تبیان، دستیار زندگی
از ابوبصیر آمده است كه مىگوید: در مسجد رسول خدا صلى الله علیه و آله خدمت امام باقر علیه السلام نشسته بودیم و هنوز زمان چندانى از رحلت على بن...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شمه‌اى از اخلاق، صفات و كرامات امام پنجم

از منظر ملا محسن فیض كاشانى (2)

شمه‌اى از اخلاق، صفات و كرامات امام پنجم

پیشگویی امام

- از ابوبصیر آمده است كه مىگوید: در مسجد رسول خدا صلى الله علیه و آله خدمت امام باقر علیه السلام نشسته بودیم و هنوز زمان چندانى از رحلت على بن حسین علیه السلام نگذاشته بود. ناگهان منصور با داود بن على وارد شدند. (این قضیه پیش از رسیدن سلطنت به بنى العباس بود)، فقط داود بن على نزد امام باقر علیه السلام آمد و نشست. امام علیه السلام فرمود: چه باعث شد كه منصور دوانیقى نزد ما نیامد؟ داود گفت: او یك نوع بد خلقى دارد، امام باقر علیه السلام فرمود: طولى نخواهد كشید كه زمام امر این مردم را به دست خواهد گرفت و همه مردم را تحت فرمان خود در مىآورد و شرق و غرب عالم را مالك مىشود و عمرى طولانى خواهد كرد تا آن قدر گنجینه‌هاى ثروت را جمع آورى كند كه هیچ كس پیش از او نكرده باشد. پس داود برخاست و رفت و جریان را به اطلاع دوانیقى رساند. او خدمت امام علیه السلام آمد و گفت: تنها عظمت شما مانع نشستن من در خدمت شما شد، حال بفرمایید آنچه داود خبر داد چگونه است؟ فرمود: وقوع آن حتمى است .

عرض كرد: آیا پیش از آن كه شما به قدرت برسید، ما مىرسیم؟ فرمود: آرى. عرض كرد: كسى از اولاد من هم بعد از من به قدرت مىرسد؟ فرمود: آرى . عرض كرد: آیا مدت حكومت بنى امیه بیشتر است یا مدت حكومت ما؟ فرمود: مدت حكومت شما بیشتر است و كودكان شما به حكومت مىرسند و همچون گوى با آن بازى مىكنند، این عهد و پیمانى است از پدرم به من . وقتى كه منصور دوانیقى به سلطنت رسید از گفته هاى امام باقر علیه السلام تعجب كرد.(29)

وارث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

- از ابوبصیر نقل شده كه مىگوید: روزى به امام باقر علیه السلام عرض كردم: شما وارثان رسول خدایید؟ فرمود: آرى.

عرض ‍ كردم: رسول خدا صلی الله علیه و آله وارث تمام انبیا بود؟ فرمود: آرى او تمام علوم انبیا را به ارث برده بود.

گفتم: شما تمام علوم رسول خدا صلى الله علیه و آله را به ارث برده اید؟ فرمود: آرى . عرض كردم: شما مى توانید مردگان را زنده كنید و كور مادرزاد و پیس را بهبود بخشید و مردم را از آنچه مىخورند و در خانه هایشان اندوخته مىكنند، خبر دهید؟ فرمود: آرى به اذن خدا.

سپس ‍فرمود: ابوبصیر جلوتر بیا! نزدیك آن حضرت رفتم دستش را به صورت من كشید. دریافتم كه كوه و دشت و آسمان و زمین را مىبینم . دوباره دست به صورتم كشید، به حال اول برگشتم، چیزى را نمىدیدم . ابوبصیر مىگوید: امام باقر علیه السلام به من فرمود: اگر مایلى همچنان بینا بمانى مىتوانى و حسابت با خداست و اگر هم دوست دارى چنان كه بودى نابینا باشى، پاداشت بهشت است. عرض كردم: همچنان نابینا مىمانم زیرا بهشت را بیشتر دوست مىدارم .(30)

بصیرت امام

- از جابر آمده است كه مىگوید: حدود پنجاه نفر خدمت امام باقر علیه السلام بودیم. ناگاه مردى به نام كثیر النواء، که فردی قمار باز بود، وارد شد. سلام داد و نشست، سپس گفت: مغیرة بن عمران در شهر ما یعنى كوفه معتقد است كه همراه شما فرشته اى است كه كافر را از مومن و شیعیان شما را از دشمنانتان براى شما جدا مىسازد و معرفى مىكند. امام علیه السلام فرمود: شغل تو چیست؟ عرض كرد: خرید و فروش گندم. فرمود: دروغ گفتى، عرض كرد: گاهى جو نیز خرید و فروش ‍مىكنم. فرمود: چنان نیست كه تو مىگویى، بلكه تو هسته خرما خرید و فروش مى كنى.

عرض كرد: چه كسى به شما خبر داده ؟ فرمود: همان فرشته الهى كه شیعیان ما را از دشمنانمان جدا مىكند و به ما مى شناساند و تو نخواهى مُرد مگر آن كه پریشان عقل شوى، جابر مىگوید: وقتى كه به كوفه برگشتیم جمعى به جستجوى آن مرد رفتیم و از افراد بسیارى سراغ او را گرفتیم؛ ما را به پیرزنى راهنمایى كردند و به او گفت: سه روز پیش در حالى كه پریشان عقل شده بود، از دنیا رفت. (31)

- به نقل از عاصم بن حمزه آمده است - و من به اختصار نقل مىكنم - مىگوید: روزى امام باقر علیه‌السلام به قصد رفتن به باغ خود سوار بر مركبى شد و من با سلیمان بن خالد همراه آن حضرت بودیم . قدرى كه راه رفتیم، دو مرد را دیدیم، امام علیه السلام فرمود: اینها دزد هستند، آنها را بگیرید. غلامان آن دو مرد را گرفتند. فرمود: آنها را محكم نگه دارید. آنگاه رو به سلیمان كرد و فرمود: با این غلام به آن كوه برو و بالاى سرت را نگاه كن، در آن جا غارى مىبینى، داخل آن برو، هر چه بود از آن بیرون آور و بده غلام بیاورد كه آن را از دو مرد دزدیده اند. سلیمان رفت و دو صندوقچه آورد. فرمود: صاحب این صندوق‌ها یكى حاضر و دیگرى غایب است كه به زودى حضور خواهد یافت و صندوقچه دیگرى را از جاى دیگر غار بیرون آورد و به مدینه برگشت . صاحب آن دو صندوق وارد شد در حالى كه گروهى را متهم كرده بود و حاكم مىخواست آنها را مجازات كند، امام باقر علیه السلام به حاكم فرمود: آنها را مجازات نكن و آن دو صندوق را به صاحبش بازگردانید، و دست هر دو دزد را برید. یكى از آنها گفت: به حق دست ما را برید؛ سپاس خداى را كه توبه ما و بریدن دست ما به دست پسر رسول خدا صلى الله علیه و آله انجام گرفت، امام علیه السلام فرمود: دست تو بیست سال جلوتر از خودت به بهشت رفت. و آن مرد بیست سال پس از بریدن دستش زنده بود. بعد از سه روز از آن جریان، صاحب صندوق دیگر حضور یافت. امام باقر علیه السلام به او فرمود: به تو خبر دهم كه داخل صندوق چه دارى؟ میان صندوق هزار دینار از تو و هزار دینار از دیگرى است و جامه هایى چنین و چنان داخل آن است، آن مرد گفت: اگر بفرمایید كه صاحب آن هزار دینار كیست و اسمش چیست و در كجاست، مىفهمم كه تو امامى و اطاعتت واجب است. فرمود: وى محمد بن عبدالرحمن، مردى صالح است كه صدقه زیاد مىدهد و نماز بسیار مىگذارد و هم اكنون بیرون منزل منتظر شماست. آن مرد كه از طایفه بریر و نصرانى مذهب بود، گفت: به خدایى كه جز او خدایى نیست؛ به محمد، بنده و رسول خدا ایمان آوردم و مسلمان شدم. (32)

- نقل است كه حسین بن راشد مىگوید: من در حضور امام صادق علیه السلام از زید بن على نام بردم و از او بدگویى كردم، امام علیه السلام فرمود: این حرف‌ها را نزن، خدا عمویم زید را بیامرزد، زیرا او نزد پدرم آمد و گفت: من قصد خروج بر این ظالم را دارم، پدرم فرمود: زید! این كار را نكن زیرا مىترسم تو آن كشته‌اى باشى كه در بیرون شهر كوفه به دار آویخته مى شود. زید! مگر نمىدانى كه هر كس از فرزندان فاطمه بر هر یك از پادشاهان پیش از خروج سفیانى خروج كند كشته مىشود. و فرمود: اى حسین بن راشد! به راستى كه فاطمه كمال عفت را داشت از این رو خداوند اولاد او را بر آتش دوزخ حرام كرده و درباره آنان این آیه را نازل فرموده است: "ثم اورثنا الكتاب الذین اصطفینا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منه مقتصد و منهم سابق بالخیرات." (33) بنابراین آن كه به خود ستم مىكند كسى است كه امام شناس نباشد و مقتصد كسى است كه عارف به حق امام باشد، و پیشى گیرنده به سوى خیرات، خود امام است. سپس ‍ فرمود: اى حسین! ما اهل بیت از دنیا نمىرویم تا وقتى كه براى هر صاحب فضیلتى به فضیلتش اقرار نماییم .(34)

- ابوبصیر از امام باقر علیه السلام روایت كرده است كه فرمود: "همانا من مردى را مىشناسم كه اگر كنار دریا بایستد، جانداران آبزى را با مادران، عمه ها و خاله هایشان مىشناسد." (35)

- گروهى از امام باقر علیه السلام اجازه ورود خواستند و گفتند: وقتى كه وارد راهرو خانه شدیم صداى خواندن كسى به زبان سریانى به گوش مىرسید كه با صداى خوش مىخواند و مىگریست، به گونه اى كه بعضى از ما نیز گریه كردیم اما نمىفهمیدیم كه چه مىگوید. گمان بردیم كه كسى از پیروان تورات و انجیل خدمت امام علیه السلام است و اجازه یافته تا بخواند. اما همین كه صدا قطع شد و ما وارد شدیم كسى را نزد آن حضرت ندیدم. عرض كردیم: ما صداى قرائت كسى را به زبان سریانى با صوتى غم انگیز شنیدیم، فرمود: "من به یاد مناجات الیاس پیامبر افتاده بودم كه مرا به گریه واداشت." (36)

انتخاب همسر برای امام صادق علیه السلام

- از جمله روایتى است كه عیسى بن عبدالرحمن به نقل از پدرش كه مىگوید: ابن عكاشة بن محصن اسدى بر امام باقر علیه السلام وارد شد. امام صادق علیه السلام نیز در نزد ایشان ایستاده بود. انگورى خدمتش آوردند، فرمود: پیرمرد، بزرگسال و كودك خردسال از این انگور دانه دانه مىخورند و كسى كه گمان مىبرد سیر نخواهد شد سه دانه و چهار دانه مىخورد، شما دو دانه، دو دانه میل كنید كه مستحب است. سپس ابن عكاشه، به امام باقر علیه‌السلام عرض كرد: چرا ابوعبدالله (امام صادق ) را داماد نمىكنید كه وقت دامادى اش فرا رسیده است. در جلو امام كیسه پول سربسته اى بود، فرمود: "برده فروشى از طایفه بریر به زودى مىآید و به محل دار میمون وارد مى شود." سپس مدتى گذشت، بار دیگر ما خدمت امام باقر علیه السلام رسیدیم، فرمود: آیا راجع به آن برده فروش شما را خبر دهم كه او آمده است؟ بروید با این كیسه كنیزى از او بخرید. این بود كه ما نزد برده فروش رفتیم، او گفت هر چه كنیز بوده فروخته ام جز دو كنیز كه یكى زیباتر از دیگرى است. گفتیم: آنها را بیاور تا ببینیم؛ آنها را آورد. گفتیم: این كه بهتر است چند مىفروشى؟ گفت: هفتاد دینار، گفتیم: تخفیف بده، گفت: از هفتاد دینار كمتر نمىدهم، گفتیم: به همین كیسه هر مبلغى كه هست مىخریم و ما نمىدانیم چقدر است؟ مردى با سر و ریش سفید نزد او بود، گفت: سر كیسه را باز كنید و بشمرید، برده فروش گفت: باز نكنید كه اگر كمتر از هفتاد دینار باشد به شما نخواهم داد. آن پیرمرد گفت: باز كنید! ما باز كردیم و پول ها را شمردیم دیدیم بدون كم و زیاد، هفتاد دینار است، پس كنیز را گرفتیم و خدمت امام باقر علیه السلام آوردیم و جعفر علیه السلام نزد وى بود. آنگاه ما آنچه اتفاق افتاده بود براى امام علیه السلام بازگو كردیم . پس ‍ حمد خدا را گفت و از آن كنیز پرسید: اسمت چیست؟ گفت: حمیده. فرمود: در دنیا حمیده و در آخرت محموده اى. بگو ببینم باكره اى یا نه؟ گفت: باكره ام . فرمود: چگونه؟ در حالى كه اگر كسى به دست این برده فروشان بیفتد، فاسدش مىكنند؟ گفت: برده فروش تا نزدیك من مىآمد و مى نشست؛ خداوند مردى را با سر و ریش سفید بر او مسلط مى كرد و او را سیلى مى زد تا از نزد من برمى خاست . چندین بار این اتفاق افتاد و آن پیرمرد همان كار را كرد! پس امام باقر علیه السلام رو به جعفر علیه السلام كرد و فرمود: او را براى خودت بگیر. پس بهترین اهل زمین، موسى بن جعفر علیه السلام از او به دنیا آمد. (37)

- روایتى است كه ابوبصیر از امام صادق علیه السلام نقل كرده است كه فرمود: "روزى پدرم در انجمنى كه داشت ناگهان سر به زیر انداخت و بعد سرش را بلند كرد و فرمود: چگونه خواهید بود وقتى كه مردى با چهار هزار نفر وارد شهر شما شود و سه روز شمشیر به روى شما بكشد و مبارزان شما را بكشد و شما از او ستم ببینید و نتوانید دفاع كنید و این كار از سال آینده خواهد شد. شما احتیاط لازم را بكنید و بدانید این كه گفتم حتما روى خواهد داد." مردم مدینه توجهى به سخن آن حضرت نكردند و گفتند هرگز چنین چیزى اتفاق نمىافتد و احتیاط لازم را نكردند؛ جز گروه اندكى به ویژه بنىهاشم به آن دلیل كه مىدانستند سخن امام علیه السلام حق است. همین كه سال بعد فرا رسید امام باقر علیه السلام خانواده خود و بنىهاشم را كوچ داد و از مدینه بیرون برد. (چندى بعد) نافع بن ازرق آمد، مدینه را اشغال كرد، مبارزان را كشت و زنهایشان را بى ناموس كرد. مردم مدینه گفتند: پس از آنچه ما دیدیم و شنیدیم هرگز سخنى را كه از امام باقر علیه السلام بشنویم، رد نخواهیم كرد، زیرا ایشان از اهل بیت نبوتند و به حق سخن مى رانند. این آخرین روایتى است كه از كتاب راوندى نقل شده است ." (38)

- از كتابى كه وزیر سعید مؤید الدین ابوطالب محمدبن احمدبن محمدبن على علقمى - رحمة الله - گرد آورده است، نقل شده است كه: مرد بزرگوار ابوالفتح یحیى بن محمد بن حباء كاتب به نقل از بعضى از بزرگان مىگوید: بین مكه و مدینه بودم، ناگاه چشمم به سیاهی اى افتاد كه از دور نمودار شد، گاهى پیدا و گاهى ناپیدا، تا این كه نزدیك ما رسید. خوب نگاه كردم دیدم پسر بچه اى هفت یا هشت ساله است. همین كه رسید به من سلام داد، جواب سلامش را دادم و پرسیدم: از كجا مىآیى؟ گفت: از جانب خدا، گفتم: به كجا مىروى؟ گفت: به سوى خدا. مىگوید: پرسیدم براى چه مىروى؟ گفت: براى خدا. گفتم: توشه سفرت چیست؟ گفت: تقوا. پرسیدم از كدام قبیله‌اى؟ گفت: من مرد عربى هستم . گفتم: توضیح بده ! گفت: مردى از قریشم . گفتم: بیشتر توضیح بده! گفت: هاشمى هستم، گفتم: باز هم واضح تر بگو! گفت: مردى علوى هستم، سپس این شعر را خواند و گفت:

فنحن على الحوض ذواده

تذود و یسعد وراده

فما فاز من فاز الابنا

و ما خاب من حبنا زاده

فمن سرنا نال منا السرور

و من ساء ناساء میلاده

و من كان غاصبنا حقنا

فیوم القیامة میعاده  (39)

سپس فرمود: منم محمد بن على بن حسین بن على بن ابى طالب علیه السلام. بعد كه صورتم را برگردانم او را ندیدم، نفهمیدم به آسمان بالا رفت یا به زمین فرو رفت. (40)


پی نوشت ها:

29- خرایج و جرایح ، ص 196 چاپ ضمیمه به " اربعین و كفایة الاثر. "

30- همان .

31- همان .

32- همان .

33- فاطر / 32: سپس این كتاب آسمانى را به گروهى از بندگان برگزیده خود به میراث دادیم، از میان آنها عده‌اى بر خود ستم كردند، و عده اى میانه رو بودند و عده اى به اذن خدا در نیكی ها از همه پیشى گرفتند.

34- كشف الغمه، ص 218.

35- همان .

36- همان .

37- همان؛ و این حدیث را كلینى در كافى ج 1، ص 466 روایت كرده است .

38- همان .

39- ما حامیان واقعى حوض كوثریم، از حوص كوثر دفاع مىكنیم و واردین آن خوشبختند. كسى رستگار نمىشود جز به وسیله ما، و كسى كه محبت ما را همراه دارد ناامید نمىشود. پس هر كه ما را شادمان كند از جانب ما به شادمانى رسد، و هر كه باعث ناراحتى ما شود میلادش ناروا بوده است.

40- كشف الغمه، ص 217.

منبع:ترجمه محجة البیضاء، ج 4، ص 288 ، ملا محسن فیض كاشانى .

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.