تبیان، دستیار زندگی
تصویر واقعی انسان در اعمالش شکل می گیرد و این اشکال وقتی در زمینه زمان بمانند هندسه یک عمر معلوم می شود و هندسه چند وجهی عمر قیصر بسیار منظم بود...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چند خاطره از قیصر

از زبان محسن مومنی شریف

قیصر امین پور

من توفیق دوستی با آقای امین پور را آن چنان که دوست می گویند و بوده اند، نداشتم. البته دارم دوستانی مشترک که فراوان از او برایم گفته اند. نخستین آنها دوست شاعرم بابک نیک طلب بود. حدود سال 70 که هر دو در مجله سوره نوجوانان بودیم و آن زمان قیصر همسایه بابک بود و با هم فراوان شب نشینی و رفت و آمد داشتند. آن روزها دفتر کوچکی از قیصر توسط (بگمانم) سازمان آموزش و پرورش استثنایی برای معلمان همان سازمان در تیراژ خیلی پایین منتشر شده بود به نام "واژه های لال". من تعریف این کتاب را از کسی شنیده بودم و دوست داشتم آن را داشته باشم اما تهیه اش ممکن نبود. مخصوصاً این که دیگر هرگز آن دفتر کوچک دوباره چاپ نشد.  ظاهراً این را بابک از من شنیده بود و به آقای امین پور گفته بود. روزی بابک به اتاقم آمد و از کیفش نسخه ای از آن کتاب را در آورد و گفت:" این را آقای امین پور برای شما فرستاده!" دوستان قدیمی تر لابد به یاد دارند که رابطه دو مجله سوره نوجوانان که ما بودیم و سروش نوجوان که آنها بودند، چقدر غیر دوستانه بود و در آن فضا انتظار چنین محبتی را نداشتم. این می توانست آغازی باشد برای دوستی ما که متأسفانه به علت کم رویی من و بعضی ملاحظات دیگر این گونه نشد.

اما آن دفتر کوچک، نوشته های صمیمانه و دردمندانه قیصر بود برای خواهرش که سخن نمی گفت و چیزی نمی شنید. با این که از قدیم با آثار او آشنایی داشتم و بعضی از رباعی هایش زمزمه های خلوتم بود

 بیا ای دل از اینجا پر بگیریم

ره کاشانه دیگر بگیریم ...

اما آن روز متوجه یکی از مفاهیم کلیدی شعر قیصر شدم و آن هم "درد" بود که در کم تر سروده ای از او رد پای از آن نیست.

دیگر این که، احساس کردم شعر قیصر باعث شده در حق "نثر"ش ظلم شود و قدر آن نادیده بماند. انصافاً نثر او هم بدون این که داد بزند، آراسته به صناعات ظریف ادبی است همچنانکه شعر او آن قدر به زبان مردم نزدیک است که گاهی – مخصوصاً در شعرهای نو و آزادش – می مانی که شعر است یا نثر اما در خوانش دوم متوجه دنیایی از پیچیدگی ها و ظرافت های ادبی می شوی.

سالها بعد کس دیگری من را با کودکی ها قیصر آشنا کرد و او دکتر مهدی پوررضاییان هم بازی دوران کودکی و نوجوانی قیصر بود. مهدی لابد اشتیاقی در ما می دید که هر گاه ما را می دید چیزی از آن روزهای قیصر می گفت. او تعریف می کرد در روزگار دانش آموزی در مسابقات ادبی و هنری، قیصر در رشته دیگری غیر از شعر شرکت می کرده تا مهدی شانس برنده شدن در این رشته را در شهر و استانشان داشته باشد و بتواند در اردوی کشوری که در رامسر برگزار می شد، حضور داشته باشد. و گرنه اگر قیصر در رشته شعر شرکت می کرد، مهدی هرگز به اردو راه نمی یافت. ظاهراً هر دو یتیم بوده اند مهدی از پدر و قیصر از  مادر!

در روزگار دانش آموزی در مسابقات ادبی و هنری، قیصر در رشته دیگری غیر از شعر شرکت می کرده تا مهدی شانس برنده شدن در این رشته را در شهر و استانشان داشته باشد و بتواند در اردوی کشوری که در رامسر برگزار می شد، حضور داشته باشد. و گرنه اگر قیصر در رشته شعر شرکت می کرد، مهدی هرگز به اردو راه نمی یافت. ظاهراً هر دو یتیم بوده اند مهدی از پدر و قیصر از  مادر!

اما نفر سومی که وقتی با او افتخار دوستی پیدا کردم و ورد زبانش قیصر بود، دکتر سیدحسن حسینی بود. سید، فوق العاده قیصر را دوست داشت. وقتی که به تردیدها و نگرانی هایش فائق آمد به حوزه هنری برگشت، گفت:" جای دکتر امین پور اینجا خالی است!" و در نشستی که رضا امیرخانی هم بود، برای ما فراوان از برکات قیصر گفت و لزوم برگشت او به حوزه. عرض کردم :"  آقای دکتر، اینجا خانه شماست و به نام شماها شناخته می شود ما چکاره هستیم که ..." از همان زمان دست به کار شد. این که بین آن دو چه گذشت حداقل من بی اطلاعم اما می دانم او تا روزهای آخر به این بازگشت امیدوار بود ولی تقدیر چیز دیگر بود.

آقای امین پور را من نخستین بار در دیدارنیمه ماه مبارک شاعران با رهبری دیدم. پیدا بود که بعد از آن تصادف کذا چنان شکسته شده است که آقا اول او را نشناختند اما وقتی به جا آوردند، ابراز احساسات کردند و دستور دادند برای ایشان صندلی بیاورند تا روی زمین ننشیند. آوردند  اما قیصر نپذیرفت و تا آخر مجلس روی زمین نشست. او آن شب غزلی را برای امام منتظر (عج) خواند که بعضی از ابیاتش چنین بود:

می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را

می جویمت چنانکه لب تشنه آب را

محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح

 یا شبنم سپیده دمان آفتاب را...

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی

 با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

این غزل آن شب خیلی مورد توجه واقع شد متأسفانه در پخش آن از تلویزیون و بین اخبار بد سلیقه ای، بیتی از آن را حذف کرده بود که شنیدم سخت آقای امین پور را ناراحت کرده است و همین دلخوری باعث شد بعد از آن هنگام تدوین شعرهای آن برنامه برای پخش، حتماً یکی از شاعران حضور داشته باشد.

آن بیت این بود:

 حتی اگر نباشی می آفرینمت

چونانکه التهاب بیابان سراب را!

وقتی که اولین شماره مجله شعر در روزگار مسؤولیت ما، ویژه  قیصر منتشر شد، ایشان از طریق دکتر ترکی پیغام فرستاده بود و تشکر کرده بود که :"من فکر نمی کردم شما این قدر جدی گرفته اید..." ما هم گلایه فرستادیم که: "چرا مصاحبه ای برای آن شماره نکردید؟" او قول داده بود این کار را وقتی دیگری و مناسبت دیگری خواهد کرد که در اولین شماره فصلنامه "شیراز" - که به زبان عربی برای ادبای عرب منتشر می شود- به این قولش عمل کرد.

به یاد دارم - دو بار این مطلب را در جاهایی آورده ام- در آخرین جلسه ای که در پایان اسفند 83 خدمت دکتر حسینی بودیم، به علت فوت نصرالله مردانی حالش خوب نبود. در آن جلسه بازهم از قیصر یاد کرد و گفت: "دکتر امین پور روز به روز تحلیل می رود. امروز باهم در جلسه ای در بنیاد شهید بودیم (ظاهراً جلسه شعری برای فرزندان شهدا بوده است) گفتم قیصر من و تو شهیدان بدون پرونده در این بنیاد هستیم!"

گفتم قیصر من و تو شهیدان بدون پرونده در این بنیاد هستیم!

ده روز بعد وقتی که خود او ناگهان در ناگهانی پرکشید، همه نگران امین پور بودند که با این داغ چگونه کنار خواهد آمد. او ظاهر را حفظ کرد اما در درونش غوغایی بود. این را حتی یکی از همکاران ما که او را نمی شناخت هم فهمید. روزی که به مسجد بلال برای مراسم سید رفته بودیم. آقای امین پور در گوشه ای پشت ستون نشسته بود و در حال خودش بود. برگشتنی من او را به همکارم و همکارم را به او معرفی کردم و به اش تسلیت گفتیم. چند قدم که از او دور شدیم، همکارم گفت:"مواظب این آقای دکتر باشید، این مثل بقیه نیست، این تو خودش می ریزد!"

قیصر، بیشر از کتابهای چاپ شده اش کتاب دارد. کتاب های او زنده اند و حرکت می کنند و شعر می گویند و در میان مردم هستند

آخرین بار آقای امین پور را در نمایشگاه کتاب امسال دیدم در غرفه خانه شاعران. اعتراف می کنم او چنان تکیده و پیر شده بود که شک کردم او قیصر باشد، اگر نبود دوست مشترکمان دکتر حسن پورمند، چه بسا من او را نمی شناختم. اما او بیش از همیشه مهربانی کرد. فی الفور کتاب

"شعر و کودکی" را برایم پشت نویسی و امضا کرد. من یاد آن کتاب " واژه های لال" افتادم. خواستم یاد آوری کنم اما رویم نشد. چیزهای از کار و بارمان گفت که من خیلی خوشحال شدم که معلوم است از دور اخبارمان را دارد. گفت راجع به کارهای سید باهم جلسه ای داشته باشیم. قرار شد  آقای پورمند هماهنگ کند در منزل به خدمتش برسیم اما هرگز این اتفاق نیفتد. و ناگهان خیلی زود دیر شد! اما به یاد حرف سید حسن می افتم که می گفت:" قیصر، بیشر از کتابهای چاپ شده اش کتاب دارد. کتاب های او زنده اند و حرکت می کنند و شعر می گویند و در میان مردم هستند..." خدایش بیامرزد!

سایت لوح