تبیان، دستیار زندگی
آورده اند که یکی از خلفا برای حج به مکه رفت و تا آخر ماه ذی الحجه در آن جا ماند. چند روز پیش از سفر به عراق ، گروهی از بزرگان شهر مکه ، نامه ای نوشته و از وی خواستند که قاضی عادل ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جوان آزاد منش

جوان آزاد منش

آورده اند که یکی از خلفا برای حج به مکه رفت و تا آخر ماه ذی الحجه در آن جا ماند. چند روز پیش از سفر به عراق ، گروهی از بزرگان شهر مکه ، نامه ای نوشته و از وی خواستند که قاضی عادل و شایسته ای را برای رسیدگی به امور قضایی مردم مکه برگزیند.

خلیفه به آنان گفت : " اگر بخواهید ، می توانید فردی لایق را از میان خود برگزینید تا او را به این مقام بگمارم وگرنه از عراق قاضیی لایق برایتان خواهم فرستاد. "

نویسندگان نامه تصمیم گرفتند قاضی را از شهر خود برگزینند. پس دو نفر را نامزد کردند اما در در انتخاب نهایی ، به توافق نرسیدند. ناچار خلیفه را از اختلاف خویش آگاه ساختند.

خلیفه آن دو نفر را به حضور طلبید . چون آمدند یکی از آن دو را پیر و دیگری را جوان یافت. پس مصمم بر آزمودن آن دو شد تا امر قضاوت مکه را به آنکه از نظر هوش علمی و هوش قضایی شایسته تر است واگذارد.

نخست به آزمایش قاضی پیر پرداخت . بدین منظور اختلافی پیچیده میان خود و وزیرش طرح نمود و از او خواست که میانشان حکم کند . قاضی شکایت را بررسی کرد و سئوالاتی از طرفین پرسید و آنها پاسخ دادند ؛ سرانجام به سود خلیفه رأی داد و مجلس قضا پایان یافت . سپس نوبت به قاضی جوان رسید و خلیفه همان شکایت را طرح کرد و از وی خواست که میانشان داوری کند.

قاضی جوان گفت که جایگاه خلیفه ، برتر و بالاتر از مکان وزیر است ، فاصله شما دو نفر نیز از یکدیگر زیاد است و این هر دو، بر خلاف آداب مجلس قضاست ؛ می ترسم این تفاوت جایگاه در روحیه و کیفیت سخن گفتن دعوا اثر بگذارد و آنکه بالاتر نشسته ، با قدرت و قاطعیتی بیشتر سخن بگوید و همین ، به پیروزی او و شکست خصمش کمک کند و نیز ممکن است قاضی شما هم ، تحت تاثیر مقامتان قرار گیرد و به سخنان آنکه بالاتر نشسته بیشتر توجه کند و حق را به او بدهد . پس خلیفه و وزیر در کنار هم روبروی قاضی نشستند و آزادانه شکایت خود را مطرح نمودند .

قاضی جوان ، با دقت به سخنان هر دو گوش داد و از هر یک توضیحاتی خواست و سرانجام ، به نفع وزیر حکم داد و جلسه دادگاه پایان یافت.

آزادگی و صراحت قاضی جوان ، خلیفه را به شگفت آورد و به وزیر خود گفت : سزاوار است این جوان ، رئیس قاضیان کشور باشد. وزیر سخن خلیفه را تصدیق کرده و گفت : البته حق مردمی که او را انتخاب کرده اند ، مقدم است.

خلیفه بزرگان مکه را فرا خواند و از قاضی جوان بسیار تمجید نمود. سپس گفت : " آیا اجازه می دهید این جوان را به عراق ببرم و او را به ریاست تمام قاضیان منصوب کنم."

حاضران درخواست خلیفه را پذیرفتند . ولی جوان آزاده از تصمیم وی سخت نگران و ناراحت شد. چرا که می ترسید با پذیرش این مقام ، در معرض خطرهای معنوی قرار گیرد و لحظاتی پیش آید که ناچار شود برای اجرای دستور خلیفه ، اوامر الهی را زیر پا بگذارد . از این رو با لحنی ملایم به خلیفه گفت :

" اگر خلیفه مرا در پذیرش این کار مجبور می سازد ، می پذیرم و اگر آزاد و مختارم ، من عافیت و اقامت در حرم خدا را برمی گزینم."

خلیفه پاسخ داد: " برای من شایسته نیست که مسلمین را به حال خود واگذارم و شخص لایقی چون تو را در رأس کارهایشان نگمارم . پس فردا صبح رهسپار عراق خواهیم شد."

قاضی جوان اجباراً به عراق رفت و از آنجا که خویش را در پیشگاه عدل الهی مسئول می دانست از پذیرش چنین مقام مهم و حساسی رنج می برد. او نگران بود که عمل نامشروعی از وی بخواهند و ناچار باشد بر خلاف امر پروردگار گام بردارد.

سرانجام ناراحتیهای درونی و فشارهای روانی ، در روح قاضی جوان اثر گذاشت و آرامش فکر و آسایش خاطر را از او گرفت ، مزاجش فرسوده و ناتوان گردید ، بسیار زود از پای درآمد و پس از سه سال از دنیا رفت.