ابتدا خود عمل كنيم، سپس ديگران
«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»
اللّهم صل على محمد و ال محمد الهى انطقنى بالهدى والهمنى التقوى
«ان الله و ملائكته يصلّون على النبى يا ايها الذين امنوا صلّوا عليه و سلّموا تسليما»: «صلوات حضار»
در اسلام مسئوليّت و مديريّت دربارهاش سفارشات زيادى شده است. آيات و روايات زيادى داريم. از لابلاى قصهها، اينها هم در مىآيد، منتهى اينها بايد استخراج بشود. همين آيهاى كه به عنوان دعا مىخوانيم از آيات مديريّت قرآن است. اين آيه را همه ايرانيها تقريباً حفظ هستند:
«ان الله و ملائكته يصلّون على النّبى» بعد مىگويد: «يا ايها الذين آمنوا»
اين درس مديريّت است كه اگر خواستى بخش نامهاى صادر كنى، اول خود عمل كن بعد بخشنامه صادر كن مثلاً خدا مىخواهد بخشنامه كند كه مردم صلوات بفرستيد. نمىگويد: بسمه تعالى صلوات بفرستيد. مىگويد: «ان الله وملائكتهيصلّون» خدا و فرشتهها صلوات مىفرستند. بعد مىگويد: تو نمخواهى صلوات بفرستى؟ پس «يا ايها الذينامنوا صلّوا». وقتى خدا مىخواهد. اول مىگويد« ان الله يصلّى» بعد مىگويد: شما «صلّوا»، يعنى اگر خواستيم دستور و بخشنامه مااثر كند، بايد خودمان به آنچه مىگوييم عمل كنيم .
من اگر در بيت المال دقّت كردم. كارمند من هم دقّت مىكند، اگر رفتم در نماز جماعت كارخانه شركت كردم، معاونها و پرسنل هم مىآيند، اگر خواستيم نثل خوب شود بايد خودمان پيش قدم بشويم و يك آيه ديگر بخوانم باز اين هم از اصول مديريّت است: بلديد ترجمهاش را
«قل لنبائك» پيامبر اول به دختر هايت بگو،« و نساءك» به خانمهايت بگو، بعد مىگويد« و نساءالمؤمنين» يعنى «نساءالمؤمنين» بعد است، يعنى اگر مىخواهى اثر كند اوّل
ايمان و عشق به خدمت
پس يكى از اصول مديريّت و و موفقيّت اين است كه انسان به حرفش عمل كند. و به حرفش معتقد باشد.
- مدير بايد عاشق كارش باشد. يك آيه بخوانم براى عشق اين آيه را هم خيلى ايرانيها حفظند چون به جاى تعقيب مىخوانند. آيههايى كه جزء دعا شده توى بورس است يكى از آيه هايى كه توى بورس است اين است: «امن الرسولبماانزل» يعنى پيامبر به آنچه كه نازل شده خودش هم «آمن»
يعنى گاهى وقتها خودش هم قبول ندارد. مىگه حالا ديگه اجباريه «آمن الرسول» اين يك آيه. پس بايد: 1 - من اينها را بنويسم صلواتى هم ختم كنيد« صلوات حضار»
چند صل از اصول مديريّت
1 - ايمان به هرف آيهاش: امن الرسول - خود پيامبر هم ايمان دارد.
2 - پيشگامى در عمل آيه اش: «ان الله و ملائكته يصلون» چون پيامبر، بعد «يا ايها الذين امنوا صلّوا» يعنى «صلّوا» را بعد از اينكه خودش مىگويد «يصلّوا» اين دو
3 - عشق به كار است: مسئله عشق و سوز يك اصل است. خداوند در قرآن آياتى دارد كه مىگويد:
موسى مىدانى كه چرا تو را پيامبرت كردم، مىگويد: در تو يك سوزى بود كه در ديگران نبود.
آيه سوز اين است: «حريص عليكم»: پيامبر «صل الله عليه واله و سلم» براى هدايت حرص مىزند. به ما چه شد، شد نشد. يعنى اگر انبار است انبار دار وقتى خوب است كه وقتى باران مىآيد دلش بتپد كه اجناس زير باران است. سوز داشته باشد.
«لعلك ياخعٌ نفسك» يعنى پيغمبر چقدر دارى خودت را مىخورى. پيغمبر سوز مىزد.
«طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى» پيامبر: من قرآن نازل نكردم كه تو خودت را به مشقّت بياندازى. مسئله سوزو عشق
من يك وقت در تلويزيون از آيةالله العظمى نجفى مرعشى «ره» ياد كردم. ايشان فرمود: كتابى مىخواستم گران بود مىترسيدم از دستم برود. به كتابفروشى گفتم اين را برايم نگه دار من برايت پول مىآورم. گذاشت كنار، رفتم كنار خيابان لخت شد «!؟» قبا را كندم مثل شقّه گوشت كنار خيابان نگه داشتم فروختم آمدم كتاب را خريدم.
اگر آن سوز بود بعد مىتواند كتابخانهاى را درست كند كه در خاور ميانه بى نظير يا كم نظير باشد، آن سوز است. حاج شيخ عبدالكريم حائرى «ره» مؤسس حوزه علميه قم مىآيد در فيضيّه مىبيند طلبهاى خوابيده است، سؤال مىكند مىگويد: مريض هستم، مىرود خانه سوپ مىپزد توى ظرف ريخته و خودش مىآورد، اين مؤسس حوزه و مرجع تقليد است.
تقسيم امكانات بر اساس نياز
اين مسئله كه بى تكلّفى: مدير خوب بايد بى تكلّف باشد، آيه آخر سوره صاد مىگويد:
«و ما انا من المتكلفّين» من تكلّفى ندارم .
خيلى خودمونى، اينطور نيست كه چون من مديرم اطاقم بزرگتر باشد هر اطاقى كه بيشتر مراجعه مىشود بزرگتر باشد ممكن است معاون من، فرض كنيد بنده رئيس سازمانم، نهضت سواد آموزى، فرض كنيد معاون، فرضى هم نيست هستم. مثلاً من 22 سال است معاون وزيرم. حالا چون معاون وزيرم بايد اطاق من بزرگتر باشد. يا وزير بايد اطاقش درازتر از من باشد، ممكن است نفر بعد ازمن مراجعه بهش بيشتر، بر اساس نياز اطاق تقسيم شود نه براساس پست .
خداوند رحمت كند شهيد رجائى را، وقتى شريك شدند با يك كسى، آخر سال گفت: تو چندتا بچّه دارى، بعد فهميد او بچّه بيشتر دارد، فرمود: نصف پول مال من است اما تو چون بچّه دارى بيشترش مال تو. پولى را آن زمان بخشيد كه مىشد يك قطعه زمين بخرد.
بر اساس نياز، بى تكلّف بودن «و ما انا من المتكلّفين» ما گاهى وقتها فكر مىكنيم هيبت و عظمت و يك ذرّه، يك ذرّههم كه داريم چيز مىشويم، داريم شاه مىشويم.
يك كسى يك فرشى آورد براى امام «خمينى ره» گفت: مىخواهم نمازهايت را روى اين فرش بخوانى، باشد امام فرش را كه باز كرد. خادم امام مى گفت: آقا عيسى، هى نگاه به فرش كرد و گفت: يك ذرّه، يك ذرّه داريم شاه مىشويم. بهش بگو بدهد به يك مسجد.
چون يكى يك انگشتر و ديگرى يك لوستر و يكى حالا، اينها خوبهاشون هستند، رندهايى هستند مىآيد آدم را مىخرند و اين طلاها جلوى همه هست. ممكن است بگويى آقا من، اصلاً افرادى هستند، مثلاً از شش ماه قبل يك پولى مى آورد، سهم امام و خمس است يك ذرّه، يك ذرّه بستر را آماده مىكند. بعد مىخواهد كلاه بردارى كند آقا هم حمايتش مىكند«!!؟» مىگويد: نه ايشان آدم خوبى است خمس هم مىدهد حالا مثلاً 100 ميليون خورده و 200 هزار تومان هم خمس داده. فتوكپى و رسيد خمس را هم پخش مىكند. اين بسترهاى، گاهى اسمش را عوض مىكنند، هديه، كادو
يك كسى آمد خدمت امام صادق «عليه السلام» گفت رفتهام تبليغ كنم، اين مقدار زكات دادهاند، اين مقدار هم خمس دادهاند. ضمناً اين مقدار راهم هديه دادهاند، امام«عليه السلام» هديه خودت هم مال من است بده بياد چون اگر خانه عمّهات مىنشستى كسى هديه بهت مىداد. چرا اسمش را عوض مىكنى.
ما بايد يادمان نرود كه خودمان را از جامعه زياد، چيزكنيم، بهر حال بى تكلّف بودن .
حضرت وقتى مىنشست گرد مىنشست وقتى يك غريبه وارد مىشد مىگفت:«ايّكم رسول الله» كدامتان پيغمبريد. بى تكلّفى .
خدمت بدون منّت
بى منّتى: ما منّتى بر كسى نداريم، الآن مثلاً بنده حجةالاسلام منّتى دارم بر كشاورز، او برمن حق دارد، چون عمامه من از پنبه است كه از كشاورز است. كفش من از پوست گاو، كه دامدارى از كشاورز است. در بدن من هم گندم و گوشت و شير و لبنيّات اوست. كشاورز از مخ تا پا به گردن من حق دارد. من منّتى ندارم كه تحقيرش كنم. روستايى، دهاتى، پشت كوهى، او برگردن ما منّت دارد .
مثال: سوزن به نخ منّت دارد نخ به سوزن منّت دارد. كه اگر من همراه تو نبودم هيچ كس تو را در فاستونى فرو نمىكرد. اين دنباله روى من از توست كه در فاستونى شير جه مىروى من همراه تو نباشم هيچى. اينكه مردم با ديد تحقير نگاه نكنيم .
حديث: بچّه كوچولوها راهم احترام بگذاريد. «فان صغيرهم عندالله كبير»
- مسئله عدالت: اصل است. حضرت «عليه السلام» آب خورد مقدارى ازآب در ظرف باقى ماند بچّهاى كنار حضرت نشسته بود گفت: اين آب را من بدهيد بخورم. تا حضرت اين آب را رفت يك بچّه بدهد چند تا پير مرد هم در خواست آن آب را كردند. حضرت ديد اين يك بچّه و آنها چند تا پيرمرد.
فرمود: والله نوبت ايشان است اگر اجازه داد مىدهم به شما، گفت: آقازاده اين پير مردها مىخواهند آب را، شما اجازه مىدهيد؟ گفت: نه، نه بستان .
حالا كه ايشان چنين و چنان است، بعد هم نمىدانيم كدام كارها قبول شده.
خدمت براى رضاى خدا
من به آية الله العظمى گلپايگانى «ره» گفتم: الآن كه مرجع تقليدى احساست چيه؟ يا آن زمانى كه يك طلبه گمنام ضعيفى بودى از گلپايگانى درس خواندى، گفت فرقى برايم نمىكند. من نمىدانم خدا كداميك را راضى است ما نمىدانيم كدامش را خدا پسنديده، هر چه او بپسندد قبول است .
يعنى من مدير باشم خدا راضىتر است يا نفر دوّم باشم به من بگو كه كدام، خدا راضى است. گاهى وقتها يك چيزهايى جزئى را خدا قبول مىكند.
در نيشابور گنبد و بارگاهى است مال خانم شطيطه همه مردم، يعنى بسيارى از مردم براى امام كاظم «عليه السلام» پول فرستاد. ايشان هم دو سه فلس فرستاد. امام كاظم «عليه السلام» فرمود: دو سه فلس اين خانم را بده. باقىها را رد كن برود. بعد به اين خانم گفت: سلام مرا به اين خانم برسانيد. بگوئيد: چند روز ديگه از دنيا مىروى خودم هم مىآيم تشييع جنازه .
يعنى گاهى چهار فِلِس پول يك خانم گمنام راقبول مىكند، گونى، گونى، پول را قبول نمىكند، نمىدانم چى قبول شد اينها كيلويى نيست .
يك نفر از ديگرى پرسيد سفر چندم است مىروى مكّه، گفت: بپرس لامپت روشن شده يا نه. اگر لامپ سوخته باشد صد دفعه هم به پير پيچ بزنى روشن نمىشود. اگر لامپ سالم باشد، دفعه اوّل روشن مىشود. افرادى دفعه اول مىروند و امام زمان «عجل الله تعالى فرجه شريف» را در مكّه مىبينند. افرادى هم همش مكّه مىروند ولى مثل گربه هايى كه در فيضيّه هستند«!!؟؟» هيچ وقت فقيه نمىشوند. چهل سال هم هست توى فيضيّه است«!!؟؟»يعنى آدمهايى كه زياد مىروند مكّه و اثرى درشان نيست مثل گربههاى مدرسه فيضيّه هستند «؟!!» نه فقه بلدند نه اصول، همينطور توى فيضيّه تاب مىخورند. لامپ روشن شد يا نه .
بعد هم هر كس مدير است يك، مسئوليّتش هم زيادتر است. صلواتى ختم كنيد «صلوات حضار» بفرمائيد. يك صلوات ديگر هم ختم كنيد.«صلوات حضار» .
هر كس مدير است مسئوليّتش هم بيشتر است. ببينيد «كثير» و «كوثر» فرق دارد. قرآن نمىگويد: «انا اعطيناك الكثير» «انّا اعطيناك...»«كوثر» يعنى خيلى زياد. بعد و لذا مىگويد: «فصلِّ لربك» بعد نمىگويد:« واذبح»: ذبح كن ميش و بز بكش. ميش مال آدمهايى است كه كثير دارند. تو كه كوثر دارى بايد بزرگترين «!؟» حيوان را بايد به وزنهاش بخورد. مسئوليّت، چى مىگويند: در فارسى:
هركه بامش بيش برفش بيشتر. - تو كه «كوثر» دارى يعنى خير كثير، كسى كه خير كثير دارد مسئوليّتش اين است كه، كارهايش هم كارهاى بزرگى باشد، اينكه مىگويند: افطارى بد ولو به نصف خرما مال اون كسى است كه باشد گفت: يا رسول الله اين همه تعريف ماه رمضان و افطارى كردى:
بسمه تعالى: من ندارم - حضرت فرمود: ندارى يك خرما بده.
اين مال آن حاجى آقايى نيست كه چكهاى صد ميليونى امضاء مىكند، بعد هم يك كيلو خرما مىگيرد. شاه عبدالعظيم مىدهد. كسى كه كوثر دارد بايد «والنحر» نحر كند حساب تو فرق مىكند.
اصولاً همه اين حسابها روى فرمول رياضى است نه حساب مبلغ، يك چيزى مىگويند
مسئوليّت به ميزان مكنت
يه كسى صد تومانى دارد. يه تومان مىاندازد توى صندوق كميته امداد، صد تومان يه تومان. و يك كسى هم صد ميليون دارد يك ميليون مىدهدو ثواب كدامها بيشتر است. هر دو يك جور است. يك توان نسبت به صد تومان يك صدم است و يك ميليون هم نسبت به صد ميليون يك صدم است. اين كه مىگويم حديث است. حديث دارم .
و لذا همه افراد جامعه مىتوانند نسبت به خدا يك جور باشند، يعنى بنده و رئيس جمهور و رهبرى و مرجعيّت و يك لبو فروش، يك تاجر، همه نسبتشان به خدا يك جور است. بگذاريد من اين را با يك فرمول رياضى «؟هندسى» يك تسبيح بدهيد. يك دايرهاى را فرض كنيم «؟نيم دايره» اين دايره حالا يكى اون بالاست. تيمسار، آية الله و يكى تاجر.، پائينتر كاسب است، يا استاد دانشگاه است، يا دانشجوست، هر كجا مىخواهد باش، مهم نيست كجاى نيم دايره است. اگر هدف روشن باشد و حركت مستقيم باشد زاويه قائمه است. هدف چيست؟
«تارك فيكم الثقلين، كتاب الله و عترتما» اگر خط از اين مرز بيرون نرويم. كتاب و سنّت و خط مستقيم باشد زاويه قائمه است. از اونجا مستقيم به اين نقطه اين زاويه قائمه است. اينجا هم باشى زاويه قائمه است، اينجا هم زاويه قائمه است اينجا هم زاويه قائمه است .
يعنى حركت مستقيم باشد زاويه قائمه است. يعنى يك آدمى كه يك تومان دارد مىتواند با آدمى كه يك ميليارد دارد از نظر قرب به خدا يك جور باشد: «يا من سوّى التوفيق بين الضعيف و القوى»:
در دعا داريم خدا يك كارى كرد، كه ضعيف و قوى باهم يك جور حركت كنند. ولذا قرآن مىگويد: «ليس للانسان الا ماسعى»: نمىگويد: «ليس للانسان الّا ما عمل»
نمى گويد به مقدار عمل، بگويى اين پهلوان بود، اين پولدار بود و سواد داشت، و نمىگويد:«ليس للانسان الا ماأتى» چه مقدار كار انجام دادى «الا ما سعى» كار خودت را به مقدار سعيت بكن. بنده سعى كردهام كتابخانه دو تا حرف فهميدهام، بو على سينا دو ساعت مطالعه كرده 200 حرف فهميده، ثواب بنده كه دو تا بوعلى كه 200 تا يك جور است، چون هر دو سعى خودمان را كردهايم.« ليس للانسان الا ما سعى» .
اسلام يك كارى كرده كه پيادهها غصّه نخورند. مىگويد: هر قدر كه براى تحصيل برداشتى. هر قدمى نه هر درسى، هر كلمهاى ثواب دارد، ثواب روى مطلب نيست، قدم زدن، كه قدم را هركس كه مىتواند قدم بزند. و هر قدمى كه براى صله رحم برداشتى، هر قدمى كه براى نماز جمعه برداشتى. برده روى قدم.
اجمالاً اينطور نيست كه حالا چون ما مديريم موفق تريم نه خير، خيلى وقتها افرادى از دور هستند .
اصلاً آمد پهلوى پيامبر «صل الله عليه واله و سلم» چيز، اويس قرنى از مادرش اجازه گرفت گفت: من مىروم مدينه پيامبر «صل الله و عليه و اله و سلم» را مىبينم و بر مىگردم. تا ظهر برمى گردم.«!؟» آمد پيغمبر بيرون بود. نديد برگشت، وقتى حضرت آمد فرمود: بوى اويس «بهشت» مىآيد. پيغمبر« صل الله عليه و اله و سلم» نديد ولى عاشق بود و افرادى بودند، نگاه به صورت پيغمبر مىكردند و دروغ مىگفتند.
به هر حال مسئوليّتها امانت است همه مىتوانند رشد كنند، ما منّتى بر ديگران نداريم، ما بايد ايمان به هدفمان داشته باشيم، اين جمهورى اسلامى، آنوقت مسئول ديگران هم هستيم، شما مسئول بچّههايتان هم هستيد.
«قو انفسكم و اهليكم» يك بار فكر نكنيد چون مدير هستيد بچّه هار ا بايد ول كرد. قرآ بخوانم: «كان رسولانبيّا»، رسالت جهانى داشت ولى از بچهها غافل نشود« و كان يأمراهله»: اين كنار «رسولاً نبيّاً» است. با اينكه رسالت جهانى دارى بچّه هايت را فراموش نكن.
و اين را هم بگويم كه يك افرادى هستند كه روى بچّههاى مسئولين كار مىكنن.
يكى از مسئولين رده بالا توى هواپيما بود من هم در آن بودم اون اينور و من آنور هواپيما نشسته بودم. بچه اين آقاى مسئول، مسئول خيلى مهم استها. پشت سر من نشسته بود. مىرفتيم مشهد، يك وقت ديدم دختر ايشان گفت: ناراحت نمىشوى يك سؤال كنم؟ گفتم: نه، گفت: من دختر فلانى هستم كه آنور نشسته، گفتم بله ما به پدر شما هم ارادت داريم، گفت: فرق بين ولايت فقيه و شاه چيست؟ ما كه بايد بگوئيم بله قربان. چه شاه باشد و چه ولايت فقيه. آن وقت قصه يوسف را گفتم: «كه يوسف و زليخا وقتى وقتى زليخا درها را بست يوسف فرار كرد ، زليخا هم عقبش دويد، او مىدويد و من مىدويدم، هم مىدويدند، فرق بين اين دو تا چيست؟ او مىدويد كه گناه نكند او مىدويد كه گناه كند، هر دو فيزيكش يكى است، شيمى اش فرق مىكند. ولايت فقيه مىگويد تكليف الهى است. شاه مىگويد: نظر شخصى است، بله قربان به حكم خدا و حكم شخصى فرق مىكند نبايد بگوئيم هردو بله قربان است. چاقو كشى و جرّاح هردو شكم پاره مىكنند يكى شكم پاره مىكند بكشد و يكى شكم پاره مىكند شفا دهد. مارو، بعد يك خورده كه صحبت كرديم يك سؤال ديگر كرد.
گفتم عجب نكند يك شبكهاى دارند روى بچّهها كار مىكنند «قوانفسكم و اهليكم». آنوقت بچّه هم دير به حرف گوش مىدهد. چون ما پهلوى مردم پز داريم «!؟» پهلوى بچّه خود كه خودى شدهايم. لذا قرآن مىگويد: حوصله ات، نگو من بهش گفتم گوش نداد مىگويد:
«و أمراهله بالصلوة» بعد مىگويد: «و اصطبرعليها». جاى ديگر «و اصطبر» ندارد مىگويد: وقتى به خوديها حرف مىزنى يك مقدارى هم بايد حوصله كنى. بيگانهها مىگويند: چشم خوديها گوش نمىدهند «و اصطبر» پشت سر «اهل» است.
بنابراين اين برادرها، اول اينكه جلسههاى انس بگذاريد خودتان دوستانه، بعضى وقتها بايد رفيق شد كدها فرق مىكند، افرادى هستند بالاجبار آنها يك كد، افرادى تيز و يا مغرور و يا فرارى ،يا بى تفاوت هستند ما كه خودمان مىرويم منبر چند رقم آدم پاى سخنرانى است. بعضى مغرور قيافهاش هم همينطور مىنشيند نگاه مىكند. بعضى عاشق اينگونه نگاه مىكنند بعضى بى تفاوت اينگونه نگاه مىكنند، اينطور نيست كه يك بخشنامه، يك افرادى را بايد خصوصى دعوت كرد، در اطاق كار با او صحبت كنى، مشكل تو چيست، احوال او و احوال پرسى خصوصى. مقام مع ظم رهبرى 20 سال رهبر و رئيس جمهور است امّا گاهى مىرود خانواده شهيد خصوصى 5 دقيقه حرف مىزند. اين 5 دقيقه اثرش از 20 سال سخنرانى اش بيشتر است «!!؟؟» يعنى گاهى بايد خصوصى احوالپرسى كرد. همه كارها بخشنامهاى نيست
احسان در كنار عدالت
قرآن مىگويدكه: «ان الله مر بالعدل و الاحسان»:
اين احسان مىدانى خاصيّتش چيست؟ مىخواهد بگويد همه كارها را عدل حل نمىكند قانون حل نمىكند لذا پشت سرش فرمود: «ولا احسان» - مىدانيد درباره وصيّت چرا قرآن مىگويد: كتب با اينكه مستحب است. «كتب» واجب است مثل «كتب عليكم الصيام» به وصيّت هم كه مستحب است مىگويد: «كتب عليكم الوصيّه» مىدانيد چرا؟ براى اينكه وصيّت در مرز واجب است. مىگويند كسى بى وصيّت بميرد مثل جاهليّت مرده. چون وقتى من مردم به حسب عدالت ارث به بچّه هايم مىرسد و زن و پدر و مادرم، ممكن من يك دختر يا پسر عمّه و بستگانى داشته باشم كه طبق قانون ارث و لذا وصيّت كنيد كه آن چاله چولهها را با وصيّت .
گاهى وقتها قانون شامل اين كار نمىشود، اما بايد با محبّت قصّه را حل كنيم، قانونى نيست، ما رفتيم يك جايى عقد بخوانيم يك روحانى، بنده بودم و يك روحانى و آقا ديگه، وكيل عروس و داماد تا رفتيم عقد بخوانيم وكيل عروشس گفت: شما كى هستى؟ گفت: شوهر عمّه عروس گفت: آقا ولشون كن، دختر باكره را بايد فقط پدرش اجازه بدهد شما از همه اينها اجازه مىگيرى. گفت: ببين اگر اينها بنشينند نگاه كنند ما عقد بخوانيم پا مىشوند مىروند، مىگويد ما رفتيم عقد خوانديم كسى به ما محل نگذاشت، اما مىگويم شما و شما و شما اجازه بدهيد، يكى مىرود بخارى علاء الدين و يكى پتو و يكى ساعت و جهازيه او هم درست شد، ببين اينها ديگه توى كتابهاى ما نيست اينها تجربى است «خنده حضار»
يك سرى كارها در كتابهاى مديريّتى نيست اينقدر اصول هست كه توى كتابهاى دانشگاهى نيست. من يكى هست دوتا دكترا از دانشگاه دارد از چيز از علوم تربيتى مسجدالحرام ديدم او را گفتم: با اينكه دو تا دكترا دارى و سابقه 45 سال استاد دانشگاه دارى. من يك آدم كنس را مىآورم پهلوى تو مىتوانى پولش را بگيرى اينرا به سخاوت بكشى. گفت: نه تو مىتوانى؟ گفتم: قرآن يك كليدهايى دارد مىشود:
افراد مغرور را چطورى غرورشان را بشكنيم، افرادى بى تفاوت را چطور به تفاوت بياوريم، افراد فرارى؟
قرآن مىگويد: براى افراد فرارى كوتاه بيا:
«علم الله انّ فيكم ضعفاً»: آخه وقتى اول اسلام مىگفتند: ماه رمضان كسى دست به طرف خانمش دراز نكند نه شب و نه روز «مخاطب دانشآموز» مسلمانهاى صدر اسلام نمىتوانستند تحمّل كنند آخرش فرمود:
«علم الله انكم تختافون انفسكم»: شما نمىتوانيد تحمّل كنيد «علم الله ان فيكم ضعفا»: شما نمىتوانيد خود را كنترل كنيد. پس حالا لا اقل روزها دست درازى نكنيد .
يعنى وقتى خدا هم مىبيند طرف نمىكشد كوتاه مىآيد. اينكه مىگويد: مراعات ضعف مأمورين را بكنيد، طرف نمىكشد اصلاً مىبرد، بانژادى هم كه ما هستيم. بعد هم خانمها آشپزى كه مىكنند. مىچشند اگر ديدند سكنجبين «؟!» ترشى اش بيشتر است شكرش را زياد مىكند. شما الآن مديريّت با 20 سال پيش فرق مىكند 20 سال پيش اينقدر سمپاشى نمىكردند و شايعه سازى. و موج اصلاً پول خرج مىكنند براى شكستن اسلام براى شكستن ولايت فقيه. وقتى از يك سمت دارند سركه مىريزند شما اگر آشپز خوبى باشى شكرش را وقتى مىچشى مىبينند ترش است، نگو آقا به من ابلاغ نشده، ابلاغ چيه ؟ اگر يك كسى ديديد يك كسى افتاده، نگو بنده خمس و سهم را دادهام، به ما چه، به ما چه ندارد. گاهى وقتها خمس و سهم را داده باز هم بايد بدهد يك كارى بكند، طرف دارد از دنيا مىرود و هلاك مىشود. اينكه به بنده ابلاغ نشد، واقعاً اگر ما به اندازه ابلاغ كار كنيم، اداره قند و شكر اتريش هستيم. ادارههاى آنجا هم با ابلاغ عمل مىكننداصلاً مدير خوب اللهى بايد كارهاى دولتى كه ابلاغ مىشود انجام بدهد يك چيزى هم اضافه. به ما گفتهاند:
كارگر را باهاش طى كن منتهى غروب يك چيزى اضافه بهش بده. قرآن را هم اين اضافه مىگويد: «و سنزيدالمحسنين»«يزيدهم من فضله»: يعنى بهش مىدهيم يك چيزى هم اضافه بهش مىدهيم. اضافه بر آن كه هستيم .
برادرها و خواهرها عنايت داشته باشيد كه اسلام در معرض خطر است، و انقلاب، سمپاشى زياد است و مسئوليّت شما هم زياد است، كارهاى بخشنامهاى را انجام بدهيد. فوق برنامه هم انجام بدهيد. گاهى با تبليغ خصوصى. گاهى يك تيغ هايى رفته توى كلّه كسى يك تيغى رفته به خاطر اين تيغ اصلش مثل آدمى كه تيغ رفته توى پايش نمىتواند راه برود. يك شبههاى است در كلهاش كردهاند به همه چيز بدبين شده، و شما بايد اين شبهه را كشف كن، در بيارى و نجاتش بدهى، در قرآن يك آيه داريم كه: هر كس يك نفر را بكشد انگار همه مردم را كشته و هر كس يك نفر را نجات بدهد انگار همه مردم را نجات داده. بعد امام مىفرمايد: يك نفر را نجات بدهى انگار همه مردم را نجات بدهى، يعنى يك گمراه را هدايت كنى، اگر كسى يك گمراه را هدايت كرد. انگار همه مردم را هدايت كرد و اگر يك نفر را گمراه كرد، انگار همه مردم را گمراه كرده. به هر حال مسئوليّت زياد است.
خدا انشاءالله به همه ما توفيق بدهد كه به وظيفه مان عمل كنيم. از تك تك شما متشكّرم .
«والسلام عليكم و رحمةالله»
«اللهم صل على محمد و ال محمد.»