تبیان، دستیار زندگی
احساس می کنم که بود در سرشت من سوزنده یک نیاز داغ نیاز را نزداید ز سینه ام جز لذت پرستش و جز نشئه ی وصال مخموری مرا به جز این می علاج نیست مطلب عیان بود به بیان احتیاج نیست ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شمه ای از خصوصیات اخلاقی "شفق"

شفق بهجتی

احساس می کنم که بود در سرشت من

سوزنده یک نیاز

داغ نیاز را نزداید ز سینه ام

جز لذت پرستش و جز نشئه ی وصال

مخموری مرا به جز این می علاج نیست

مطلب عیان بود به بیان احتیاج نیست

ای مهربان خدای

تو راز جان و مایه سرمستی منی

تو هستی منی

در عمق فکر و پرده ی جانم تویی تویی

آرام دل، فروغ روانم تویی تویی

«شفق» رنگین کمانی است که از پس نزول باران رحمت الهی بر وجود پر عطش و تشنه اش تجلی یافته است. رنگین کمانی که پیوستاری از زیباترین رنگ ها را در خود دارد.

رنگی که از پس بی رنگی و صیقل خوردن سالیان بلند دل تابناکش به چنگ آورده است. رنگی که از معنویت جلوه یافته و از عبودیت درخشش نموده. «شفق» را با انقلاب اسلامی می توان شناخت.

«شفق» را با دفاع مقدس می توان همسنگر دید.

«شفق» را با ولایت و رهبری می توان همراه یافت.

«شفق» را می توان در کنار مردم و در دل آنان به نظاره نشست.

«شفق» را با صبوری و تواضعش، با سعه صدر و مهربانیش می توان سرمشق قرار داد.

با «شفق» می توان عشق آل محمد(ص) را در جان شعله ور ساخت.

«شفق» رنگ غروبی است که غربت دل را می زداید و طلوعی دیگر می آفریند.

در جهان پیدا شد از خون «شفق» رنگ جنون

نقش او در عشق، دلکش و فرزانه بود

شفق بهجتی

مردم داری استاد بهجتی زبانزد خاص و عام است. هرگز حاضر نبود گره ای بر ابرویی بنشیند و قلبی رنجش یابد، اگر چه قلبش سالیانی متمادی رنجور بود تمام طول زندگی پر برکتش را در میان مردم سپری کرد.

با آنان صمیمانه حشر و نشر داشت. دل به سخن مردم می سپرد. سنگ صبور آنان بود. ساعت ها سخنان را می شنید و آنگاه با کلامی پر مهر و سخنی سنجیده چاره کارشان می کرد.

تواضع و فروتنی ایشان مثال زدنی بود . اندک گردوغباری از کبر و نخوت در آیینه ی مصفای دلش نمی توانستی بیابی و این رمز ورود او در دل ها بود. به قول نکته سنجی، علم و معرفت و بینش عمیق او تحت الشعاع تواضع و فروتنی فوق العاده اش قرار می گرفت.

با خیل فرشتگان شوی گر دمساز           بر چرخ اگر کنی چو عیسی پرواز

تا بر دل تست گردی از خود خواهی        محرم نشوی به پرده ی خلوت راز

سعه صدر آن عزیز سفر کرده در طول بیست و پنج سال امامت جمعه، منشاء وحدتی کم نظیر در شهر و دیارمان بود، که علیرغم تمام فراز و نشیب ها، دسته بندی و جناح گرایی ها، هیچ گاه یاران صدیق اسلام، انقلاب و نظام را ازهم دور نکرد. سخنان گرمی بخش او که از عمق جان به وحدت رسیده اش بر زبان جاری می شد، دلها را در مسیر انسجام و همدلی رهنمون بود.

صبوری او بر ناملایمات همگان را به تعجب وا می داشت. در سال های اخیر در سوگ برادر بزرگوار و عالم پارسا، حجه الاسلام والمسلمین حاج شیخ علی بهجتی طاب ثراه که در برادری و وفاداری بی مانند بود، نشست، داغ همسر مهربان و دلسوزش که از خاندان سادات و روحانیت بود، بر جانش فرود آمد. درگذشت داماد گرانقدرش در پی بیماریی صعب العلاج جاان رنجورش را خست.نوه فاضله اش را که پس از سالیانی متمادی، در حوزه فقه و اصول، به درجه استادی رسیده بود از دست داد، اما با این همه مصیبت هیچگاه مقام رضای حق را از دست نداد و آنچنان صبوری و استقامت ورزید که اطرافیان را آرامش بخش و تسلی آفرین بود. آنان را به تسلیم بودن در مقابل قادر حکیم و آفریدگار مهربان فرا می خواند. مصیبت دیدگان با گفتار الهی او به طمانینه و آرامشی خدایی دست می یافتند و دل به سخنان پر مغز و از جان برآمده اش می سپردند.

دردم همه شعله کن، بر ارکانم ریز        اشکم همه دجله کن به دامام ریز

زین درد گران، سبک شود گر بارم          عالم همه درد ساز و بر جانم ریز

تلاش شفق به حق پیوسته، در رفع اختلاف بین افراد و اصلاح بین آنان، به گونه آی بود که مرجع مردم بود و محرم راز آنان و مورد اعتماد و وثوق، بر داوری او ایمان داشتند و دل به سخن او می سپردند و آن را آویزه گوش قرار می دادند.

اخلاق  تعاملش با دیگران به حدی پر کشش بود که آنان را به سوی اسلام و روحانیت جذب می کرد. در این تعامل، به ایمان دین باوران عمقی دو چندان می بخشید و برای ایمان آورندگان مسیر حرکت به سوی خیر و صلاح را می گشود ور به جانشان حیاتی دوباره ارزانی می داشت.

زرین رخ و اشک لعل فامم دادی           از باده درد، جام جامم دادی

این بنده روسیه کجا، وینهمه لطف        یا رب به چه خدمت این مقامم دادی

شفق بهجتی

استاد بهجتی در رفع مشکلات مردم و یاری آنان با تمام توش و توان، تلاش می کرد. از تمام اعتبار خویش که حاصل سال ها مبارزه و جهاد بود، در راستای کاستن نارسایی ها و مشکلات مردم بهره می جست. به حق دردمند بود و درد مردم داشت.

چون شمع، شرار و سوز و سازم دادند       زین صاعقه، جان سرفرازم دادند

عیبی ز جهان بتر ز بی¬دردی نیست         صد شکر که درد جانگدازم دادند

ابعاد گوناگون شخصیت آن عارف دلسوخته، عالم عامل، ستاره آسمان شعر و ادب پارسی، یار و یاور رهبر نیاز به شناختی دوباره دارد. امیدواریم که این مهم با کوشش و همت نزدیکان، دوستان، یاران قدیم و حاضر به روشنی ترسیم گردد تا سر مشقی باشد برای جوانان، مردان و زنانی که در پی اصلاح خویش و رسیدن به درجاتی از قرب الهی هستند انشاالله...

گفتم که سرم، گفت که ترک سر کن           گفتم که دلم، گفت پر از آذر کن

گفتم که رخم، گفت فروشوی به اشک        گفتم جگرم، گفت ز خون ساغر کن

خانواده بهجتی به نقل از ویژه نامه وفات مرحوم شفق – در سوگ فضیلت


مطالب مرتبط :

هرچه که بیند دیده...  

 زندگینامه خود نوشت شفق

کتابنامه شفق

گزیده اشعار شفق 1  

 گزیده اشعار شفق 2 

اگر میتوانستم دلم را برایت می فرستادم !