تبیان، دستیار زندگی
در جایی از فیلم «در مسیر تندباد»، حمید جبلی- در نقش یک راننده جوان ساده لوح- در جاده‌های استان فارس، علامت حزب نازی را از کلاهش در می‌آورد و به آلمانی سلام می‌دهد و می‌گوید
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سلام آقای گرگ

به قدرت رسیدن هیتلر و عواقب آن برای جهان نمونه‌ای است

در جایی از فیلم «در مسیر تندباد»، حمید جبلی- در نقش یک راننده جوان ساده لوح- در جاده‌های استان فارس، علامت حزب نازی را از کلاهش در می‌آورد و به آلمانی سلام می‌دهد و می‌گوید: «می‌گن آلمانا دارن‌اون بالا فرودگاه می‌سازن، آخ‌اگه عمو آدولف بیاد...». زمانی «عمو آدولف» مردی محبوب بود؛ زمانی که فقط 60 سال از آن می‌گذرد.

هیتلر

در اوایل جنگ جهانی دوم و حتی چند سال قبل از آن، آدولف هیتلر- آلمانی کوتاه قدی که دم از برتری حزب نازی و نژاد آریایی می‌زد- نه تنها در تمام آلمان و بسیاری از اروپا بلکه در قاره‌های دیگر هم طرفدار داشت. نطق‌های آتشین او  و شور و هیجان وحشتناکی که در بیان عقایدش به خرج می‌داد (سخنرانی چاپلین در دیکتاتور بزرگ که یادتان هست؟ آنجا که میکروفون‌ها جلوی دیکتاتور خم می‌شوند.) و شجاعت و بی‌پروایی او که چاشنی قساوت به خود می‌گرفت (وقتی تعداد زیادی از رهبران حزب نازی را برای پیشرفت‌های بعدی حزب اعدام کرد) باعث شده بود او یک رهبر مقتدر و پیشوا در آلمان و یک نمونه خوب برای دیکتاتوری و پیشرفت در بقیه کشورها لقب بگیرد. آلمان، جوانان پیراهن قهوه‌ای را به خود می‌‌دید که به عنوان پیشاهنگ با بازوبند تیره منقش به صلیب شکسته در خیابان‌ها راه می‌رفتند و «های‌هیتلر» گویان، تبلیغ حزب نازی را می‌کردند. عقاید حزب نازی در حال رسوخ در بین تمام آلمانی‌های معتقد بود. هر کس که نژاد ژرمن داشت، سعی می‌کرد دماغش را سر بالاتر نگه دارد و آن چین ویژه بینی یک آریایی اصیل را در آن ایجاد کند. پسر بچه‌های کوچک هم می‌توانستند یک عضو موثر حزب باشند؛ فقط کافی بود حاضر باشند هر کس را که به این عقاید بی‌اعتناست، معرفی کنند (پسربچه سوت به دست فیلم لیست شیندلر را که به خاطر می‌آورید).

چند سال قبل

تاریخ اگر‌های زیادی دارد. عده‌ زیادی برای اینکه بیشتر دل خوانندگان تاریخ را بسوزانند و آنها را متوجه نقاط عطف دردناک تاریخ بکنند، ماجراها را با اگرها و اتفاقات پیش نیامده شروع می‌کنند. مثل اینکه: اگر آدولف‌ هایدلر جوان هم در مدرسه هنر وین قبول می‌شد، شاید امروز به جای چهل و چند میلیون کشته جنگ جهانی دوم و یک دیکتاتور خونریز و هزاران اتفاق دیگر، فقط یک نقاش بی‌استعداد گمنام در اتریش وجود داشت که تابلوهایش هم چنگی به دل نمی‌زد. آنها حتی از سری حوادث زنجیره‌ای تاریخ، نتیجه می‌گیرند که قبول نشدن دوباره هایدلر (و بعدها هیتلر) در آزمون هنر در چند سال بعد و سپس مردن مادرش به علت سرطان، باعث عقده‌های روانی او و ایجاد جنگ جهانی دوم و وارد شدن آمریکا به جنگ و تبدیل شدن آمریکا به ابرقدرت جهان شده است. به هر حال، آدولف هیتلر برای بار دوم در آزمون هنر رد شد، یتیم شد، مدتی در کمپ بی‌خانمان‌ها زندگی کرد و بعد از زور بی‌پولی و بی‌کاری به سیاست علاقه‌مند شد. هیچ حزبی حاضر نبود او را قبول کند و به همین دلیل دعوت حزب گمنام و کوچک کارگران سوسیال ناسیونالیست آلمان را قبول کرد؛ حزب نازی.

اولین فعالیت جدی آدولف هیتلر برای حزب نازی، کودتا بود؛ کودتایی که با شلیک یک گلوله و سخنرانی هیتلر روی میز یک کافه شروع شد و بعد چند خیابان آن طرف‌تر سرکوب شد. آدولف هیتلر یا آن‌طور که دوستانش صدایش می‌کردند «آقای گرگ» (آدولف به معنی گرگ اصیل) به 5 سال زندان محکوم شد و حزب نازی به خاطر خیانت به آلمان منحل شد.

هیتلر

چند سال بعد

از شکافی درون ابرها، هواپیمایی به چشم می‌خورد که از یک توده بزرگ ابر به آسمان نورنبرگ آلمان نزدیک می‌شود. خیابان‌های  نورنبرگ پر از آلمان‌هایی است که به‌ طور منظم در حال راهپیمایی هستند. هواپیما بالاخره به زمین می‌نشیند و پیشوای آلمان در میان صدای کرکننده جمعیت، با یونیفرم نظامی به ابراز احساسات آنها پاسخ می‌دهد. نقاش گرسنه و بیچاره اتریشی- آلمانی، از مدت تنهایی خود در زندان قلعه‌ای قدیمی کاملا استفاده کرده و نقشه پیروزی و موفقیت حزب‌نازی را ریخته بود. تمام آنها را هم در همان زندان و در کتابی به نام «نبرد من» نوشت تا هزینه‌ زندگی‌اش و بعد دوباره فعالیت‌های سیاسی‌اش و بعد پیروزی حزب نازی تأمین شود. بعد از چند سال، آدولف هیتلر با شرکت در انتخابات پارلمانی، دسیسه، رایزنی و توافق با دشمنان قبلی، صدراعظم آلمان شد و بعد عنوان صدراعظمی و رئیس‌جمهوری را با هم تلفیق و تبدیل به پیشوا کرد؛ آلمان جمهوری، تبدیل به آلمان نازی شده بود و حزب نازی هم تبدیل به حزب جوانان هیتلری .

چند سال بعد، در مراسمی که زمینه ساختن مستند «پیروزی اراده» شده بود، پیشوا با یک هواپیما به محل سخنرانی شهر نورنبرگ آمده بود تا اجتماع دلهره‌آور و با شکوه جمعیت نازی‌ها را ببینند؛ صف مردان و زنانی که بازو به بازو رژه می‌رفتند و به هیتلر سلام نظامی مخصوص حزب را می‌دادند؛ پرچم‌ها، بازوبندها، سرودها، سمفونی نهم بتهوون و سمفونی عظمت حزب‌نازی، آلمان را کاملا متحد و یکپارچه نشان می‌داد؛ جمعیتی که هیتلر در مورد آن گفته بود: «فرد با شرکت در این نوع اجتماعات شروع به احساس ترس از انزوا می‌کند و از تنها ماندن می‌ترسد؛ چون برای نخستین بار تصوری از اجتماع بزرگی پیدا می‌کند که اثری نیرو بخش و دلگرم کننده دارد.» هیتلر بعد از یک سخنرانی شورانگیز دیگر برای جمعیت، به تماشای رژه نیروهایش پرداخت؛ سخنرانی‌ای که با ژست‌های عجیب هیتلر همراه بود. فریاد، تکان دادن عجیب سر، پرتاب کلمات و دست‌ها و پنجه‌های بازی که انگار می‌خواهند چیزی را در فضا چنگ بزنند و به درون قفسه سینه بکشانند (ژست‌های هانسن، پیشگی آلمانی در فیلم هانسن)؛ بعدها مشخص شد که آن چیز، تمام اروپا بود.

چند سال بعد- آغاز جنگ جهانی دوم

ماجرا از چند سال قبل شروع شده بود؛ از همان زمان که هیتلر به رغم پیمان ورسای، ارتش را تجهیز کرد، کارخانه‌های صنعتی را به کارخانه‌های نظامی تبدیل کرد و مهندسان و دانشمندان نژاد برتر آریایی را برای این کار به خدمت گرفت و بعد فتح دیپلماتیک اتریش و چک‌اسلواکی بود؛ کشورهایی که صدر اعظم‌های پیر و غشی‌شان حاضر شدند در ویلای هیتلر و از ترس اسلحه، پیمان تسلیم کشورشان به آلمان نازی را بدون قید و شرط امضا کنند . عده زیادی از مردم این دو کشور البته از پیوستن به آلمان قدرتمند خوشحال بودند اما کسانی هم مثل چمبرلن- نخست‌وزیر انگلیس- از دیوانه‌بازی‌های این آلمانی با آن سبیل مسخره زیاد خوش‌شان نمی‌آمد. چند ماه بعد، ماجرا با حمله به لهستان جدی‌تر شد. فرانسه و انگلیس به حمایت از لهستان وارد جنگ شدند و بی‌طرفی بلژیک و هلند نادیده گرفته شد. روسیه با آلمان درگیر جنگ شد نبرد به مصر و آفریقا کشیده شد. ایتالیا با موسیلینی‌اش طرفدار آلمان شد و آمریکا هم به کشورهای متفقین پیوسته بود. ماجرای جنگ جهانی دوم با همه حواشی‌اش شروع شده بود؛ سقوط پاریس، بارباروسا (حمله به روسیه)، محاصره مسکو، موشک‌های وی‌دو، اخراج یهودیان، بمباران لندن، کوره‌های آدم سوزی، بازداشتگاه‌ها، کازابلانکا، کافه ریک و همه اینها.

آلمان به رهبری رایش سوم- پیشوای بزرگ، آدولف هیتلر- در حال تشکیل یک امپراتوری خون و باروت در قاره سبز بود. زنان آلمانی، فرزندان بیشتری می‌زاییدند تا ارتش آینده آلمان سربازان بیشتری داشته باشد و هیتلر در پای برج ایف عکس یادگاری می‌گرفت و نشانه‌های شکست آلمان از فرانسه در جنگ جهانی اول را از موزه‌ها خارج و نابود می‌کرد. آلمانی‌ها شب‌ها با رویای آلمان بزرگ به خواب می‌رفتند.

هیتلر

6 سال بعد، آخرین سال جنگ

چندین هواپیمای بمب‌افکن از بین ابرها بیرون می‌آیند و به سطح آب کانال مانش نزدیک می‌شوند و بمب‌هایشان را روی دریا می‌ریزند. چندین متر زیر‌ آب، زیردریایی‌های ارتش آلمان- که مدت‌ها بود بریتانیا را در محاصره کامل قرار داده بودند و باعث شکست نیروی دریای انگلستان شده بودند- از کار افتاده و شکست خورده مجبور به بازگشت می‌شوند. انگلستان در حال قدرت گرفتن است. مارشال رومل- روباه صحرا و قهرمان آلمان در آفریقا- در نبرد العلمین شکست می‌خورد. ارتش آلمان در روسیه و در نبرد استالینگراد محاصره می‌شود و شکست سختی می‌خورد (صحنه‌های فیلم دشمن پشت دروازه‌های شهر با بازی ادهریس و جودلاو) سرمای روسیه کار ارتش آلمان را یکسره می‌کند. پارتیزان‌ها در فرانسه موی دماغ ارتش ویشی (لقب آلمان‌ها به رایش) می‌شوند و متفقین هم با نیروهای تازه‌نفس آمریکایی، در سواحل نورماندی فرانسه پیاده می‌شوند (نجات سرباز رایان- سکانس افتتاحیه فیلم). در خود آلمان هم اوضاع آنچنان باب میل نیست؛ بعضی مقامات بلند پایه‌ ارتش اگر چه از همان اول حرف‌های این دیوانه کوتاه قد را جدی گرفته بودند، حالا دیگر اعتمادشان را به پیشوا از دست داده‌اند. بمب‌گذاری برای ترور هیتلر نافرجام می‌ماند و چند ژنرال ارتش اعدام می‌شوند (سرهنگ راینهارد- سریال ارتش سری).

کار ارتش آلمان دیگر رو به اتمام است؛ شوروی تا پشت دروازه‌های برلین آمده است و آمریکا فرانسه را بازپس گرفته بعضی گروه‌های مستقل ارتش بدون ارتباط با ستاد فرماندهی در ویلای هیتلر، به مقاومت ادامه می‌دهند و عده‌ زیادی از آنها هم تسلیم می‌شوند. هیتلر اما خیال تسلیم شدن ندارد.

هیتلر

رویای آلمان بزرگ او تبدیل به یک کابوس شده است. دیکتاتور گیاه‌خوار آلمان، آخرین روز حکومتش را به ازدواج اختصاص می‌دهد و با معشوقه سال‌های حکومتش- اوابراون- ازدواج می‌کند؛ ازدواجی که یک روز بیشتر طول نمی‌کشد و روز بعد آدولف و آوا هیتلر، در اتاق خود و بعد از خوردن ناهار خودکشی می‌کنند. طبق وصیت او و برای ترس از مومیایی کردن جسدش، جسد هر دوی آنها در باغ کاخ سوزانده می‌شود و کابوس آلمان هیتلری در 30 اوریل سال 1945 به پایان می‌رسد.

سید احسان بیکایی- همشهری جوان