حّر دیر آمد، پس دور ماند
سخنرانی حجة الاسلام والمسلمین محسن قرائتی اینجا گوش کنید
(تاریخ پخش: 21/08/60)
بسم اللّه الّرحمن الّرحیم
آیهای در قرآن داریم در باره اربعینی كه تتمهی ایامی بود كه حضرت موسی علیه السلام به كوه طور رفت. این آیه را تفسیر میكنیم كه درسهایی از قرآن برایمان برجا باشد. آخر بحث ما در بارهی درسهایی از قرآن است و این آیه را میگوییم كه آیهای تفسیر كرده باشیم، بعد هم مقداری دربارهی اربعین با هم صحبت میكنیم.
روایت داریم: امام زمان علیه السلام تأخیرش طول میكشد و همین تأخیر آزمایشی میشود و خیلی از مسلمانها از خط امام برمیگردند.
«وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً» (اعراف/142) این آیه را ترجمه میكنیم، بعد هم پیرامون اربعین مقداری صحبت میكنیم. حضرت موسی علیه السلام با مردمش طبق وعدهای كه با خدا داشتند، قرار شد سی روز مردم را به رهبری برادرش هارون بسپارد و خود به كوه طور برود و آن جا مشغول عبادت شود تا تورات و آیات خدا را تحویل بگیرد و برای هدایت مردم بازگردد. خدا به موسی گفته بود، باید به كوه طور بیایی و آن جا سی روز عبادت كنی، یعنی آماده شوی و ظرف را بشویی تا من در آن شیر بریزم. خودت را بسازی، یا مثلاً عرض كنم كه عوارض نوسازی را بده تا من برق خانهات را وصل كنم. برای آمادگی، برای گرفتن آیات و الواح تورات، بنا بود حضرت موسی سی روز به كوه برود، به مردم هم همین را گفت. سی روز كه تمام شد، ده روز تمدید شد، این ده روز تأخیر امتحانی برای بنیاسراییل بود كه چطور شد، مگر سی روز نبود، چطور شد؟ چند روز شد؟ نخیر، ما دیگر نیستیم. مثل كاری كه یك مشت از این افرادی كردند كه بعضی از آنها هم الان زندان هستند كه وقتی مجلس خبرگان شروع به كار كرد و بنا بود یك ماهه خطوط قانون اساسی را بنویسد، این یك ماه، چهل و پنجاه روز شد. فوراً آن را سوژه كردند كه ما یك ماهه به اینها وكالت دادیم و چون چند روز از یك ماه بیشتر شد، ما قانون خبرگان را قبول ندارم. چه علم شنگهای به راه انداختند، بعد هم مشت آنها باز شد، معلوم شدكه طرح و طراح چه بوده و از كجا مایه گرفته بوده است. تأخیر قانون خبرگان یك آزمایش بود. روایت داریم: امام زمان علیه السلام تأخیرش طول میكشد و همین تأخیر آزمایشی میشود و خیلی از مسلمانها از خط امام برمیگردند. ادامه و تأخیر پیروزی جنگ ممكن است آزمایشی باشد برای كسانی كه اول خیلی انقلابی هستند، جنگ، جنگ تا پیروزی. بعد میگویند: خب، حالا كاری بكنند و آن را قطع كنند. البته این در ایران هنوز رخ نداده است، شعاع شعارها، خدا را شكر كم نشده است. علاقهی مردم به خلاف نظریهی بختیار كه میگفت: امام از پاریس بیاید، دو سه روز مردم امام را ببینند، علاقههای ایشان كم میشود، مثل مادری كه مدتی است بچهاش را ندیده دلش پر میزند، وقتی بچهاش را دید، دیگر تمام میشود. امت پدرش را ببیند، بعد از مدتی تمام میشود، نه علاقهی مردم به امام كم شد، نه علاقهی مردم به انقلاب كم شد. همین است كه حالا وقتی سرباز میخواهند، داوطلب از اوائل بیشتر است. جالبتر از این كه هر چه از ابتدای جنگ میگذرد ارتشمان قدرتمندتر میشود و این سخن خود فرماندهان است، كه گفتند: اگر جنگی نبود، ما هم ارتشی نداشتیم. و تنها ارتشی كه هر چه از جنگ میگذرد قویتر میشود، ایران است، بر خلاف طبیعی پیش میرود.
قرار شد سی روز مردم را به رهبری برادرش هارون بسپارد و خود به كوه طور برود و آن جا مشغول عبادت شود تا تورات و آیات خدا را تحویل بگیرد و برای هدایت مردم بازگردد. خدا به موسی گفته بود، باید به كوه طور بیایی و آن جا سی روز عبادت كنی، یعنی آماده شوی و ظرف را بشویی تا من در آن شیر بریزم. خودت را بسازی
خلاصه بنا بود چهل روز با موسی صحبت شود اما اول گفتیم سی روز، ده روز تمدید كردیم تا بنیاسرائیل را امتحان كنیم. این تأخیر امتحان بود و «وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثینَ لَیْلَةً» و وعده گذاشتیم با موسی سی شب، حالا چرا گفته است سی شب، نگفته سی روز «وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً» چون برنامهی نیایش و عبادت بیشتر در شب است، حالا كار به جزئیاتش نداریم. خلاصه سی روز قرار دادیم. پس از اتمام سی روز، ده روز هم تمدید كردیم. گفتیم ده روز هم اضافه میكنیم. در این مدت «وَ قالَ مُوسى لِأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ» حضرت موسی به برادرش گفت: ای هارون! من كه به كوه طور میروم، برای این كه با روزه و نیایش، كتاب تورات نازل میشود، الواح تورات را بگیرم و برای امت بیاورم. این سی روز كه من نیستم، تو رهبر جامعه باش و در میان جامعه اصلاح كن.
آن وقت ما حدیث هم داریم كه سنی و شیعه نقل كرده است. نه یك حدیث و دو حدیث، نه پنج حدیث و ده حدیث. نه پانزده حدیث و بیست حدیث، نه سی حدیث و چهل حدیث، یك اقیانوس حدیث داریم كه رسول الله به علی بن ابیطالب گفت: «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی» (كافى، ج 8، ص106) همینطور كه موسی وقتی میخواست برود، هارون را فرمانده و رهبر مردم قرار داد، بعد از من رهبر تو هستی، این از حدیثهای قطعی است كه تمامی مذاهب آن را قبول دارند.
«وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمیقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْكَ قالَ لَنْ تَرانی وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانی فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَیْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ.» (اعراف/143) حضرت موسی به كوه طور آمد، الواح را گرفت. قرآن از تورات تعریف كرده است «وَ كَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصیلاً لِكُلِّ شَیْءٍ فَخُذْها بِقُوَّةٍ» (اعراف/145) الواح، لوحههای تورات را كه به موسی دادیم موعظهها و دستورالعملهایی به او دادیم، گفتیم: «فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَأْمُرْ قَوْمَكَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها سَأُریكُمْ دارَ الْفاسِقینَ.» این تأخیر باعث شد، یك رندی و یك زرنگی آمد و از طلاها و زیورها، یك گوساله ساخت. فرم گوساله را از جهت مكانیكی به نحوی درست كرد كه با داخل و خارج شدن هوا، مثل عروسكها طوری صدا میداد و بعد به مردم گفت: این خدای شماست. بعد وقتی مردم او را دیدند، منحرف شدند. تأخیر باعث این شد كه عدهای از حضرت موسی برگشتند.
در این مدت «وَ قالَ مُوسى لِأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ» حضرت موسی به برادرش گفت: ای هارون! من كه به كوه طور میروم، برای این كه با روزه و نیایش، كتاب تورات نازل میشود، الواح تورات را بگیرم و برای امت بیاورم. این سی روز كه من نیستم، تو رهبر جامعه باش و در میان جامعه اصلاح كن.
پس گفتیم: حدیثهایی داریم، نه یكی و دو تا، كه هر چه كه سرنوشت بنیاسرائیل بوده، مو به مو سرنوشت شما مسلمانان هم مانند سرنوشت بنیاسرائیل است. برای بنیاسرائیل تأخیر حضرت موسی باعث شد، عدهای گمراه شدند، برای شما هم حوادث و تأخیری پیش میآید كه باعث میشود، عدهای از شما گمراه شوید. بنیاسرائیل خدا را رها كردند و به سراغ گوساله رفتند، ما هم ممكن است، رهبر انقلاب را رها كنیم و به سراغ گوساله برویم. منتهی در زمان رهبر انقلاب ما، گوسالههای زیادی پیدا شد، هم گوساله پیدا شد، هم گاو پیدا شد و هم گوسفند و هم الاغ. از خط موسی به خط گوساله انحرافی بود كه در این زمان هم به نحوی وجود خواهد داشت. تأخیر، مسئلهای بود كه در امت ما هم هست.
خلاصه، حدیث داریم، هر سرنوشتی را كه امت موسی به آن مبتلا شدند، امت اسلامی مو به مو به آن مبتلا خواهند شد. بنابر این ما باید تاریخ بنیاسرائیل را با دقت بخوانیم.
قصهی اربعین مسئلهای است. اصولاً یك دانشكدهی سری بین احادیث پیدا شده است كه هیچ كس آدرسش را ندارد نه دانشكدهی فیزیك است نه شیمی، نه علوم انسانی. دانشكدهاش سر و صدا و آرم و تابلو و خوابگاه و اضافه حقوق و مدرك ندارد. دانشكدهای است كه میگوید: هر كس چهل روز به این دانشكده بیاید، من ورقهای به او میدهم. دانشكدهای است كه اسلام باز كرده است و مدتش چهل روز است. آن وقت در این دانشكدهی چهل روزه اینطور نیست كه آدم سی تا چهل فرم ورزشی كه آن جا یاد گرفت، در خارج از آن جا هم به همانها عمل كند. هر كس در این دانشكده وارد شد، به گونهای میشود كه خودش كلیدساز میشود. آخر گاهی كسی به جایی میرود كه به او سی كلید میدهند. با این كلید میتواند، سی قفل را باز كند. این جا به او سی كلید نمیدهند، او را كلیدساز میكنند كه بتواند از هر تكه آهنی كلید بسازد.
یك وقت طرف را بغل میكنند. یك وقت به طرف پا میدهند. دانشجوهای ما را معمولاً در رژیم طاغوت بغل میكردند. به آنها پا نمیدادند. اسلام یك دانشكده دارد، مدت آن چهل روز است. بعد از این مدت هم هر كس به آن جا رفته، كلیدساز بیرون میآید. حالا حدیث این است. ولی این چهل روز پدر آدم را در میآورد.
این تأخیر باعث شد، یك رندی و یك زرنگی آمد و از طلاها و زیورها، یك گوساله ساخت. فرم گوساله را از جهت مكانیكی به نحوی درست كرد كه با داخل و خارج شدن هوا، مثل عروسكها طوری صدا میداد و بعد به مردم گفت: این خدای شماست. بعد وقتی مردم او را دیدند، منحرف شدند. تأخیر باعث این شد كه عدهای از حضرت موسی برگشتند.
«مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ یَوْماً فَجَّرَ اللَّهُ یَنَابِیعَ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ.» (عدةالداعی، ص232) عجب حدیثی است. كسی كه خودش را برای خدا خالص كند، باید همهی كارهایش برای خدا باشد، از آن سلامی كه میكند، حساب نكند كه او بود كه به او سلام كردم. یك مسلمان بود و من برای رضای خدا به او سلام كردم. نه برای این حساب كه كار من به او گیر بوده است. دیروز به من كمك كرد. فردا به من كمك خواهد كرد. قرارداد و توقع و انتظار و ادب و دیپلماسی و بخش نامهای و غیره در كار نبوده است. اینها در میان نباشد. آن سلامی كه میكند، برای خدا باشد. تا به خانه كه میآید، تا این كه به خانواده كمك میكند، تا تحقیقات او تا فیزیك و شیمی و نجاری او، تا آخوندی او، تا جبهه و جنگ و صلح او، خنده و گریهاش همه برای خدا باشد.
كسی كه برای خدا چهل روز خالص كند، كسی كه چهل روز بتواند از هوا و هوس، از طوفان غرائز، از حب و بغض و جوها، جوهای صادق و كاذب، خودش را بیرون بكشد، فقط دربست برای خدا باشد، كسی كه خودش را دربست برای خدا، چهل روز خالص كند و در این دانشكده چهل روز تلاش میكنی، بعد فارغ التحصیل میشوی و فارغ التحصیلی آن این است كه «فَجَّرَ اللَّهُ» خدا به جریان میاندازد، خدا جاری میكند، حكمت را از قلبش به زبانش جاری میسازد. یعنی حكیم میشود. حرفهایی كه میزند، مایه دارد و مغز دارد و محكم است. نور دارد، روح دارد. برخوردش تكاندهنده است. آدمهایی هستند كه آدم وقتی یك بار با ایشان برخورد میكند مثل این است كه تكاندهنده هستند. آدمهایی هستند كه در یك برخورد خط سیر یك نفر را برای همیشه عوض میكنند. برخوردشان سازنده است. نگاه به ایشان میكنی، سازنده است! هدایتش، هدایت باطنی میشود. هدایت ظاهری نیست كه با تخته سیاه و یك حدیث پیش برود. با یك برخورد مثل فانتوم پیش میرود. یك حركت، حركت مورچه است مثل ما، من و شما با این احادیثی كه مینویسیم، جانمان در میرود. از این آجر روی آن آجر میرویم. این را میگویند: حركت مورچهای.
قصهی اربعین مسئلهای است. اصولاً یك دانشكدهی سری بین احادیث پیدا شده است كه هیچ كس آدرسش را ندارد نه دانشكدهی فیزیك است نه شیمی، نه علوم انسانی. دانشكدهاش سر و صدا و آرم و تابلو و خوابگاه و اضافه حقوق و مدرك ندارد. دانشكدهای است كه میگوید: هر كس چهل روز به این دانشكده بیاید، من ورقهای به او میدهم. دانشكدهای است كه اسلام باز كرده است و مدتش چهل روز است.
زمانی میبینی حركت، حركت باطنی است. یك مرتبه از كنار خیابان نزد حضرت ابراهیم میرود. این پسر سیزده ساله كاری میكند كه رهبر انقلاب هم میگوید: رهبر من این نوجوان سیزده ساله است. بعضی مثل فانتوم حركت میكنند. بعضی مثل مورچه حركت میكنند. بعضی مثل ما حركت میكنند. بعضی در حركت چپ میشوند. بعضی پنچر میكنند. بعضی منفجر میشوند. بعضی بنزینشان تمام میشود. بعضی پشت فرمان، خوابشان میبرد. كسی كه وارد این دانشكده شود و چهل روز برای خدا باشد، خداوند حكمت را از قلبش به زبانش جاری میسازد. معنای چهل روز هم این نیست كه آدم چهل روز در خانهاش بماند و در را ببندد. آخر آیه آمد كه هر كس تقوا داشته باشد، ما از راهی كه فكر نمیكند، روزی او را میدهیم. بعضی اصحاب رسول الله تا آیه را دیدند كه خدا چنین فرمود: به خانههایشان رفتند و شروع به نماز و ذكر كردند. پیغمبر آنها را خواست و فرمود: این كارها چیست؟ گفتند: طبق آیه میخواهیم عمل كنیم. فرمود: معنای تقوا این نیست كه با مردم قطع رابطه كنی. آخر بعضی افراد با مردم قطع رابطه میكنند و اسمش را تقوا میگذارند. برخوردی با مردم ندارند، كم برخوردند، منزوی هستند، عقدهای هستند و الی آخر. نه! در میان مردم باشید اما جذب هیچ چیز جز خدا نشوید. اگر چهل روز برای خدا باشیم، این طور است، این هم یك دانشكدهای است، خوشا به حال كسی كه از این دانشكدهی چهل روزه فارغ التحصیل شود. آن وقت علی بن ابیطالب علیه السلام را ببین كه سالها در این دانشكده است و رمز موفقیت رهبر انقلاب هم این است كه نگاهش اثر دارد. همهی شاگردان خوبش، یعنی مقدری از شاگردان خوبش را كه ما دیدهایم، میگویند رمز موفقیت رهبر انقلاب این است كه، نگاهش اثر دارد. حرفش مثل اسید در دلها نفوذ میكند. حرفش مثل بمب، روح را منفجر میكند. اثر و كلامش و هر حادثهای بر او وارد میشود، تكانش نمیدهد و مسئله این است كه رهبر انقلاب چندین سال در این دانشكده بوده است، به گونهای كه یكی از همسایگان رهبر انقلاب، روضهخوانی داشت. یك نفر از دوستان و یاران امام به امام گفته بود: این همسایه روضه دارد، یك شب به خانهاش برویم ایشان گفته بود من میخواهم به روضهاش بروم، اما فكر میكنم برای خدا نیست. برای این كه ایشان از ما توقع دارد، بالاخره میخواهد بگوید: خوش انصاف ما ده شب روضه خواندیم، تو هم یك شب بیا. البته زمانی كه امام هنوز مشهور نبود. میگفت: من خواستم بروم، دیدم برای خدا نیست. برای این كه او از من انتظار دارد، این كار را میكنم. میخواهم صبر كنم تا نیت من خدایی شود.
كسی كه برای خدا چهل روز خالص كند، كسی كه چهل روز بتواند از هوا و هوس، از طوفان غرائز، از حب و بغض و جوها، جوهای صادق و كاذب، خودش را بیرون بكشد، فقط دربست برای خدا باشد، كسی كه خودش را دربست برای خدا، چهل روز خالص كند و در این دانشكده چهل روز تلاش میكنی، بعد فارغ التحصیل میشوی و فارغ التحصیلی آن این است كه «فَجَّرَ اللَّهُ» خدا به جریان میاندازد، خدا جاری میكند، حكمت را از قلبش به زبانش جاری میسازد. یعنی حكیم میشود. حرفهایی كه میزند، مایه دارد و مغز دارد و محكم است. نور دارد، روح دارد. برخوردش تكاندهنده است.
اگر یادتان باشد، یك خاطره به مناسبت عزاداریهای محرم گفتم: كه هیئتها محلهی بالا و پایین راه نیندازند. یادتان هست؟ حالا اجازه بدهید، این جا باز آن را تكرار كنم. یكی از فقهای شورای نگهبان میگفت: تقریباً حدود سی سال پیش، با امام از قم خواستیم به تهران برویم. دو نفری بودیم. در ماشین كه نشستیم، گفتم: خوب است، عراق گذرنامه نمیدهد، چون اگر عراق گذرنامه بدهد، طلبههای باسواد قم همه گذرنامه میگیرند و میروند به نجف و در نجف درس میخوانند. آن وقت در قم كسی نیست جز مشتی طلبههای بیسواد. وزنههای علمی همه كشیده میشوند و جذب نجف میشوند. قم از آن بچه طلبههای بیسواد پر میشود. بنابر این خوب است كه عراق گذرنامه ندهد تا وزنههای علمی جذب نجف نشوند. میگفت: تا ما این جمله را گفتیم، رهبر انقلاب ناراحت شد. از قم شروع به حرف زدن كرد. با ماشینهای قدیم كه 4 ساعت در راه بودند، حدود 3 ساعت تا تهران ایشان برای من صحبت كرد كه كسی كه فكرش این گونه باشد كه نجف بالا رفت و قم پایین آمد، این شرك است. برای این كه خدای نجف و خدای قم یكی است. خدای بچه طلبه و خدای طلبهی وزین و سنگین یكی است. اینها شرك است.
چطور پزشك اطفال داریم، آخوند اطفال هم داشته باشیم. گفت: آقا به من میگویند: سبك میشوی. خیلیها به من میگفتند: تو خوار خواهی شد. به من میگفتند: ما برای تو غصه میخوریم، كه قرائتی آخوند بچههاست. تو ذلیل خواهی شد. تو برو درس بخوان، وزنهی علمی شوی! گفتم: پزشك اطفال در جامعهی ما خوار است؟ ما پزشك اطفال میخواهیم، آخوند اطفال هم میخواهیم. ما الآن هزار تا آخوند میخواهیم كه در قصهگویی ملا باشند. آخوند اطفال باشند. خدا علامه طباطبائی را رحمت كند، ایشان با این كه شاگردانش مطهری بودند، برای بچهها كتاب نوشته است. عبدالفتاح عبد المقصود، از دانشمندان است. حدود 80 سال سن دارد، 20، 30 جلد كتاب مهم نوشته است. بعد در سن پیری از او پرسیدند میخواهی چه كنی؟ گفت: من حالا دلم میخواهد برای بچهها كتاب بنویسم. حالا فهمیدم كه اثر بچهها از بزرگها كمتر نیست و نیازشان بیشتر است.
یادم نمیرود، پانزده سال پیش، چند بچه جمع كردم و برایشان تخته سیاه و كلاس گذاشتم. خیلیها به من میگفتند: آقای قرائتی بد راهی در پیش گرفتهای. گفتم: چرا؟ آن روز ایران، 28 میلیون جمعیت داشت. گفتم: آقا حساب كردم، ایران، 28میلیون جمعیت دارد. حدود 50 هزار یا صد هزار هم روحانی و آخوند و فقیه و مدرس و طلبه و اینها دارد. حساب كردیم در این 28میلیون جمعیت ایران، 7، 8 میلیون پسر و دختر هستند. 22 میلیون هم بزرگ هستند. این 22میلیون افراد بزرگ روحانی دارند. اما این 8 میلیون پسر و دختر ایرانی، آخوند ندارند و چرا ما نباید آخوند بچهها باشیم؟ چطور پزشك اطفال داریم، آخوند اطفال هم داشته باشیم. گفت: آقا به من میگویند: سبك میشوی. خیلیها به من میگفتند: تو خوار خواهی شد. به من میگفتند: ما برای تو غصه میخوریم، كه قرائتی آخوند بچههاست. تو ذلیل خواهی شد. تو برو درس بخوان، وزنهی علمی شوی! گفتم: پزشك اطفال در جامعهی ما خوار است؟ ما پزشك اطفال میخواهیم، آخوند اطفال هم میخواهیم. ما الآن هزار تا آخوند میخواهیم كه در قصهگویی ملا باشند. آخوند اطفال باشند. خدا علامه طباطبائی را رحمت كند، ایشان با این كه شاگردانش مطهری بودند، برای بچهها كتاب نوشته است. عبدالفتاح عبد المقصود، از دانشمندان است. حدود 80 سال سن دارد، 20، 30 جلد كتاب مهم نوشته است. بعد در سن پیری از او پرسیدند میخواهی چه كنی؟ گفت: من حالا دلم میخواهد برای بچهها كتاب بنویسم. حالا فهمیدم كه اثر بچهها از بزرگها كمتر نیست و نیازشان بیشتر است.
بعضی اصحاب رسول الله تا آیه را دیدند كه خدا چنین فرمود: به خانههایشان رفتند و شروع به نماز و ذكر كردند. پیغمبر آنها را خواست و فرمود: این كارها چیست؟ گفتند: طبق آیه میخواهیم عمل كنیم. فرمود: معنای تقوا این نیست كه با مردم قطع رابطه كنی. آخر بعضی افراد با مردم قطع رابطه میكنند و اسمش را تقوا میگذارند. برخوردی با مردم ندارند، كم برخوردند، منزوی هستند، عقدهای هستند و الی آخر. نه! در میان مردم باشید اما جذب هیچ چیز جز خدا نشوید. اگر چهل روز برای خدا باشیم، این طور است،
رسول اكرم صلی الله علیه و آله یك نفر را برای تبلیغ فرستاد. او بازگشت و گفت: یا رسول الله به حرفم گوش نمیدهند. فرمود: برو بچهها را جمع كن. «عَلَیْكَ بِالْأَحْدَاثِ» (كافى، ج8، ص93) برای بچهها حرف بزن. دختر بچهها، پسر بچهها، «إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِیَةِ» (نهجالبلاغه، نامه 31) كوچكترها حرف را بهتر میگیرند و هر چه سن كمتر باشد، آمادگیش بیشتر است. یك پسر دوازده ساله آمادگی بیشتری از یك جوان 20 ساله دارد. چون دوازده ساله میفهمد. فكر كنكور و سربازی و شهوت و ازدواج هم نیست. ما در خارج ایران تبلیغ نكردیم. در ایران هم بسیاری از شهرها و دهاتمان هم، تبلیغ ندارد. دوستی از دوستان ما میگفت: كسی در ایران مریض میشود. او را به خارج میبرند، و اتاق خصوصی برایش میگیرند. بیمار سحر از خواب بیدار میشود، حوصلهاش سر میرود، میبیند یك كارت كنار تختش است، كارت را میخواند، میبیند به چند زبان، از جمله زبان فارسی نوشته است: بیمار عزیز اگر در دل شب از خواب بیدار شدی حوصلهات سر رفت، كسی نبود با تو صحبت كند و خواستی با كسی حرف بزنی، این شماره را بگیر. با هم صحبت میكنیم. این بیمار میگفت: تعجب كردیم. میگفت: شماره را گرفتیم، تا شماره را گرفتیم، تا فهمید ما ایرانی هستیم، پرسید، میخواهی چقدر با تو صحبت كنیم؟ گفتم: خب، یك ربع ساعت با هم صحبت كنیم. میگفت: یكی دو مطلب گفت: شیرین و جالب، بعد شروع تبلیغ مسیحیت كرد. الله اكبر. دنیای مسیحیت برای ایرانی مریض غرب رفته، در اتاق خصوصی، ساعت 3 نیمه شب از خواب بیدارشده، یك ربع وقت داشته باشد، برای آن جا هم خوراك تهیه كرده و ما مذهبیها برای بچههای خودمان هنوز خوراك تهیه نكردهایم؟
خدایا به آبروی حسین و اصحاب حسین، به آبروی زوّاران حسین و به آبروی مقام حسین، ما را در این دانشكده كه امروز در بحثمان گفتیم، دانشكدهای كه هر كس چهل روز در آن خالص باشد، خدا حكمت را از قلبش به زبانش جاری میكند، خدایا ما را برای همیشه خالص كن. مویرگها و شاخههای شرك را از روح و كار ما دور كن.
یك دانشكدهای است، میگوید: چهل روز بروی، تا ابد راه باز میشود.
حالا به مناسبت اربعین امام حسین صحبت كنیم. یك مسئلهای در اربعین هست. به چه دلیل؟ مثلاً داریم: حضرت علی میفرماید اگر چهل یاور داشتم، حقم را میگرفتم. امام زمان میگویند: وقتی ظهور میكند، در هیبت یك مرد چهل ساله است. كسی كه آب جو و مشروبات الكلی بخورد، خدا چهل روز نمازش را قبول نمیكند. معنایش این نیست كه نخواند، باید بخواند. هم باید بخواند و هم خدا قبول نمیكند. یا مثلاً در مراحل جنین داریم كه نطفه، علقه میشود و علقه، مضقه میشود. میگویند: 40 روز كه البته باید تحقیق شود. نماز شب كه یازده ركعت است، پنج دو ركعتی و یك یك ركعتی، 4 دو ركعتی اسمش نماز شب است، یك دو ركعتی نماز شفع است و یك یك ركعتی نماز وتر است.
در نماز وتر، آدم میتواند مثل نماز صبح بخواند، نشسته بخواند، میتواند ایستاده بخواند. میتواند در راه بخواند. خدا آیت الله طباطبایی را رحمت كند، ایشان به نمازهای مستحبی مقید بود. وقتی هم نمیرسید بخواند، در راه میخواند. در كوچه نماز مستحبی میخواند. بگذریم. میگویند در نماز شبت چهل مؤمن را دعا كن. باز این جا عدد چهل مطرح است. انبیا معمولاً در چهل سالگی به مقام نبوت رسیدهاند. حدیث داریم: هر كس چهل حدیث را حفظ كند، او با فقها محشور میشود. نشانهی مؤمن این است كه روز چهلم شهادت امام حسین، خودش را به كربلا برساند. در مسئلهی چهل، چیزی نهفته است، چهل نفر را دعا كن. در مورد همسایه، از هر طرف تا چهل خانه همسایهات هستند. حداقل اگر ما در اربعین هم شك داشته باشیم، اربعینها در انقلاب خودمان وجود داشتند. اربعین شهدای قم بود كه تبریز منفجر شد، اربعین تبریز بود كه یزد منفجر شد. همینطور یادتان هست كه از اربعین تا اربعین بود كه شاه سقوط كرد. این اربعینها خود در انقلاب ما مسئلهای بودند.
به گونهای كه یكی از همسایگان رهبر انقلاب، روضهخوانی داشت. یك نفر از دوستان و یاران امام به امام گفته بود: این همسایه روضه دارد، یك شب به خانهاش برویم ایشان گفته بود من میخواهم به روضهاش بروم، اما فكر میكنم برای خدا نیست. برای این كه ایشان از ما توقع دارد، بالاخره میخواهد بگوید: خوش انصاف ما ده شب روضه خواندیم، تو هم یك شب بیا. البته زمانی كه امام هنوز مشهور نبود. میگفت: من خواستم بروم، دیدم برای خدا نیست. برای این كه او از من انتظار دارد، این كار را میكنم. میخواهم صبر كنم تا نیت من خدایی شود.
یكی از چیزهایی كه به مناسبت اربعین میخواهم بگویم: حدیثی است كه آن را بنویسم و شرح بدهم. «مَنْ حَفِظَ عَنِّی مِنْ أُمَّتِی أَرْبَعِینَ حَدِیثاً فِی أَمْرِ دِینِهِ یُرِیدُ بِهِ وَجْهَ اللَّهِ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ بَعَثَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَقِیهاً عَالِماً» (خصال صدوق، ج2، ص542) حالا چهل حدیث، چه باشند؟ كسی كه از شیعیان ما چهل حدیث را حفظ كند و بلد باشد، منتهی در روایات مختلف است. بعضی روایات میگویند: چهل حدیث كه «یُرِیدُ بِهِ وَجْهَ اللَّهِ» هدفی جز خدا نداشته باشد. یا «مَنْ حَفِظَ مِنْ أُمَّتِی أَرْبَعِینَ حَدِیثاً مِمَّا یَحْتَاجُونَ إِلَیْهِ مِنْ أَمْرِ دِینِهِمْ بَعَثَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَقِیهاً عَالِماً.» (خصال صدوق، ج2، ص541) «مِمَّا یَحْتَاجُونَ إِلَیْهِ» احادیثی باشد كه به درد زندگیش بخورد. گاهی حدیث این است كه تعداد ملائكهای كه قبل از جبرئیل خلق شدند، چند است؟ حدیث داریم، مثلاً جبرئیل چند سال از میكائیل بزرگتر است. یك سری احادیثی كه با زندگی ما در رابطه نیست و اگر هم هست، ما نمیدانیم. اما «مِمَّا یَحْتَاجُونَ إِلَیْهِ» احادیثی كه مورد نیاز ماست.
من مدتی پیش با خود فكر كردم كه اگر روز قیامت بنده را نزد امام صادق ببرند، با نمایندهی روغن نباتی: صابون، پودر، تیغ، دفتر و كاغذ، پتو، قالی ماشینی، و این چیزها، بنده را با نمایندهی یكی از این كالاها بیاورند، كنار هم بایستیم، امام صادق علیه السلام هم باشد، به من میگوید: آقا بیا، ایشان نمایندهی صابون بود، در و دیوار شهر را از تبلیغات پر كرده بود و تو نمایندهی امام صادق بودی! چرا در بازار، شهرها و خیابانها، احادیث مربوط به تجارت را نگفتی؟ تو اگر نمایندهی روغن نباتی بودی، در و دیوار را از تبلیغات پر كرده بودی. اما تو كه حزب اللهی هستی، تو كه میگویی حزب خدا، حزب من است، تو چرا از كلام خدا، چهار تا حدیث و آیه را به عنوان پوستر روی دیوار نزدی؟ باید بازار ما طور دیگری باشد. اگر هر بازاری یك حدیث كوچك بنویسد و قشنگ بزند پشت شیشه، زمستان و تابستان، آن وقت یك نفر كه در بازار راه میرود، از اول بازار تا آخر بازار، صد تا حدیث یاد میگیرد. و باید حدیثها اینطور باشد. زمانی این كار در جایی انجام شد.
حضرت علی میفرماید اگر چهل یاور داشتم، حقم را میگرفتم. امام زمان میگویند: وقتی ظهور میكند، در هیبت یك مرد چهل ساله است. كسی كه آب جو و مشروبات الكلی بخورد، خدا چهل روز نمازش را قبول نمیكند. معنایش این نیست كه نخواند، باید بخواند.
حدیثها و دستوراتی برای مسافرت داریم. مسافرت اسلامی چگونه باید باشد؟ اینها باید فیلم شوند، متأسفانه ما از نظر فیلم خیلی كمبود داریم. فیلم شیرین و سازنده كم دارم. انشاءالله یك عده باید حركت كنند و این كارها را بكنند. یك جوان كه قبل از انقلاب، هدفش بلوز و زلفش بود، حالا پشت تراكتور نشسته است و 150 هكتار زمین را كشت كرده است. زمان شاه زلف و بلوزش، هدفش بود، حالا 150 هكتار زمین. چطور این جوان از آن جا به این جا رسیده است؟ این را موضوع فیلم كنند. الان نمیخواهد، چون ما نمیبینیم و برایمان مزهای ندارد. در آینده این جوانها، زندگیهایشان درس است. در اسلام انواع دستورهای سازنده داریم. همسفر چه كسی باشی، چه چیزهایی از لوازم با خودت ببری، ساعت حركت كی باشد؟ دستور داریم وقتی كه مرد میخواهد به مسافرت برود، دم در خانه به زن و بچهاش چه بگوید؟ وقتی میرود، با چه وسیلهای برود. كی برود، با چه كسی برود، چند روز بماند. برخوردش با همسفرانش چطور باشد. از چه طریقی برود. هنگام آمدن چه چیزی بیاورد و الی آخر، مو به مو دستور داریم. اگر این روایات را در یك صفحه بنویسیم و به این شركتهای ترمینال بدهیم، به این شركتهای اتوبوسرانی بدهیم، هر كس میآید بلیط بخرد، مثل این برگ عوارض شهرداری هست كه یك ورقه روی آن میدهند. یك ورقه از اینها را با بلیت بدهند. وقتی آدم در ماشین مینشیند، ده تا از این دستور اسلام را در مسافرت پیاده كند و الی آخر. قدم به قدم ما، خیابان ما، درخت كاری ما، ما همین اسلام را پیاده كنیم، اسلام خود پیش میرود.
دوستی از دوستان ما میگفت: كسی در ایران مریض میشود. او را به خارج میبرند، و اتاق خصوصی برایش میگیرند. بیمار سحر از خواب بیدار میشود، حوصلهاش سر میرود، میبیند یك كارت كنار تختش است، كارت را میخواند، میبیند به چند زبان، از جمله زبان فارسی نوشته است: بیمار عزیز اگر در دل شب از خواب بیدار شدی حوصلهات سر رفت، كسی نبود با تو صحبت كند و خواستی با كسی حرف بزنی، این شماره را بگیر. با هم صحبت میكنیم. این بیمار میگفت: تعجب كردیم. میگفت: شماره را گرفتیم، تا شماره را گرفتیم، تا فهمید ما ایرانی هستیم، پرسید، میخواهی چقدر با تو صحبت كنیم؟ گفتم: خب، یك ربع ساعت با هم صحبت كنیم. میگفت: یكی دو مطلب گفت: شیرین و جالب، بعد شروع تبلیغ مسیحیت كرد. الله اكبر. دنیای مسیحیت برای ایرانی مریض غرب رفته، در اتاق خصوصی، ساعت 3 نیمه شب از خواب بیدارشده، یك ربع وقت داشته باشد، برای آن جا هم خوراك تهیه كرده و ما مذهبیها برای بچههای خودمان هنوز خوراك تهیه نكردهایم؟
خدا یك پیرمرد را خیر بدهد. گفت: اینجا كجاست؟ گفتند: این جا دانشكدهی اقتصاد است. گفت: چه میكنند؟ گفت: دانشجوها اقتصاد میخوانند. گفت: به آنها بگو بیایند و بیل دست بگیرند، همین چمنزار را بكنیم و سیب زمینی بكاریم، اقتصاد خوب میشود. بیرون را برداشتند، چمن كاشتند. داخل هم نشستهاند، خط خط میكنند، این كه اقتصاد نمیشود و اقتصاد پیش نمیرود. اگر كمی از آنها بیرون بروند و همین چمنها را سیب زمینی بكارند، اقتصاد، خودش پیش میرود. قصهی همان آخوند است كه گفت: دعا بنویس! شنیدید.
در نماز شبت چهل مؤمن را دعا كن
زنی نزد آقا آمد و گفت: آقا امسال، زمستان، هوا خیلی سرد شده است. دعایی بنویس ما بخوانیم، هوا كمی گرم شود. این آقا دید این زن خیلی زن سادهای است. برداشت، یك مطلبی نوشت، گفت: این را صبحها 55 روز بخوان. این زن هم صبحها بعد از نمازش این را خواند و هوا خوب شد. خوب 55 روز كه از زمستان بگذرد، هوا خوب میشود. گاهی وقتها قصه همینطور است. ما باید كمی از تئوری و تخته سیاه و دانشكده و مدرسه و از این حرفهایی كه میزنیم، بیرون بیاییم و دست به عمل بزنیم. آن وقت همهی كارهایمان درست میشود. اگر حزباللهی باشیم، حزباللهی، كلهاش هم باید حزب اللهی باشد. یقهاش هم باید حزب اللهی باشد. نماز خواندنش هم باید حزب اللهی باشد نمیشود، كسی بگوید من حزب اللهی هستم ولی در نماز خواندنش، هیچ تأثیری نداشته باشد. زمان شاه، نماز میخواند و نمیفهمید، حالا هم نماز میخواند و نمیفهمد سابقاً در نماز حواسش پرت میشد، حالا هم پرت میشود. خوب، پس او حزب اللهی نیست. این انقلاب در رگ و بدنش جای نگرفته است. این مثل حاجیهاست كه به مكه میروند و سرشان را میتراشند و میآیند. حاجیها كه میروند و بر میگردند و هیچ تغییری در زندگیشان به وجود نمیآید، اینها فقط كلههایشان را تراشیدهاند. خودشان حاجی نیستند. این پوست كلههایشان حاجی شده است. زیرپوست هنوز حاجی نشدهاند و حدیث داریم: علامت قبول حج اینست كه حاجی وقتی برگشت، رفتار و كردار و اخلاقش عوض شده باشد. حدیث این مطلب را من در جامع السعادات دیدم. از علامات قبول حج اینست كه وقتی انسان برگشت، تغییر پیدا كرده باشد. علامت حزب اللهی این است كه دیگر خنده و گریه و صلحش، همهی كارهایش تغییر پیدا كند. بگذریم...
انبیا معمولاً در چهل سالگی به مقام نبوت رسیدهاند. حدیث داریم: هر كس چهل حدیث را حفظ كند، او با فقها محشور میشود. نشانهی مؤمن این است كه روز چهلم شهادت امام حسین، خودش را به كربلا برساند. در مسئلهی چهل، چیزی نهفته است، چهل نفر را دعا كن. در مورد همسایه، از هر طرف تا چهل خانه همسایهات هستند.
اما اربعین امام حسین علیه السلام
جابر مردی بود از اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله، آدم خوبی بود. حتی به خانه پیامبر میرفت و حضرت زهرا اسراری به او میگفت. از اصحابی بود كه به خانهی رسول الله آمد و شد داشت و پیغمبر هم به او گفته بود كه تو سنت زیاد خواهد شد. پیغمبر فرمود: سلام مرا به امام باقر برسان. یعنیای جابر تو این قدر زنده میمانی كه امام علی، امام حسن، امام حسین، امام زین العابدین و امام باقرعلیهم السلام را درك میكنی. و پیغمبر توسط این صحابهی پیر، این صحابی بزرگ، به امام باقر سلام رسانده است. ایشان چشم ندارد. وقتی خبر شهادت را در مدینه میشنود، غلامی دارد، عصاكش اوست. با او از مدینه تا كوفه میآید و به سراغ یك نفر به نام عطیه میرود. عطیه یك مرد دانشمند است. اولین كسی كه تفسیر نوشته است، جناب عطیه است. به همراه عطیه به كربلا و قبر امام حسین میآیند. پیرمردی 90 ساله، نابینا، این همه راه را پیاده آمده است. میگفت: وارد شریعهی فرات شد، در شط غسل كرد، بعد پاهایش را آهسته، آهسته برمیدارد. بعد به قبر امام حسین علیه السلام رسید. گفت: دست مرا روی قبر بگذارید. عطیه، یكی از دانشمندان بزرگ میگوید: دست جابر، این صحابی بزرگ را كه فرسخها آمده است، روی قبر امام حسین گذاشتم. تا دستش را روی قبر امام حسین گذاشتم، سه مرتبه گفت: یا حسین، بعد سلام كرد. بعد گفت: چرا جواب مرا نمیدهی؟ نباید جواب بدهی. نباید جواب بدهی چون سر در بدن نداری. من وارد این حدیث نمیشوم كه در اربعین اصحاب امام حسین به كربلا آمدند یا نه! اما قطعی است كه جابر، آن مرد بزرگوار، به زیارت امام حسین آمد و یك پیام داد. جابر به امام حسین سلام كرد و بعد غش كرد. عطیه میگوید: آبی آوردم و جابر را به هوش آوردم. وقتی به هوش آمد، دومرتبه به اصحاب امام حسین سلام كرد، چون اصحاب امام حسین هم دور امام حسین دفن هستند.
اما «مِمَّا یَحْتَاجُونَ إِلَیْهِ» احادیثی كه مورد نیاز ماست.
به اصحاب امام حسین سلام كرد، امام حسین فقط یكی از اصحابش دو فرسخ با او فاصله دارد. بقیهی اصحابش نزد خودش هستند. او هم حُر است. حر چون دیرتر آمد، دو فرسخ عقب افتاد. آخر بعضیها میگویند: درست است ما اول انقلابی نبودیم ولی حالا كه انقلابی هستیم. بله، چون شما دو سال دیر آمدی، حالا باید چهار سال عقب بیفتی. حُر، دو سه ساعت دیر آمد و لذا دو فرسخ عقب افتاد. خویش و قومش هم گفتند: چون جنازهی امام حسین و اصحابش را لت و پار خواهند كرد، ما جنازهی حُر را به جایی ببریم كه سالم بماند. كمی هم به آن خاطر بود. جابر به امام حسین سلام كرد و بعد به اصحاب امام حسین سلام كرد و بعد گفت: ای اصحاب امام حسین درست است، من پیرمرد نابینا هستم، در كربلا نبودم، اما من هم مثل شما در ثواب شریك هستم. عطیه گفت: كجا شریك هستی؟ اینها در خون خود غلطیدند. جابر گفت: هر كس همفكر كسی باشد و روحش نزد او باشد، او هم در اجر شریك است. و چون اگر من چشم داشتم و پیر نبودم، میآمدم، چون دلم با اینها بود، اجر اینها را هم دارم و یك اصل است، پیوند مكتبی. پیوند مكتبی اصلی است كه اگر كسی فسادی را انجام داد، شما دلت با او بود و از فسادش خوشحال بودی، در اجرش شریك هستی. كسانی كه وقتی هفتاد و دو نفر را شهید كردند، خبر شهادت دكتر شهید مظلوم بهشتی را شنیدند، شیرینی تقسیم كردند، آنها همه با آن گروهی كه حزب جمهوری را منفجر كرد، در قتل بهشتی شریك هستند.
در قرآن هم داریم: شتر و ناقه صالح را یك نفر كشت، ولی قرآن میگوید: «فَعَقَرُوها» (هود/65) همه كشتند. آقا یك نفر كشت، چرا میگویی همه كشتند؟ میگوید: چون آنهایی هم كه نكشتند خواهان كشتن شتر بودند.
چون ما كسانی را دیدیم كه روز شهادت بهشتی، شیرینی تقسیم كردند. با چشم خودم دیدم و بدانید آن كس كه شیرینی داد، با این كسی كه بهشتی را كشت، هر دو شریك هستند. آن كسی هم كه بشنود و راضی باشد، او هم شریك است. كسی كه فساد انجام دهد، كسی كه به او كمك كند و كسی كه بشنود و بگوید خوب شد، هر سه شریكند. كسی كه خیر انجام بدهد، كسی كه به او كمك كند و كسی كه هوادار خیر باشد، آنها هم در اجر شریك هستند. منتهی معنایش این نیست كه پس ما فقط نیت خیر كنیم. نیت خالی فقط مال جابری است كه پیر است و نابینا. كسی كه چشم دارد و جوان است، نمیتواند بگوید: خدایا در جبهه ما را پیروز گردان و خود پشت جبهه بماند. نخیر تو باید بروی. خدایا ما را پیروز كن، برای كسی است كه توان و امكان رفتن ندارد. كسی كه اگر بتواند میرود، حالا به خاطر ناتوانی نمیتواند برود، خدا به او اجر میدهد. به همین دلیل حدیث داریم كسانی كه در جوانی نماز شب بخوانند، وقتی در پیری دیگر توانش را ندارد، گرچه بخوابند، ولی خدا اجر نماز شب را به ایشان میدهد. چون اگر او میتوانست، میخواند و كسانی كه میخواهند در راه خدا كمك كنند ولی ندارند، اگر خدا بداند كه اینها واقعاً راست میگویند. خدا آن پاداش را به ایشان میدهد. ما از این روایتها، اصلی را استخراج میكنیم، تحت عنوان مكتبی یعنی جسم با تو نیست، اما مكتب و روحم با تو است.
چون اصحاب امام حسین هم دور امام حسین دفن هستند. به اصحاب امام حسین سلام كرد، امام حسین فقط یكی از اصحابش دو فرسخ با او فاصله دارد. بقیهی اصحابش نزد خودش هستند. او هم حُر است. حر چون دیرتر آمد، دو فرسخ عقب افتاد
در قرآن هم داریم: شتر و ناقه صالح را یك نفر كشت، ولی قرآن میگوید: «فَعَقَرُوها» (هود/65) همه كشتند. آقا یك نفر كشت، چرا میگویی همه كشتند؟ میگوید: چون آنهایی هم كه نكشتند خواهان كشتن شتر بودند.
سلامی به امام حسین علیه السلام بدهیم. ما كه دور هستیم، ولی خب، سلام از دور مكتب ماست. ما از این جا كه هستیم به آن طرف كرهی زمین، روزی 5 بار سلام میدهیم. میگوییم: «السَّلَامُ عَلَیْنَا وَ عَلَى عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِین» هر مسلمانی از هر جای كرهی زمین روزی 5 مرتبه سلام رد و بدل میكند. من از این طرف كرهی زمین به آن طرف كرهی زمین و او از آن طرف به این طرف. مسئلهی نژاد و ایران و سفید پوست مطرح نیست، السلام علینا و بر عبادالله حالا ما هم از این جا سلام میدهیم.
«السلام علیك یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائك، علیك منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل والنهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتكم، السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.»
جابر به امام حسین سلام كرد و بعد به اصحاب امام حسین سلام كرد و بعد گفت: ای اصحاب امام حسین درست است، من پیرمرد نابینا هستم، در كربلا نبودم، اما من هم مثل شما در ثواب شریك هستم. عطیه گفت: كجا شریك هستی؟ اینها در خون خود غلطیدند. جابر گفت: هر كس همفكر كسی باشد و روحش نزد او باشد، او هم در اجر شریك است. و چون اگر من چشم داشتم و پیر نبودم، میآمدم، چون دلم با اینها بود، اجر اینها را هم دارم و یك اصل است، پیوند مكتبی.
خدایا به آبروی حسین و اصحاب حسین، به آبروی زوّاران حسین و به آبروی مقام حسین، ما را در این دانشكده كه امروز در بحثمان گفتیم، دانشكدهای كه هر كس چهل روز در آن خالص باشد، خدا حكمت را از قلبش به زبانش جاری میكند، خدایا ما را برای همیشه خالص كن. مویرگها و شاخههای شرك را از روح و كار ما دور كن.
«والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته»