آزاد، همچو سرو
در سفرى كه مرحوم سیدحسن مدرّس به استانبول داشت، دولت عثمانى براى احترام به ایشان، دستور داد یك واگن اختصاصى در اختیارش گذاشته شود، تا اگر در بین راه خواستند، استراحت كنند. مدرّس بلند شد، قلیان تمیزى چاق كرد و چاى خوشعطرى دم كرد و براى كارمندان و محافظان قطار برد.
رییس قطار از سیماى ساده مدرّس فكر كرد او قهوهچى است. گفت:
«یك چاىِ دیگر هم بدهید». مدرّس با كمال خوشرویى چاىِ دوم را هم برد. وقتى به مقصد رسیدند، رییس قطار پیش آمد و به مترجم گفت كه مىخواهد پول چاى را بدهد. مترجم گفت: «پول لازم نیست». رییس قطار گفت: «مایل نیستم ضررى متوجه پیرمردِ قهوهچى بشود».
در همین وقت، جمعى از هیئت، استقبال كردند و مدرس را با احترام، پیشاپیش بردند.
مترجم به مسئولان قطار گفت: «اصلاً این واگن فوقالعاده، براى همین مرد محترم به قطار اضافه شده است».
رییس كه هم از این ماجرا شرمنده شده بود و هم از فروتنى مدرّس تعجّب كرده بود، رو به دوستان به تركى گفت:
«به خدا سوگند كه بعد از حضرت عمر، ما آقایى به این بزرگوارى ندیدهایم».
این زندگى، حلالِ كسانى كه همچو سرو، آزاد زیست كرده و آزاد مىروند.
منبع:
مجله محیط ادب، انتشارات یغما، ص 377