماتشان و حتی برگزارکنندگان آن اجلاس بوده باشند که جناحشان آن روزها متهم بودند در حق رهبری جفاها کردهاند و...! به نظرم حتی مخاطب سید نصرالله ما هم باشیم، تذکر بجایی است. حجاب معاصر بودن گاهی سبب میشود انسان از بعضی نعمتهای بزرگ غافل بماند.
حضرت آیت الله خامنهای در این بیست سال، حکیمانه انقلاب و کشور را رهبری کردهاند و کشتی امت را از دل توفانها و حوادث سهمناکی به سلامت بیرون آوردهاند که هر یک از آنها میتوانست انقلابی را به شکست بکشاند و مسیر ملتی را عوض کند؛ از شبه کودتاهای داخلی گرفته تا قشونکشی و دو جنگ بزرگ منطقه که هر دو به خاطر ما و به نام دیگران طراحی شده بود. این غیر از تلاشهای ایشان در فرهنگسازی و سوق دادن جامعه به سوی پیشرفت و تعالی است.
ما هر سال دو بهانه داریم تا به کارنامه رهبری و نعمت وجود ایشان بپردازیم که از قضا هر دو مصاف است با دو حادثه بزرگ دیگر که همین بهانهای میشود از کنار آن بگذریم؛ اولی، روز انتخاب ایشان به رهبری است که مصادف است با عزاداری های سالگرد رحلت حضرت امام (ره) و دومی هم ششم تیر سالروز سوءقصد به ایشان که تحتالشاع مراسم شهدای هفت تیر قرار میگیرد.
روز رحلت امام برای ما تلخ ترین روز عمرمان بود. آن روز بیش از اینکه در هجر آن رفته بسوزیم که جانمان بود و همه چیزمان، سخت نگران آینده بودیم. ده سال بود که هر وقت ناخودآگاه به این لحظه میاندیشیدیم، تنمان میلززید و دست به دعا برمیداشتیم که خدای آفریننده مرگ و زندگی، از عمر ما بکاهد و به عمر او بیفزاید. در فهم و باور ما برای امام خمینی جانشینی وجود نداشت. اکنون در حالی باید مرگ او را میپذیرفتیم که در اطرافمان دشمنان خارجی صفآرایی کرده بودند و در داخل نیز اختلافات در اوج خود بود و همه اینها خبر از روزهایی سخت میداد. تا اینکه شب آن روز، خبر انتخاب آیتالله سید علی خامنهای به رهبری جمهوریاسلامی ایران، سکینه و آرامشی در دلها ایجاد کرد. فردایش که برای وداع با امام به مصلای تهران میرفتیم به آینده امیدوارتر شده بودیم، مخصوصاً اینکه در راه شنیدیم این انتخاب با اشاره و راهنمایی خود امام صورت گرفته است.
سال گذشته به مناسبت ششم تیر، عدهای از پاسداران قدیمی حضرت آیتالله خامنهای و پزشکان معالج روزهای بعد از ترور ایشان، به دعوت دفتر نشر آثار رهبری، به حسینیه امام خمینی آمده بودند تا خاطراتشان را از آن روز بگویند و ضبط ثبت شود. همان ایام تلویزیون مختصری از این برنامه را پخش کرد. بنده هم توفیق داشتم در آنجا باشم.
در اینجا قصد آن ندارم تا به ناگفتههای آن حادثه بپردازم که امیدوارم در فرصتی چنین کنم، اما فعلا غرضم چیز دیگری است.
در پایان بخش اول برنامه، برای برگزاری نماز ظهر و عصر به حسینیه شماره 2 رفتیم که معمولا بعضی دیدارهای رهبری در آنجا انجام میشود و بعضی روزها ایشان در همانجا نماز جماعت برگزار میکنند که معمولا در حاشیه نماز دیداری کوتاه با مسئولان و مردم دارند. صفهای نماز جماعت بسته شد. افراد مختلفی بودند. از فرماندهان ارشد نیروی انتظامی گرفته تا کارمندان دفتر. از جوان کنار دستیام چیزی پرسیدم که درنگش باعث شد بفهمم فارسی بلد نیست. با فضولی زیاد دریافتم لبنانی است و عده دیگری هم دوستانش در صفوف دیگر هستند. او چیزی نگفت، اما علائم دیگر نشان میداد از قهرمانان جنگ سی و سه روزهاند. همان انسانهای افسانهای که دنیایی را شگفتزده شجاعت خود کرده بودند و هنوز هم ما پزشان را میدهیم و به وجودشان فخر میفروشیم. همگی به غایت خوش سیما و رشید. چهرهها نورانی و چشمانی مملو از مهربانی..........
نماز که تمام شد تا حضرت آقا از سجاده برخیزند، آنها به اتاق مجاور راهنمایی شدند.
آقا، سرپایی با همه مصافحه کردند و حتی سراغ اعضای خانواده بعضی از پزشکان و پاسداران سابقش را هم گرفتند. فرمانده نیروی انتظامی هم راجع به موضوعی گزارشی داد و دستوری شنید و حتی ما هم که هیچکس بودیم از لطف ایشان بینصیب نماندیم و قس علی هذا... بعد از اینکه همه راضی از حسینیه بیرون رفتند، آقا به اتاقی تشریف بردند که جوانان لبنانی در آنجا منتظرش بودند. چند نفری بیرون ایستادیم تا ببینیم چه میشود. خیلی هم طول نکشید آنان یکیک بیرون آمدند اما چشمها پرواز اشک بود و بغض در گلوها آماده انفجار، همه رفته بودند، اما آنها تا دقایقی توی حیاط حسینیه نشسته بودند و گریه میکردند. آن روز من از دیدار معمولی خودمان که عادت شده است، خیلی شرمنده شدم و به عشق و شیفتگی یاران سید حسن نصرالله نسبت به رهبری غبطه خوردم!
محسن مومنی شریف
منبع:امتداد
مطالب مرتبط: