تبیان، دستیار زندگی
برگه ی بیست و یکم: دیگر پس از این همه سفرف به اندازه ای آلمانی یاد گرفته ام که گلیم خودم را از آب بیرون بکشم و بدون مترجم از کلن تا بوخوم یا همر سفر کنم و در بیمارستان بستری شوم. ولی با غربت چه می شود کرد؟...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خاطرات سوخته(5)

اشاره:آنچه که می خوانید برگ هایی از دفتر خاطرات یک شهید شیمیایی است.که در 6 قسمت دنباله دار تقسیم شده است.همچنین لینک قسمتهای قبلی در پایین صفحه موجود می باشد.

برگه ی بیست و یکم: دیگر پس از این همه سفرف به اندازه ای آلمانی یاد گرفته ام که گلیم خودم را از آب بیرون بکشم و بدون مترجم از کلن تا بوخوم یا همر سفر کنم و در بیمارستان بستری شوم. ولی با غربت چه می شود کرد؟

امروز در بیمارستان منتظر آسانسور بودم، پیرزنی آلمانی به همراهش گفت: «این ها اهل کجا هستند؟ این واقعاً مریضه؟»

حق داشت! ظاهر من صحیح و سالم و جوان است؛ ولی نمی دانست سیاستمداران و پولداران حاکم بر کشورش چه بلایی بر سر من آورده اند.

یک هفته ای هست با یکی از پرستاران همصحبت شده ام. هنگامی که تنهایی فشار می آورد، همصحبتی با مثل او حتی با زبان دست و پا شکسته ی آلمانی خودش مرهمی است.

دیروز می گفت: «شماها هنوز قواعد بازی در غرب را نمی شناسید.

در زمان جنگ عراق و ایران، شرکت های آلمانی به صدام مواد شیمیایی می دادند و به او برای تولید بمب شیمیایی کمک می کردند، چون عراق پول خوبی می داد. می دانی که، دومین کشور نفت خیز دنیاست!

الآن هم شما در این بیمارستان خصوصی برای درمان عوارض آسیب همان بمب های شیمیایی بستری می شوید و پزشکان برای شما تلاش می کنند، چون پول خوبی می دهید.

حاکمیت با پول است. اگر سیاستمداران آلمان غربی هم با علم به اینکه این همه شرکت در تولید سلاح شیمیایی به صدام کمک می کنند، سکوت کردند، شک نداشته باش در ازای آن حتماً چیزی دریافت کرده اند.»

گفتم: سال 1992 میلادی دستگاه قضایی آلمان پذیرفت که شرکت کارل کولب در تولید سلاح های شیمیایی با عراق همکاری داشته و مدیرعامل شرکت در دادگاه شهر دارم اشتاد محکوم شد.

گفت: اگر دولت آلمان پذیرفته است در این جنایت انسانی مشارکت داشته، چرا اجازه ی درمان شما را در بیمارستان های دولتی نمی دهد؟

چرا هزینه ی درمان شما را از شرکت های خصوصی مشارکت کننده در جنایت ضد انسانی صدام مطالبه نمی کند؟

برگه ی بیست و دوم: در بیمارستان ساسان بستری بودم که خبر رسید چند فلسطینی را بستری کرده اند. به دیدن یکی شان رفتم، یکی از دانشجویان فلسطینی که برای تحصیل آمده بود، در اتاقش نقش مترجم را بازی می کرد.

پرسیدم، چه کشوری بیش از همه مدافع فلسطین است. انتظار داشتم بگویم ایران ولی گفت عراق! باور کردم تبلیغات دروغین صدام ملعون، نافذتر از آن است که ایران با درمان مصدومان فلسطینی بتواند ذهنشان را روشن کند. دیگر نپرسیدم پس چرا برای درمان به عراق نرفتی؟ لابد می گفت صدام بیچاره به دلیل به خطر انداختن منافع آمریکا در منطقه و شلیک موشک به تل آویو و بیرون رانده شدن از کویت، شرایط خوبی برای پذیرایی و درمان ندارد!

یاد کتاب «لابی مرگ» افتادم. «تیمرمن» در این کتاب نوشته است، شعار حزب بعث این بود که سه نژاد موذی در جهان هست که معلوم نیست خداوند چرا آن ها را خلق کرده است. بنابراین وظیفه ی ما نابودی آن هاست.

یکی مگس، یکی یهود و دیگری ایرانی!

وقتی آن سرلشکر عراقی در مصاحبه ی مطبوعاتی در اروپا گفت ایرانی ها را مثل حشرات موذی امشی کردیم، همان گونه که شما به حشرات موذی خود سم می پاشید و هیاهویی در رسانه های غربی ایجاد کرد، همه تصور می کردند این جمله ها از دهانش در رفته است. غافل از این که شعار حزب بعث همین است.

صدام کینه ای از ایرانی ها در دل عراقی ها کاشته است که به رغم روابط پنهان با اسراییل، همه باور کرده اند بزرگترین مرد عرب در مقابل صهیونیست، صدام است.

برگه ی بیست و سوم: این هفته بدون برنامه ریزی و خبر قبلی ما را به ساری آورده اند.اول تصور کردم محبتشان گل کرده است اما به زودی فهمیدم قرار است پزشکان اروپایی در یک تور علمی با همکاری سازمان منع سلاح های شیمیایی، ما را معاینه کنند. این پزشکان، پیش از این مصدوم شیمیایی ندیده اند و در مقابل پرداخت مبالغ هنگفت به این جا سفر کرده اند تا به قول خودشان «موردی نادر» ملاحظه کنند.

ده ها پزشک اروپایی در زمان جنگ مصدومان شیمیایی ما را درمان کردند که تجربه های منحصر به فردی دارند. به جای دعوت از آن ها برای یک کار پژوهشی گسترده، ما را برای بازدید پزشکان تازه کار به ساری می آورند. آیا این سفر ثمری برای ما دارد؟

برگه ی بیست و چهارم: امروز عصر با یکی از پزشکان آلمانی که به ساری آمده  تا ما را مورد بررسی قرار دهد مشغول صحبت شدم کمی آلمانی کمی انگلیسی، بالاخره حرف همدیگر را فهمیدیم.

می گفت اروپا مخالف سلاح شیمیایی است. به همین دلیل جز یک مورد استفاده از گاز کلر در جنگ جهانی اول که منجر به مرگ سربازان کشورهای مختلف شد، هیچ مورد استفاده ی دیگری قید نشده است. حتی هیتلر هم به رغم انباشته بودن انبارهای طرفین جنگ جهانی دوم از انواع سلاح های شیمیایی، جرأت نکرد از آن استفاده کند.

می گفت در محل کشته شدن سربازان کانادایی و اروپایی در مرز بلژیک و فرانسه یک موزه ی جنگ شیمیایی تأسیس شده است که آثار خطرناک سلاح های شیمیایی را تبلیغ می کند.

گفتم، همین اروپا موارد شیمیایی را به صدام نداد؟ همین غرب از صدام که از هیتلر هم جانی تر است حمایت نکرد؟ شما از کاربرد سلاح شیمیایی در اروپا جلوگیری کردید، ولی آیا این سلاح در نقاط دیگر مورد استفاده قرار نگرفت؟ شما برای جلوگیری از صدام برای کاربرد سلاح شیمیایی علیه مردم ایران، مردم عراق و رزمندگان ایران، چه کردید؟

فکر کرد الآن می خواهم به اتهام همه ی این جرم ها محاکمه اش کنم. بلند شد ایستاد و دست هایش را بالا برد و گفت: من فقط یک پزشک هستم، پس از جنگ جهانی دوم هم به دنیا آمده ام، پیش از این سفر، از کاربرد سلاح شیمیایی علیه ایرانی ها هم خبر نداشتم!

برگه ی بیست و پنجم:  امروز با راهنمایی یکی از دوستان پیش یکی از پزشکان متخصص ریه رفتم که سابقه ی درمان مصدومان شیمیایی در جنگ را هم دارد. پس از ویزیت و معاینه سر صحبت باز شد. فهمیدم استاد همان پزشکی بوده است که من اغلب پیش او می روم و حرف اول را در مورد مصدومان شیمایی می زند. بدون شک سواد این استاد بیشتر بود ولی بدون این که گله ای داشته باشد معتقد بود کار پژوهشی بر مصدومان شیمیایی انحصاری شده است.

داروی جدید شاگردش را نشان دادم، تعجب کرد. پرسید برای دیگران هم تجویز کرده است. گفتم برای چند نفر از دوستان که حالشان مثل من خوب نیست. گفت وظیفه ی انسانی حکم می کند بگویم، دارد روی شما آزمایش می کند. البته این کار در پزشکی مرسوم است اما بدون اطلاع و اجازه ی شما غیرانسانی است.

بی درنگ برایم عمل جراحی یکی از دوستان تداعی شد که یک «لپ» از ریه اش را برای آزمایش برداشتند و میان چندین آزمایشگاه ایرانی و خارجی تقسیم کردند و در گزارش عمل نوشتند یک سانتی متر مربع از ریه برداشته شده است!

به یاد حرف های یکی از پزشکان دستیار وی افتادم که می گفت: شما مصدومان شیمیایی موارد نادری هستید و از کار پژوهشی روی هر یک از شما یک مقاله ی علمی بیرون می آید.

و سپس به یاد حرف یکی از اهالی سردشت افتادم که می گفت: مردم سردشت مستقیم و بدون استفاده از ماسک مدت ها در معرض گاز خردل بودند. این همه آزمایش های متنوع روی مردم سردشت برای بررسی علمی است نه فقط کمک به درمان آن ها. اگر جنبه های درمانی مطرح بود، رسیدگی عمومیت می یافت نه این که آزمایش ها و عمل های مکرر روی چند نفر خاص تکرار شود.

و یاد حرف پزشک معالجم افتادم که در یک مصاحبه ی تلویزیونی می گفت، بیماری که مصدوم شیمیایی است، اطلاعات سری تلقی نمی شود، پژوهش روی اوست که می توان سری باشد.

لینک:

خاطرات سوخته(1)

خاطرات سوخته(2)

خاطرات سوخته(3)

خاطرات سوخته(4)