تبیان، دستیار زندگی
اخراج بعضى قبایل یهود مانند بنى نضیر و بنى قریظه از اطراف مدینه آنها را نسبت به مسلمین و مخصوصا نسبت به پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله خشمگین ساخت و چند تن از رؤساى قبایل مزبور به مكه رفته و آمادگى خود را علیه پیغمبر صلى الله علیه و آله به منظور كمك و هم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نقش حضرت علی علیه السلام در غزوه أحزاب یا خندق

حضرت علی علیه السلام

اخراج بعضى قبایل یهود مانند بنى نضیر و بنى قریظه از اطراف مدینه آنها را نسبت به مسلمین و مخصوصا نسبت به پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله خشمگین ساخت و چند تن از رؤساى قبایل مزبور به مكه رفته و آمادگى خود را علیه پیغمبر صلى الله علیه و آله به منظور كمك و همراهى با قریش اعلام داشتند بزرگان قریش از این فرصت استفاده كرده و از پیشنهاد آنان استقبال نموده در نتیجه كلیه قبایل بت پرست مكه به همدستى طوایف یهود در سال پنجم هجرى بسیج عمومى كرده و با تعداد ده هزار نفر به فرماندهى ابوسفیان و دستیارى گروهى از یهود براى ریشه كن ساختن نونهال اسلام متوجه مدینه شدند.

چون این خبر به پیغمبر صلى الله علیه و آله رسید مسلمین را جمع كرد و براى دفاع در مقابل این عده مهاجم به بحث و شور پرداخت، سلمان فارسى پیشنهاد نمود كه اطراف مدینه را خندق بكنند و موانع مصنوعى در آنجا به وجود آورند تا عبور دشمن از آن سخت و نا ممكن باشد رسول اكرم پیشنهاد سلمان را پذیرفت و دستور فرمود فورا براى حفر خندق آماده شوند، مسلمین مشغول حفر خندق شده خود حضرت رسول صلى الله علیه و آله نیز مانند مسلمین دیگر به حفر خندق اشتغال داشت پیش از رسیدن سپاه مهاجم خندق كنده و آماده شد و هنگامی كه مشركین نزدیك خندق رسیدند از مشاهده آن متعجب شدند زیرا این نوع وسیله دفاع در عربستان سابقه نداشت بدین جهت گفتند: و الله ان هذه لمكیدة ما كانت العرب تكیدها، به خدا سوگند این حیله عرب نیست و عرب چنین حیله‏اى به كار نبندد. (1) مسلمین هم كه تعدادشان در حدود سه هزار نفر بود در آن طرف خندق اردو زده بودند، چند روز این دو سپاه در طرفین خندق روبروى هم بودند و گاهى به هم سنگ و تیر می‎انداختند بالاخره عمرو بن عبدود با چند نفر دیگر اسب جهانیده و از تنگترین جاى خندق خود را به طرف دیگر آن رسانیدند.

عمرو به محض ورود مبارز خواست، وقتى صداى خشن و رعب انگیز عمرو در فضاى اردوگاه مسلمین طنین انداز شد نبض‏ها از حركت ایستاد و رنگ از چهره همه پریدن گرفت! چرا؟

براى این كه عمرو را همه می‎شناختند، او فارس یلیل و از شجاعان نامى عرب بود و در تمام عربستان نظیر و مانندى نداشت، او قهرمان كهنسال و ورزیده و جنگدیده بود و به تنهائى با هزار نفر مقابل شمرده میشد!

فریاد هل من مبارز عمرو براى بار دوم پرده گوش مسلمین را مرتعش ساخت.

در این موقع یك سكوت و حیرت توام با ترس و وحشت بر تمام لشگر مدینه حكمفرما بود و كسى را جرات تكلم و اظهار وجود نبود عمرو میگفت شما میگوئید هر كس از ما كشته شود به بهشت میرود آیا در میان شما داوطلب بهشت وجود ندارد؟

بالاخره پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله سكوت را شكست و فرمود كیست كه شر این بت پرست را از سر ملت اسلام بر دارد؟ نفس‏ها در سینه حبس بود و از كسى صدائى بر نیامد على علیه السلام بپا خواست و عرض كرد من یا رسول الله پیغمبر فرمود تامل كن شاید داوطلب دیگرى هم پیدا شود ولى هیچكس حریف این قهرمان عرب نبود نبى اكرم سؤال خود را تكرار فرمود باز على علیه السلام پاسخگوى این دعوت گردید پیغمبر فرمود یا على این عمرو بن عبدود است عرض كرد من هم على بن ابیطالبم، رسول خدا عمامه بر سر على و شمشیر بر كمر او بست و فرمود برو كه خدا نگهدارت باشد سپس سر بلند نمود و با حالت رقت بار گفت خدایا پسر عم مرا در میدان كار زار تنها مگذار.

عمرو رجز میخواند و مسلمین را بمبارزه میطلبید:                و لقد بححت من النداء بجمعكم هل من مبارز

و وقفت اذ جبن المشجع موقف البطل المناجز                     و كذلك انى لم ازل متسرعا نحو الهزاهز

ان الشجاعة فى الفتى و الجود من خیر الغرائز (2)

در این هنگام على علیه السلام چون شیر خشمگینى كه براى صید خود از كمین جستن كند به سرعت آهنگ عمرو كرد و جواب رجز او را از روى ادب علمى چنین داد:

لا تعجلن فقد اتاك مجیب صوتك غیر عاجز                             ذونیة و بصیرة و الصدق منجى كل فائز

انى لارجو ان اقیم علیك نائحة الجنائز                                  من ضربة نجلاء یبقى ذكرها بعد الهزاهز (3)

عمرو كه خود را از شجعان نامى و مبرز عرب میدانست با دیده حقارت به على علیه السلام نگریست و گفت آیا جز تو كسى داوطلب بهشت نبود؟ من با پدرت ابوطالب آشنا و دوست بودم نمیخواهم ترا در پنجه خود چون مرغ بال و پر شكسته‏اى در حال نزع بینم مگر نمیدانى كه من عمرو بن عبدود فارس یلیل و قهرمان نیرومند عرب هستم؟

على علیه السلام فرمود من ترا ابتداء به توحید و اسلام دعوت میكنم و اگر هم نپذیرى از همین راه كه آمده‏اى برگرد و از جنگ با پیغمبر در گذر.

عمرو گفت من از روش آباء و اجداد خود (بت پرستى) دست بر نمیدارم واگر هم بدون جنگ بر گردم مورد استهزاء زنان قریش واقع میشوم، على علیه السلام فرمود در این صورت از اسب پیاده شو با هم بجنگیم كه من دوست دارم ترا در راه خدا كشته باشم.

عمرو بر آشفت و از اسب پیاده شد و اسب خود را پى كرد و چون در برابر على علیه السلام ایستاد پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله فرمود: برز الایمان كله الى الشرك كله. (تمامى ایمان با تمامى كفر به مبارزه برخاسته است.) حقیقت امر نیز همین بود على علیه السلام ایمان محض و بلكه كل ایمان بود و اگر در آنروز على نبود نامى از اسلام و احدى از مسلمانان نمى‏ماند، عمرو نیز نماینده شرك و كفر بود و چشم و چراغ قریش به شمار میرفت.

بالاخره آن دو مبارز چنان به هم در افتادند كه گرد و غبارى در اطراف آنها بلند شد و نیروهاى متخاصمین نتوانستند آنها را به خوبى مشاهده كنند در این گیر و دار دو ضربت رد و بدل شد عمرو شمشیرى بر على زد كه سپر آن حضرت را دو نیمه كرد و به سر مباركش هم آسیب رسانید ولى آن حضرت با چابكى و نیرومندى خود چنان ضربتى به عمرو فرود آورد كه او را به خاك هلاكت افكند و خود بانگ تكبیر بر آورد، از صداى تكبیر على علیه السلام همه را معلوم شد كه عمرو به قتل رسیده و با كشته شدن او شكست قریش هم حتمى خواهد بود چنانكه خواهر عمرو در این مورد ضمن ابیاتى چند چنین گوید:

اسدان فى ضیق المكر تصاولا                                                                   و كلاهما كفو كریم باسل‏

فاذهب على فما ظفرت بمثله‏                                                                   قول سدید لیس فیه تحامل‏

ذلت قریش بعد مقتل فارس‏                                                                      فالذل مهلكها و خزى شامل

یعنى آنها دو شیر دلاور بودند كه در تنگناى معركه بیكدیگر حمله‏ور شدند و هر دو همتایان بزرگوار و دلیرى بودند. اى على برو كه تا كنون به كسى مانند او چیره نگشته بودى و (این ادعاى من) سخنى است محكم و درست و در آن تكلف و اغراق نیست.

قریش پس از كشته شدن چنین سوارى خوار شد و این خوارى، قریش رانابود كرده و این رسوائى شامل همه آنان خواهد بود. چون على علیه السلام سر عمرو را به حضور پیغمبر آورد رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود.

ضربة على یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین.

و بعضى نوشته‏اند كه فرمود:

لضربة على لعمرو بن عبدود افضل من عمل امتى الى یوم القیامة.

یعنى ارزش و پاداش شمشیرى كه على علیه السلام در روز خندق بر عمرو زد از پاداش عبادت جن و انس برتر است و یا از پاداش عمل امت من تا روز قیامت بهتر است. (4)

زیرا شمشیر على علیه السلام بود كه عمرو را به خاك و خون كشید و اسلام نو بنیاد را از شر مشركین رهائى بخشید و اگر در آن روز على نبود عمرو به تنهایى كافى بود كه مسلمین را تار و مار نموده و چنانكه خودش میگفت نام اسلام را از صفحه تاریخ براندازد بنابراین عمل امت اسلامى تا روز قیامت در گرو همان ضربت سیف اللهى است كه موجب قتل و گریختن عكرمة و چند تن دیگر گردید كه همراه عمرو بدین سوى خندق گذشته بودند و با كشته شدن عمرو و فرار همراهانش دهشت و هراس در میان مشركین افتاد و روحیه آنها را به كلى متزلزل نمود و علاوه بر این طوفان سخت و سهمگین نیز به امر خدا برخاست و قریش را به وحشت انداخت در نتیجه ابوسفیان درنگ را جائز نشمرده و شبانه با عده خود از كنار مدینه به سوى مكه كوچ نمود.

درباره كشته شدن عمرو به شمشیر على علیه السلام شیخ ازرى در قصیده هائیه خود گوید:

یا لها ضربة حوت مكرمات‏                                                       لم یزن ثقل اجرها ثقلاها

هذه من علاه احدى المعالى‏                                                 و على هذه فقس ما سواها

چه ضربتى كه زیبائیها و بزرگیها را در بر دارد و اجر ثقلین (جن و انس) با اجر آن نتواند برابر كند. این شاهكار یك نمونه از مقامات عالیه اوست و بر این قیاس كن سایر كارهاى او را.

پس از غزوه خندق پیغمبر صلى الله علیه و آله تنبیه و گوشمالى طایفه بنى قریظه را كه نقض عهد كرده و با مشركین همكارى نموده بودند لازم دانست زیرا طایفه مزبور در ظاهر پیمان عدم تعرض با مسلمین بسته بودند ولى نقض عهد كرده با قریش همدست شده بودند رسول خدا صلى الله علیه و آله على علیه السلام را با عده‏اى به جنگ آنها فرستاد. پس از 25 روز محاصره و زد و خورد مردان آنها مقتول و زنانشان اسیر و اموالشان به دست مسلمین افتاد بدین ترتیب طایفه بنى قریظه هم به دست على علیه السلام از بین رفت و مسلمین از شر یهود اطراف مدینه آسوده شدند.

حضرت علی علیه السلام

غزوه خیبر:

خیبر لغتى است عبرانى و به معناى قلعه و حصار محكم است.

در 120 كیلومترى شمال مدینه دهستانى یهودنشین بود كه ساكنین آن در چند قلعه محكم زندگى میكردند و بدین جهت آن محل را خیبر میگفتند، دهستان مزبور داراى زمین‏هاى زراعتى و نخلستان‎هاى بارور و چشمه‏هاى جارى بود و هفت قلعه محكم در آن وجود داشت كه هر یك از آنها به نام مخصوصى نامیده میشد، از مشهورترین قلاع سبعه قلعه ناعم و قموص بود.

تعداد ساكنین خیبر بنا به روایت تاریخ نویسان مختلف نوشته شده است بعضى آن را بیست هزار (5) و برخى ده هزار (6) و بعضى چهار هزار نوشته‏اند آنچه مسلم و محرز است اینست كه یهودى‏ها به مراتب بیشتر از مسلمین بوده‏اند زیرا عده مسلمین در حدود یكهزار و چهارصد و یا بقولى یكهزار و ششصد نفر بود.

در سال هفتم هجرى به دستور نبى اكرم صلى الله علیه و آله مسلمین به طرف خیبر حركت كردند و پس از دو یا سه روز راهپیمائى به حوالى خیبر رسیده و در كنار قلاع مزبور اردو زدند و با این ترتیب با دشمن تماس حاصل نمودند. بامدادان كه اهالى قلاع خیبر از خواب برخاستند مسلمین را در نزدیكى خیبر مشاهده كردند.

ساكنین خیبر به محض مشاهده لشگر اسلام داخل قلاع شده و درب آنها را محكم بستند،رسول خدا صلى الله علیه و آله نیز با عده خود مدت 25 روز پشت قلعه‏ها بمحاصره یهود پرداخت در یكى از روزها پرچم را به دست ابوبكر و روز دیگر به دست عمر داد و آنها را براى گشودن قلعه‏هاى خیبر مأمور گردانید ولى آنها نه تنها كارى از پیش نبردند بلكه از دیدن جنگجویان یهود مخصوصا مرحب خیبرى بیمناك شده و فرار كردند. (7)

ابن ابى الحدید در مورد فرار شیخین میگوید:

و ان انس لا انس اللذین تقدما                                    و فرهما و الفرقد علما حوب (8)

یعنى هر چه را فراموش كنم گریختن آن دو نفر را با این كه میدانستند فرار كردن از جنگ گناه است فراموش نمیكنم.

فرماندهان دیگر نیز براى فتح قلاع خیبر عزیمت میكردند ولى در مقابل دفاع جنگجویان یهود عاجز مانده و بر میگشتند چون سرداران اعزامى براى گشودن قلعه‏ها بدون اخذ نتیجه برگشته و روحیه مسلمین را ضعیف میكردند پیغمبر فرمود:

لا عطین الرایة غدا رجلا یحبه الله و رسوله و یحب الله و رسوله كرارا غیر فرار لا یرجع حتى یفتح الله على یدیه. (9)

فردا پرچم را به مردى خواهم داد كه خدا و پیغمبرش او را دوست دارند و او نیز خدا و پیغمبر خدا را دوست دارد او كسى است كه همیشه حمله كننده است و هرگز فرار نكند از جبهه جنگ برنگردد تا خداوند به دست او (قلعه‏هاى خیبر را) بگشاید. از این فرمایش پیغمبر همه را تعجب و حیرت فرا گرفت، این چه كسى است‏كه فردا پیروز خواهد شد؟

هر كسى به نحوى كلام آن حضرت را تعبیر میكرد و بعضى‏ها هم این افتخار را از آن خود میدانستند و هیچكس گمان نمیكرد كه منظور پیغمبر فقط على است و این سكه افتخار را چرخ نیلوفر به نام همایون او زده است! شاید آنها حق داشتند و در این تصور و خیال معذور بودند زیرا على علیه السلام به درد چشم مبتلا بود و كسى خیال نمیكرد كه این گره پیچیده و بغرنج با پنجه‏هاى تواناى على گشوده خواهد شد.

چون روز موعود فرا رسید رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: على كجاست؟

عرض كردند چشم درد دارد. فرمود احضارش كنید یكى از مسلمین به چادر على علیه السلام رفت و فرمان پیغمبر صلى الله علیه و آله را بوى ابلاغ نمود.

على علیه السلام فورا بلند شد و خدمت آن حضرت شتافت، نبى اكرم از او احوالپرسى نمود، عرض كرد سرم درد میكند و چشم درد دارم كه درست نمى‏بینم، پیغمبر او را در آغوش كشید و آب دهان مباركش بر چشمان وى مالید كه فورا دردهاى او برطرف شد و تا آخر عمر دچار سر درد و چشم درد نگردید. (10)

حسان بن ثابت انصارى در این مورد گوید:

و كان على ارمد العین یبتغى                                                                  دواء فلما لم یحس مداویا

شفاه رسول الله منه بتفلة                                                                     فبورك مرقیا و بورك راقیا

و قال ساعطى الرایة الیوم صارما                                                           كمیا محبا للرسول موالیا

یحب الهى و الاله یحبه‏                                                                          به یفتح الله الحصون الاوابیا

فاصفى بهادون البریة كلها                                                                     علیا و سماه الوزیر المواخیا

یعنى على در آن روز چشم درد داشت و داروئى براى بهبودى آن می‎جست و چیزى به دست نمیاورد .

رسول خدا او را با آب دهان خود شفا بخشید پس فرخنده باد آن كه بهبودى یافت و خجسته باد آنكه بهبودى داد. و فرمود امروز پرچم را مى‏دهم به دلاور شجاعى كه دوستدار رسول است.

او خداى مرا دوست دارد و خدا هم او را دوست دارد و به وسیله او خداوند قلعه‏هاى محكم را میگشاید.

پس براى اینكار از میان تمام مردم على را بر گزید و او را وزیر و برادر خود نامید.

بارى پس از آن كه چشم على علیه السلام بهبودى یافت رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: یا على فرماندهان ما كارى از پیش نبرده‏اند و هنوز قلعه‏هاى خیبر گشوده نشده است و این امر خطیر جز به دست تواناى تو انجام نخواهد گرفت.

على علیه السلام امتثال امر نمود و گفت تا چه اندازه با آنها بجنگم؟

پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود تا موقعی كه به یگانگى خدا و رسالت من شهادت دهند.

على علیه السلام چون شیرى بلند طبع كه به طرف شكار خود با بى‎اعتنائى میرود پیش رفت تا پشت دیوار قلعه خیبر رسید پرچم را بر زمین كوبید و عده خود را براى تسخیر حصار آماده نمود، در این موقع جمعى از جنگجویان دلیر خیبر بیرون ریختند و جنگ به شدت در گرفت، على علیه السلام با چند حمله حیدرانه آنها را در هم آویخت به طوری كه یهود فرار كرده و داخل قلعه شدند على علیه السلام نیز به دنبال آنها خواست وارد قلعه شود رئیس قلعه كه از شجاعان مشهور و به نام حارث بود خواست از ورود على علیه السلام به قلعه ممانعت كند ولى به ضرب شمشیر آن حضرت جهان را بدرود گفت، در این وقت نامى‏ترین و شجاعترین جنگجویان قلعه كه بمرحب خیبرى معروف و برادر حارث بود به خونخواهى برادرش بیرون‏ شتافت.

مرحب پهلوان عجیبى بود زیرا دو زره پوشیده و دو شمشیر بر كمر آویخته بود و علاوه بر چند عمامه كه بر سر خود بسته بود كلاه فولادى بر سر گذاشته و سنگى را هم كه به سنگ آسیاب شبیه بود بر میله كلاه خود گذاشته بود كه از اصابت شمشیر به فرق وى جلوگیرى كند.

بین او و على علیه السلام دو ضربت رد و بدل شد و دست نیرومند قهرمان اسلام چنان شمشیرى بر فرق مرحب فرود آورد كه با وجود داشتن سپر جمجمه‏اش را با كلاه فولادى و سنگ آسیا و سایر تشریفات شكافت و در نتیجه سپر دو نیم گردیده و كلاه فولادى و سنگ بشكست و عمامه دریده شد و ذوالفقار على كله‏اش را تا فكین بشكافت، مرحب نقش بر زمین شد و به خاك و خون غلطید و صداى تكبیر از مسلمین بلند شد و یهود به كلى شكست خورده و غمگین شدند.

پس از كشته شدن مرحب شجاع دیگرى از قلعه بیرون تاخت و این شخص یاسر برادر سوم دو مقتول سابق بود، او نیز در شجاعت دست كمى از برادران خود نداشت بیدرنگ بر على تاخت ولى در اثر یك ضربت آن حضرت به خاك افتاده و كشته شد یهود در قلعه را بستند و خود به درون قلعه پناه بردند .

على علیه السلام با نیروى خارق العاده خود در قلعه را از جاى خود كند و چند متر پرتابش كرد و بدین ترتیب قلعه‏هاى ناعم و قموص كه محكمترین قلعه‏هاى خیبر بود به دست تواناى على علیه السلام فتح گردید.

شیخ مفید از عبدالله جدلى نقل میكند كه گفت از امیرالمؤمنین علیه السلام شنیدم كه میگفت چون در خیبر را كندم آن را سپر خویش قرار دادم و با یهود جنگیدم تا آنگاه كه خداوند آنها را خوار نمود و شكست داد آن در را روى خندقى كه دور قلعه كنده بودند گذاشتم تا مسلمین از روى آن عبور كنند و سپس آنرا در میان خندق انداختم و موقع برگشتن از خیبر هفتاد نفر از مسلمین نتوانستند آن را از جایش بر دارند و در این باره شاعر گوید:

ان امرء حمل الرتاج بخیبر                                               یوم الیهود بقدرة لمؤید

حمل الرتاج رتاج باب قموصها                                         و المسلمون و اهل خیبر حشد

فرمى به و لقد تكلف رده‏                                              سبعون كلهم له یتشدد ردوه

بعد تكلف و مشقة                                                      و مقال بعضهم لبعض ارددوا (11)

یعنى آن مرد (على علیه السلام) در بزرگ خیبر را در روزى كه با یهود جنگ میكرد با نیروى تأیید شده (از جانب خدا) برداشت.

آن در بزرگ یعنى درى را كه برابر كوه قموص بود برداشت در حالی كه مسلمین و اهل خیبر جمع شده بودند.

آن در را پرتاب كرد و براى باز گردانیدن آن هفتاد نفر كه همگى نیرومند بودند خود را به مشقت انداختند و (آن هفتاد نفر) پس از رنج و مشقت و گفتن به یكدیگر كه برگردانید آن در را بجاى خود بر گردانیدند.

مجاهدات على علیه السلام در جنگ خیبر و فتح قلاع و كشتن شجاعان نامى یهود و مخصوصا كندن در قلعه و گرفتن آن با دست از كارهاى خارق العاده آنجناب محسوب میشود كه نظیر آنها از احدى دیده نشده است و قصاید بسیارى در باره وقایع مزبور گفته و نوشته شده است. ابن ابى الحدید در ضمن قصاید خود گوید:

یا قالع الباب الذى عن هزها                                             عجزت اكف اربعون و اربع (12)

اى كننده درى كه دست‎هاى چهل و چهار نفر از حركت دادن آن عاجز بود.

چون جنگ خیبر پایان یافت و پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم به در خواست یهود با آنها مصالحه نمود فدك نیز تسلیم گردید و یهودیان ساكن آن نصف دارائى خود را به پیغمبر فرستادند بنابر این چون فدك در موقع صلح به رضایت ساكنین آن به پیغمبر صلى الله علیه و آله واگذار شده بخود آن حضرت تعلق داشت ولى اراضى خیبر مربوط به عموم مسلمین بود.

هنگام بازگشت از خیبر به بعضى از قبایل یهود كه یاغى شده بودند گوشمالى داده شد و آنها نیز مطیع گردیدند و بدین ترتیب مسلمین از ضدیت یهود آسوده شده و شهر مدینه در امن و آسایش قرار گرفت.

پى‏نوشت‎ها:

(1) ارشاد مفید جلد 1 باب 2 فصل 25

(2) از بس به شما ندا دادم و مبارز طلبیدم گلویم گرفت و قهرمانانه ایستادم در جائی كه مردم شجاع آنجا میترسند. و این چنین من همیشه به سوى بلاها و فتنه‏ها با سرعت میروم زیرا شجاعت وجود در جوان از بهترین غریزه‏ها است.

(3) اى عمرو زیاد در كار جنگ عجله مكن زیرا آمد به سوى تو جوابگوى آواز تو كه براى مبارزه با تو عاجز نیست بلكه داراى حسن نیت و بصیرت در راه حق است و صدق و راستى نجات دهنده هر رستگار است، من امیدوارم كه زنان نوحه سرا را بر جنازه تو بنشانم از ضربت شكافنده‏اى كه یاد آن بعد از معركه‏ها باقى بماند.

(4) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدـ بحار الانوار جلد 39 ص 2ـ كشف الغمه ص 56

(5) تاریخ یعقوبى.

(6) سیره حلبى.

(7) ارشاد مفید جلد 1 باب دوم فصل 16ـ تاریخ طبرى و كتب دیگر.

(8) القصائد السبع العلویات قصیده اولى در فتح خیبر.

(9) ارشاد مفید ـ فصول المهمه ابن صباغ ص 21ـ ذخائر العقبى ص 72ـ كفایة الطالب ص 98 ینابیع المودة ص 48ـ اسد الغابة جلد 4 ص 28

(10) ذخائر العقبى ص 73 و كتب دیگرـ شاید براى بعضى‏ها قبول این امر مشكل باشد ولى باید دانست كه صرف نظر از انجام معجزه امروزه ثابت شده است كه با استفاده از نیروهاى نهفته در روح آدمى اغلب بیماریها را بدون دواء معالجه میكنند در این صورت براى اعمال نفوذ روحى پیغمبر از همه كس سزاوارتر است.

(1) ارشاد مفید جلد 1 باب دوم فصل 31

(12) القصائد السبع العلویات قصیده ششم.

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.