ای برتر از تفسیر
اى على! اى پاكترازسپیده، اى روح بخشترازنسیم سحرى. اى خورشید فروزان كمال، كه درآسمان تاریك و سپهر شب زده آنروزگاردرخشیدى و«رجب» را با ولادتت و «رمضان» را باشهادتتبه شادى وغم نشاندى.
شهادت تو، تاریخ را عزاداركرده است، تو خود، صفابخش روزگاران و چراغ فروزان راه زندگى بودى. با كلامت، دامان قیرگون تاریخ را ستارهباران كردى وگلبوتههاى حكمت را در مزرعه حیات بشرى رویاندى.
اى على! اى عارف مسلح،اى قرآن ناطق، اى عدل مجسم، اى حقیقت مسلم! اى سرخوش از ساغر صفا و مست از جام بلا! « فانى فىالله » بودى و جز ذات احدى، درپیش دیده نداشتى و جز« راه بندگى» فرا راهت نبود و جزبهشت مینوى جاوید و بهشت لقاى الهى و جنت حضورو بارگاه نور، درچشم انداز تو نمىگنجید.
نه دل به غیرخدا سپردى و نه دیده به غیر حق دوختى، پروانهوار، در آتش عشق خدا سوختى، تا آنگاه كه شمع « فزت و رب الكعبه» را درمحراب خونین كوفه افروختى.
على جان! مولاى آزادگان، شرافت بخش نجف! اى مظهرعزت خدا، اى دشمن كوب و دوست پرور و ضعیف نواز، اى ستم سوز وعدل ساز، اى فراتراز تعبیر...
اى برتر از تفسیر! اى نشسته برتارك زمان، اى خدایى مرد، در پهنه زمین! افتخارت، به «عبودیت خدا» بود وعزتت، این كه پروردگارى چون «الله» داشتى و سربلندىات ازاین كه عمر را برسرحق نهادى و جان را در راه عدالت دادى.
«ابوتراب»، زیباترین و دوست داشتنىترین كنیههایت بود.
اخلاص تو، رمزو نشانى از پیوند «خاك» با «خدا» بود اى همنشین خاك ، اى برتر ازافلاك، اى ابوتراب، اى عزیز ومحبوب رب الارباب! توعصاره هستى، شراره ایمان، نمونه بودن، خلیل حادثه وچراغ بادیه بودى.
خونى كه ازفرق تو جوشید و محراب عدالت را گلگون ساخت، فرق حق و باطل و مرزحقیقت و فریب را تا ابدیت نشان داد.
اى مظلوم همیشه تاریخ، یاعلى! حجم وسیع تو، درزمین و زمان نمىگنجید. آسمان ابدیت، آغوش به روى تو گشود، تا از « تنگناى زمین» نجاتت دهد.
شهادت تو، هرچند زمینیان را به سوگ نشاند و داغدار ساخت، اما كروبیان شادمان ازآن بودند كه نورافشان عالم بالا خواهى شد.
اى جان محمد! كه همچون هالهاى برگرد ماه رسالت حلقه مىزدى و روح نبوى را درضمیرخویش جا داده بودى و چونان پروانه، با شمع وجود نبوى عشقها داشتى! اى چشمه كرامت، اى پیشواى داد! پس ازتو، چشم تاریخ، همچنان نگران «حكومت علوى» ماند.حكومتى برپایه قسط وعدل، كه ناتوان و توانا، سیاه و سفید، عرب و عجم، تهیدست و توانگر و زراندوز، درنگاه تو و در برابر ترازوى «حق» تو، یكسان بود. ناخالصان را به دورمىافكندى، زرهاى ناب و گهرهاى كمیاب را ارج مىنهادى ومىشناساندى و راه مىنمودى.
براى حقجویان، روح بودى كه راه را نشان مىدادى. براى ضعیفان، قوت بازو و فروغ چشم و استقامت گام و برق شمشیر بودى واززبان عدالتخواهان خطبه مىخواندى و تیغ مىزدى وحكم مىدادى و برمىآوردى و فرو مىكشیدى.
اى میزان، اى معیار! اى شمشیر خدا، اى شیر خدا، اى درهمه حال و درهمه جا باخدا! شهادت، گرامىات باد، كه عمرى، جزبراى خدا كار نكردى و یك دم جز براى حق، دم برنیاوردى و جز براى اسلام، دم فرو نبستى.
اى خالص بىهمتا! كوردلان و شب پرگان و تنگ چشمان و حسودان، وجود تو را تاب نیاوردند و تحمل عدالتت را نداشتند و دل به زمین سپردگان را، حوصله حكمت آسمان نبود.
نهروانیان و پیروان جمل و فتنهگران اهل بغى، در«نهروان» و«بصره» و«صفین»، به جنگ تو برخاستند و دربرابرت صف آراستند. عنودان و حسودان و كینه توزان، براى خاموش ساختن مشعل فضیلتهایت، دست به هركارى زدند، زبانها را بریدند، خونها را ریختند، زندانها را آكندند.
اما... خورشید كرامتبارتو، همچنان تابید و تابید وهمه جا را دراعصار وقرون فرا گرفت.
زمین و زمان و تاریخ و جهان، ازآوازه عدل تو و فضل و كمالت پرشد.
كلامت، بربام هستى، پلى ازجاودانگى زد.
خطبههایت، درزیرطاق و رواق عالم، طنین افكند، و نامت، زینت تاریخ شیعه و اسلام و بشریت گشت.
سلام برتو، یاعلى! و بر فرق شكافته و سیماى گلگون و محراب خونین و كوفه داغدار و شیعه عزادارت! اى نخستین شهید محراب! درراه حق، نقاب خون به چهره كشیدى و شولاى سرخ شهادت به بركردى و تا ابد، زادگاهت كعبه را «سیه پوش» عزاى خویشساختى.
هنوز هم غروبهایمان، رنگ غم و ماتم دارد وسحرهاى رمضانمان، عطر یاد تو را مىدهد. و هر شیعه، هرجا كه باشد، درروزشهادت تو، اى مولى، داغ یتیمى را احساس مىكند. یتیمى تاریخ را، درمانى نیست ؛ یا على!